صغر سن امام(ع)از پدیده های اعجاز آمیز اوست که در حکام آن زمان اثری فوق العاده گذاشته بود.همه مآخذ تاریخی متفق القولند که وقتی پدر مکرم امام جواد(ع)در گذشت عمر امام هشت سال یا هفت سال و چهار ماه بود
(4) .در حقیقت هنگامیکه پس از پدر عهده دار امامت گردید،در سن کودکی بود.
این معنی نخستین بار در زندگانی پیشوایان اهل بیت(ع)در شخص امام جواد(ع)مصداق پیدا کرد و برای حکام منحرف،مایه حیرت و برای حقیقت امتداد خط امامت و مرجعیت امامان اهل بیت(ع)که امام جواد(ع) نماینده و جانشین آنان بود،سندی حتمی و معجز آسا به شمار می رفت.
اگر به حساب احتمالات تکیه زنیم،می بینیم که تنها صغر سن امام(ع)کافی است که حقیقت امامت وی را بپذیریم و قبول کنیم که او(ع)ادامه دهنده خط امامت بوده است و الا چگونه می توان در دست گرفتن رهبری شیعه را از طرف او در همه زمینه های نظری و عملی تفسیر کنیم؟
شاید این معنی از ذهن بگذرد و بگویند،بسا که برای شیعیان،امامت و رهبری این نوجوان از اهل بیت،با وضوح کشف و معلوم نشده باشد وبسا که ادعائی دیگر نیز بر این فرضیه ضمیمه کنند همچنان که احمد امین گوید:
«امامان از چشمها پنهان میشدند و به دعوت پنهانی اکتفا میکردند تا محبت و گرایش مردم نسبت به آنان باقی بماند
(5) ».
ما این فرضیه را رد میکنیم و میگوئیم:رهبری امام جواد(ع)،رهبری آشکار و علنی در برابر همه توده های مردم بود و هرگز رهبری امامان چنین نبود که پیرامونشان را پاسبانان محافظ، و نیروی ارتش و ابهت و جاه و جلال پادشاهان فرا گرفته باشد بطوریکه رهبر،دعوت را از توده مردم که به آنان معتقد بودند و به رهبری آنان حرکت می کردند،پنهان سازد بلکه رهبری امام(ع)،رهبری سری از قبیل صوفیان و فاطمیان نبود که میانشان فاصله ایجاد کند و بین رهبری و پایگاه مردمی او جدائی افکند.
امام اهل بیت(ع)،دعوت خود را تا حدی آشکار انجام میداد،وپایگاههای مردمی طرفدار و مؤمن به رهبری و امامتش بطور مستقیم در مسائل دینی و قضایای اجتماعی و اخلاقی با شخص امام تماس و هماهنگی حاصل میکردند.
وقتی مامون،امام(ع)را به بغداد یا مرکز خلافت آورد،امام(ع)
پای فشرد تا به مدینه باز گردد.مامون با این درخواست موافقت کرد و آن حضرت بیشتر عمر شریف را در مدینه گذرانید.
امام جواد(ع)در صحنه اجتماعی با نشاط و فعالیت،حرکت میکردو نزد همه مسلمانان شناخته شده بود.منجمله نزد شیعیان که به رهبری وامامت او(ع)ایمان داشتند.
«این مساله که معتصم از فعالیتها و کوششهای او برآشفته و در رنج بود حقیقت داشت و از اینروی وی را به بغداد خواست و هنگامیکه ابو جعفر(ع)
وارد عراق گردید،معتصم و جعفر پسر مامون،پیوسته توطئه می چیدند وبرای قتل آن بزرگوار حیله می اندیشیدند».
مفید گوید:«دو شب به ماه محرم سال 220 مانده وارد بغداد شد و درذیقعده همان سال در آنجا وفات کرد».
در روضة الواعظین آمده است که «در بغداد با زهر بقتل رسید
(6) ».
بر اساس این مسلمیات،فرضیه ای که میگوید:رهبری امام جواد(ع)دربرابر مسلمانان عموما، و در برابر شیعیان خصوصا،رهبری آشکار نبوده است،باطل است.این سخن خلاف طبیعت علاقه و همبستگی بین اهل بیت و پایگاههای مردمی آنانست.بخصوص که مامون نورافکن ها را متوجه امامت و علم حضرت امام جواد(ع)کرد و او را در معرض آزمایش قرار داد تا در محظور قرار گیرد و مردم را از پیرامون او بپراکند.دانشمندان بزرگ رادعوت کرد و بین آنان و امام(ع)در برابر عباسیان،مجالسی منعقد نمود.
اما برتری علمی و فکری امام(ع)با کمی سن و سال آشکار گردید.
مامون از«یحیی بن اکثم »که در آن روزگار از بزرگان و متفکران بودخواست که برای پرسش از امام،مساله ای طرح کند تا امام را ناتوان سازدو از پاسخ گفتن به آن درماند.یحین بن اکثم از امام پرسید:«فدایت گردم آیا رخصت میدهی سؤالی کنم؟».
ابو جعفر گفت:«آنچه میخواهی بپرس ».
یحیی گفت:درباره کسیکه در احرام باشد و شکاری را بکشد چه نظرداری؟
امام(ع)فرمود:آیا وقتی صید را کشت در«حل »بود یا«حرم »و آیاآن مجرم به این کار آگاه بود یا جاهل؟به عمد آنرا کشت یا به سهو؟آزادبود یا بنده؟صغیر بود یا کبیر؟آغاز کننده به قتل بود یا در مقام دفاع بود؟
آن شکار آیا از پرندگان بود یا نه؟از شکارهای کوچک بود یا بزرگ؟درآنچه کرد پافشاری داشت و یا پشیمان شده بود؟قتل در شب روی داد یا درروز؟آیا برای عمره محرم شده بود یا برای حج؟
یحیی بن اکثم شگفت زده بر جای ماند و در چهره اش ناتوانی دیده میشدچندانکه اهل مجلس همه بدان پی بردند
(7) .
درین مورد،فرضیه ها و اقوال دیگر وجود دارد و ما آنها را متوالیامورد بحث قرار میدهیم:
فرضیه نخست که میگوید:سطح علمی و فکری طایفه شیعه در آن هنگام در پایه ای بود که امکان داشت ازین موضوع غفلت کنند یا به بیان دیگر سطح فکری و عقلی و روانی شیعه چندان بود که آنان را به این معنی کشانید که امامت کودکی را تصدیق کنند و به آن ایمان آورند...حال آنکه او حقاامام نبود.
این فرضیه قابل قبول نیست و واقعیات تاریخی آنرا تکذیب میکند.
زیرا سطح علمی و فقهی این طایفه در حدی بود که از طرف همه مکاتب وحوزه های فکری رقیب،مورد تحسین و بزرگداشت و تقدیر بودند.مکتب فکری عظیمی که حاصل کوشش امامان باقر و صادق(ع)بود،بزرگترین حوزه فکری و علمی اسلام بود که در آن روزگار جهان اسلام بخود دیده بود و آنجادو نسل پیاپی از شاگردان حضرت امام صادق(ع)و حضرت امام کاظم(ع)
فعالیت داشتند و آندو در میدان فقه و تفسیر و کلام و حدیث،و در همه جوانب و ارکان معرفت اسلامی در راس طایفه شیعه قرار داشتند.
در پرتو این حقیقت،هرگز نمی توان فرض کرد که سطح فکری و علمی این طایفه به پایه ای باشد که از چنین موضوع مهم و بزرگی غفلت کرده باشند.
چگونه افراد یک طایفه که در میانشان چنین مکتبی وجود داشت و قطب پیشرفت فکر اسلامی به شمار میرفت ازین موضوع غفلت کرده اند و به وهم یا از سرغفلت،امامت را در کودکی مجسم دیده اند که از روی واقع و حق،امام نبوده است.بخصوص چنانکه گفتیم، مامت حضرت امام جواد(ع)بر رهبری اوبر پایگاههای مردمی و رهبری آشکار بر همه مسلمانان استوار بود و هر فردعامی می توانست با آن برخورد کند و صدق آنرا بیازماید. بخصوص طایفه شیعه که در جهان اسلام،بزرگترین مدرسه فکری و عظیم ترین آن بطور کلی درمیان آنان تحقق یافته بود و حوزه علمی آن تا کوفه و مدینه نیز امتداد داشت.
مدارس مزبور و مراکز فکری،با امام(ع)رابطه داشتند و ازو فتوی میخواستند و مسایل خود را می پرسیدند و حقوق و اموال را از هر سوی نزداو میفرستادند.پس چگونه امکان داشت که با آن عقل و شعور شکوفا،یا با بودن مدرسه ای مانند آن حوزه بزرگ،از حقیقت کودکی که امام نبود،غافل بمانند؟
فرضیه دوم:گروه شیعه در طول تاریخ خود تصویری صحیح و واضح از مفهوم معنای امامت و امام نداشت.بلکه چنین می پنداشت که امام فقطرقمی در تسلسل نسبی و وراثتی است.بنابر این امامت و شرایط لازمه را برای امامت نمیدانست چیست.
می گوئیم این فرضیه نیز مردود است.چه،اساسا تشیع و امامت بر پایه مفهوم عمیق الهی استوار است و آن بدیهی ترین و روشنترین مفهوم تشیع است.
امام از نظر مفهوم عام شیعی،آن انسان بی همتا در علم و معرفت و گفتار وکردار و اخلاق است.این مفهوم در دستاوردها و ابعادش،نزد شیعیان آشکاراست.هزاران نص،از روزگار امام علی(ع)تا عهد امام رضا(ع)پیامی است که این مفهوم را معلوم کرده تا آنجا که همه تفصیلات و توضیحات وخصوصیات تشیع در ذهن شیعیان،بسیار واضح و آشکارا نقش بسته است.
روایتی درین مضمون میگوید:«پس از وفات امام رضا(ع)واردمدینه شدیم و پرسیدیم،بعد از امام رضا(ع)،خلیفه کیست؟گفتند خلیفه درروستائی نزدیک مدینه است.به سوی آن روستا براه افتادم تا به آنجا رسیدم.
خانه امام موسی بن جعفر(ع)در آنجا که به ارث به امام جواد(ع)رسیده بود،مملو از مردم بود.یکی از برادران رضا(ع)را دیدم که بر بالای مجلس نشسته بود و شنیدم که مردم او را-ای برادر رضا(ع)-خطاب میکردند.یعنی اوپسر امام نیست زیرا از امامان(ع)شنیده بودند که امامت پس از حسن و حسین(ع)در دو برادر جمع نمیشود
(8) .
ازین حدیث چنین نتیجه میگیریم که نزد شیعیان،همه تفصیل ها و خصوصیات تشیع و مفاهیم آن،واضح و روشن بود.این مساله ادعای صاحبان این فرضیه را تکذیب میکند.
فرض سوم و آخر:این معنی،فداکاری و پافشاری در غرور و باطل ازطرف شیعه و دوستداران آن بوده است.
میگوئیم این دعوی هم باطل است.نه فقط از نظر ایمان ما به تقوای شیعیان و قداست آنان، که واقعیت اخلاص این طایفه تردید ناپذیر است.هماناکه از خلال این شرایط موضوعی که طایفه ستمکش شیعه را احاطه کرده است،یک روز هم در سراسر ایامشان و در طول زندگی، راه به بزرگی و قدرت وثروت نداشته اند.بلکه شیعیان در سراسر تاریخ،گرفتار شکنجه و عذاب ومحرومیت و زندان و ویرانی بوده اند.بلکه تشیع راهی بوده است که انسان درهر گام آن با بیم و مراقبت دائمی روبرو بوده است.
امام باقر(ع)در باب این محنتها و بلایا که بر شیعه نازل میشد فرمود:
شیعیان ما در همه شهرها کشته میشوند و با تهمت،دست و پایشان را قطع میکنند و هر کس از محبت ما یاد کند یا به سوی ما آید،به زندان افکنده میشودو اموالش را به یغما می برند و خانه اش را درهم میکوبند.»
فداکاری و از خود گذشتگی و پافشاری بر باطل هرگز انگیزه یاراه طمع مادی و دنیوی نبوده است.
چرا پس از اینهمه از خود گذشتگی و فداکاری و پافشاری از طرف علی،طایفه شیعه یعنی مردمی دانا و روشنفکر برای امامتی باطل و دروغین و با توجه به این که این از خود گذشتگی، انواع و اقسام ناراحتی و محرومیت و عذاب و صدمه را برای آنان در بر دارد،در پی موهوم روند؟ لذا نمی توان از خود گذشتگی شیعه را در مورد امامت،جز اعتقاد حقیقی به امامت وآگاهی عمیق از شرایط تحقق امامت چیزی دیگر دانست.
اینجاست که باید گفت،هیچیک از این فرضیه ها را نمی توان پذیرفت و کسیکه به حقیقت تاریخ این طایفه و شرایط و اوضاع موضوعی آن آگاه باشد،بخصوص به شرایط و اوضاعی که پیرامون امام جواد(ع)بود،هرگز این پندارها را نمیپذیرد.
پس از عرضه داشتن این فرضیات و مردود شناختن آن،فقط یک فرض باقی ماند که با واقعیت تطبیق میکند و آن این است که امام جواد(ع)،حقاامام است
(9) پی نوشتها:
4- مآخذ سابق.
5- مهدی و مهدویت ص 61-62.
6- دائرة المعارف ص 92.
7- تذکرة الخواص ص 368-372 و تحف العقول از آل رسول نوشته ابن صغبه ص 335.
8- بحار الانوار ج 50 ص 90.
9- شرح نهج البلاغه جزء 3 ص 15 از ابن ابی الحدید.