لوایِ محمدی
گروهی گفته اند که به اخبار آمده است که تا لوای محمد صلی الله علیه و آله وسلم اندر قیامت برپا می باشد، دوزخ را با هیچ دشمن کار نباشد. چون وی لوا بگرداند و با مؤمنان روی سوی بهشت نهد، آن گاه دوزخ کافران را گرفتن سازد.
چون برکتِ لوای وی دوزخ را از دشمن منع کند، اولی تر که برکتِ نظر وی دوزخْ را از مؤمن منع کند. چون سرای بقا بر وی عرض کردند تا برکتِ نظر وی این کرد که یاد کردیم، فرمود تا از هفت آسمان بگذشتند تا برکتِ وی به اهل آسمان برسد تا حق تعالی به برکتِ نظر وی، تقصیر ایشان به ایشان بخشد.
دوستی حق
خدای عزّوجلّ مصطفی را به آخر همه ی انبیا بیرون آورد و از عرش تا ثری هیچ ملک مقرب نبود و هیچ نبی مُرسل الا صفت وی با ایشان بگفت. یکی از آن آن است که چون ملایکه طعن کردند اندر آدمیان و گفتند: آیا قرار می دهی در زمین کسی را که فساد کند و ... جواب آمد که: ما چیزی می دانیم که شما نمی دانید.
گروهی گفتند که: «من اندر ایشان آن دانم که شما ندانی» گفتند: آن محمد است یعنی که ما را اندر میانِ ایشان دوستی است که ما این همه که اندر گذاریم از بهرِ آن دوست در گذاریم. محلِ آن دوست ما دانیم و شما ندانید.
امامِ همه ی عالم
محمد را آخرترِ همه فرستادند تا همه اندر انتظار دیدار وی باشند.پس ارواحِ انبیا مشتاقِ دیدار وی گشتند.
صبر نماند ایشان را تا قیامت. گفتند: چون قیامت گردد، دیدار عاصیانِ امت خویش را بخشد تا سببِ مغفرتِ عصیان ایشان گردد.
اندر خبر چنین آمده است که این تَسبیح و استغفار از پسِ آن بود که خدای عزّوجل عرش آفرید و اما پیش از آن که عرش آفرید، هفت هزار سال بود که وی تسبیح همی کرد ... پس وی امامِ همه ی عالم است، بدان که مقامِ وی، امام همه عالم است و کرامت و قربِ وی بیشتر و پیشتر از همه ی عالم است. چون امام اندر اَزل، وی بود و لکن به بعثت آخر آمد.
حق تعالی خواست تا از تقدّم وی و امامتِ وی که اندر باطن به ازل ثابت بود، به ظاهر اندر وقتِ رسالت پدید کند، تا خلق را امامتِ وی ظاهر شود. فرمان داد تا او را به معراج بردند تا همه را امامی کرد. چنان که اندر قصّه ی معراج آمده است که پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم گفت: چون مرا به بیت المقدس بردند، مولی عزّوجلّ همه ی پیغامبرانِ مرسل را زنده کرد و گرد آورد. من چنان دانستم که جبریل پیش رود و امامی کند یا ابراهیم یا آدم را پیش فرستد.
دست بر پشتِ من نهاد و مرا گفت: ای محمد! پیش برو. پیش رفتم و ایشان را امامی کردم. دو رکعت نماز کردم تا همه از پسِ من نماز کردند. باز مرا به آسمان بردند.
چون به عرش رسیدم چنین گمان کردم که جبریل پیش رود و امامی کند.
دست بر پشتِ من نهاد و پیش رفتم و فرشتگانِ هفت آسمان بگذشتند تا برکتِ وی به اهلِ آسمان برسد تا حق تعالی به برکت نظر وی تقصیر ایشان به ایشان ببخشد که اندر حقّ خدای عزّوجلّ مقصّراند.
چنان که پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم گفت: روز قیامت همه ی فریشتگان چنین گویند: ما عَبَدْناکَ حَقَّ عِبادَتِکَ (ما تو را چنان که شایسته ی عبادتی، عبادت نکردیم).
دلیل بر این که اهل آسمان به برکت وی مرحوم و معذور گردند، این که به خبر آمده است که چون جبریل آیت آورد که: «وَ ما اَرسَلناکَ اِلاّرَحمَةً لِلعالمینَ» مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم گفت: یا جبرییل! تو را هیچ نصیب آمده است؟
گفت: آمده است. گفت: چگونه؟ گفت: تا تو اندر عالم پدید آمدی، من ایمن ببودم. چه آن چه با ابلیس کرد با ما همه توان کرد. چون تو را خدای عزّوّجل پدید آورد، مرا به تو فرستاد و مرا اندر آن آیت بستود و گفت: کریم و امین. مرا کریم خواند و امین خواند. و پیش از تو مرا امین نگفته بود. ایمن نبودم. چون بستود، ایمن گشتم و این اشارتی است که همه ی خلق اولین و آخرین اندر رحمت، طُفیلِ مصطفی اند.
دیدار با پیامبران
بزرگان گفته اند که خدای عزّوجلّ مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم را به آخر همه ی انبیا بیرون آورد و از عرش تا ثری (خاک) هیچ مَلکِ مقرب نبود و هیچ نبیِ مُرسل الا صفتِ وی با ایشان بگفت.
یکی از آن، آن است که چون ملایکه طعن کردند اندر آدمیان و گفتند: قیامت عموم باشد، خاص همان بیند و عام همان. خصوصیّت، ما را فایده ای نباشد؛ تمنّی کردند دیدارِ وِرا پیش از قیامت. فرمان آمد تا او را به معراج بردند تا اندر هفت آسمان با پیغامبران دیدار کرد. چنان که اندر قصّه ی معراج آمده است که: مرا بر موسی گذرانیدند و وی با خویشتن همی گفت: کیست که ورا از من همی برگذرانند؟ او با بنی اسراییل چنین گفتی که گرامی ترین خلقی بر خدای عزّوجلّ منم.
جبرییل جواب داد او را که: این سیّد اولین و آخرین است. سلام کرد و مرا بستود و گفت: گوارنده باد این کرامت که خدای عزّوجلّ تو را کرد.
و نیز گفت: پیری را دیدم به دستِ راست سویِ بهشت همی نگریستی و همی خندیدی و به چپ، سوی دوزخ همی نگریستی و همی گریستی. گفتم: این کیست؟ جبرییل گفت: این آدم است. چون فرزندانِ خود را اندر نعیم بهشت بیند، شادی همی کند و چون گروهی را در عذاب دوزخ همی بیند، همی گرید. بر وی سلام کردم و او را خبر دادند که من محمد مصطفی ام صلی الله علیه و آله وسلم .
نور محمد صلی الله علیه و آله وسلم
گروهی گفتند که حق عزّوجلّ او را بر همه مقدّم کرد اندر اول چنان که اندر خبر آمده است که اول چیزی که خدای تعالی بیافرید، نور محمد صلی الله علیه و آله وسلم آفرید، چهار هزار سال راست بر عرش ایستاده بود و دو کار همی کرد: تسبیح و استغفار. تا چون قیامت گردد، با آن تسبیحِ خویش، مطیعانِ امَّتِ خویش را بخشد تا تقصیر ایشان بدان تسبیح تمام گردد. و با آن استغفار، خویش را امامی کرد.
حکمت معراج
گروهی گفته اند که حکمتِ به معراج بردن آن است تا مقدار و ارزشِ هستی از چشمِ وی بیفکند. و معنیِ این سخن آن است که هر کرامتی که اندر دو جهان از آن برتر نیست، خاص، او را داد، چون لوای حمد و خلق زیر لوایِ وی و کوثر و حوض و شفاعت و خروج از قبر پیش از خلق و گشادنِ درِ بهشت و اندر آمدن پیش از خلق.
و عادت است که چون مَلِک، کسی را عطایی و خلعتی دهد، بدان خلعت و عطا بنازد از بهر آنکه عزیز و بزرگ بدان خلعت و عطا گردد، و افتخار به عطا آن گاه باید که آن کس بدان عطا عزیز گردد از حق عزّوجلّ.
همه چیزها به مصطفی عزیز کرد و نه وِرا به چیزی عزیز کرد. همه به وی افتخار کردند و او را به ایشان افتخار نیامد.
پس امر کرد تا او را به معراج بردند تا هر چیزی که وِرا خواستند دادند، زیر قدم وی آورد و حقارت ایشان اندر جنب عزِّ خویش بدید تا بداند که همه به من عزیزاند، من به کس عزیز نِی ام، مگر به حق عزّوجلّ. چون حال این گشت و به زمین باز آمد و آن همه عطایا بر وی عرض کردند، «لا فخر» پیش آورد و گفت: مرا بدین ها فخر نیست و ایشان را به من فخر است. من ایشان را زیر قدم آوردم. ایشان اندر بُعد بودند، من اندر قُرب.
سلام و نبوت و رحمت
گروهی گفتند که حکمتِ بردن به معراج آن بود تا کرامتی و عطایی که خواهد دادن او را و وامتان او را خودْ بی واسطه دهد.
تا اندر خبر است که چون جبریل او را به سدرة المنتهی برد و بفرمود پیش بردن و خود باز ایستاد و ندا کرد او را که بستایِ خداوندِ خویش را محمد صلی الله علیه و آله وسلم گفت: همه ی ثنا او راست و همه ی خدمتِ خلق او راست و همه ی سخن پاک و نیکو سزاوار وی است.
از خدای عزّوجلّ جواب آمد که «اَلسَّلامُ عَلیکَ ایُّها النَّبیُّ وَ رَحْمَةُ اللّه ِ و بَرَکاتُهُ» سه آوردی و چهار بازگیر، صلوات و تحیّات و طیّبات آوردی، سلام و نبوت و رحمت و برکت باز بَر.
چون مصطفی این بشنید، گفت: «السّلامُ عَلینا» سلام بر ما.
از اول، خویش تنها نگفت. چون سلامِ حق بشنید، حدیثِ خویش و آن امت بگفت.
مقام قُرب
گروهی گفتند که بردن به معراج حکمت آن بود که مولا تعالی جانِ مصطفی را بیافرید پیش از آن که همه ی خلق را بیافرید ورا بر سه مقام برپای کرد: بر مقام قُرب و مقام لطف و مقام هیبت.
هزار سال بر مقام قرب بداشت تا با حق صحبت گرفت و اُنس گرفت و هزار سال بر مقام لطف بداشت تا از لطف انبساط یافت و هزار سال بر مقام هیبت بداشت تا از هیبت ادب یافت و از قُرب، اُنس یافت.صفتِ رویِ وِی این بود. چون آن جان را از آن مقام به کالبد آوردند، مشتاقِ آن مقام گشت و او را قرار و آرام نماندْ.
بزرگان مَثَل زدند که چون آتش را برافروزی جُنبان و فروزان گردد به سوی هوا روان گردد و آن چیست؟ آن شوقِ وطن است که او را از آن وطن آورده اند. مرغی را از بیابان بیاری و ببندی. خویشتن را بر زمین همی زند، آن چیست؟ آن شوقِ وطن است.
پس وطنِ روحِ مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم از اول مقامِ هیبت بود، باز مقام لطف بود و باز مقامِ قرب بود. به هیبت بگداختندش و به لطف بپروراندش و به قُرب بنواختندش. چون از آن مقام به کالبد آوردندش، مشتاقِ همان مقام بود.