ماهان شبکه ایرانیان

دین پژوهی

سکولاریسم (کنار گذاشتن دین از حوزه ی عمومی و زندگی اجتماعی و قرار دادن اموری نظیر عقل، عرف، عقلانیت و

مقدمه

سکولاریسم (کنار گذاشتن دین از حوزه ی عمومی و زندگی اجتماعی و قرار دادن اموری نظیر عقل، عرف، عقلانیت و... بر جای دین) هیچ گونه سنخیت و همراهی با مبانی اسلامی ندارد; چرا که بسیاری از قوانین و احکام اسلامی مؤید پیوند دین در گستره ی مسائل احکام سیاسی و اجتماعی هستند. از دیدگاه اسلام، هدف زندگی انسانی، رسیدن به کمال و سعادت حقیقی است; و از آن جا که عقل و دانش بشر در شناخت سعادت حقیقی و راه رسیدن به آن محدودیت دارد، باید برای رفع این نقص به منبعی کارآمد و قوی که از ناحیه ی خالق هستی فرستاده شده تمسک و به جانب مقصود حرکت نمود. در همین راستا حکومت نیز باید با تکیه بر دینِ حق به راهنمایی جامعه به سوی سعادت حقیقی بپردازد و خود را با احکام و قوانین دین تطبیق دهد. در این جا به پرسش هایی در زمینه ی سکولاریسم که حجة الاسلام والمسلمین داعی نژاد پاسخ گفته اند پرداخته می شود.

 

معنای سکولاریسم

سکولاریسم به چه معناست و با سکولاریزاسیون چه تفاوتی دارد؟

سید محمد علی داعی نژاد

l سکولاریسم (Secularism) که از آن در فارسی به دنیاپرستی، اعتقاد به اصالت امور دنیوی، غیر دین گرایی، جدا شدن دین از دنیا، نادینی گری،[1] مخالفت با شرعیات و مطالب دینی،[2] عرف گرایی[3] تقدس زدایی[4] و در عربی به علمانیّت (به کسر یا فتح عین بنابر اختلافی که در ریشه ی آن است که آیا از علم گرفته شده یا مشتق از عالم به فتح لام است) تعبیر می شود واژه ای انگلیسی است که از ریشه ی لاتین Seculum به معنای این جهان گرفته شده است.[5]

سکولاریسم که یک ایدئولوژی است گاه با سکولاریزاسیون (Secularization) که فرایندی اجتماعی است خلط می شود.[6] هرچند سکولاریسم می تواند در روند عرفی شدن یا سکولاریزاسیون تأثیر بگذارد، ولی به هر حال، مفهومی غیر از سکولاریزاسیون است.[7]

اینک به تبیین این دو مفهوم می پردازیم تا ویژگی ها و تفاوت های آنها روشن گردد.

سکولاریسم

سکولاریسم نوعی ایدئولوژی است که ریشه در اخلاق طبیعی دارد و مبتنی بر وحی و امور مافوق طبیعی نیست. این نظام فلسفی را به طور رسمی، اولین بار، جورج هـ. جی. هول یوک در حدود سال 1846 م. در انگلستان مطرح کرد.[8]

واژه ی سکولاریسم در کشورهایی با مذهب پروتستان مصطلح است، اما در کشورهایی با مذهب کاتولیک، از آن به واژه ی لائیسم (Laicism) تعبیر می شود.[9] این دو واژه که اولی برای فرانسه زبان ها آشناست و دومی برای انگلیسی زبان ها، با یکدیگر تفاوت دارند. تفکر سکولار به دنیوی و ناسوتی ساختن دین نظر دارد و منطق لاییک به جداانگاری دین از سیاست.[10]

مدافعان عرفی گرایی یا سکولاریسم، آگاهانه همه ی اشکال و صور اعتقاد به امور ماورای طبیعی را رد می کنند و اصول غیردینی و یا ضددینی را بنیاد اخلاق شخصی و سازمان دهی اجتماع قرار می دهند.[11]

اعتقاد سکولارها آن است که برای تفسیر جهان نباید از زبان دینی استفاده کرد، بلکه تنها با زبان بشر می توان جهان را کشف و تبیین نمود[12] و از نظر آنان، علم و دانش بشر راه گشای جهان بهتر و زندگی نیکوتر است.[13]

البته سکولاریسم ایدئولوژی واحدی نیست، بلکه چنان که برت. اف گفته است، همان گونه که در جهان دین های مختلفی وجود دارد، انواع مختلف سکولاریسم نیز وجود دارد که هر یک هنجارها، ارزش ها و ساختار فلسفی متفاوتی را ارائه می دهند.[14] البته وجه مشترک انواع سکولاریسم، تقابل تمام آنها با دین است. برای سکولاریست ها جهانی که در آن زندگی می کنیم خود جایگاه نهایی ارجاع است; یعنی دنیا با استناد به خودش قابل فهم و کنترل است، حال آن که برای اهل دین، زندگی در این جهان قابل فهم و عقل یاب است، اما با استناد و ارجاع به حقیقتی متعالی سامان پذیر است.

ایمان دینی بر این باور است که معنا و ارزش حقیقی زندگی، بلکه کل هستی را تنها با رجوع به حقیقتی می توان دریافت کرد که برتر از کل جهان است.

به طور کلی می توان گفت اختلاف دین و سکولاریسم بر سر دو چیز است: ارزش های انسانی و ملاک مناسب عمل انسان. آیا تکیه گاه ارزش های انسانی در جهانی است که در آن زندگی می کنیم یا در چیزی ورای آن است.[15]

در جهان عرب نیز سکولاریسم با واژه ی علمانیت ترجمه و معرّفی شده است. ادیب صعب در کاربرد سکولاریسم یا علمانیت می گوید:

دو مفهوم برای علمانیت وجود دارد:

1. مفهومی که کسانی مانند مارکس و فروید و راسل ترسیم می کنند. از نظر اینان، دین، وهمی و پرداخته ی ذهن بشر و برای او زیانبار است. این مفهوم سکولاریسم را می توان سکولاریسم الحادی نامید که به الغای دین و انکار آن گرایش دارد.

2. مفهومی که عده ای از متفکران نهضت روشنگری ترسیم نموده اند که به جدایی دین از دولت و عقلانی کردن نظم اجتماعی دعوت می کند.[16]

تفکر و ایدئولوژی سکولار، مورد توجه پاره ای از روشن فکران ایرانی نیز قرار گرفته است و به تبیین آن پرداخته اند. برخی در تعریف آن گفته اند:

تفکر سکولار یعنی تبیین مستقل امور اخلاقی و طبیعی، بدون توسل به حضور خداوند.[17]

در عصر جدید، سکولاریسم به معنای کنار گذاشتن آگاهانه ی دین از صحنه ی معیشت و سیاست معرفی شده است. حکومت سکولار حکومتی است که با دین ضدیت ندارد، اما دین را نه مبنای مشروعیت خود قرار می دهد و نه مبنای عمل خود.

ـ سکولاریسم چیزی نیست جز علمی و عقلانی شدن تدبیر اجتماع.[18]

ـ می توانیم سکولاریسم را به این معنا هم بگیریم که دیگر در عرصه ی سیاست هیچ ارزش و دستور سنجش ناپذیری وجود ندارد; یعنی ادبی و مقامی و منصبی و قاعده ای نداریم که فوق نظارت عامه باشد.[19]

ـ وقتی می گوییم حکومت سکولار است به این معناست که نه مشروعیت خود را از دین کسب می کند و نه احکام و قوانین عملی خود را.[20]

ـ علمانیت به معنای علمی بودن یا علمی شدن را باید دقیق ترین ترجمه ی سکولاریسم دانست; البته ـ همان طوری که قبلاً اشاره شد ـ در سکولاریسم لادینی یا بی اعتنایی به دین یا در میان نیاوردن دین هم نهفته است.

ـ سکولاریسم بر این نکته تأکید میورزد که هیچ کس در مقام سلطنت و حکومت، حق خدایی کردن ندارد; به تعبیر ساده تر، سلطنت و ریاست، مظهریت حق نیست.[21]

تعاریف مذکور نیز بر تقابل دین و سکولاریسم و جدایی دین از دنیا و خصوصاً سیاست، تأکید میورزد و به علمی و عقلانی کردن تمام امور مربوط به دنیامعتقد است.

سکولاریزاسیون

سکولاریزاسیون فرایندی است که به عرفی شدن و عقلانی شدن نهادهای دینی و انفکاک دین از دنیا و به حاشیه راندن دین از عرصه ی اجتماع اشاره دارد.[22]

واژه ی عرفی شدن (Secularization) در زبان های اروپایی در معاهده ی صلح وستفالیا در 1648 به کار برده شد. در این معاهده از واژه ی عرفی شدن برای توصیف انتقال سرزمین هایی که قبلا تحت کنترل کلیسا بودند استفاده شد. این سرزمین ها به مراجع سیاسی غیر روحانی انتقال می یافتند. پیش از این معاهده، از واژه ی Secularis استفاده می شد و اهل کلیسا از تمایز میان امور دینی و عرفی برای طرح ادعای برتر بودن امور مقدس بهره می گرفتند.[23]

جامعه شناسان از این واژه برای دلالت بر فرایندهای گوناگون خارج شدن کنترل فضا، زمان، تسهیلات و منابع از دست مراجع دینی و جای گزینی اهداف و مقاصد جهانی و روش های تجربی به جای الگوهای آیینی و نمادین کنش که متوجه به غایات ماورای طبیعی و دیگر جهانی بودند بهره می بردند. این تعبیر بعداً برای دلالت بر الگوی توسعه ی اجتماعی که جامعه شناسان اولیه، مانند اگوست کنت (1857ـ1798)، آن را پیش از رواج تعبیر عرفی شدن، در کاربرد جامعه شناختی مطرح کرده بودند تخصیص یافت.

در این فرایند، نهادهای گوناگون اجتماعی کم کم از یکدیگر تمایز یافته، از چارچوب های دینی و سلطه ی دین رها شدند. پیش از این تحول، کنش اجتماعی در حوزه ی گسترده ای از فعالیت ها و سازمان های اجتماعی، براساس ادراکات ماورای طبیعی تنظیم می شد.[24]

اکثر متفکران غربی، سکولاریزاسیون را به بی اهمیت شدن آموزه های اجتماعی دین و کنار نهادن ساختارهای دینی معنا کرده اند.

آلن بیرو می گوید:

وقتی گفته می شود فرهنگ و اندیشه و آداب و رسوم جهانی غیردینی می شوند، منظور آن است که پیوندهایشان را با ارزش های دینی و مبانی الهی قطع می کنند.[25]

از نظر ویلسون، دنیاگرایی فراگردی است که طی آن، نهادها، کنش ها و آگاهی مذهبی اهمیت اجتماعی شان را از دست می دهند. از دست رفتن اهمیت اجتماعی می تواند حتی زمینه ی حذف اعتقادات خصوصی باشد.[26]

بدین ترتیب، نفوذ دین در جامعه و در تفکر فردی رفته رفته کم می شود تا آن که سرانجام، مقدس از بین می رود و نامقدس یکسره جای آن را می گیرد، که مصداق آشکارش را در قرن نوزدهم می توان دید.[27]

بنابراین، عرفی شدن یک مفهوم غربی است که اصولا فرایندی را توصیف می کند که در جامعه ی غربی و عمدتاً در طی این قرن رخ داده است.[28]

سکولاریزاسیون به معنای فرایندی است که امحای هر نوع معنای دینی را در زندگی تجویز می کند و سرانجام به فردگرایی محض و بی خدایی (الحاد) می انجامد.[29]

با توجه به آنچه گذشت، باید گفت واژه ی سکولاریزاسیون دو معنا دارد:

1. سکولاریزاسیون به منزله ی یک واقعیت تاریخی، یعنی سلب مالکیت از کلیسا.

2. سکولاریزاسیون به منزله ی یک نظر جامعه شناسانه، یعنی فرایند تقدس زدایی و عرفی شدن مظاهر اجتماعی و تفکیک نهادهای دینی و غیردینی از یکدیگر.[30]

عده ای از متفکران غربی، مانند دورکیم، عرفی شدن و دنیاگرایی جامعه ی غربی را انکار کرده و چنین سخنی را ناشی از یکسان انگاری دین با صورت های سنتی دانسته اند و سستی گرفتن صورت های سنتی دین در جامعه ی کنونی غرب را منشأ چنین اندیشه ای معرفی کرده اند.[31] همیلتون می گوید:

بیش تر جر و بحث ها درباره ی مسئله ی دنیاگرایی که آیا جامعه ی نوین، دنیاگرا شده یا خیر، از این واقعیت سرچشمه می گیرد که این نظریه پردازان، برداشت های متفاوتی از دین دارند.[32]

برایان ویلسون نیز می گوید:

تعریف سکولاریزاسیون کاملا به تعریف دین وابسته است و فی المثل اگر دین در چارچوب تعابیر کارکردی تعبیر شود و دین مجموعه ای از باورها، ایده ها و فعالیت هایی دانسته شود که کارکردهای اجتماعی دارد، بر این اساس دشوار است که از سکولاریزاسیون و عرفی شدن جامعه ی دینی سخن گفت. این مسئله باعث شده تا برخی متفکران غربی ادعا کنند که مفهوم عرفی شدن و سکولاریزاسیون فاقد یک تعریف استاندارد است.[33]

از باب نمونه، شاینر شش معنا برای دنیاگرایی یا سکولاریزاسیون ذکر می کند.

البته همیلتون پس از نقل معانی متفاوت و شایع از سکولاریزاسیون می گوید:

معنای اساسی این اصطلاح، همان زوال و شاید ناپدید شدن آن باورداشت ها و نهادهای مذهبی است. هرچند فراگردهای این قضیه ممکن است با هم تفاوت داشته باشند، اما نتیجه ی نهایی همه ی این فراگردها یکی است.[34]

و آن نتیجه ی نهایی همان است که در کلام بریان ویلسون آمده است. وی می گوید:

اگر بخواهیم «جداانگاری دین و دنیا» را به اجمال تعریف کنیم، می توانیم بگوییم: فرایندی است که طی آن وجدان دینی، فعالیت های دینی و نهادهای دینی اعتبار و اهمیت اجتماعی خود را از دست می دهند. این بدان معناست که دین در عملکرد نظام اجتماعی به حاشیه رانده می شود و کارکردهای اساسی در عملکرد جامعه با خارج شدن از زیر نفوذ و نظارت عواملی که اختصاصاً به امر ماورای طبیعی عنایت دارند، عقلانی (Rationalized) می گردند.[35]

در فرایند عرفی شدن، رسوم دینی، دیگر برای اعضای جامعه واجب الاطاعه نیستند، بلکه برخی از آنها به انگیزه های دیگر انجام می گیرد.[36]

از آنچه ذکر شد، تعریف سکولاریسم و تفاوت آن با سکولاریزاسیون روشن شد و خلاصه ی آن این است که:

1. سکولاریسم نوعی ایدئولوژی است که یا الحادی است و به طور کلی دین را انکار می کند و یا غیرالحادی است که در این صورت یا معتقد به جدایی دین و دنیا و عدم دخالت دین در امور دنیوی است و یا معتقد به جدایی دین و سیاست و قایل به عدم دخالت دین در امور حکومتی و سیاسی است.

2. سکولاریزاسیون برخلاف سکولاریسم، نوعی ایدئولوژی نیست، بلکه به یکی از دو معنا به کار می رود:

الف) نظریه ای جامعه شناسانه، یعنی فرایند تقدس زدایی و عرفی شدن مظاهر اجتماعی و تفکیک نهادهای دینی از نهادهای غیر دینی.

ب) واقعیتی تاریخی که در غرب اتفاق افتاد، یعنی سلب مالکیت از کلیسا.

سابقه ی تاریخی و عوامل پیدایش سکولاریسم چیست؟

سید محمد علی داعی نژاد

l در تاریخ غرب مجموعه ای از عوامل فکری، دینی، رفتاری و اجتماعی موجب پیدایش سکولاریسم شد که در ذیل به توضیح و تبیین این عوامل می پردازیم:

1. عامل دینی: مسیحیّت

تأکید انجیل و مفسّران آن بر جدایی دین و دنیا، از جمله دین و سیاست، و نیز فقدان برنامه و قوانین مورد نیاز اجتماع در انجیل و تعالیم کلیسا، از مهم ترین عوامل زمینه ساز سکولاریزم در غرب به شمار می رود. در ذیل به شواهد این مطلب اشاره می کنیم:

الف) آموزه ی جدایی دین از دنیا و سیاست، در انجیل:

1. حضرت عیسی در پاسخ به سؤال پیلاطس که آیا تو پادشاه یهود هستی؟ فرمود: پادشاهی من از این جهان نیست[37].

2. در انجیل آمده است:

عیسی چون دانست که می خواهند بیایند او را به زور پادشاه کنند، باز تنها به کوه برآمد[38].

ب) آموزه ی جدایی دین از دنیا و سیاست در کلام پیروان مسیح (علیه السلام):

کلازیوس، پاپ سده ی پنجم می گوید:

عیسی مسیح از آن جا که از ضعف و نقیصه ی انسانی آگاه بود، برای نجات پیروان خود طرحی بزرگ و عالی ابتکار کرد. وی اقتدارات و وظایف شاهان را از آن مذهب جدا کرد و به هر کدام از این دو مرجع، آنچه را سازگار و مناسب با شئونش بود محول ساخت ... به هیچ بشری این امتیاز داده نشد که در آن واحد، صاحب هر دوی آنها (و در نتیجه دارای قدرتی برین) شود[39].

ج) فقدان برنامه و قوانین مورد نیاز اجتماع در انجیل و تعالیم کلیسا:

یکی از نشانه های دخالت دین در امور دنیوی و سیاست، وجود قوانین مورد نیاز است و حال آن که چنین قوانینی در مسیحیّت وجود ندارد و حتی شریعت تورات که تا نیمه ی قرن اوّل میلادی مورد التزام و عمل مسیحیان بود، در سال پنجاه میلادی توسط شورای مسیحیان اورشلیم نسخ شد و دیگر، مسیحیان خود را ملتزم به آن ندانستند[40]. پروفسور لطفی لونیان می گوید:

مسیح هیچ وقت برای اجتماعات، قانون های موقّتی که مشتمل بر پاره ای از اوامر و نواهی باشد، تدوین و تنظیم نفرمود[41].

و م. میلر، مورخ معاصر نیز می گوید:

خداوند مسیح، شریعتی چون شریعت موسی (علیه السلام)، که در هر جزئی نیز تکلیفی از برای ما معین کند، برقرار نفرموده و قوانینی از تقسیم ارث و عقوبت مجرمان یا امور دیگر سیاسی، که به مقتضیات هر دوره تغییرپذیر است، وضع ننموده است[42].

اسلام در سه جهتِ گفته شده برخلاف مسیحیت است:

اولاً، قرآن و سنت، به صراحت، آموزه ی جدایی دین از سیاست را نفی می کنند و یکی از مهم ترین اهداف پیامبران را مبارزه با ستمگران و ایجاد جامعه ی عدالت محور در پرتو کتاب الهی می دانند[43].

ثانیاً، دانشمندان و علمای اسلام در طول تاریخ، پرداختن به دنیا و سیاست را از شئون دین، و تحقق آن را از وظایف خود می دانستند و هرگاه مجالی برای حاکمیت اسلام فراهم می شد به تنظیم مسائل دنیا و اجرای شریعت و حدود الهی در جامعه و سیاست اقدام می نمودند.

ثالثاً، اسلام پرداختن به دنیا و سیاست را جزو اهداف خویش شمرده[44]و تعالیم و قوانین مورد نیاز انسان ها را در عرصه های سیاست، اقتصاد، مدیریت، فرهنگ، حقوق و ... ارائه کرده است.

2. عامل رفتاری: عملکرد کلیسا

پاره ای از عملکردهای نامطلوب کلیسا، در فاصله گرفتن مردم از دین و فراهم شدن بستر مناسب برای پیروزی علم گرایان و روشن فکران، تأثیر به سزایی داشت. کلیسا از جهت اخلاقی، اقتصادی و فرهنگی رفتارهای ناشایستی از خود بروز داد و نتیجه ی آنها همان است که در سال 1372 رؤسای دیرهای کولونی اعلام داشتند:

کلیسای روم چنان بی حیثیت شده که آیین کاتولیک در این نواحی جداً به خطر افتاده است[45].

ویل دورانت می نویسد:

با تشکیل دادگاه های تفتیش عقاید از سال 1480 ـ 1488، 8800 تن سوخته و 96494 تن محکوم به کیفرهای مختلف شدند و از سال 1480 ـ 1808، 31912 تن سوخته و 291450 تن محکوم شدند[46].

نهرو درباره ی تأثیر اختلاف پاپ ها در باب منصب پاپی می نویسد:

جنگ و نزاع ناپیدا میان پاپ ها، در مردم اروپا تأثیر بسیاری به جا گذاشت. وقتی مردم می دیدند کسانی که خود را جانشین و مظهر خداوند در روی زمین می نامند چنین رفتاری دارند، طبعاً درباره ی تقدّس و درستی و جدی بودن حرف هایشان به تردید می افتادند[47].

بازرس ویژه ی پاپ درباره ی اوضاع کشیشان می نویسد:

بسیاری از راهبان قمار می بازند، لب به لعن و نفرین می آلایند، در قهوه خانه ها می لولند، قداره می بندند، مال می اندوزند، زنا می کنند و چون باده خواران عیاش زندگی می گذرانند[48].

قدیس برنارد دنیو می گوید:

بسیاری از مردم چون پستی و فرومایگی زندگی راهبان و زاهدان و راهبه ها و کشیشان دنیادوست را می بینند، یکه می خورند و چه بسا ایمانشان را از دست می دهند[49].

راسل، دانشمند بزرگ غرب می نویسد:

اگر قدرت اخلاقی کلیسا از داخل و خارج به فساد کشانده نشده بود، هرگز مهاجمین، واجد نیروی لازم برای غلبه بر کلیسا نبودند و قطعاً مغلوب می شدند[50].

هم چنین ویل دورانت می گوید:

نفرت و تحقیر مردم نسبت به روحانیونِ فاسد، در این ارتداد و از دین برگشتگی بزرگ، عامل کوچکی نبود[51].

عامل دوم نیز در جهان اسلام وجود ندارد و علت آن این است که تعالیم عقلانی و صحیح اسلام و مکانیسم ها و برنامه های موجود در اسلام، هم چون وجوب امر به معروف و نهی از منکر و پرهیز از فساد و ثروت اندوزی و ستمگری، چنان زمینه ای را برای مسلمانان فراهم نموده است که کسی نتواند به نام اسلام و دین بر مردم ستم روا دارد و به مال اندوزی و فساد بپردازد. تاریخ اسلام شاهد است که حاکمیّت های دروغینی که خود را به اسلام منسوب می نمودند دوام نمی یافتند و مردم، در پرتو تعالیم اسلامی، حاکمیّت حق را از ناحق تشخیص می دادند و امروزه نیز پشتیبانی میلیونی مردم از علمای اسلام به جهت تلاش آنها در راستای حاکمیّت خدا و تحقّق تعالیم اسلام و عدالت اجتماعی است.

3. عامل فکری

شکسته شدن منزلت معرفتی مسیحیت به وسیله ی آموزه های تحریف شده، مایه ی روگردانی دانشمندان از مسیحیّت و روی آوردن به علم و عقل گردید و پاسخ گو نبودن کلیسا به شبهات وارده، عامل بی اعتباری مسیحیّت در بین مردم شد.

روشن شدن بطلان برخی تعالیم مسیحیت، مانند مرکزیت زمین، و وجود پاره ای از آموزه های خردستیز در انجیل، مانند تثلیث، و ظهور اندیشه های نو در مسیحیّت، بستری را فراهم نمود که اعتبار تعالیم مسیحیّت را از بین برد و چنان شد که آنچه به معیار علم و عقل درنمی آمد کنار نهاده شد و امور علمی و عقلی اعتبار یافت; از باب نمونه، ایان باربور درباره ی تأثیر آموزه ی گناه فطری، که از جمله آموزه های مسیحیّت است، می گوید:

اختلاف بر سر گناه نخستین در فرانسه به جدایی کامل دین و فلسفه انجامید و غرابت این آموزه با تکامل علوم تجربی و زیست شناختی، مخصوصاً با فرضیه ی داروین، به اوج خود رسید[52].

حقّانیّت تعالیم اسلام و مصونیّت آن از تحریف، موجب گردید تا در جهان اسلام عامل فکری، یعنی علم گرایی و عقل گرایی، نتواند در تحقّق سکولاریزم و جدا کردن دین از دنیا موفق گردد.

4. عامل اجتماعی

رشد صنعتی و زندگی شهری و تحوّل در شیوه های فردی و اجتماعی و ورود تکنولوژی در زوایای زندگی، روحیه ی علم گرایی مردم را تقویت کرد و چنان شد که حل تمام مشکلات را از علم توقّع داشتند. نظریه ها و تبیین های راجع به روند کلی در جهت دنیاگرایی، نشان می دهند که در درجه ی اول، این فراگرد با میزان صنعتی شدن و شهری شدن ارتباطی آشکار دارد.

آنچه بیان شد مهم ترین عواملی بودند که در تحقّق سکولاریزاسیون و تثبیت ایدئولوژی سکولاریسم مؤثّر بوده اند. بی اعتباری مسیحیت و مخالفت آن با دستاوردهای علمی و رشد صنعت و تکنولوژی، هم زمان با رشد علم گرایی، موجب شد تا مردم تصوّر کنند که دین با علم مخالف است و تعالیم دینی مانعی بر سر راه صنعت و تکنولوژی است، حال آن که حقّانیّت تعالیم اسلام و منزلت والای علم در این دین و برنامه های زندگی ساز اسلام نشان می دهد که اسلام، عامل پیشرفت های علمی و صنعتی و عقلانیّت است و علت انحطاط جوامع مسلمین، سستی خود مسلمانان است.

رشید رضا مؤلف تفسیر المنار در این باره می نویسد:

علمای علم الاجتماع و سیاست مداران و مورخان اسلامی و غیراسلامی اتفاق دارند تنها عاملی که در برهه ای از زمان به عرب ها (مسلمانان)، در همه ی زمینه های فرهنگی و اجتماعی و روحی نیرو بخشید و آنان را در پیشرفت فرهنگ و تمدن انسانی کمک کرد و با هم متّحد ساخت، اسلام بود و بس. طبعاً روگردانی از اسلام و یا داشتن مسمای اسلام، نتیجه ای جز خواری و ذلّت نخواهد داشت[53].

 

مبانی و ارکان سکولاریسم چیست و آیا اسلام با سکولاریسم سازگار است؟

سید محمد علی داعی نژاد

l برای سکولاریسم مبانی متعددی بیان شده است که برای اختصار به سه مورد از مهم ترین آنها (علم گرایی، عقل گرایی و انسان گرایی) اشاره و اجمالاً دیدگاه اسلام را در این مورد بررسی می کنیم.

الف) اصالت علم (علم گرایی)

علم گرایی و اصالت علم از جمله مبانی سکولاریسم است که جانشین وحی و تعالیم الهی شده است. استانلی ل. جکی می گوید:

بر وفق اصالت علم، گزاره ها فقط به میزان ربطی که با کمیات یا امور واقع تجربی دارند از محتوای حقیقی و صدق برخورارند.[54]

هامیلتون می گوید:

شکی نیست که گسترش علم به تضعیف دین کمک کرده است. از زمانی که علم حیثیت پیدا کرد و مبنای بسیاری از جنبه های زندگی بشر قرار گرفت، دیدگاه های مذهبی درباره ی جهان مورد تردید واقع شدند.[55]

دان گیوپیت می نویسد:

هرچه پیکر دانش و فنون علمی کنونی بشر تناورتر و نیرومندتر می شود، علم بیش تر و بیش تر در بخش های مختلف حیات به جای دین وظیفه ی توضیح رویدادها را بر عهده می گیرد; حتی در رشته هایی چون: اقتصاد، علوم اجتماعی و روان شناسی که موضع دقیق علمی آنها قطعی نیست، در عمل، شیوه ی تفکر دنیوی، سودگرا و ابزاری غلبه یافته است.[56]

وی در ادامه می گوید:

همان طور که گفته شد، دنیاگرایی مدرن مشتمل است بر تسری هرچه بیش تر خردورزی فنی به زوایای زندگی. در این جهان بینی، علم جای الهیات را گرفته و علاقه ی مردم از دین و اخلاق بریده شده و به اقتصاد و سیاست گرویده است.[57]

یکی از روشن فکران ایرانی در اهمیت نقش علم گرایی در سکولاریسم می نویسد:

علمانیت به معنای علمی بودن یا علمی شدن را باید دقیق ترین ترجمه ی سکولاریسم دانست.[58]

نقد و بررسی علم گرایی

1. ریشه ی علم گرایی در غرب، تعارض دستاوردهای علمی با آموزه های نادرست مسیحیت درباره ی جهان بود،[59] نه مبانی محکم معرفت شناسانه; و شکی نیست که رشد علم به تضعیف آن دینی می انجامد که دارای آموزه های نادرستی درباره ی جهان و انسان است; اما دینی مانند اسلام، که مصون از تحریف و معارف ناصواب است، با پیشرفت علم نه تنها تضعیف نمی شود، بلکه هر روز حقانیت و ضرورت مراجعه و بهره گیری از آن آشکارتر می گردد.

2. علم گرایی، به معنای انحصار معرفت در تجربه، نظریه ای نادرست است و روشن ترین اشکال آن، غیرعلمی بودن همین قاعده و اصل است; زیرا هیچ گاه تجربه نمی تواند ضابطه ای کلی و قطعی ارائه دهد، و دلیل دیگر بر بطلان این نظریه، وجود آموزه های قطعی عقلی است که نمایانگر توانایی های عقل آدمی در کشف واقعیت است; مانند اصل علیت.

3. علم گرایی به معنای بی نیازی جستن از وحی و تعالیم وحیانی، در شناخت نادرست آدمی ریشه دارد. تصور شده است که آدمی می تواند با تجربه و علم تمام مشکلات خود را حل و نیازهایش را برآورده سازد. در بطلان این تصور کافی است به مبانی متافیزیکی که علم بر آنها متکی است، مانند استحاله ی اجتماع نقیضین، و اصل علیت و نیز به اعترافات عاجزانه ی عالمان در عرصه های مختلف توجه شود.

ماکس شلر با اشاره به پیدایش علوم مختلف می گوید:

علوم تخصصی که پیوسته تعدادشان رو به افزایش است و با مسائل انسان سروکار دارند، بیش تر پنهان گرِ ذات انسان در پرده ی حجاب اند تا روشن گر آن.[60]

و اگر نتوان انسان را به درستی شناخت، چگونه می توان برای او سعادت و خوش بختی مناسب تأمین کرد.

4. از دیدگاه اسلام علم گرایی به معنی فوق باطل است. انسان دارای منابع معرفتی مختلفی است که حواسْ یکی از آنهاست و سایر منابع معرفتی انسان عبارت اند از: وحی، عقل و شهود. آیاتی از قرآن به این سه طریق معرفتی اشاره کرده اند.

ب) عقل گرایی

یکی دیگر از مبانی سکولاریسم، عقل گرایی و مبنا قرار دادن عقل برای رفع نیازهای انسان است.

ایان باربور می گوید:

متفکران عصر روشن گری از توانایی عقل نه فقط در حوزه ی علم و دین، بلکه در همه ی شئون حیات انسانی مطمئن بودند. در کفایت عقل کوچک ترین شک و شبهه ای نبود و به وحی یا کتاب مقدس نقش تبعی داده شده بود.[61] در قرن هجدهم عقل به تدریج جانشین ضروریات و اصول عقاید مسیحیت می شد.[62] دئیست ها نمونه هایی از بیدادگری و بی اخلاقی را از روایات و حکایات کتاب مقدس بیرون کشیدند و اشخاصی مانند تامس پین با این کار خشنودی خود را از پیروزی عقل بر خرافات اظهار داشتند.[63] بدین ترتیب انسان مدرن با اظهار بی نیازی از تعالیم دینی برای اداره ی زندگی خود به کفایت عقل فتوا داد.

بررسی و نقد مبنای دوم

1. اشکال اول این مبنا همان مشکل علم گرایی است; یعنی خودبسندگی خرد آدمی; به عبارت دیگر، پیروزی عقل بر برخی تعالیم مسیحیت و توان خرد در عقلانی کردن جهان و برخی دستاوردهای آن، این توهم را پرورش داد که آدمی می تواند به تنهایی جهان خود را بسازد و مشکلات او ریشه در تعالیم دینی دارد. حال آن که بحران های اخلاقی، سیاسی و اقتصادی غرب و شکست های انسان در دست یابی به حقیقت در عرصه های مختلف، و سرانجام، گسترش شکاکیت، انسان غربی را تا بحران هویت پیش برد و او را به کلی از ساختن جهانی انسانی ناامید ساخت و این همه ناشی از افراط در عقلورزی و نادیده انگاشتن محدودیت ها و موانع عقلانی آدمی هم چون: خطاها، هوا و هوس ها و... است.

2. آدمی افزون بر این که در شناخت حقایق این جهان محدودیت دارد، از شناخت تمامی حقایق غیبی و ارتباط دنیا و آخرت نیز ناتوان است; برای نمونه، تشخیص این که چه شیوه ای از زیستن، هم سعادت دنیوی و هم رستگاری اخروی و کمال آدمی را در پی دارد، در توان آدمی نیست; و تنها خداوند که خالق این جهان و عالم به غیب و شهود است می تواند چنین صراطی را نشان دهد و در حقیقت، ضرورت بعثت انبیا ریشه در همین مسئله دارد.

3. ضعف دیگر عقل آدمی، تشخیص مصادیق است; یعنی عقل، که قوه ای کلی نگر است، توان تشخیص مسائل جزئی را ندارد و البته کسانی که مرادشان از عقلانیت، عقلانیت ابزاری و محاسبه گر و جزئی نگر است ممکن است چنین اشکالی را برنتابند، لیکن بر اساس آن دیدگاه، دچار چالشی دیگرند و آن ناتوانی از تشخیص مصالح کلی و مقاصد و اهداف خلقت و اصول کلی زندگی است; زیرا این ها اموری است که عقل کلی نگر می تواند به کاوش در آن عرصه ها بپردازد، نه عقل ریاضی و جزئی نگر.

4. از دیدگاه اسلام، عقل گرایی نگاهی افراطی به عقل و محروم ماندن از سایر منابع معرفتی است; از این رو اشکال چهارم بر علم گرایی، بر آموزه ی عقل گرایی نیز وارد است.

ج) اومانیسم

جوهره و روح اومانیسم که عنصر مشترک نحله های مختلف اومانیستی را تشکیل می دهد، محور و معیار قرار گرفتن انسان برای همه چیز است.[64]

دان گیوپیت می نویسد:

مفاهیم و حقایق و ارزش ها همه ساخته ی انسان است و این آموزه را «انسان گرایی یا انسان مداری» می نامند.[65]

رنه گنون نیز در این باره می گوید:

اومانیسم نخستین صورت امری بود که به شکل نفی روح دینی در عصر جدید درآمده بود و چون می خواستند همه چیز را به میزان بشری محدود سازند، که خود غایت و نهایت خود قلمداد شده بود، سرانجام مرحله به مرحله به پست ترین درجات وجودی بشر سقوط کرد.[66]

براساس آموزه ی اومانیسم، انسان باید در ساختن دنیا و زندگی خود به خویشتن متکی باشد، نه این که از اصول مذهبی و تعالیم دینی مدد بجوید; بدین ترتیب، دین از عرصه ی حیات آدمی، یا حداقل حیات دنیایی انسان کنار می رود و جدایی دین از دنیا، یا دین از سیاست صورت می گیرد.

بررسی و نقد اومانیسم

1. اومانیسم گرایشی افراطی در تعیین منزلت انسان است. این گرایش در برابر آموزه های مسیحیت در باب انسان قرار دارد; آموزه هایی مانند اعتقاد به آلوده بودن هر انسانی به گناه اولیه. بی شک جایگاه انسان در اسلام که خلیفه ی الهی و حامل اسمای خداوند و امانت خدا و تولدیافته بر فطرت توحیدی معرفی شده است، می تواند تعدیلی مناسب برای گرایش افراطی اومانیسم درباره ی انسان باشد.

2. خودبسندگی و انسان را معیار همه چیز قرار دادن، مایه ی محرومیت انسان از معارف الهی و موجب برداشتی غیرواقعی از توانایی های انسان و نادیده گرفتن محدودیت های آدمی می گردد; بدین ترتیب، این نگرش نه تنها به رشد انسان کمک نکرده، بلکه ـ چنان که از رنه گنون نقل کردیم ـ موجب سقوط انسان از جایگاه اصلی اش شده است.

3. از دیدگاه اسلام ریشه ی انسان گرایی و خودبسندگی و روگردانی از خدا در نشناختن خود است و از این روی در متون دینی گفته شده است: کسی که خودش را بشناسد خدا را خواهد شناخت. درک صحیح از خود و توانایی ها و نیازهای آدمی می تواند نیاز انسان را به خدا عیان سازد و خلاف اومانیسم، انسان را به این نتیجه برساند که محور حرکت آدمی باید خدا باشد، نه انسان; و آدمی با رفتن به سوی خدا و فانی شدن در او و متصف شدن به کمالات الهی و خداگونه بودن، به انسانیت می رسد و کمال نهایی را به دست می آورد.

این ها پاره ای از مهم ترین ارکان و مبانی فرهنگ غرب و تکیه گاه نظریه ی سکولاریسم است و چنان که ملاحظه گردید، همه ی آنها در تعالیم تحریف شده ی مسیحیت و افراط گرایی اصلاح طلبان رنسانس ریشه دارد و همگی فاقد جنبه ی برهانی و استدلالی است و اسلام با هیچ یک از این مبانی سازگاری ندارد.

چرا حقوق سکولار پذیرفتنی نیست؟ سید محمد علی داعی نژاد

ابتدا لازم است تعریفی از «حقوق سکولار» ارائه شود تا با وضوح بیش تری به چالش ها و یا دلایل رد آن بپردازیم.

برای آشنایی با حقوق سکولار کافی است به معنای سکولاریسم توجه شود. سکولاریسم مکتب یا اندیشه ای است که به جدایی دین از دنیا، و در معنایی خشن، به انکار دین و خرافی بودن آن معتقد است; از این رو، از دیدگاه سکولار، حقوق یعنی حق هایی که منشأ الزام و جعلشان دین نیست و هر مکتب حقوقی ای که دین را منشأ الزامات حقوقی نمی داند را می توان حقوق سکولار نامید; خواه مکتب حقوق طبیعی[67] و خواه حقوق پوزیتویستی.[68] از آن جا که گرایش غالب فلاسفه ی حقوق و حقوق دانان این روزگار، دیدگاه کسانی است که برای قوانین حقوقی، پشتوانه ی حقیقی قایل نیستند، به تبیین و نقد این دیدگاه می پردازیم.

از نظر این مکاتبِ حقوقی، قوانین حقوقی هیچ واقعیتی در ورای خود ندارند. واقعیت آنها همین واقعیت جعلی و اعتباری و وضعی است که قانون گذار به آنها می بخشد و از دیدگاه مکاتب تاریخی و پوزیتیویستی، مردم تنها قانون گذارِ معتبرند و اگر قانونی را پذیرفتند مشروعیت و اعتبار می یابد و اگر نپذیرفتند فاقد اعتبار و ارزش است; به تعبیر دیگر، مقبولیت مردمیِ قانون، عین مشروعیت و ارزشمندی آن است.[69]

کوتاه سخن این که، ملاک ارزشمندی قوانین حقوقی از دیدگاه حقوق سکولار، مقبولیت آنها از سوی مردم است; هم به این دلیل که منطقاً و عقلاً باید به رأی مردم اعتبار داد و هم به این دلیل که عمل چاره ای جز این نیست; زیرا اگر مردم قانونی را نپذیرند آن را اجرا هم نخواهند کرد و وضع چنین قانونی لغو خواهد بود. این دیدگاه امروزه بر محافل حقوقی جهان غلبه و سیطره ی چشم گیری دارد. شاهد این مدعا، کثرت و تعدد کشورهای دموکراتیک در سطح جهان است.

اکنون با تأملی در حقوق سکولار، چالش های این نوع حقوق و دلایل نپذیرفتن آن ذکر می شود.

1. براساس این دیدگاه، اگر در جامعه ای صدمیلیونی پنجاه میلیون و یک نفر به کاری رضایت دادند و بقیه ناراضی بودند، باید سخن بقیه را رد کرد و تقریباً نیمی از مردم ناراضی خواهند ماند و، بدین ترتیب، هدف اصلی این حقوق، که به ظاهر رضایت مردمی را می طلبید، تأمین نشده است و جمع کثیری از مردم از اعمال نظرشان محروم مانده اند.

2. حقوق سکولار بر آزادی انسان در رأی تأکید می نماید و رأی آزاد مردم را بر هر قانونی ترجیح می دهد. بررسی جوامع غربی و نظام های سیاسی آنها فیلسوفان سیاسی را به این اعتراف کشانده است که رأی آزاد و دمکراسی، پنداری بیش نیست و در حقیقت، این شیوه به ابزاری مناسب برای تأمین اهداف سرمایه داری غرب تبدیل شده است; چرا که آنان با ترفندهای پیچیده ی تبلیغات، مردم را به همان سمت و سویی که تأمین کننده ی منافع سرمایه داران است سوق می دهند و این است که برخی از دانشمندان غربی گفته اند: آزاد بودن رأی تنها به آزاد بودن دست و قلم نیست، بلکه اندیشه و مغزها نیز باید آزاد باشند، تا بتوانند با در نظر گرفتن مصالح و مفاسد، به انتخاب، و در ظاهرْ گزینش، بپردازند. برای نمونه اسوالد اشپنگلر، یکی از فیلسوفان سیاسی، درباره ی وضعیت حق رأی و دموکراسی در غرب می نویسد:

اختلاف بسیاری بین دمکراسی پارلمانی مغرب زمین و دمکراسی های قدیمی مصر و چین و اعراب مشاهده می شود، ولی در حقیقت در عصر کنونی هم ملت، در دست نفوس مقتدر، آلتی بیش نیست... موضع «حق حاکمیت ملت»، به این معنا که جامعه بتواند برحسب اراده ی خود مقدارت خویش را به دست گیرد، فقط حرفی است مؤدبانه; ولی حقیقت این است که با تعمیم حق رأی به عموم افراد (و بدانید که «عموم افراد» جسم بی روحی است) انتخابات معنای اولیه ی خود را از دست داده است ... رهبران، اراده ی خود را به وسیله ی تمام دستگاه های تبلیغاتی و تلقینات بر مردم تحمیل کرده، برای تفوق بر یکدیگر به طریقه هایی مبارزه می کنند که انبوه مردم به هیچ وجه قادر به ادراک و فهم آن نخواهند بود. اینان افکار عمومی را ابزار کار دانسته و در مبارزه با هم دیگر از آن استفاده می کنند.

3. اشکال دیگر آن است که گاه شخصی را مردم به نمایندگی در وضع قانون برمی گزینند و سپس روشن می شود که آرایی برخلاف خواست مردم دارد، ولی بر اساس این حقوق نمی توانند او را از مقامش عزل کنند; از این رو، براساس این حقوق، هرگاه مردم کسی را به نمایندگی نصب کردند از حق عزل او محروم اند.

4. در این دیدگاه، مقبولیت مردم، تنها معیار صحت و اعتبار یک قانون دانسته شده است و چون میان مقبولیت مردمی و حقانیت، تلازمی وجود ندارد، میان اعتبار و مشروعیت یافتگی از سوی مردم، و حقانیت فاصله خواهد افتاد; از این رو این دیدگاهِ حقوقی براساس حقانیت و حق گرایی شکل نخواهد گرفت.

5. اشکال اساسی دیگر حقوق سکولار آن است که هدف این حقوق را تأمین نظام اجتماعی معرفی می کنند; چنین دیدگاهی این زمینه ی خطرناک را فراهم می سازد که مصالح مردم فدای خواسته های نابخردانه گردد و کشتار مصلحان اجتماعی، به دلیل برهم زدن نظم جامعه، معقول و درست انگاشته شود.[70]

به هرحال، عدم توفیق در کسب رضایت همگانی و ناکارآمدی این حقوق در جوامع بشری و معضلاتی هم چون محرومیت از حقِّ عزل نمایندگان منتخب و مبتنی نبودن این حقوق بر حق گرایی و مصالح مردم، برخی دلایل مهم متفکران مسلمان در نپذیرفتن حقوق سکولار است.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان