برخلاف تلاشهای هنری و زیباشناسانه مسلمانان, بویژه ایرانیان در سده های گذشته, کم تر به فلسفه هنر و زیباشناسی توجه کرده اند. بی گمان, در میان همروزگاران, بویژه فرهیختگان حوزه های علمی شیعه, استاد شهید مرتضی مطهری از پیشتازان بحثهای مربوط به هنر است.
هر چند ایشان هیچ یک از آثار پربهای خود را به این رشته اختصاص نداده و در زمینه هنر بحث جامع و مستوفایی نکرده است, ولی به مناسبتهای مختلف شوق خود را به مباحث بنیادین فلسفه هنر در فرازهای سنجیده و استواری از نوشتارها و گفتارهای خود, نشان داده است.
استاد مطهری, به خوبی متوجه این نکته شده بود که هنر در جامعه, حقیقت راستین خود را از دست داده و از برقراری رابطه مستقیم با مردم وامانده است; از این روی, کسب معرفت هنری و شناخت زیبایی را سفارش می کرد و اهل اندیشه را به مطالعه هنر و فهم جایگاه بلند میراثهای هنری فرا می خواند. این همه, در شرایطی صورت گرفت که بیش ترین متفکران ما, کم تر توجهی به اهمیت هنر و زیباییهای هنر از خود بروز نمی دادند. بگذریم از این که بسیاری از بحثهای فلسفه هنر پس از انقلاب اسلامی به ایران راه یافت و در زمان حیات شهید مطهری, ناگفته و ناشناخته مانده بود. از همین روی, در آثار استاد, هیچ اشاره ای به این بحثهای نوظهور نشده است.
زیبایی, قدر جامع همه هنرها
از بحثهای اساسی فلسفه هنر, چیستی آن است, ولی چون هنر همیشه اثر پذیرفته از نظریه های گوناگون دینی, فلسفی و عرفانی است, تعریف دقیق آن با توجه به این اختلاف نظرها, بی اشکال نیست. هر تعریفی هم که ارائه شود, می تواند تنها بیانگر دیدگاهی خاص باشد. شاید به این دلیل برخی از نویسندگان, هرگونه تعریف هنر را امری غیر ممکن یا بی حاصل می دانند.
به منظور ارائه یک تعریف جامع از هنر, شهید مطهری فهم و شناخت حقیقت (زیبایی) را به عنوان قدر جامع همه هنرها که ذاتی آنها نیز هست, لازم می داند. ایشان, از چند جهت درباره زیبایی به بحث می پردازد:
1. چیستی زیبایی: شهید مطهری سخن خودرا با بحث درباره چیستی زیبایی می آغازد و می نویسد: هنر نوعی از زیبایی است.1 در اندیشه گوته تجلی قانونهای پوشیده طبیعت است2 و براساس نظریه مطهری, گرایشی است در روح انسان.3 تعریفی که ناظر بر زیبایی گرایی ابعاد روحی انسان است و در ردیف خلاقیّت, فنانیت, اعمال اخلاقی و تعشق قرار دارد.4
بسیاری از متفکران تلاش کرده اند تا زیبایی و ارزشهای زیبایی شناسی را در قالب اصولی جهان پذیر, بیان کنند, اما کوشش آنان به نتیجه ای نرسیده است. چون دشواری تعریف زیبایی نیز از آن جا ناشی می شود که سلیقه ها و استانداردهای بازشناسی و بازشناخت زیبایی بسیار گونه گون است.
امروزه, به میزان زیادی از این تلاش دست برداشته شده است. روح نسبیت این عرصه را نیز همچون بسیاری دیگر از عرصه ها فتح کرده و ریختن شکلهای بسیار زیبایی در یک قالب, مانند آنچه مردمان جهانهای گذشته انجام داده اند, عقیم گذارده است. با این حال, زیبایی حضور و وحدت ذاتی خود را از راههای گوناگونی و جلوه گری همه سویه جلوه گاهایش, به چشم می کشد و ندای نامدارش در احساس انسانهای فهیم, طنین افکن است.
به نظر استاد مطهری, چیستی زیبایی, همانند چیستی هنر بر کسی شناخته شده نیست.5 و به آسانی نمی توان به تعریف آن دست یافت. دلیلی که ایشان مطرح می کنند, این است که ما نمی دنیم جنس و فصل زیبایی کدام است؟ و یا داخل در چه مقوله ای است؟ آیا داخل در مقوله (کم) است؟ یا دخل در مقوله (کیف)؟ داخل در مقوله اضافه است یا مقوله (انفعال) آیا جزو (جوهر) است یا (عرض)؟ یا از نظر فورمولی و عینی زیبایی از چه چیزی ساخته می شود؟ آیا برای زیبایی هم می توان فورمولی تعیین و ارائه کرد, همانگونه که در شیمی برای امور مادی فورمولهایی معین می کنند, یا خیر؟
ایشان, یادآور می شود: اینها پرسشهایی است که هنوز کسی به آنها پاسخ نداده است. به عقیده بعضی در اصل این پرسشها, پاسخ ندارند. به اعتبار این که در میان حقایق عالم, عالی ترین حقیقت, حقیقتی است که درباره آن چیستی صحیح نیست.6
این سخن شهید, ما را ناخودآگاه به یاد سخن (هردر) درباره رابطه زیبایی و حقیقت می اندازد. او می گوید:
(هر آنچه زیباست, مبتنی بر حقیقت است. هر چیز زیبا, باید به خیر و حقیقت راه برد.)7
برداشت شهید مطهری از زیبایی, سبب شده است که ایشان تعریف افلاطون (429 ـ 347 پیش از میلاد) را که از بعضی جنبه ها پایه گذار زیباشناسی و فلسفی است به نقد بکشد. در فلسفه افلاطون زیبایی عبارت است:
(از هماهنگی اجزاء با کل; یعنی اگر ما یک کل و مجموعه ای داشته باشیم که تمام اجزای آن از تناسب معنی برخوردار باشد, زیباست, مانند ساختمانی که در و دیوار و پایه و سقف و سایر اجزای آن با اسلوب و تناسب خاصی ساخته شده باشد.)8
ایشان, با این که در یکی دیگر از آثار خود, از این تعریف استفاده کرده و می نویسد:
(جمالهای حسّی ناشی از تناسب است, یعنی تناسب یک عامل اساسی در پیدایش زیبایی حسی است. تناسب در امور معنوی و روحی هم عامل جمال روحی است.)9
ولی این تعریف را در بست نمی پذیرد و می نویسد:
(بر فرض که این تعریف صحیح باشد, خود تناسب را یک نسبت خاص می داند که نمی توان در زیباییها آن را بیان نمود.)10
البته باید توجه داشت, افلاطون به جز عنصر نسبیت, سودمندی را نیز در تعریف زیبایی لحاظ کرده است, ولی شهید مطهری به آن اشاره نمی کند. افلاطون در کتاب جمهوری می نویسد:
(زیبایی آن چیزی است که مفید باشد و هر چیزی که زیان آور باشد, زشت است.)11
استاد در یکی دیگر از آثار خود, دلیل تعریف ناپذیری زیبایی را ذوقی بودن آن می داند و می نویسد: (چون زیبایی را ذوق درک می کند) از این رو درخور تعریف دقیق نیست, مگر با توجه به (اصل غائیت) یعنی:
(هر قوه و استعدادی برای هدفی و غایتی ساخته شده و مجموع آن قوانین بر روی هم غایتی کلی دارند به این ترتیب, ما اگر بخواهیم بفهمیم که این قوه در حد وسط است یا در افراط و تفریط, باید این جهت را کشف کنیم که این قوه اصلاً برای چه آفریده شده است؟ همان حدی که برای آن آفریده شده, حدّوسط است. اگر بیش تر از آنچه که برای او آفریده شده به کار افتد, افراط است و اگر کم تر باشد, تفریط است.)12
2. گوناگونی گونه های زیبایی: با صرف نظر از امکان تعریف زیبایی بر حسب اصل غایت که مبتنی بر تعریف یک شیئ به خارج از ذات اوست, می توان از گوناگونی زیبایی و گونه های آن در عرصه پهناور حیات سخن گفت. از نظر ایشان, زیبایی منحصر به زیبایی یک انسان, آن هم زیبایی که در جنس مخالف از یکدیگر درک می کنند, نیست و خاطر نشان می سازد: (کسی که زیبایی را منحصراً در شهوت جنسی درک می کند, در حقیقت زیبایی را درک نمی کند)13, بلکه در طبیعت هزاران نوع زیبایی وجود دارد. در طبیعت جمادات, نباتات, حیوانات, انسانها, آسمانها, دریاها, گلها14, همه زیبا هستند.
بر این بخش از سخن استاد مطهری, این اشکال وارد است که بسیاری از صاحب نظران زیبایی هنری و طبیعی را جدای از یکدیگر می دانند. به عنوان نمونه, هگل بر این باور است که زیبایی هنر از زیبایی طبیعت والاتر است, چون زیبایی هنر آفریده روح و بازآفرینی زیبایی است و به حکم آن که روح و پرداخته هایش از طبیعت و پدیده های آن برترند, به همان اعتبار نیز زیبایی هنر از زیبایی طبیعت والاتر است.
بالاتر از این, هگل مدعی است از نظر شکل حتی, یک فکر بَدْ که از قوه خیال انسان می گذرد, از یک فراورده طبیعت برتر است. دلیل او این است که در چنین اندیشه هایی, همیشه روحیت و آزادی نهفته است. اصول هگل, تنها چیزی را زیبا می داند که پرداخته روح باشد و زیبایی طبیعت را ناشی از زیبایی بازتابیده از روح می داند.15
البته باید توجه داشت که هگل گونه ای ارتباط بین زیبایی هنری و زیبایی طبیعت را می پذیرد. او می گوید:
(چنانچه زیباشناسی, زیبایی طبیعت را کنار نهد, نه تنها چیزی عایدش نمی شود, بلکه نتیجه این خواهد بود که عنصر ضروری پیوسته دور شود; چرا که مفهوم طبیعت با ضرورت و قانونمندی معادل است.)16
بر این اساس, تنها می توان از گونه ای رابطه میان زیبایی هنری و زیبایی طبیعی سخن به میان آورد و نمی توان زیباییهای موجوددر طبیعت را همان زیبایی هنری دانست. هر چند هنوز جای مناقشه وجود دارد, چون مفهوم روح و طبیعت در فلسفه هگل با مفهوم آن در فلسفه ای که استاد شهید ما از آن سخن می گوید, جدای از یکدیگرند و با هم فرق دارند.
زیبایی گلها, زیبایی درختها, زیبایی جنگلها, زیبایی کوهها, زیبایی آسمانی که بالای سر انسان است, زیبایی سپیده دم, زیبایی طلوع آفتاب, زیبایی غروب آفتاب, زیبایی شفق را استاد مطهری در شمار زیباییهای محوسس می داند که بیش تر مردم درک می کنند. ایشان زیبایی حسی را به شنیداری و دیداری تقسیم می کند. زیبایی گل و غنچه از نوع زیبایی حسی دیداری است و زیبایی یک آواز خوش از نوع زیبایی حسّی شنیداری است.17
ییک سلسله زیباییهای نامحسوس و معنوی هم وجود دارد, مانند زیباییهایی که به قوه خیال انسان مربوط است و به صورتهای ذهنی در انسان احساس می شود.18 ایشان, فصاحت, بلاغت و فن خطابه را که از زیباییهای کلامی هستند, در شمار زیبایی معنوی می داند. کلام فصیح, توانایی آن را دارد که انسان را به سوی خود بکشاند. انسان در میان همه زیباییها, آن گونه که در برابر سخن زیبا و سخن فصیح شیفتگی نشان می دهد, شاید این حالت را در مورد هیچ مقوله ای از مقوله های زیبایی نشان ندهد.19 یکی از بزرگترین عوامل جهانی کردن قرآن, عامل زیبایی, یعنی فصاحت و بلاغت فوق العاده آن است.20 قرآن هم به جهت لفظی و هم معنوی معجزه است. اعجاز لفظی قرآن, به خاطر اعجاز هنری و زیبایی آن است.21
کلام سعدی با آن که چند قرن از زمان او سپری شده, جمله ها و اشعار کوتاه, هنوز بر سر زبانهاست و هنوز هم وقتی انسان آنها را می شنود, به سوی آنها کشیده می شود.22
هر چند (سخن) از مقوله هنر است, ولی تنها در گزاره های ویژه ای کارآیی دارد. مثلاً در هنر شعر, بحثهای عشقی, حماسی مدحی, یا هجایی را می توان بیان کرد, ولی هیچ یک از شعرا نمی توانند و نتوانسته اند در معنویات اظهار هنر کنند و اگر احیاناً بخواهند در معنویات وارد شوند, چون نمی شود در خود معنی هنرنمایی کنند, معنی را در لباس ماده تجسم می دهند و با زبان کنایی آن معنی را بیان می کنند, در مثل می خواهند از معرفت بگویند, آن را در لباس (می) در می آورند. و یا از جلال ذات حق می خواهند سخن برانند به (زلف) تعبیر می کنند.23 برخلاف قرآن که با شگفتی عظیمی حقایق معنوی را بیان می کند.
حال جای این پرسش است: آیا در زیبایی کلام این لفظ است که زیبا است و انسان را به سوی خود می کشاند, یا این که زیبایی معنوی لفظ است که جاذبه دارد, یا هم لفظ زیبا است و هم معنی؟ به نظر استاد این تنها لفظ نیست که زیبا است, بلکه (معانی این الفاظ است که زیبا در کنار یکدیگر قرار گرفته است و روح انسان را به سوی خود جذب می کند.)24
فن خطابه نیز, از نظر شهید مطهری, در شمار هنرهای کلامی است.25 خطابه از آن جهت که یک هنر و یک فن است و هنر و فن, به طور معمول می تواند اثر اجتماعی داشته باشد و عامل اجتماعی به شمار رود, یک عقیده و یک فکر را توانا, قوی و یا ناتوان و سست کند, از بزرگترین عوامل اجتماعی به شمار می رود. هیچ هنری به اندازه هنر خطابه نمی تواند اثر اجتماعی داشته باشد.
باید به این نکته توجه داشت: اگر ما احساسی را هنری بدانیم که زاییده زیبایی است, در آن صورت باید دید یک سخنرانی و تبلیغ مذهبی تا چه اندازه توانایی آفرینش چنین حسی را در مخاطب دارد. نبود این زیبایی است که دوستاران زیبایی را از شنیدن بسیاری از سخنرانیهای دینی دور می کند.
بگذریم از این که به طور کلی پرورش چنین حسی از مهم ترین امور است و بدون وجود چنین حسّی, احیای جامعه, دین و طبیعت ناممکن است. درک حسی حاصل از برخی سخنرانیها, کم ترین چیزی است که برازنده روح انسان است.
گونه دیگر از زیباییهای معنوی از نظر استاد مطهری, زیباییهای معقول است, زیباییهایی که تنها عقل انسان آنها را درک می کند و در یک اوجی برتر از حس و قوه خیال قرار دارند. این زیباییها را در برابر زشتیها و نازیباییهای عقلی, زیبایی و حس عقلی هم می نامند.
آنچه اشاره شد, زیباییهایی است که به زوایای معنوی انسان مربوط می شوند و اما آدمی در حوزه کردارها نیز که مظهر اندیشه های اوست, کردارهای زشت و زیبا دارد. متکلمان شیعه و معتزله و فقهای شیعه و آن گروه از فقهای اهل سنت که از نظر کلامی معتزلی هستند, در اساس, کارهای بشر را دو گونه دانسته اند. یک سلسله از کارها که به طور ذاتی زیبایند و جاذبه و کشش دارند و عشق و علاقه و حرکت پدیدمی آورند و ستایش آفرینند و پاره ای دیگر, عادی و طبیعی اند و ستایش برانگیز نیستند.26 ایثار و از خود گذشتگی, از گونه نخست است.
3. اطلاق یا نسبیت زیبایی: پرسش دیگری که در بحث زیبایی مطرح است, اطلاق یا نسبیت آن است. ایشان در کتاب فلسفه اخلاق طرح این بحث را غیر ضروری می داند و یادآور می شود: ضرورت ندارد تحقیق کنیم آیا زیبایی یک حقیقت مطلق است, یا نسبی؟ هر چند این را نیز نفی نمی کند که در خارج چیزی به نام زیبایی وجود دارد. خواه انسان زیبایی آن را درک کند یا نکند.27 به نظر ایشان زیبایی, درخور دیدن است و زیبایی غیر درخور دیدن, مانند لذتی است که احساس نگردد.
از سخنان شهید مطهری روشن می شود که منظور ایشان از مطلق یا نسبی بودن زیبایی, عینی یا ذهنی بودن آن است. اگر بپذیریم که زیبایی امری ذهنی است, هستی آن برابر گوناگونی دیدگاهها فرق خواهد کرد و به گونه رابطه مرموزی در خواهد آمد که میان ادراک کننده و ادراک شونده وجود دارد, در مثل انسانی را می بینیم که معشوق او در نظرش فوق العاده زیبا است, و حال آن که انسان دیگری او را زیبا نمی بیند. داستان لیلی و مجنون نیز از این مقوله است:
به مجنون گفت روزی عیب جویی
که پیدا کن به از لیلی نکویی
ز حرف عیب جو, مجنون بر آشفت
در آن آشفتگی, خندان شد و گفت
تو مو می بینی و من پیچش مو
تو ابرو, من اشارت های ابرو
اگر بر دیده مجنون نشینی
بغیر از خوبی لیلی نبینی
شهید مطهری در تأویل تفسیر بالا می نویسد:
(شعر همان نسبیت در زیبایی را بیان می کند و می گوید برخلاف آنچه که انسانها خیال می کنند که زیبایی, عشق می آفریند, عشق زیبایی را می آفریند, گر چه این نظر افراطی است; زیرا نمی توان وجود زیبایی را در خارج, به طور کلی انکار کرد و این طور هم نیست که صدرصد مخلوق عشق باشد.)28
4. پیوند زیبایی و احساس: براساس آنچه گفته شد, شهید مطهری به گونه ای پیوند میان زیبایی و احساس, باور دارد. از نظر او, همیشه پدیده های زیبا, احساس لذت خاصی را در انسان پدید می آورند:
(جمال و زیبایی, با جاذبه و عشق و طلب و حرکت و ستایش توام هست, آن جا که زیبایی وجود پیدا می کند یک نیروی جاذبه ای هم هست, آن جا که زیبایی وجود دارد عشق و طلب هم وجود دارد, آن جا که زیبایی وجود دارد, حرکت و جنبش است.)
و به یکی از اصول پذیرفته شده فلسفه الهی اشاره می کند که براساس آن:
(تمام حرکتهایی که در این عالم هست, حتی حرکت جوهری, که تمام قافله این عالم طبیعت را به صورت یک وجود واحد به جنبش درآورده است, مولود عشق است.)29
در واقع زیبایی و هنر, به تمام شؤون زندگی راه می یابند و همه جنبه های درون و برون را زینت می بخشند و حالت جدی مناسبات و در هم تنیدگیهای واقعیت را به تعبیر هگل تعدیل می کنند.30 سستی و تنبلی را از راه سرگرمی می زدایند و آن جا که پرورش نیکی میسر نباشد, جای بدی را بهتر از خود آن پر می کنند و یا این که همه جا را از چیزهای خشن گرفته تا پرستشگاههای شکوه مندی که با غنای تمام آذین یافته اند, جولانگاه نگاره های کشش دار خود می کنند.
5. هنر یک تلاش و تکاپوی انسانی است: انسان از راه هنر است که احساسها, مهر, دلبستگیها, دریافتها و آرزوهای خود را به نمایش می گذارد.
بخشی از بحثهای شهید مطهری در باب هنر, کندوکاو در چرایی رویکرد انسان به هنر است. در باور ایشان زیبایی برای انسان موضوعیت دارد.31 لذت جویی از انگیزه های توجه انسان به زیبایی است. انسان زیباییهای طبیعت را دوست دارد و از دیدن آب صاف و زلال, دریا, منظره های خیلی عالی طبیعی, آسمان, افق و کوهها لذت می برد.32 این لذت فراتر از لذت جسمانی است. لذات روحانی با فکر و تأمل همراه است و اختصاص به اشخاص آموزش دیده, متفکر و سعادتمند دارد. شهید ما این گرایش به زیبایی و احساس لذت از آن را امری فطری و ذاتی آدمی می داند. از نظر او, این گرایش درهر دو بعد آن; یعنی زیبایی دوستی و زیبایی آفرینی, در انسان وجود دارد. هیچ کس نیست که این حس را نداشته باشد.33
استاد جلوه های زیبایی آفرینی انسان را گوناگون می داند و می نویسد:
(انسان لباس هم که می پوشد کوشش می کند تا حدی که برایش ممکن باشد, وضع زیباتری برای خودش به وجود بیاورد.)34
البته ایشان زیباشناسی را در همه انسانها یکسان نمی داند. این شناخت در شرایطی به روح به عنوان فاعل شناخت, فراهم می شود که هر یک از قوای انسان به کمال خود رسیده باشد. بر این اساس تربیت حس چشایی را در شناخت زیباییها از زشتیهای بوناک و عفن و گندآلود, لازم می داند35 و آرامش و مجال را از ضروری ترین عواملی می داند که یک هنرمند برای آفرینش کارهای هنری خود به آن نیازمند است:
(یک هنرمند باید زندگیش آسوده و مرفه باشد تا بتواند فکرش متمرکز در کار هنر باشد و الا آدمی که از یک طرف از صبح تا غروب یک کار سنگین بدنی می کند, بدیهی است که دیگر شب نمی تواند چند ساعت کار علمی یا هنری بکند. این است که جامعه هایی که مردمش دائماً در گیر معیشت هستند, در میان آن هنر و علم رشد نمی کند چون فراغتی برای آن ندارند.)36
هنر امری است ذوقی و تفننی, در منظر مطهری, انسان وقتی که ذهن و خیالش از همه جا فارغ شد می رود سراغ مسائل ذوقی, اما وقتی که پای ضرورت در میان باشد, همه اینها را به کناری می زند.37
منظور شهید مطهری این نیست که هنر یک بازی گذراست که تنها محیط زندگی انسان را زینت می بخشد و نیازهای برونی زندگی را برمی آورد و به آن حالت خوشایندی می بخشد. چون در چنین حالتی, هنر نه مستقل است و نه آزاد, بلکه خدمتگزار است. هنری مورد توجه او است که در والاترین و متعالی ترین شرایط و مناسب ترین هنگامها و از روی درنگ و عشق ورزی ساخته و پرداخته می شود. در این شرایط است که می توان هنر را هنر خواند. در این حالت است که عنصر خدایی هنر, یعنی ژرف ترین دلبستگیهای انسان و جامع ترین حقایق روح, جلوه گر و آشکار می شود این هنر است که کلید رمز فهم فرزانگی و فرهیختگی و دین و دینداری بسیاری از جامعه هاست.
6. زیبایی و اخلاق: پیوند هنر و اخلاق از زمان افلاطون مورد توجه فلاسفه قرار گرفت و زیباشناسی اروپا از رنسانس به این سو, متوجه بستگی و پیوستگی زیبایی با اخلاق و حقیقت شده است و در میان فلاسفه پسین, کانت از برجسته ترین نظریه پردازان در زمینه مسائل زیبایی هنری است. سه اثری که دیدگاههای زیبایی شناسی او را در بر دارند, عبارتند: نقد عقل نظری, نقد عقل عملی, و نقد نیروی داوری. در واقع فلسفه کانت حاصل نقد سنتهای نظری, اخلاقی و هنری حاکم بر زمان اوست. زیباشناسی کانت, بستگی, پیوستگی و پیوند علم, اخلاق و هنر را دنبال می کند.
شهید مطهری, از نخستین نظریه پردازان داد و ستد و پیوند زیبایی و اخلاق در ایران است. ایشان حس زیبایی را از اموری می داند که در پرتو اعتقاد به خدا پرورش می یابد38 و از زیباشناسی در فلسفه اخلاق بهره می گیرد. او در بیان فرق نظریه ای که زیبایی را با توجه به اصل غایت ارزیابی می کند و نظریه ای که زیبایی را صفت فعل می داند و مدعی است انسان به اعتبار کردارش زیبا می شود, می گوید:
(چنین نیست, روح زیباست, از روح زیبا فعلی صادر می شود که به ناچار زیباست, زیرا معلول آن علت است.)
نتیجه می گیرد:
(سپس بنابر یک فرضیه, انسان از فعلش زیبایی کسب می کند, و بنابر یک نظر دیگر, فعل از انسان زیبایی کسب می کند.)39
دلیل این که مطهری به رابطه زیباشناسی و اخلاق اهمیت می دهد, این است که از نظر ایشان, شناختن این که اخلاق از چه مقوله ای است, اثر فراوانی در کامل کردن اخلاق جامعه دارد و به ما یاد می دهد از کجا باید شروع کنیم.40
به نظر ایشان, اخلاق مربوط به روح زیباست41, و از فلاسفه ای که بر این عقیده اند: اخلاق از مقوله زیبایی است نقل می کند:
(باید حس زیبایی را در بشر پرورش داد. بشر اگر زیبایی مکارم اخلاق و اخلاق کریمانه و بزرگوارانه را حس کند, دروغ نمی گوید و خیانت نمی کند. علت این که بعضی از افراد دروغ گویند این است که زیبایی راستی را در ک نکرده اند.علت این که بشر خیانت می کند, این است که زیبایی امانت داری را درک نکرده است. باید ذوق زیبایی او را پرورش داد تا گذشته از زیباییهای محسوس, زیباییهای معقول و معنوی را هم درک کنند.)42
7. فرق زیبایی و دانش: زیبایی, بسته به فن است و علم بسته به کشف. علم یعنی آنچه که حقیقتی را برای انسان کشف می کند, ولی زیبایی و جمال یعنی آن چیزی که یک موضوع جمیل و زیبایی را به وجود می آورد.43 به بیان دیگر, علم ما را به پیوستگیهای ثابت بین پدیده ها آگاه می سازد و موضوع آن همیشه چیزهای محسوس است, ولی هنر هیچ گاه آیینها و قانونهای ویژه ای ندارد. موضوع آن, هم از قلمرو محسوسها فراتر می رود و همانند علم روشن نیست.
هنر در فلسفه هگل نیز, به جای آن که با کندوکاو علمی سازگار باشد, با سامان یابی فکری در ستیز است.44 از نظر او هنر زیبا, شایسته رسیدگی علمی نیست, چرا که به بازی خوشایندی می ماند و چنانچه پیام آور مسائل جدی تری هم باشد, باز هم با سرشت چنان مقاصدی در ستیز است.45 نتیجه می گیرد: آزادی آفرینش و شکل بخشی است که زیبایی هنری را لذّت بخش می کند. گویی انسان هنگام تولید و نگرش نقشینه های هنر, از هرگونه وابستگی به قواعد آزاد است. انسان در برابرر سرشت مجرد و قانونمندی محتوم تفکر که علم را پدید می آورد, به آرامش بخشی و شادابی بخشی به شکل یافته های هنری روی می اورد و در برابر قلمرو تیره اندیشه ها به واقعیت خرم وزنده هنر پناه می برد.
آنچه آوردیم, موارد هفتگانه ای است که استاد مطهری در زمینه زیبایی, به بوته بررسی نهاده و از این راه ما می توانیم با دیدگاههای ایشان در فلسفه هنر آشنا شویم. این در حالی است که نه ایشان مجال آن را یافت که به طور مستقل به فلسفه هنر بپردازد و فهم بلند خود را در فلسفه هنر به گونه سامان مند در اختیار نسلهای بعد قرار دهد و نه بحثهای نوینی که در این عرصه, بویژه پس از انقلاب اسلامی برابر شرایط جدید اجتماعی و جریانهای مهم فکری و فلسفی, در ایران رواج یافت. در زمان ایشان مطرح بود. حال جای آن است که در گرایش دیگر در بحثهای زیبایی شناسی شهید مطهری, در اینجا معرفی شود:
هنر ایرانی:
ایران از دیرباز جلوه گاه مبانی هنر قدسی بوده است. ترکیب عشق ایرانیان به زیبایی, دقت و ظرافت با معنویت عمیق اسلام, عناصر اصلی این هنر هستند. اسلام با این هنر انس بیش تری یافته و باطن خود را بهتر در خور روشن گری یافته است.
شهید مطهری, به مطالعه هنر ایرانی و چگونگی در آمیختگی آن با اسلام و اثرگذاری هنر ایرانی بر اسلام, علاقه زیادی نشان می دهد.46 از نظر ایشان غنا و موسیقی عرب پس از اسلام, تحت تأثیر ایرانیان قرار گرفته است. او می نویسد:
(عرب با موسیقی و غنا جز به صورت بسیط و ساده اش آشنا نبود, پس از امتزاج با ایرانیان, لهو و غنا به سرعت انتشار یافت… مغنیان معروف آن عصر بیشتر ایرانی بوده اند. در عین حال در جوّ مذهبی آن روز, ایرانیان بیش از سایر ملتها تورّع و پرهیزگاری نشان داده اند…47 سرزمین حجاز, از خود سرزمینهای عراق و شام که مرکز اصلی این صنعت بود جلو افتاد. حجاز از نیمه دوم قرن اوّل هجری هم مرکز فقه وحدیث و هم مرکز لهو و موسیقی بود. امرا و حکام و متمکنین اموی سخت از لهویات ترویج می کردند و به آنها سرگرم بودند. بر عکس, ائمه اهل بیت شدیداً مخالفت می کردند, که در فقه و حدیث شیعه منعکس است.)48
(ایرانیان, به تدریج در آفرینشهای هنر اسلامی, از ملتهای دیگر پیشی گرفتند و با کارهای هنری خود به احساسات مذهبی یاری رسانده است.)49
ایرانیان, با خدمات ذوقی و احساسی خود احساسات پاک و خالصانه شان را به اسلام نشان داده اند و خدمات ذوقی بیش از خدمات فرهنگی می تواند نشان دهنده نابی احساسها باشد, چون بیش از خدمات فرهنگی, با عشق و ایمان سروکار دارد.
شاهکارهایی, مانند مسجد امام اصفهان, گنبد مسجد شیخ لطف الله و کتیبه های بایسنقر در ایوان مقصوره حرم امام رضا(ع), مولود عشق و ایمان است و چنانکه استاد شهید در خدمات متقابل ایران و اسلام می نویسد: (زر و زور هرگز قادر نیست شاهکار خلق کند.)50 این قاعده از نظر ایشان درباره شکاهکارهای فکری هم صادق است و بسیاری از آثار ایرانیان در بخش علوم و فرهنگ اسلامی شاهکار است, امّا درباره شاهکارهای ذوقی و احساس خیلی روشن تر است.
شاهکارهای صنعتی ایران در دوره اسلامی, معماریها, نقاشیها, خوشنویسیها, تذهیب کاریهای, خاتم کاریها, کاشی کاریها و معرق سازیها…, بیش تر در زمینه های دینی اسلامی بوده است.51 گنجینه های قرآن که موزه های گوناگون کشورهای اسلامی و گاه کشورهای غیر اسلامی هست, ارزش هنر ایرانی را در زمینه های اسلامی و در حقیقت جوشش روح اسلامی را در ذوق ایرانی می رساند.52
پیوند و ییوستگی هنر ایرانی و نظام روحانی سرچشمه گرفته از دین را پیوندی نزدیک داشته اند و در دوره اسلامی, این پیوند نزدیک تر و عمیق تر شد و امروزه پس از قرنها رابطه گنگ, باز به هم رسیده اند.
هنر اسلامی
ازآن جا که هنر می تواند به کمک یک فکر و عقیده یا به جنگ یک فکر و عقیده بیاید, یعنی یک فکر, یک فلسفه, یک دین, یک آیین را می شود به وسیله هنر یا صنعت توانا, قوی و یا سست کرد.53 در اصل, هنر به گفته شلینگ محمل سیلان چیزهای مطلق است,54 همه فرهنگها و تمدنها با توجه به این ویژگی مهم هنر است که کوشیده اند خود را در قالب هنر بنمایانند. مادامی که فرهنگ و تمدنی خود را در این قلمرو و عرصه به نمایش نگذارد, نفوذ و گسترش نخواهد یافت. فرهنگ و تمدن اسلامی نیز مانند همه فرهنگها وتمدنها از آغاز پیدایش متوجه هنر بوده است. این هنر تنها به دست مسلمانان به وجود نیامده است, بلکه بیش تر از اسلام و الهام سرچشمه گرفته است. اسلام, برابر هدفهایی که در تربیت معنوی انسان دنبال می کند, با هنرها پیوند برقرار کرده و به پرورش آنها پرداخته و آنها را کنار هم و همراه با هنرمندان به رشد رسانده است. اسلام گونه و فرم خاصی از هنر را سفارش نمی کند, بلکه تنها محدوده بیانی فرمها را تعیین می کند. برخی آنچه را که در ذات هنر اسلامی نهفته است (شهود عقلی) نامیده اند و عقل را قوه ای دانسته اند که از تعقل و استدلال بس فراگیرتر و دربرد ارنده شهود حقایق ازلی و جاودانه است.55
هنر اسلامی را هنری می دانند که در آن عنصر سازنده ای از اندیشه اسلامی وجود داشته باشد, مثل آهنگهای قرآنی و معماری اسلامی.
اثر گذاری هنر اسلامی, بویژه هنر معماری آن, به گفته (تیتوس بودکهارت) این است که: فضایی تهی می آفریند, همه اضطرابها و وسوسه های افسار گسیخته دنیا را از میان بر می دارد و به جای آن نظم و نظامی می آفریند که مبین توازن, صفا و ارامش است.56 ریشه اصلی این اثرگذاری را باید در ویژگیهای هنر اسلامی جست, ویژگیهایی که فرق و جدایی آن را با هنر غرب روشن می کند. در دیدگاه موجود غرب, اثری هنری گفته می شود که نقش فردیت هنرمند را در خود, باز می تاباند ولی از نظر اسلام در ذات خود تجلی حقیقت کلی و جهانی است.
از ویژگیهای دیگر هنر اسلامی است که: این هنر نمایانگر تفکر فلسفی اسلام درباره وجود است. وجود در اسلام یکی است, هر آنچه هست باید به گونه ای سرچشمه ازلی خود را جلوه گر سازد, به همین جهت همه هنرهای اسلامی, خوش نویسی, معماری, کاشیکاری, منبت کاری, سنگ تراشی, شعر, خطابه و… از یک خاستگاه برخوردارند و یک هدف را دنبال می کنند و راز دلایل عدم اقبال به تصویر پردازی را نیز باید در همین نکته جست. اسلام تنزیه را بر تشبیه و شمایل شکنی را بر شمایل نگاری برتری می دهد و پیش می دارد; از این روی, هنر اسلامی بر حذف هرگونه تصویر انسان انگارانه, دست کم در حوزه دین, به بشر مددی رساند تا به طو کامل خودش باشد. بر این اساس, نبود تصویر در هنر اسلامی, به معنای حقیقی کلمه, مانع از باروری هنر نشده است.
هنر اسلامی این توانایی را داشته است که جهان قدسی را در خود بنمایاند. توجه به حقایقی غیبی و ادراک فراسوی حجابها, از کنشهای غیرقابل انکار هنر اسلامی است. اثرگذاری این هنر آن است که روان انسان را ناخودآگاه تا عوالم روحانی بالا می برد و در ملکوت اشیا او را به پرواز در می آورد. درست در نقطه مقابل هنر مدرن و پسامدرن.
هنر مدرن نشانی از انسانیت و عوالم انسانی ندارد و می تواند از آن به خلأ مطلق تعبیر کرد و هیچ دریغ و افسوس را در خود نمی نمایاند. یعنی فاقد هرگونه مسئوولیت و همدردی با انسان و محیط است و به جای آن سوداگری و سردرگمی در همه زوایای ان به چشم می خورد. آفرینندگی تنها از راه دست یازی به پدیده ها و خوار شمردن کائنات وجود, مجال نمود می یابد. و آشفتگی و حالتهای حیوانی و انسانی زدایی درهمه بدنه آن جریان دارد و به صورت گری و بدویت روی خوش نشان می دهد و ستیزه جویی نومیدانه ای را با هر گونه ارزش دنبال می کند و فرار و گریز را بر قرار و تمکین برتری می دهد و پیش می دارد. و در باطن واکنشی است در برابر جامعه صنعتی که درد و رنج انسان مصلوب این دوره را به زبانی عریان و برهنه نشان می دهد و در عین حال, هیچ راهی را فرا روی انسان قرار نمی دهد.
براساس باورهای برین استاد مطهری, اسلام انسان را به جمال و زیبایی دعوت کرده است و بجز آیات مختلف قرآن در روایات نیز پراهمیت تلقی شده است و در کتاب کافی بابی به وجود آمده است تحت عنوان (باب التجمل والزینة)57 بر خلاف حذف نقاشی و موسیقی, عرصه های هنر اسلامی بسیارگسترده است. معماری اسلامی یکی از کمال یافته ترین هنرهاست, تا جایی که بنای مساجد, در جهان اسلام کم کم, به عنوان تمثیلی از عالم وجود درآمد و به کامل ترین مظهر زیبایی تبدیل شد. انسان با حضور خود در این محضر شکننده است که محیط پیرامون و بی روح آن را خنثی می کند. در واقع, نه فضای درونی مسجد و نه نمای برونی آن, هیچ کدام اتفاقی نیست, بلکه به گونه ای طراحی شده است که هرگونه تراکم و انجماد یا کششی را که مانع گسترش کلام در فضای نامحدود و یکدست شود, خنثی کند. در این فضا, روح به جای تمرکز و استقرار در یک نکته, همه جا هست. نمای بیرونی مسجد مثل گنبد, جمال الهی و جلال الهی را می نمایاند.
با توجه به این رازهای نهفته در معماری مسجد است که استاد مطهری در کتاب خدمات متقابل ایران و اسلام, خاطر نشان می سازد:
(آنچه بر همه واضح است, این است که شاهکارهای زیادی در مساجد و مشاهد و مدارس و قرآنها و کتب ادعیه تجلی کرده است. معمارها هنر خود را در مساجد و مشاهد و مدارس اسلامی بروز داده اند.)58
اسلام برابر هدفهایی که در تربیت معنوی انسان دنبال می کند, از هنر بهره می گیرد و این خود نوعی هنر است.
تاراج میراثهای هنری
هنر اسلامی هر چند در نخستین مراحل شکل گیری خود آفریننده و سازنده بود, ولی کم کم در قالب قواعدی بی حاصل رنگ باخت و به خاطر بی توجهی مسلمانان به حفظ میراثهای هنری خود, بسیاری از آثار نفیس و ابداعی که توانایی تأثیر روحی و معنوی شگفتی بر روح و روان انسان, بویژه انسان مؤمن داشتند, به یغما برده شدند و این امر, هر چند از نظر افراد سودجو و بی خبر, هیچ اهمیتی نداشت, در روح زیبا و پرستنده استاد مطهری اثر ناخوش آیند می گذاشت. بویژه ایشان عمر خود را در روزگار رژیمی به سرآورد که کوچک ترین اهمیتی به حفظ و نگهداری این میراثهای کهن نمی داد. این است که شهید مطهری ضمن اشاره به داستان پیدا شدن سیصد یا چهارصد جلد قرآن نفیس خطی در میان ورق پاره هایی که در صندوقها برای دور ریختن و دفن کردن ریخته بودند, کشف شد, سوگمندانه از بی لیاقتی نسلهای پیشین یاد می کند و می نویسد:
(این مردم نالایق, این افراد غیر رشید, این افرادی که ارزش هیچ چیزی را در ک نمی کنند, ماه رمضان که می شد و بچه ها می آمدند قرآن بخوانند, همین قرآنهای نفیس خطی را در اختیار بچه مکتبی ها می گذاشتند. این بچه ها هم که تازه می خواستند یاد بگیرند, آنها را ورق ورق و تکه تکه می کردند, وقتی که ورقها پاره می شد می گفتند این قرآنها دیگر قابل استفاده نیست و آنها را زیر زمین دفن کنید.)
و دردمندانه یادآور می شود:
(حال ببینید چقدر این قرآنهای نفیس که نشانه ذوق و ایمان و ابتکار هنر پیشینیان بوده است و نشانه تمدن این قوم و ملت بوده است, نشانه علاقه مفرط مردم به کتاب مقدس مذهبی شان بوده است, می بردند زیرخاکها دفن می کردند. نمی فهمیدند چه چیزی را دارند دفن می کنند.)59
ایشان این فاجعه ها را علامت بی رشدی مردم می دانند, علامت نشناختن هنر پیشینیان, نشناختن قدر احساس آنها و ناآگاهی به ارزشهای اجتماعی این آثار و سرافرازی که آنان می توانند برای ملت ما به وجود آورند.
شهید مطهری در یکی دیگر از آثار خود, ضمن نقل خاطره ای از استاد خود, حکیم میرزا مهدی اشتیانی به غارت کتابهای خطی توسط خارجیان اشاره کرده و اظهار تأسف می کند از ملتی که چنین سابقه درخشانی داشته است و به این حد بی لیاقتی رسیده که اصلاً نمی داند چنین سرمایه هایی هم دارد و باید آن را حفظ و نگهداری کند.60
تاسف وی محدود به تاراج میراث منقول نیست و از بی توجهی دست اندرکاران وقت, نسبت به بناهای تاریخی انتقاد کرده و می نویسد:
(تا چند سال پیش ابنیه تاریخی که ما در همین مملکت داریم در وضعی بود که هر کسی می آمد و می رفت و هر کار دلش می خواست, می کرد. اگر بچه ای می رفت چشمش به یک کاشی می افتاد, سنگ بر می داشت و می زد به آن کاشی و می شکست, هیچ کس نبود که جلویش را بگیرد.)61
خود به خوداین سؤال در ذهن شهید مطهری جوانه می زند که چرا در مردم ما این حس تنفر از گذشته پیدا شده است62؟ و خود احتمال می دهد شاید این تنفر مولود احساس حقارت نسبت به گذشته است. غالبا خیال می کنند که در گذشت دانشمندی که بشود او را به حساب آورد, در میان وجود نداشته است63 و در آخر نتیجه می گیرد: منشأ این بی اقبالی, نداشتن درک و شناخت بوده است. به همین دلیل اگر پیوندی هم با هنر و آثار هنری برقرار می کردند; ناشی از اندیشه های بهره جویانه و تملیکی بوده است. آنها متوجه این نکته نبوده اند که دید هنری باید وارسته از این گونه کششها باشد. دید هنری از جنبه های حسی یک اثر هنری فراتر می رود و این فرا روی با میزان و چگونگی تکامل روحی انسانها سنخیت دارد.
در واقع جهان اسلام, با توجه به رو به ضعف نهادن تدریجی باورها, نه تنها بخشی از توانایی آفرینندگی هنری خود را از دست داد, بلکه جایگاه هنر و ارزش میراثهای هنری را نیز از یاد برد. چون این وجود روح دینی است که با زیباییهای خود, بستر مناسبی را برای رویش هنر و آفرینندگیهای هنری فراهم می سازد و با پایین آمدن سطح باورها و محدود شدن افق آرمانها, هنر رخت بر بسته و زیبایی شناسی جای خود را به پلیدی و پلشتی می دهد.
|