بنیان، 5/2/81
چکیده: سکولاریسم (دین گریزی) یک ایدئولوژی ضد دینی است که با مطلق کردن ارزش های دنیوی، هر گونه رابطه میان انسان و خدا را رد و آگاهانه صدق تجربیات و باورهای دینی را انکار می کند . اما سکولاریزاسیون (دین جدایی) مفهومی است که برای توصیف و تحلیل فرآیندهای جوامع مدرن به کار برده می شود . این جدایی حداقلی که مورد تایید نویسنده است، به معنای فرآیند تفکیک و تمایز ساحت های قدسی و عرفی از یکدیگر و تحدید حدود و تبیین مناسبات میان آنهاست .
سکولاریسم (1) را معادل «دین گریزی » و سکولاریزاسیون (2) را معادل «دین جدایی » می گیرم . تا آن جا که من می دانم اصطلاح دین جدایی (سکولاریزاسیون) را در سال 1646 میلادی دوک دولنگویل (3) نماینده ی فرانسه، در مذاکرات مربوط به خاتمه ی جنگ های 30 ساله، به کار برد . اصطلاح سکولاریزاسیون (دین جدایی) امروز بیش تر مفهومی است برای توصیف و تحلیل یکی از فرآیندهای جوامع مدرن . امروزه مجموعه ای از نظریه ها وجود دارد که، به ویژه در جامعه شناسی، تحت عنوان نظریه های سکولاریزاسیون شناخته می شوند . این نظریه ها معمولا به مطالعه ی تحولاتی که در سه زمینه رخ داده است، می پردازند: یکی در زمینه ی میزان عضویت افراد در مجامع و سازمان های دینی و میزان اجرای دسته جمعی مناسک و شعائر دینی; دیگری در زمینه ی میزان نفوذ اجتماعی، ثروت و حیثیت نهادهای دینی و به ویژه نسبت این نهادها با نهاد قدرت، و سوم در زمینه ی میزان قوت باورها، ارزش ها و تعصب دینی در جوامع .
بنابراین، در مباحث جدید، سکولاریزاسیون برای توصیف یک «فرآیند تاریخی » به کار می رود . این فرآیند تاریخی در کشورهای غربی (کشورهای صنعتی و به طور سنتی مسیحی) با چند خصوصیت شناخته می شود: اولا، در این کشورها، دین تنها عامل سازمان دهنده و تنظیم کننده ی زندگی اجتماعی نیست . زمان (تقویم و اعیاد و مراسم)، سیاست (نهاد قدرت)، اخلاق و ارزش های اجتماعی، اندیشه و هنر، همگی غیر دینی شده اند . این جوامع برای حل مسائل خویش از منابع و مراجعی غیر از دین بهره می گیرند; ثانیا، در این کشورها، دین نقش نهادی و نمادی خود را از دست داده است، همه ی نقش هایی را که در گذشته روحانیون ذیل عنوان های دینی انجام می دادند امروز دولت ذیل عنوان های غیر دینی انجام می دهد; ثالثا، در این جوامع باورها و اعتقادات مذهبی به امری خصوصی تبدیل شده و محور بودن یک مذهب از میان رفته است; رابعا، تاکید بر انتخاب های فردی افزایش یافته و به جای آن که هر فرد در چارچوب یک سنت دینی و مطابق شعائر و مراسم تعیین شده عمل کند، با سنن و شعائر دینی بر خورد گزینشی کرده و متناسب با نیازهای خود به دین و شعائر آن عمل می کند .
آنچه را در کشورهای غربی اتفاق افتاده، «سکولاریزاسیون (دین جدایی) حداکثری » می توان نامید; هر چند این دین جدایی حداکثری، امروز با ظهور «جنبش های نوین دینی » مخدوش شده و مشخص نیست تا آینده وضعیت غرب به همین صورت باقی بماند . به هر حال معنای سکولاریزاسیون حداکثری این است که دین، هم در نسبت با نهادهای اجتماعی، هم در رابطه با حوزه ی فرهنگی و هم از نظر تاثیرگذاری بر فاعل اجتماعی (کنشگر اجتماعی) عقب نشینی می کند و تضعیف می شود .
برخی معتقدند سکولاریزاسیون حداکثری مخصوص جوامع غربی است و واکنشی به تسلط قدرتمند و فراگیر کلیسا بر همه ی عرصه های زندگی اجتماعی است، به علاوه، این سکولاریزاسیون حداکثری در زمینه ی فکری آن قدر رشد کرده است که به تعبیر نیچه «خدا مرده است » . در جوامع غربی به دلیل از میان رفتن دغدغه های دینی و تضعیف باورها و حساسیت های دینی، دین جدایی به این صورت درآمده است، ولی این سرنوشت محتوم همه ی جوامعی که مدرن می شوند، نیست .
اما دین جدایی (سکولاریزاسیون) حداقلی به معنای «فرآیند تفکیک و تمایز ساحت های قدسی و عرفی از یکدیگر و تحدید حدود و تبیین مناسبات میان آنها است » .
دین جدایی حداقلی در سطح ایده ها، به رسمیت شناختن عقل مدرن (عقل خودبنیاد نقاد) و تبیین نسبت این عقل و دستاوردهای آن با دین است و در سطح اجتماع نیز به معنای تفکیک نهاد دین از نهاد قدرت است .
در جریان مبارزاتی که در غرب علیه سلطه ی نهادهای دینی (به طور مشخص کلیسا) در قرن نوزدهم صورت می گرفت، خواسته های مخالفان کلیسا در قالب سکولاریسم (دین گریزی) بیان ایدئولوژیک یافت . سکولاریسم یک ایدئولوژی ضد دینی است که با مطلق کردن ارزش های دنیوی، هر گونه رابطه میان انسان و خدا را رد و آگاهانه صدق تجربیات و باورهای دینی را انکار می نماید . به عنوان یک دین باور، که حیاتی ترین دغدغه ی انسان را جست وجوی معنایی برای زندگی و مرگ خویش می دانم و دین الاهی را هم «حق » و هم «مفید» می دانم، نمی توانم با سکولاریسم (دین گریزی) موافق و همسو باشم; اما در مورد سکولاریزاسیون حداکثری، به نظر می رسد که واقعیت موجود غرب (و نه آینده) آن را توصیف می کند . اما آن را برای توصیف تحولات در حال انجام، در کشورهای اسلامی ناموفق می دانم .
فرآیند مدرنیت در غرب ناخودآگاه و بدون برنامه ریزی قبلی اتفاق افتاد; اما در کشورهایی مانند کشور ما، تلاش این است که آنچه را آنها ناخودآگاه به آن رسیده اند، با برنامه ریزی و طراحی به دست آوریم . این مزیت «دیرآمدگی » باعث می شود از سرنوشت آنها عبرت بگیریم . با توجه به این مقدمه و ویژگی های دین اسلام و جوامع اسلامی و پیامدهای این فرآیند در کشورهای غربی، «دین جدایی حداکثری » در کشورهای اسلامی نه «ممکن » است و نه «مفید» . بنابراین، معتقدم روشن فکران و سیاست گذارانی که در پی «نوسازی درون زای » جوامع اسلامی هستند و نمی خواهند تلاش آنها برای دستیابی به مدرنیت مطابق الگوی مدرن شدن غربی باشد، بایستی «دین جدایی حداقلی » را دنبال نمایند . با فرض این که در چارچوب جامعه ی خود بحث می کنیم، برخی از پیش فرض ها و مشخصات دین جدایی حداقلی را برمی شمارم:
1 . تفکیک قائل شدن میان دین و اشکال تاریخی آن یک پیامد این تفکیک عدم وجود یک «قرائت رسمی » است، که در این صورت هیچ کس حق ندارد یک قرائت از دین را به عنوان قرائت رسمی آن بر دیگران تحمیل کند .
2 . پذیرش اعتبار مستقل برای اندیشه ها و ایده های برآمده از عقلانیت مدرن . برای مثال، ارزیابی علوم تجربی با معیارهای خاص این علوم نه با معیارهای دینی و در واقع به رسمیت شناختن استقلال عقل و خودبنیاد بودن آن در زمینه ی روش شناسی .
3 . استقلال نهاد دین از نهاد قدرت و بالعکس . در هر جامعه ای نهادهایی وجود دارند که کارکرد اصلی شان پژوهش در زمینه ی دین، آموزش باورها و ارزش های دینی، تبلیغ احکام و باورهای دینی و برگزار کردن مراسم و شعائر دینی است . این نهادها را «نهاد دین » می نامند . حوزه های علمیه، روحانیان، حسینیه ها و ... از مصادیق این نهادهای دینی هستند . متقابلا نهادهایی به نام نهاد قدرت (نهادهای سیاسی) وجود دارد که کارکرد آنها، تولید و توزیع قدرت است . وقتی صحبت از استقلال این نهادها می شود، منظور این است که روحانی بودن به تنهایی برای فرد حق ویژه ای در سیاست ایجاد نمی کند . نه این که روحانی حق دخالت در سیاست نداشته باشد . فرد روحانی (در هر سطح) تنها پس از آن که مردم او را برگزیدند و از مجاری مردم سالارانه گذر کرد، می تواند پست سیاسی را اشغال کند; به عبارت دیگر روحانیان با سایر اقشار از نظر حقوق سیاسی کاملا برابرند و روحانی بودن باعث امتیاز سیاسی نمی شود . حضور در عرصه ی قدرت و سیاست، ساز و کارهای خاص خود را دارد و روندهای خاصی را باید برای آن پیمود، از طرفی، حکومت نیز حق ندارد در تعیین محتوای فعالیت های نهادهای دینی دخالت کند و مرجعی را از گفتن دیدگاه دینی اش باز دارد . هم چنین نمی تواند جلو طرح مباحث دینی ای را که مطابق مذاقش نیست، بگیرد و کتب دینی را با توجه به سلیقه اش سانسور کند; به عبارت دیگر مباحث دینی نباید تابعی از مصالح و نظرات قدرت حاکم باشد .
4 . تفکیک «ملت » و «امت » . مبنای حکومت در جوامع امروزین ما «ملت » است . یعنی گروهی از افراد به دلیل مالکیت مشاعی بر یک سرزمین خاص و با توجه به حکومت واحدی که تشکیل داده اند از حقوق برابر و یکسان شهروندی برخوردارند و باید در اداره ی امور حکومت خویش مشارکت داده شوند . در حالی که امت، اجتماعی است که اساس آن عقاید دینی (یا مذهبی) مشترک است . مالکان مشاعی که ملت ایران را شکل می دهند ممکن است از نظر عقاید با یکدیگر متفاوت باشند و از نظر سلسله مراتب ایمان نیز در سطوح مختلف قرار گیرند; اما باید از حقوق برابر مدنی برخوردار باشند . یک مسلمان عراقی با مسلمانان ایران، جزء یک امت محسوب می شود اما به دو ملت متعلق اند .
5 . حضور طبیعی دین در عرصه ی سیاست . در جامعه ای که مردم خواهان زندگی مؤمنانه هستند و می خواهند زندگی فردی و جمعی خود را با احکام و ارزش های دینی متناسب کنند، طبیعی است که دینداری اثری انکارناپذیر بر سیاست می گذارد; انتخاب های دینی فرد در مشی سیاسی او اثر می گذارد و سیاست دینداران، رنگ و بوی دین می گیرد . افراد آن جامعه می توانند از طریق مردم سالاری، برای دینی تر کردن رفتارهای حکومت و دینی تر کردن قوانین حاکم بر جامعه تلاش کنند .
سکولاریزاسیون حداقلی، دین را از عرصه ی سیاست و جامعه بیرون نمی کند، بلکه امکان حضور دمکراتیک در عرصه ی عمومی را برای دین فراهم می کند . روشن است که این حضور دمکراتیک، با معنای حق انحصاری حضور مغایرت دارد و همراه با رقابت ایدئولوژیک است . در این جامعه حضور دین در سیاست، از مجرای نهادهای مدنی است .
اشاره
مقاله ی حاضر بر پایه ی یک دسته از تعاریف (مثل سکولاریسم و سکولاریزاسیون حداکثری و حداقلی) بنا شده است که پیش از هر چیز باید به بررسی این تعاریف پرداخت; زیرا خواهیم دید که با تردید در این تعاریف، ایده ی اصلی نویسنده، واژگونه جلوه می کند و توصیه های ایشان را از منظری دیگر باید بررسی کرد . بنابراین، در این جا نخست از تعاریف آغاز می کنیم:
1 . آنچه نویسنده درباره ی تعریف سکولاریسم و تفاوت آن با سکولاریزاسیون گفته است، منطبق با اصطلاح نامه های علمی نیست . وی سکولاریسم را «یک ایدئولوژی ضد دینی » دانسته است که «هر گونه رابطه میان انسان و خدا» و «صدق تجربیات و باورهای دینی » را رد می کند . با این وصف، سکولاریسم با الحاد (4) و ماتریالیسم یکسان انگاشته شده است، حال آن که سکولاریسم، به خودی خود، با اصل دین ستیزه ای ندارد و حتی یک فرد سکولار می تواند متدین باشد . سکولاریسم نظریه ای است که به دین اصولا ماهیتی فردی و شخصی می دهد و میان نهاد دین و نهاد قدرت تفکیک می کند; به تعبیر دقیق تر، سکولاریسم به اندیشه ای گفته می شود که معیار نهایی داوری در امور اجتماعی را به عرف و عقل جمعی بشر وا می نهد و ارزش های دینی را در حوزه ی اجتماع تا زمانی که با هنجارهای عرفی سنجیده نشود، نمی پذیرد; به تعبیر سوم، سکولاریسم بین مرجعیت دینی و مرجعیت های غیر دینی در امور فکری و اجتماعی تفاوت و تمایزی قائل نمی شود . بنابراین، آنچه را که ایشان به عنوان سکولاریزاسیون حداقلی از آن دفاع کرده است، در اصطلاح، یکی از مصادیق ایدئولوژی سکولاریسم است . از این جا می توان نتیجه گرفت که واژه ی «دین گریزی » معادل خوبی برای سکولاریسم نیست، بلکه معادل هایی چون «عرفی گرایی » و «دنیوی گرایی » مناسب تر است . (5)
نویسنده ی محترم واژه ی سکولاریزاسیون را نیز به درستی تعریف نکرده است . سکولاریزاسیون به یک فرآیند اجتماعی گفته می شود و هیچ گونه تجویز و توصیه ای در آن وجود ندارد، حال آن که ایشان سکولاریزاسیون حداقلی را به «تحدید حدود و تبیین مناسبات میان آنها (ساحت های قدسی و عرفی)» تعریف کرده است . هم چنین، پنج ویژگی که در پایان مقاله آمده است، نشان از تجویزهایی دارد که امروز شاخص اندیشه ی سکولار (البته سکولاریسم معتدل) دانسته می شود .
2 . آنچه نویسنده در نفی سکولاریسم و ناباوری خود نسبت به این ایدئولوژی گفته است، ناشی از همان خلط آشکار است . وی می نویسد: «به عنوان یک دین باور که حیاتی ترین دغدغه ی انسان را جست وجوی معنایی برای زندگی و مرگ خویش می دانم و دین الاهی را هم «حق » و هم «مفید» می دانم، نمی توانم با سکولاریسم (دین گریزی) موافق و همسو باشم » . تعریف ایشان از دین به عنوان «دغدغه ی معنایی برای زندگی و مرگ » به هیچ روی با سکولاریسم منافاتی ندارد . از قضا، در دنیای غرب اندیشه ی سکولاریسم کم تر با دین شخصی و فردی به ستیز پرداخته است، حتی در بسیاری موارد به تبلیغ و ترویج آن همت گماشته است .
3 . اگر تا چند دهه پیش گمان می بردند که در غرب دین در همه ی حوزه ها در حال عقب نشینی است، دست کم از دو دهه ی گذشته بدین سو، قرائن و شواهد بسیاری وجود دارد که نشان می دهد دین از لایه های زیرین جامعه بیرون آمده و روز به روز در جنبه های گوناگون حیات انسانی ظهور می یابد . این نکته را آقای علوی تبار به درستی اشاره کرده است; اما در تحلیل خود به راه حل سکولاریزاسیون حداقلی رسیده است . این نکته از دو منظر مختلف جامعه شناسی و ایدئولوژیک قابل بررسی است . جامعه شناسان غربی، که امروز به بررسی پدیده هایی چون «بنیادگرایی دینی » ، «جنبش های نوین دینی » و «سکولارزدایی » (6) مشغول اند، خود بر این عقیده اند که این پدیده ها از اساس، با فرآیند سکولاریزاسیون در تقابل هستند و حتی سکولاریزاسیون حداقلی (به تعبیر نویسنده) را نیز نمی پذیرند . از این رو، می توان گفت که، دست کم، در جوامع اصول گرای دینی، هویت خویش را در تقابل با پدیده ی مدرنیزاسیون غربی و سکولاریزاسیون مشخص می سازند . اما از بعد ایدئولوژیک، نیک پیداست که سکولاریزاسیون حداقلی با تقلیل و کاستن دین به لایه های فردی و معنوی حیات انسان و استحاله ی ابعاد اجتماعی دین در قوانین و ذهنیت بشری، عملا راه را برای تحقق سکولاریسم فراهم می کند .
بر خلاف تصور نویسنده و هم فکران ایشان، که تحولات دینی و سیاسی در دو یا سه دهه ی گذشته را همسو با جریان عمومی رشد مدرنیته در جهان می انگارند، ظاهرا جهان شاهد ظهور قطب های جدید فرهنگی و سیاسی است که برای جامعه ی انسانی به دنبال «مدل های دیگری » برای زیستن و پیش رفت هستند که با «معیارهای دیگر» به هستی و انسان می نگرند .
4 . محورهای پنج گانه ای که نویسنده در توصیف نظریه ی سکولاریزاسیون حداقلی آورده است در جای خود نیاز به بررسی و تحلیل های جدی تری دارد . این محورها عمدتا از مؤلفه های فرهنگ مدرنیته است و در سه سده ی گذشته در غرب بارها درباره ی آن بحث شده است . این محورهای معتدل بومی شده، شاخص های اصلی نظریه ی کنونی روشن فکران اصلاح طلب است . این گروه که پیش تر متاثر از ایدئولوژی چپ بین الملل بودند، با فروپاشی مارکسیسم در شوروی و کم رنگ شدن شعارهای آن در جهان معاصر، هم اکنون تلاش می کنند با اندیشه های چپ گرای غرب، که آمیزه ایی از سوسیالیسم سنتی و لیبرالیسم را پیش نهاد می کنند، همراه و همسو شوند . بحث و بررسی در این محورها را که غالبا جای بحث و مناقشه دارد، به خوانندگان فرهیخته وا می نهیم .
پی نوشت:
1. secularism.
2. secularization.
3. Ducde Longueville.
4. atheism.
5) برای اطلاع بیش تر به کتاب مهم زیر که در دفاع از سکولاریسم نگاشته شده است مراجعه فرمایید: عادل ظاهر، الاسس الفلسفیة للعلمانیة، فصل دوم «ما هی العلمانیة » . نیز رک: عزیز العظمة، العلمانیة من منظور مختلف، ص 17 و 18 .
6. desecularization.