انتخاب، 7/8/80
چکیده: نویسنده در این مقاله تلاش می کند تا برداشت نادرستی را که در غرب از اسلام شده است، نقد کند و نشان دهد که اسلام با دموکراسی و عقلانیت سازگار است . به نظر او هیچ یک از حکومت های اسلامی الهی نبوده اند; بلکه آنها نیز سکولار بوده اند . وی مشکل دولت های اسلامی مدرن را ناکارآیی آنها می داند; نه غیر عقلانی بودن آنها .
آیا اسلام و دموکراسی با هم سازگار هستند؟ این سؤال به دو دلیل نژادپرستانه است: اول این که چنین سؤالی یک سلسله از تمایزات پیچیده چندوجهی و جهانی میان دولت های مسلمان و غربی را به تقابل میان مذهب قرون وسطایی و سیستم سیاسی مدرن تقلیل می دهد . دوم این که وقتی انسان غربی چنین سؤالی را می پرسد، ناخودآگاه عقلانیت را به دموکراسی و عدم عقلانیت را به اسلام نسبت می دهد . این رویکرد به دلایل مختلفی اشتباه است . یکی از دلایل آن است که بیش از یک میلیارد دشمن بالقوه (تقریبا به تعداد مسلمانانی که امروز در دنیا زندگی می کنند) ایجاد می کند . این دشمن تراشی به طرز شبهه انگیزی جنگ طلبانه است و بیشتر به حوزه غیرعقلانی بودن تعلق دارد تا تجزیه و تحلیل منطقی ساموئل هانتینگتون، ارنست گلنر و برخی دیگر از رهبران فکری غرب . عده ای از اسلام شناسان نیز به این جنگ طلبی غیر منطقی از طریق ایجاد زمینه های علمی و فلسفی و عرفی که این جنگ صلیبی را در محافل علمی غرب ترویج و تشویق می کند، دامن می زنند .
ماهیت دولت اسلامی
ماهیت دولت اسلامی چیست؟ آیا دولت اسلامی عقلانی است؟ آیا تئوکراتیک است؟ آیا قدرت حاکم اسلامی مثل قدرت حاکم کلیسای مسیحی، الهی است؟ اگر چنین است، دولت اسلامی به طور جبران ناپذیری غیرعقلانی است . برای مثال، مونتسکیو معتقد بود قدرت فرمانروای مستبد اسلامی، الهی است .
اگر ما معتقد باشیم که حاکم اسلامی (مدل مونتسکیویی مستبد شرقی) قدرت الهی دارد، چگونه می توانیم توضیح دهیم که وقتی اروپای قرون وسطا در غفلت گسترده و رکود تفکر دست و پا می زد، علم در قلمرو اسلام در اوج شکوفایی خود بود و از آن جا بود که به عالم مسیحیت وارد شد؟ طبق نظر مونتگمری وات، در قرن 11 و 12 میلادی بیشتر دانش یونانی همگون شده بودند . محققان، متفکران و دانشمندان بزرگ اسلامی به عالی ترین حوزه زندگی عقلانی دست یافتند و از متفکران عالم مسیحیت آن زمان عالی تر و ممتازتر شدند . همچنین چطور می توانیم توضیح دهیم در حالی که برای قرن ها کلیسای مسیحی، تفتیش عقاید مذهبی را به عنوان یک سیاست رسمی به کار می برد، دولت های اسلامی تنها در موارد استثنایی آن را دوباره رواج دادند؟
تفتیش عقاید رسمی اسلامی، از قبیل شکنجه و آزار و اذیت زنادقه (بدعت گذاران) به وسیله المهدی، خلیفه عباسی در سال 780 م . /163 ق . یک مورد نادر در تاریخ اسلامی است و به عنوان یک امر غیرعادی در نظر گرفته می شود . به علاوه اگر قدرت حاکم اسلامی، الهی است، چرا [امام] خمینی به محض این که به قدرت رسید، نظام ایران را جمهوری اعلام کرد؟ چطور می توانیم توضیح دهیم که امروزه بنیادگرایان الجزایری، ادعایشان نسبت به قدرت را با موفقیت انتخاباتیشان در اوایل دهه 90 توجیه می کنند؟ اگر قدرت اسلامی، الهی است، چرا سیاستمداران مدرن مسلمان، به انتخابات که یک فرایند کاملا غربی است نیاز دارند، در حالی که آنان این طور تبلیغ می کنند که غرب شیطان فاسد است؟
عقیده حاکم شرقی مستبد خداوار که مرکز توسعه عقاید غربی است، از طرف بسیاری به عنوان منبع سردرگمی غرب درباره اسلام معرفی شده است; به خصوص که اسلام با حکومت غیر عقلانی و پیروان جزمی و مطیع ارتباط داده می شود .
پاتریشیا اسپرینگ بورگ در مقدمه کتابش با عنوان جمهوریت غربی و شاهزاده شرقی به سردرگمی فراوانی که درباره نهادهای اسلامی در میان شخصیت های کلیدی تفکر سیاسی غرب، مانند ماکس وبر و کارل مارکس وجود داشت، اشاره می کند . وی اظهار می دارد:
جالب است که بگویم هر یک از مثال هایی که ماکس وبر در پیش گفتار کتاب اخلاق پروتستان و روح سرمایه داری برای برتری اداری، علمی و تکنولوژیک غرب بر شرق می آورد، غلط است . وبر ادعا می کند که دانشگاه های غربی در زمینه تالیف، ترجمه و انتشار علم بر دانشگاه های چین و اسلام برتری دارند . آنهادر ظاهر شبیه هم هستند; اما کمبود یک سیستم طلب علم عقلانی، روشمند و تخصصی با کادر مجرب و متخصص در دانشگاه های اسلامی به خوبی دیده می شود . او از اشاره به این نکته غفلت کرده است که دانشگاه های اسلامی، مثل الازهر، بسیار قدیمی تر از دانشگاه های غربی هستند و مربوط به زمانی می شوند که هنوز مؤسسه های علمی در غرب به وجود نیامده بودند .
اسلام قرون وسطایی، بر خلاف کلیسای مسیحی، به عنوان یک ایدئولوژی دولتی به همگون سازی تفکرات نیازی نداشت و با پرسش های علمی مورد تهدید قرار نمی گرفت; زیرا از آنجا که جهان به خداوند تعلق داشت، اقتدار خلیفه، الهی نبود و دانشمندی مانند آوروس [ابن رشد] می توانست در یک دولت اسلامی زندگی کند .
قاضی معروف الازهر، علی عبدالرزاق که کتابش با عنوان اسلام و بنیان های قدرت در سال 1925 منتشر شد و هنوز هم از طرف بنیادگراها به شدت مورد هجمه قرار می گیرد، تاکید می کند: «خلیفه یا امام بزرگ، نه نهادی بر اساس آیین مذهبی است و نه سیستمی است که به وسیله منطق قابل توجیه باشد و همه مدارک و شواهد ظاهری سعی می کنند تا اثبات نمایند هیچ یک از این دو، تاب بررسی و مطالعه را ندارند» . استدلال عبدالرزاق در حقیقت از این قرار است که قرآن کلمه ای درباره خلیفه نگفته است و هیچ نامی از او نبرده است; سنت هم چیزی در این باره نگفته ... و هیچ توافق جمعیی درباره این نهاد وجود ندارد .
الحکیم، خلیفه ای که در آغاز قرن یازدهم در مصر حکومت می کرد، ادعای خدایی کرد و به زودی برای همه مایه سرافکندگی شد . او را بی چون و چرا دیوانه تلقی کردند . ادعای خدابودن، او را قوی تر نساخت; بلکه مشروعیت او را به کلی از بین برد .
اصلاح آینده
در جوامع اسلامی، قدرت همیشه در دست حاکمان سکولار بوده است . درست است که قدرت به خود مشروعیت مذهبی می بخشد، اما شکل کاربردی سیاست همیشه کاملا سکولار بوده است .
مشکل زیربنایی و واقعی دولت مدرن اسلامی، عدم کارآیی و عملکرد پیش پا افتاده آن است; زیرا با مخفی کردن کشمکش های درونی، ریشه های شور و نشاط و خلاقیت را در خود می خشکاند . وقتی دولت اسلامی به وعده ای که او را به قدرت رسانده است عمل نمی کند (مثل این که مسلمانان را غنی تر و قدرتمندتر کند) نمی تواند مدت زیادی پابرجا بماند . قدرتمند کردن [مسلمانان] باعث می شود فقیران به اسلام ستیزه جو (افراطی) رو آورند . آنان که بمباران تبلیغاتی شده اند، می بینند مذهب به ایشان چیزی می دهد که تجدد تا به حال از اعطای آن امتناع کرده است: شهروندی آبرومندانه در بازار جهانی .
یکسان دانستن اسلام با غیرعقلانی بودن، احتمالا به اندازه یکسان دانستن دموکراسی لیبرال با عقلانیت، بی معنا و نامعقول است . سؤال منطقی قابل طرح در این جا این است: ما چه طور می توانیم عقلانیت را در دنیای اسلام افزایش دهیم؟ البته منظور از «ما» ، هر فرد یا گروهی، بدون در نظر گرفتن فرهنگ و ملیت است که به بارور کردن امکان گفتمان عقلانی و دولت در قرن آینده علاقه مند است و عملا به میلیون ها انسان در دنیای اسلام و خارج از آن اشاره دارد; زیرا دیگر هیچ متفکری نمی تواند شرق و غرب را از لحاظ عقلانی از یکدیگر جدا کند . هیچ کس نمی تواند آمریکای بدون نفت قیمتی اعراب یا امیر کویت را بدون دوستان پنتاگونی اش تصور کند .
از زمان تصویب قانون منع برده داری، تنها زنان و اقلیت ها به عنوان آزمونی برای دولت [اسلامی] در جهت مدرن کردن خود و انطباق قوانین خود با اصول تساوی که از آن به عنوان ارزش بنیادین یاد می کنند، باقی ماندند . به همین دلیل است که اکثر بحث ها درباره دموکراسی در دنیای اسلام، بی وقفه حول محور مساله جنجال برانگیز آزادی زنان می گردد . یکی از مسائل مورد بحث این است که چرا بر یک تکه پارچه، یعنی چادر، این قدر معانی سمبولیک بار می شود و چرا به عنوان نماد خشونت در داخل و نیز بیرون از قلمرو اسلامی به آن نگریسته می شود؟
اشاره
1 . نویسنده رویکردی طرفدارانه نسبت به دین و اسلام دارد و تلاش می کند تا چهره مخدوش و غیر واقعی ارائه شده از اسلام در جهان غرب را تصحیح کند و در این زمینه به نارسایی ها و یکسویه نگری های برداشت غربی اشاره می کند .
2 . جای این تامل وجود دارد که نویسنده محترم بر چه پایه ای در مورد رابطه اسلام با دموکراسی لیبرال اظهار نظر کرده است . آیا با نگرش تاریخی صرف و آوردن شواهدی از تاریخ حکومت های اسلامی، می توان حکمی درباره اسلام استنتاج کرد؟ البته خود نویسنده در جایی از مقاله گفته است: «قدرت به خود مشروعیت مذهبی می بخشد» ; به این معنا که نمی توان همه آنچه را که در تاریخ اسلام و به نام اسلام رخ داده، از اسلام دانست . همین نکته در جهت محاسن اسلام نیز صادق است . بنابراین، کاری که باید صورت بگیرد، این است که از درون تعالیم اسلام درباره موضع اسلام در موضوع حکومت نظر داد . نویسنده، نظر علی عبدالرزاق را نقل می کند که: «قرآن کلمه ای درباره خلیفه نگفته است وهیچ نامی از او نبرده است; سنت هم چیزی در این باره نگفته ... و هیچ توافق جمعی ای درباره این نهاد وجود ندارد» . اما این نظر نه با دیدگاه های اهل سنت مطابقت دارد، نه با دیدگاه های شیعه . نزد شیعه، حکومت، امری انتصابی و الهی است که به نص رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم برای آن تعیین تکلیف شده است . اهل سنت نیز همواره در پی یافتن پایه های مشروعیت الهی حکومت بوده اند و به همین جهت بوده است که دلیلی به نام «اجماع » ساخته اند تا توجیه گر مشروعیت دینی حکومت خلفای اولیه باشد . از این جاست که دلیل اجماع، به فقه اهل سنت راه می یابد و از آن جا با شرایطی در فقه شیعه نیز مطرح می شود .
ما در مقام رد یا قبول هیچ یک از این دو نظریه نیستیم; بلکه می خواهیم این نکته را گوشزد کنیم که از نظر خود مسلمانان، درست یا نادرست، پایه های مشروعیت حکومت، الهی است . ممکن است در تحلیل یک نظریه به این نتیجه برسیم که ادله آن کافی نیست و مثلا نوعی سکولاریسم در پشت پرده خلافت اسلامی نهفته بوده و دین به عنوان پوششی به کار می رفته که از حقیقت آن اثری نبوده است; اما باید توجه داشت که همین توسل به دین برای توجیه خلافت، نشان از وجود اندیشه ای در پس آن دارد که نمی توان آن را سکولار دانست .
3 . راهنمایی نویسنده به دموکراسی های لیبرال غربی و بانک داران و سرمایه داران بزرگ غربی برای سرمایه گذاری بر ابتکار عمل زنان مسلمان برای برداشتن نقاب از چهره، به جای نقاب کشیدن بر چهره پلورالیسم در شرق میانه، نشان از پذیرش معیارها و ارزش های غربی به جای ارزش های اسلامی دارد .
4 . به نظر نمی رسد تنها راه دفاع از اسلام، معرفی آن در قالب ارزش های پذیرفته شده غرب باشد . اگر ارزش های اسلامی را به صورت صحیح به جهان معرفی کنیم، دل و دیده انسان های آزاده را می رباید . حجم تبلیغات منفی و غیر واقعی رسانه های غربی علیه اسلام، مانع بزرگی بر سر راه معرفی صحیح اسلام است; اما نمی توان این مانع را با تغییر چهره اسلام از سر راه برداشت . یکی از اهداف چنین تبلیغاتی آن است که مسلمانان را به موضع انفعال بکشانند تا از ارزش های اسلامی خود دست بردارند . مسلمانان باید هوشیار باشند و از طرق دیگری این حملات را خنثی کنند .
5 . ترجمه ضعیف مقاله نیز از موارد قابل ذکر است . هنگامی که خواننده در طلیعه مقاله با این عبارت مواجه می شود که: «در فرهنگ سرای لغت های سیاسی ...» گمان می کند که درباره یکی از فرهنگ سراهای شهرداری تهران یا شهرداری واشنگتن و ... سخن به میان آمده است; در حالی که مراد نویسنده، «فرهنگ لغات » است . هنگامی که با نامی همچون «آوروس » مواجه می شویم، گمان می کنیم درباره یکی از نویسندگان یونان باستان یا روم مسیحی گفت وگو می شود; در حالی که مقصود نویسنده، «ابن رشد» فیلسوف مسلمان است . کلمات عربی در زبان های لاتین با تغییراتی به کار برده می شدند . نام هایی که با «ابن » شروع می شدند، در زبان لاتین Ibn ] » نوشته و خوانده نمی شدند; بلکه از Ave ] » به جای آن استفاده می شده است . اگر از به کار بردن «تجانس » به جای «وحدت » و مانند آن بگذریم، ترجمه Stoics ] » به «استویی ها» بسیار عجیب است . کافی بود مترجم محترم به یکی از فرهنگ های اعلام مراجعه می کرد تا درمی یافت مراد از آن، «رواقیان » است . همچنین arif ] » به معنای «عارف » نیست; بلکه آوانگاری «عریف » است که در زمان عباسیان به کار می رفت و مراد از آن، بزرگان هر قومی بودند که به طور رسمی از جانب دستگاه خلافت نصب می شدند تا به عنوان اهل خبره به مسائل قوم خود رسیدگی کنند . سید مرتضی در زمان خود یکی از این عریف ها بود .