الف. ابوذر غفاری
عثمان بن عفان می خواست ابوذر غفاری، شاگرد مکتب اهل بیت علیهم السلام را به علت امر به معروف و نهی از منکر و خروش بر علیه ناعدالتیهای موجود جامعه، از مدینه به ربذه تبعید کند. بدین جهت، ابوذر را در حالی که از ناتوانی بر عصایی تکیه کرده بود، به دربار عثمان آوردند. ابوذر هنگام ورود، مشاهده کرد که در مقابل خلیفه، صد هزار درهم موجود است و یاران و بستگان و اطرافیانش گرد او ایستاده اند و با چشم طمع به آن پولها می نگرند و انتظار دارند که عثمان آنها را در میان آنان تقسیم کند.
ابوذر به عثمان گفت: این پولها از کجا آمده است؟ عثمان پاسخ داد: عوامل حکومت اینها را از برخی نواحی آورده اند. صد هزار درهم است. منتظرم که همین مقدار هم برسد، بعد در مورد آن تصمیم بگیرم. ابوذر گفت: ای عثمان! آیا صد هزار درهم بیشتر است یا چهار دینار؟
عثمان گفت: خوب، معلوم است صدهزار درهم!
ابوذر گفت: ای عثمان! آیا به یاد می آوری هنگامی که من و تو، شبی به حضور حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله رسیدیم و آن حضرت را محزون و اندوهناک دیدیم؟... آن شب گذشت و ما صبح دوباره به حضور مبارک حضرت رسول صلی الله علیه و آله رسیدیم و پیامبر صلی الله علیه و آله را با لبی خندان و چهره ای شادمان یافتیم. من عرض کردم: پدر و مادرم به فدای تو! شب گذشته به حضورت آمدیم، غمگین و ناراحت بودی؛ اما امروز تو را خندان و خوشحال می بینیم، علت چیست؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بلی، درست است. شب گذشته از بیت المال مسلمین چهار دینار نزدم بود و آن را تقسیم نکرده بودم و بیم آن داشتم که مرگم فرا رسد و حقوق مردم در گردنم باشد؛ اما صبح امروز آن پولها را بین اهلش تقسیم کردم و راحت شدم.
ب. آیة اللّه شهیدی تبریزی
آیة اللّه میرزا فتاح شهیدی به عنوان یک فقیه وارسته و به حق پیوسته، هیچ گاه با ستمگران سرسازش نداشت و در فرصتهای مختلف نارضایتی و مخالفت خود را ابراز می داشت و به این آیه شریفه عمل می کرد که: «وَ لا تَرْکَنُوا إِلَی الَّذینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النّارُ»؛ «و بر ظالمان تکیه نکند که موجب می شود آتش شما را فرا گیرد.» در اینجا چند نمونه از مخالفتها و ناسازگاریهای وی را با ستمگران و رژیم طاغوت می خوانیم که هر یک از آنها نمونه های بارزی از عمل به اصل امر به معروف و نهی از منکر است و همواره در متن زندگی عالمان را ستین قرار دارد:
در سال 1331 ش قرار بود که انتخابات طاغوتی دوره هفدهم مجلس شورای ملی انجام گیرد. جمعی تلاش کردند تا با شرکت در آن، به رژیم شاه و عوامل آن مشروعیت بخشند. مرحوم آیة الله شهیدی به مخالفت برخاست و با بیانات روشنگرانه و مثالهای متنوع، مردم را از شرکت در آن بر حذر داشت.
یکی از شاگردان وی می نویسد:
«روز جمعه بود، من و رفیقم میرزا صادق و حاج میرزا علی داماد در گوشه اتاق نشسته بودیم و آقای شهیدی بالای اتاق مشغول مطالعه بود که سیّدی معمم وارد شد و گفت: آقا! استاندار (دکتر منوچهر اقبال) در بیرون در، اجازه شرفیابی می خواهند. فرمود: من با استاندار کاری ندارم. سید از بس اصرار کرد، آقای شهیدی ساکت شد. استاندار آمد. آقای شهیدی در مورد اعمال خلاف شرع و خلاف قانون به سرزنش و توبیخ استاندار پرداخت و او را مقداری نصیحت کرد. پس از ختم سخنان آقای شهیدی، استاندار بدون اینکه چیزی بگوید، برخاست و رفت.»
علاّمه جعفری رحمه الله در خاطرات خود می گوید:
«روزی شاه برای مرحوم آقا میرزا فتاح شهیدی 30 هزار تومان (به عنوان هدیه) می فرستد. مرحوم شهیدی قبول نمی کند. افراد دربار می گویند: این پولی که ما آوردیم، می دانیم که مورد نیاز شما نیست؛ آن را بگیرید و به طلبه ها بدهید! میرزا گفته بود: اگر طلبه ها از این پولها مصرف کنند، دیگر طلبه نمی شوند.»
استاد جعفری رحمه الله در خاطره دیگری می گوید:
«محمد رضا شاه به تبریز رفته بود. عده ای از بزرگان حتی بعضی از روحانیون مشهور تبریز به دیدن ایشان رفته بودند. چند تن از اطرافیان دربار، به خدمت آیة اللّه شهیدی رسیده، از ایشان خواهش می کنند که او نیز به دیدن شاه برود. وی برای اینکه آنها را متقاعد کند، می گوید: آقا جان! من یک دهاتی هستم؛ مرا چه به شاه! آنها هر چه اصرار می کنند، وی این جمله را تکرار می کند [و با امتناع خویش عملاً عدم مشروعیّت شاه را اعلام می کند»
ج. آیة الله حاج آقا حسین قمی
پس از انتشار کتابهای کسروی که در برگیرنده افکار انحرافی و ضد دینی بود عکس العمل های متفاوتی از سوی مرزبانان مکتب تشیع و مردم معتقد به مقدّسات دینی صورت پذیرفت و با آمدن کتابهای کسروی در حوزه علمیه نجف اشرف و کربلا، سید مجتبی نوّاب صفوی نزد مراجع و اساتید عالی مقامی همچون آیة اللّه العظمی حاج آقا حسین قمی و علامه امینی رفته، کتابهای ضد دینی کسروی را با اظهار ناراحتی و تأسف، به آنان نشان داد و منتظر تصمیم و اقدام آن حافظان حریم دین گردید. حاج آقا حسین قمی پس از مطالعه کتابها، احمد کسروی را مرتد دانسته، حکم ارتداد وی را صادر کرد.
نواب صفوی به حکم وظیفه دینی خویش، با تصمیمی قاطع درس و مدرسه را رها ساخته، به سرعت به وطن باز گشت تا آن نابخرد را به سزایش برساند. او در روز 24 اردیبهشت 1324 به قصد کشتن کسروی به همراه اسلحه کمری عازم خانه کسروی گردید. پس از برخورد با وی، او را نشانه گرفت؛ اما این حرکت شجاعانه، ناکام ماند و کسروی جان سالم به در برد.
پس از وقوع این حادثه، نوّاب دستگیر شد ؛ امّا با فشار طبقات مردم به خصوص روحانیون آن مجاهد خستگی ناپذیر آزاد شد و پس از آزادی، زمینه قتل کسروی را طرح ریزی کرد. در نهایت، روز 20 اسفند 1324 سید حسین امامی به همراه برادر خود سید علی محمد، بنا به توصیه نوّاب، پیشتاز شدند و کسروی را به سزای اعمال ننگینش رساندند.
د. آیة اللّه حاج شیخ محمد تقی بافقی
آیة اللّه حاج شیخ محمد تقی بافقی، یکی از دانشمندان بزرگ و جلیل القدر و متخلّق و صاحب مقامات بود. او فردی دل سوز و خیرخواه جامعه بود و نسبت به اجرای احکام الهی، پافشاری می کرد و در انجام فریضه امر به معروف و نهی از منکر، شهامتی بی نظیر داشت.
آیة اللّه بافقی در انجام امر به معروف و نهی از منکر کوشا بود و در هر محفلی سخن از شهامت ایشان، در فریضه نهی از منکر شنیده می شد. گروهی به عوامل رژیم طاغوت گزارش دادند که وی، مانع آزادی مردم است و مردم را از بعضی کارها نهی می کند. دولت ظلم هم جهت پیشگیری از انجام این کار، اطلاعیه ای صادر کرد. بر اساس این اطلاعیه، خاطیان که عبارت بودند از آمرین به معروف و ناهیان از منکر، تحت پیگرد قانونی قرار می گرفتند.
برخی از متدیّنین با آگاهی از این اطلاعیه، از این عمل دست برداشتند؛ امّا وقتی خبر به آیة اللّه بافقی رسید، غیورانه دست به اقدام زد و در نخستین قدم، به عموم اقشار و اصناف پیغام داد و تأکید کرد که باید همگی سه ساعت مانده به غروب آفتاب، در صحن بزرگ حاضر شوند. این خبر به سرعت در شهر پیچید. مغازه ها را بستند و مأمورین در راهها به حفظ نظم، مبادرت کردند. گویی شهر در اعتصاب عجیبی فرو رفت.
در این میان، آیة اللّه بافقی با شجاعت و قوّت قلب به همراه عدّه ای که اطراف او را گرفته بودند، وارد صحن بزرگ حضرت معصومه علیهاالسلام شد. هنگامی که او داخل صحن شد، جمعیت زیادی گرد آمده بودند. وی بلافاصله بر فراز منبر رفت و آیه شریفه: «وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ» را برای انبوه حاضران، قرائت کرد و سخنانی به این مضمون اظهار داشت: «امر به معروف و نهی از منکری که ناشی از حسّ مسئولیت باشد، هر فرد مسلمانی، به ویژه بر علما و طلاب علوم دینی که مجریان قانون الهی و این اصل محکم شریعت می باشند، واجب و لازم است و هیچ کسی را حق ردّ و منع آن نیست. دولت جابر هم نمی تواند از چنین قانونی جلوگیری نماید و خودش هم لیاقت اجرای آن را ندارد؛ زیرا علم و آگاهی به موارد امر و نهی و همچنین نسبت به کیفیّت آن لازم است و دولت و مأمورین، جاهل به آن هستند.»
سپس فریاد زد: «آیا در میان شما یک آدم حسابی وجود ندارد که جواب این فراعنه را بگوید؟»
این سخنان کوبنده، دولت جابر را چنان به وحشت افکند که بلافاصله اطلاعیه ها را جمع آوری کرد و وظیفه ارشاد و امر به معروف و نهی از منکر را به علما باز گرداند.