چکیده
انسان موجودی است مختار و در نقشی که خدای بزرگ برایش در نظر گرفته است انجام وظیفه می نماید. اینچنین نیست که فراز و فرود نقشها، تأثیری تکوینی در رتبه وجودی افراد داشته باشد. در حقیقت ایمان و معرفت انسانها، میزان و ملاکِ کمال آنهاست. از این رو سعادتمندی صرفاً در قابلیت گسترده نیست بلکه در انباشته ساختن ظرف قابلیت از ایمان و عمل صالح می باشد.
مقاله حاضر تلاش دارد تا موضوع فوق را از زوایای مختلف تبیین نماید.
واژه های کلیدی: قسمت، قضا، قدر، اختیار، جبر.
مدخل
قسمت خود می خورند منعـم و درویش روزی خود می برند پشـــــه و عنقا
سعدی
گر عشق نهد قسمت من خواری و آفت خواری به حمیت بکشم نی به لطافت
عرفی
عیبم مکن به رندی و بدنامی ای حکیم کاین بود سرنوشت ز دیـوان قسمتم
حافظ
قسم من بود این تو را کـــــردم حلال تو نـدانستی تو را نبـــــــــود وبال
مثنوی
قسمت حـــــــوالتم به خرابات می کند هر چند کایــن چنین شدم و آنچنان شدم
حافظ
و قسمت واژه ای است به ظاهر آشنا و قریب، همچون شبحی در کنار ما، که هر چه بیشتر به آن نزدیک می شویم، بیشتر از ما می گریزد و غریب می نماید، به گونه ای که همگان نامش را شنیده اند، اما کمتر کسی به خود اجازه داده که با او آشنا شود و از قبیله و تبارش جویا گردد.
آری، قسمت و قسم به معنای بهره، نصیب، سرنوشت و تقدیر است1و به گونه های مختلف در نظم و نثر بزرگان به کار رفته است. اما بعد از آشنایی با معنایش ببینیم از کدام قبیله و تبار است.
قضا و قدر
قدر عبارتست از هندسه و اندازه وجودی هر چیز و قضا به معنای گذراندن و یکسره کردن و به پایان رساندن است.2 هر موجودی که در این عالم در نظر بگیریم، به وسیله قالبهایی از داخل و خارج قالب گیری و تحدید شده است. عرض و طول و شکل و قیافه و سایر احوال و اوصافش مطابق و مناسب آن علل و شرایط و آن قالبهای خارجی است. تقدیر الهی موجودات عالم مشهود را به سوی آنچه در مسیر وجودشان برای آنها تقدیر و قالب گیری کرده هدایت می کند؛ همچنان که خدای بزرگ فرمود:«الذی خلق فسوی و الذی قدر فهدی»؛(اعلی، آیه3) یعنی آنچه را که خلق کرده به سوی آنچه که برایش مقدر نموده هدایت فرمود و سپس همین تقدیر و هدایت را با امضای قضا تمام و تکمیل کرد.3
به فرموده حضرت علی(ع):
خداوند آنچه را که آفرید با اندازه گیری دقیقی استوار کرد و با لطف و مهربانی نظمشان داد و به خوبی تدبیر کرد. هر پدیده را برای همان جهت که آفریده شد به حرکت در آورد، چنان که نه از حد و مرز خویش تجاوز نماید و نه در رسیدن به مراحل رشد خود کوتاهی کند. و این حرکت حساب شده را بدون دشواری به سامان رساند تا بر اساس اراده او زندگی کند.4
زندگی نمایشنامه ای است و کارگردان هستی هر کسی را به گونه ای در نقشی خاص گمارده است: یکی در نقش غنی و متمول و دیگری در کسوت فقیر و مستمند؛ یکی دارای نبوغ و استعدادی سرشار و یکی بی بهره از درک و فهم؛ یکی در حسن و کمال همچون آفتاب و دیگری در چهره و رخسار چونان شب؛ یکی در اوج سلامتی و نشاط و دیگری در حضیض دردمندی و تعب؛ یکی در فراز بسط امکانات و دیگری در فرود قبض نعمات؛ یکی بر قله صد ناز و نعمت و یکی هم قرص نانش آغشته در خون.5
و خداوند و تنها او می داند که هر کس در کدام بخش ایفای نقش نماید و این از اسرار عالم وجود است. به فرموده امام علی(ع): «قَدَر سِر ی است از اسرار خداوند.»6 چرا که خالق و هادی و مربی ما اوست. آن زمان که ما نبودیم و نیازمندیهایمان نبود او به یاد ما بود.
ما نبودیم و تقاضامان نبود لطف او ناگفته ما می شنود
مثنوی
در این نمایشنامه که ما هم بازیگریم و هم تماشاگر و همه مشغول کار خویشتن، اصولی هست که اگر به حقیقت آن آگاهی یابیم، هم به خوبی از عهده وظیفه بر می آییم و هم از ایفای نقش لذت می بریم و هم در پیشگاه حضرت حق رو سپیدیم و مأجور.
1. هر بازیگر در طول زندگی خویش مشغول نقش خود باشد و آن را به بهترین وجه انجام دهد:
«خدای رحمت کند انسانی را که اندازه خود را بشناسد و پای از مرزش فراتر ننهد.» امام علی(ع)(غرر الحکم)
نکند شیطان که در این نمایشنامه نقش فریبکار را بازی می کند، شما را مشغول پُستها و منصبهای دیگران نماید و با عینک مقایسه شما را مشغول سنجش شغلها و کسوتها نماید.
قسمت حق است مَه را روی نَغز داد ه بخت است گل را بوی نغز
هــــر کسی را بهر کاری ساختند مـــــهر آنرا در دلش انداختند
ملاک برتری و ارزش از منظر کارگردان هستی، فراز و فرود نقشها نیست، بلکه ملاک صحت و درستی و صداقت در ایفای نقشهاست.
تو مبین که بر درختی یا به چاه تو مرا بین که منم مفتاح راه
مثنوی
نه اوج و بلندای نقش بدون فهم حقیقت زندگی، کسی را به کمال می رساند که نمرود و فرعون و بیشتر سلاطین تاریخ فریب این دام را خورده اند، و نه حضیض صورتِ نقش، کسی را از انسانیت محروم می گرداند که سقراط و لقمان و بسیاری افراد دیگر از حسن چهره و رخسار برخوردار نبودند، ولی با ایفای نقش ارزشمندشان از بزرگان روزگار شدند. یوسف(ع) به خاطر درک این امر خطیر، نه در قعر چاه و سختی و زنجیر اسارت از منصب خود نومید گشت و نه در کسوت خزانه داری و امین پادشاه از مقام خویش مغرور گشت که هر دو نقشی است از ناحیه رب عالم وجود و اصل، انجام وظیفه و تسلیم فرمان حق بودن است، نه اینکه به لباس و چهره و منصب و مال دل خوش کنیم.
خدای بزرگ فرمود: «هر کس راضی به قضای من نباشد و ایمان به قدر من نداشته باشد، پس خدایی غیر از من را طلب نماید.»7
2. در پایان عمر هم کسوت ملوک را از آنان می گیرند و هم لباس فقرا و مستمندان را می ستاندند. که مرگ خاتمه زندگی است؛ هم نقاب زیبای پری چهره را از وی می ستانند و هم عصای دست دردمند زمین گیر را؛ هم تاج زمردین پادشاهان را از سرشان برمی دارند و هم غبار از سیمای انسان کوخ نشین بی تبار می زدایند؛ هم ردای نبوغ و ثروت و سیاست کاخ نشینی را اخذ می کنند و هم جامه مسکنت و بدوی بودن و خاک نشینی. فردای قیامت زمان داوری است که کدامین فرد نقش خویش را بهتر ایفا نموده است. نه دلبستگی به لباس فاخر و فراموشی وظیفه و غرض نقش، ارزشمند است و نه خستگی و یأس از کسوتِ نازل و پَست و حسرت و آه. به فرموده امام صادق(ع): در صورتی که مؤمن راضی به قضای الهی باشد، خداوند خیر او را در آن مسیر قرار می دهد.»8
با اینکه نقش و مقام و منصب اصالتاً ارزشی ندارد و همه بازگرفته می شود، اما در سایه همین امر می توان نهالی را در ذات خویش غرس نمود که در سایه آن هم در دنیا سعادتمند بود و هم در آخرت روسپید. اگر سلیمان نبی(ع) در نقش پادشاه توفیق بندگی داشت، رشد و کمال او از ناحیه کسوت نبود که بسیاری فریب کسوت و نقش را خورده اند و می خورند. توفیق و بلندای ارزش جناب سلیمان (ع) در هنر انسانیت اوست و چون خود را شناخته است در هر نقشی می تواند عالی ترین بازیگری را داشته باشد. و کسی که گوهر وجود خود را یافت صرفاً به وظیفه می اندیشد. (و کسی که کرامت نفس داشته باشد دنیا در اندیشه او حقیر است.) (امام علی(ع)؛ غرر الحکم)
از این رو جناب ایوب(ع) هم در کسوت صحت و سلامت نبی و فرازمند است و هم در جایگاه مرض و دردمندی پیامبر و سرمشق است.
خدا از چنان بنده خرسند نیست که راضی به قسم خداوند نیست
سعدی
3. فردای قیامت هیچ کس حسرت مقام دیگری را نمی خورد، چرا که هر کس را طریق و مسیری است مختص به خویش: «کل یعمل علی شاکلته.»9
راههای به سوی خدا به تعداد نفوس (یا شماره نَفَس های) خلایق است.10 «در هیچ سری نیست که سرّی ز خدا نیست.»
در این زمینه تو گویی هر کسی ظرفی است با قابلیتی مشخص از دلهای تنگ و حقیر گرفته تا دریا دلان
قسمی که مرا نیافریدند گر سعی کنم میسرم نیست
سعدی
در عرصه قیامت تمام اندوهها و حسرتها از سستی و کوتاهی در انجام وظیفه است. هر ظرفی در قیامت باید انباشته از ایمان و عمل صالح باشد و این بالاترین توفیق است. حال اگر دلی به قدر یک جام است، به همان قدر و اگر به وسعت یک دریاست به همان گستردگی. بنابراین هر کس گنجایش ظرفش بیشتر، از او محتوای بیشتری از کمالات را طلب می نمایند. چه بسا انسانی با ظرفی محدود اما انباشته از ایمان و کمال سعادتمندتر از فردی باشد که قابلیتی به گستردگی یک کهکشان دارد، اما تنها نیمه آن را از معرفت و ایمان انباشته است. لذا حسرتی که فرد دوم دارد، انسان اول ندارد: «هر که بامش بیش برفش بیشتر.»
قیامت صحنه نمایش نیست، بلکه عرصه داوری و قضاوت است. (آگاه باشید که(در دنیا) در دار عمل به سر می برید و حسابی در آن نیست و به زودی در جایگاهی (قیامت) قرار می گیرید که روز حساب است و عملی در آن نیست.)»11
هر که امکانات و قابلیتها و مقدمات کمالش بیشتر، مسئولیتش شدیدتر. و چون سؤالات به قدر نعمات و امکانات است، آنان که در دنیا از کمترین امکانات برخوردارند، اما در مسیر بندگی گام برداشته اند بیشترین جمعیت بهشت را تشکیل می دهند.« اولین کسانی که از خلق خدا داخل بهشت می شوند فقرا هستند.»12 پیامبر(ص) فرمود: «آیا خبر دهم شما را از اهل بهشت؟ آنها ضعیفان و رنج دیدگان اند.»13 و نیز فرمودند:« فقر موجب راحتی است و ثروت عقوبت است.»14
در قیامت به ظرف دل می نگرند و اساسی ترین پرسشها از دو چیز است: اول، کیفیت مظروف و محتوای ظرف دل که ظرف دل را با چه چیز انباشتی؛ دوم، کمیت مظروف و گستره آن که چقدر از گنجایش ظرف دل را پر ساختی؟! و میزان پاداش و عقاب انسانها در آخرت، همه و همه به این دو امر بستگی دارد.
اراده و اختیار
بعد از مشخص شدن وضعیت نقشها و کسوتها و هندسه و حد وجودی هر چیز که هیچ کس را یارای انتخاب و گزینش آن نیست، می پرسیم: آیا انسان برای آغاز کار و فعالیت و انجام وظیفه صاحب اراده و اختیار است؟ یا در باب استمرار نقشها نیز همچون اصل آنها هیچ گونه اختیار و اراده ای برای انسان نیست؟
برای مثال در این نمایشنامه زندگی که کارگردان هستی هر کس را در نقشی و کسوتی گمارده و شاکله وجودی او را معین نموده، آیا برای ایفای نقش، هر کس متن از پیش نوشته و ثابت زندگی خود را قرائت می کند و مطابق با آن به فعالیت می پردازد؟ یا اگر انتخاب نقش برای انسانها غیر ارادی است، اما در باب نحوه فعالیت و کیفیت و کتابت و قرائت متن نمایشنامه زندگی، هر کس با اراده و اختیار خود انجام وظیفه می نماید؟ خلاصه اینکه آیا در گرایشها. انتخابها، سنجشها، تحسینها و تمجید ها، فعل و انفعالها، کنشها و واکنشها، مختاریم یا مجبور و مضطر؟ و در صورت اختیار، کم و کیف اختیار ما چگونه است؟
نظریه جبر
بیشتر متکلمان اشعری به خاطر حفظ حریم عظمت و خالقیت خداوند (ان الله خالق کل شیء)
در نهایت در بن بست جبر واقع شده اند. آنها بر این عقیده اند که افعال انسان تنها به قدرت خداوند تحقق می یابد و خواست و اختیار و قدرت انسان در تحقق و انجام افعالش هیچ گونه تأثیری ندارد. اگر خداوند خالق همه چیز است، پس انسان هیچ نقشی در کارهایش ندارد.
ابوالحسن اشعری برای تبیین مطالب مذکور دو آیه از قرآن کریم را شاهد می آورد؛ اول: «و الله خلقکم و ما تعملون»15 وی می گوید: آیه حاکی است که: لا خالق الا هو. دوم: «هل من خالق غیر الله»16 بر این اساس ایشان هر گونه تأثیر را از موجودات امکانی سلب می نماید و لذا اگر گفته شود که آتش می سوزاند یا آب باعث رشد گیاهان است، این سخن کفر است؛ بلکه خداست که می سوزاند و خداست که گیاهان را می رویاند.17
میر سید شریف جرجانی در باب شرح عقیده ابوالحسن اشعری می گوید: در اینکه خداوند به بشر قدرت بخشیده جای بحث نیست، اما وقتی که انسان قادر گشت و اراده کرد تا کاری انجام دهد، خداوند آن کار را انجام می دهد. بنابراین نقش قدرت و اراده انسان در مورد فعل نقش مقارن است.18 به عبارتی دیگر، افعال اختیاری بندگان تنها به قدرت خداوند واقع می شوند:
«ان افعال العباد الاختیاریه واقعه بقدرة الله سبحانه و تعالی وحدها.»19
نقد و بررسی
اولاً، در صورت صحت این عقیده تمام وجوه خالقیت، چه خالقیت بالمعنی الاصیل و چه خالقیت بالمعنی الظلی، منحصر به خداست و بشر مجسمه ای بیش نیست و این همه آثار را خداوند ایجاد می کند و مثلاً هیچ رابطه ای میان آب و رفع عطش نمی باشد؛ در حالی که این سخن بر خلاف وجدان بشر است. وجدان حکم می کند که بین آب و رفع عطش ارتباطی است. در صورتی که این عقیده فطری خطاست، چرا خداوند چنین عقیده نادرستی را در نهاد همه افراد بشر قرار داده است؟ آیا این مسئله قبیح نیست و این مصداق گمراهی نمی باشد؟! در حالی که خداوند هدایتگر هر شیء است به سوی حقیقت:« قال ربنا الذی اعطی کل شیئ خلقه ثم هدی».20
ثانیاً، در بسیاری از آیات قرآن کریم، خداوند کثیری از فعل و انفعالات را به فاعلهای دیگر (غیر از حضرتش) اسناد می دهد که ما به ذکر برخی از آنها بسنده می کنیم:
«ایاک نعبد و ایاک نستعین»؛21 «قل یتوفاکم ملک الموت الذی وکل بکم»؛22«و اذ قال لقمان لابنه و هو یعظه»؛23«و الفلک التی تجری فی البحر بما ینفع الناس»؛24«و لقد جاءکم موسی بالبینات ثم اتخذتم العجل من بعده و انتم ظالمون»؛25«ان لک فی النهار سبحاً طویلاً»؛26 «فالعاصفات عصفاً و الناشرات نشراً»؛27«فالمدبرات امراً»؛28«الذین اذا اکتالوا علی الناس یستوفون»29
شمار کثیری آیات دیگر نیز در این باره وجود دارد. آیا این شایسته است که قرآن کریم که کتاب رشد و هدایت و سعادتمندی است مجموعه ای از اسنادهای مجازی باشد؟!
ثالثاً، در صورتی که خواست و قدرت و اختیار انسان در تحقق و انجام افعالش هیچ گونه تأثیری نداشته باشد، پس فایده بَعث رسل و هدایت و ارشاد انبیاء و اولیای الهی و وعد و وعید، پاداش و کیفر قیامت، امر به معروف و نهی از منکر و این همه آیات قرآن و روایات در باب توانایی انسان برای انتخاب مسیر درست و توبه و انابه و بازگشت از مسیر نادرست چیست؟
حسن بن علی وشّاء از امام رضا(ع) پرسید: آیا خداوند بندگان را بر انجام گناهان مجبور کرده است؟ امام(ع) پاسخ داد: «الله اعدل و احکم من ذلک.»30 امام علی(ع) در رد اندیشه آنان که قضا و قدر الهی را مستلزم مجبور بودن انسان می دانند فرموده است:
لو کان کذلک لبطل الثواب و العقاب و الامر و النهی و الزجر و لسقط معنی الوعد و الوعید و لم یکن علی مسییء لائمة و لا لمحسن محمده.31
نکته: پاسخ فلسفی این عقیده در بخش امر بین الامرین و مراتب طولی وجود ذکر خواهد شد.
نظریه تفویض
نکته اول: بر حسب روایاتی که از معصومان(ع) در باب نادرستی جبر و تفویض بیان شده است، می توان به این نتیجه رسید که معتزله طرفدار عقیده تفویض بوده اند؛ چرا که در عصر صدور این روایات در دنیای اسلام دو نظریه جبر و تفویض مطرح و مورد نظر بوده است و معتزله مخالفان جبر بوده اند.
نکته دوم: با بررسی کتب اشاعره (با علم به اینکه آنها در برابر معتزله طرح بحث کرده اند) مشاهده می کنیم که آنها عقیده تفویض را به معتزله نسبت می دهند که: خدا انسان را آفرید و قدرت به او داد و انسان در انجام افعال خود مستقل است و با قدرت خود کار انجام می دهد، بدون اینکه کار انسان مستند به خدا باشد. سخن عبدالکریم سیالکوتی (اشعری) در حاشیه مواقف چنین است: «ان افعال العباد واقعة بقدرة العبد وحدها علی سبیل الاستقلال بلا ایجاب بل باختیار.»32
حاصل نظریه تفویض این است که افعال اختیاری انسان از قلمرو قَدَر، اراده و آفرینش الهی بیرون است و آنچه به خداوند استناد داده می شود جز هستی انسان و قدرت او نیست؛ اما انسان در کارهای خود مستقل و خودکفاست و در نتیجه جز انسان کسی فاعل و پدید آورنده افعال شناخته نمی شود.
سخن قاضی عبدالجبار معتزلی در این باب چنین است: «فوقوعه بحسب الدواعی یکشف عن اختصاص الفعل بنا و حدوثه من جهتنا.»33 وی در جای دیگر، پس از ذکر این آیه از قرآن کریم: «فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر»34 می گوید: «فقد فوض الامر فی ذلک الی اختیارنا.»35 و در جای دیگر در مورد اینکه افعال انسان مخلوق خداوند نیست گفته است: «ان من افعال العباد ما هو ظلم و جور فلو کان الله تعالی خالقا لها لوجب ان یکون ظالماً و جائراً.»36
نقد و بررسی
مرحوم حکیم سبزواری در نقد این عقیده می فرماید: اگر کسی معتقد باشد که ما در افعالمان مستقلیم، استقلال در افعال ملازم با استقلال در ذوات است و چگونه ممکن است که ذات ما وابسته به خدواند باشد و افعال ما که معلول ذات ماست وابسته نباشد.
فکیف فعلنا الینا فُوضا فان ذا تفویض ذاتنا اقتضی37
مرحوم صدر المتألهین عقیده تفویض را نوعی اثبات شریک برای خداوند می داند و آن را شفیع تر از قول کسانی قلمداد می نماید که بتها و ستارگان را شفیع در نزد خداوند می پنداشتند. عبارت ایشان چنین است:
لکنهم غفلوا عما یلزمهم فیما ذهبوا الیه من اثبات الشرکاء لله بالحقیقة و قد علمت ان الوجود مجعول له علی الاطلاق و لاشبهة فی ان مذهب من جعل افراد الناس کلهم خالقین لافعالهم مستقلین فی ایجادها اشنع من مذهب من جعل الاصنام و الکواکب شفعاء عند الله)38
امام باقر(ع) می فرماید: «ایاک ان تقول بالتفویض فان الله عز و جل لم یفوض الامر الی خلقه وهنا منه و ضعفاً.»39
امر بین الامرین
وجود و هستی امری است دارای مراتب و درجات؛ از بالاترین مرتبه آن که وجود واجب و مطلق حضرت حق است گرفته تا پایین ترین مرحله آن که در افق و مرز عدم و نیستی است؛ همسان نور که از خورشید عالمتاب گرفته تا سایه ای که همرنگ ظلمت و تاریکی است. در هر درجه از این سلسله طولی نظام وجود، هر جا که وجود حضور پیدا کند اوصاف آن نیز همراه اوست که عبارت اند از: علم و قدرت و حیات و اراده و دیگر کمالات. ما معتقدیم که وجود در تمام مراتبش حقیقت واحد است، در عرصه وجوب یا حیطه امکان، و تفاوت در شدت و ضعف است و شدت و ضعف امری ورای وجود نیست و لذا اختلاف در مراتب وجود به سبب وجود است، همان طور که اشتراک مراتب نیز به علت وجود است؛ آن گونه که خورشید و یک شمع در نور مشترک اند و اختلاف آنها نیز به سبب نور است. با این مقدمه، اگر مرتبه برتر وجود مبدأ اثر باشد و صاحب کمالاتی همچون اراده و اختیار، مراتب مادون وجود نیز باید همان کمالات را دارا باشند، اما در مرتبه ای ضعیف تر. در غیر این صورت، اگر مرتبه برتر مبدأ اثر باشد و مرتبه مادون مبدأ اثر نباشد سؤال می شود که این اثر وصف وجود است و وجود در هر دو عرصه مشترک است، پس چرا مرتبه مادون فاقد این وصف است.
مثل این است که چراغ هزار شمعی روشنایی داشته باشد، اما چراغ صد شمعی تاریک و بی فروغ باشد و این امری است غیر ممکن. با این بیان، کمالات وجودی برای تمام مراتب هستی اثبات می گردد. اما خداوند چون منبع وجود است و واجب الوجود و هیچ گونه حد و حصری برای وجودش نیست، برای اوصاف وجودی او نیز هیچ حد و حصری نیست. لذا همان گونه که در وجود. مطلق و بی قید است، در علم و قدرت و حیات و اراده و... مطلق و بر کرانه است. و هر چه در این سلسله طولی وجود و هرم هستی به سوی قاعده می آییم و به مرز عدم و نیستی نزدیک می شویم، هر قدر بهره وجودی موجودات کمتر باشد، اوصاف وجودی آنها نیز کمتر است. همه این مراتب وجودی مظاهر و تجلیات وجود حضرت حق اند و برای هیچ کدام سهمی بالذات برای وجود نیست، همان گونه که در پرتو نور آفتات همه درخششها ظهور و جلوه نور خورشید است و حتی مشاهده و رؤیت اشیا نیز به کمک نور است. حال انسان همسان با وجودش صاحب اراده و اختیار است، چرا که اراده وصفی از وجود و اثر آن است و چون وجود ما عین ربط به صاحب وجود و امری ظلی است (سایه گونه است)، اراده ما نیز ظلی و ربطی است، آن گونه که ظل (سایه) یک درخت در حرکت و سکون تابع جنبش و آرامش درخت است و هیچ استقلالی از خود ندارد.
یار بی پرده از در و دیـــــوار در تجـلی است یا اولی الابصار
شمــــــع جویی و آفتاب بلند روز بس روشن و تو در شب تار
گر ز ظلمات خـــود رهی بینی همه عالم مشـــــــارق الانوار
چشم بگشـا به گلستان و ببین جلوه آب صـــاف در گل و خار
که یکی هست و هیچ نیست جز او وحــــــــــده لا اله الا هو
هاتف اصفهانی
و جهل و غفلت آدمی به این حقیقت شامخ و گمان اینکه در وجود و هستی مستقل است او را وا می دارد که خیال کند در اراده و اختیار نیز مستقل است، و بی نیاز. همه گلایه ها و پرسشها در باب قسمت، از تصور مالکیت و صاحب نفوذ بودن خویش سرچشمه می گیرد. آدمی دائم این عبارت نادرست را تکرار می کند که: سهم من از عمر و زندگی چیست؟ به گمان اینکه زندگی یک شرکت سهامی عام است! و همین تصور و گمان وجود و اراده مستقل، او را به سنجش و مقایسه وا می دارد و به دنبال آن در وادی شِکوِه و گلایه و ابهام و تلخکامی و ایراد و عناد واقع می گردد که: چرا دیگران می توانند، اما من نمی توانم؟ چرا فعل و انفعال دیگران این گونه است و کارهای من این چنین؟ چرا او در آن فراز ایستاده و من در این فرود؟ و هزاران چرای دیگر، و به دنبال این پرسشهای ناروا تصور توقع و انتظار را بر طاقچه دل می نشاند و هر گاه سخن از گذر عمر و زندگی به میان می آید، همراه با آهی سوزان لب به سخن می گشاید که: در زندگی شانس با ما همراه نبوده است، یا
گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه به آب زمزم و کوثر سفید نتوان کرد!
در حالی که ما نه صاحب وجود خودیم و نه مالک اوصاف وجود خویشتن. ما همه جلوه و مظاهر وجود حضرت حقیم و وجود ربطی و غیر مستقل و ظلی را چه رسد که برای خویش سهمی قائل گردد و ادعای حق و حقوق نماید. ما طلبی از حضرت حق نداشته ایم که در پس ماجرای خلقت مدعی وصول آن شویم و همه قصه هستی موجودات وجودنما، از باب لطف و کرم و عنایت و جود آن مالک مطلق عرصه هستی است.
الهــی یـــا الهــی یا الهــی نباشد جـز توأم پشت و پناهی
منم یک ذره از ارض و سمایت منم یک جـلوه از نور و بهایت
منم یک قطره از دریای جودت منم یـک لمحه از شمس وجودت
عطا کردی ز الطاف خـــدایی مرا این منــصب فقر و گدایی
چه بتوان گفت در کار خـدایی ندارد کار او چون و چـــرایی
آیت الله حسن زاده آملی
اما این سخن بدین معنا نیست که انسان تنبلیها و سستیها و بی اندیشه زیستن خود را به حساب قسمت بگذارد! به فرموده امام هادی (ع): جبری که هر کس بدان معتقد باشد دچار خطا است، قول کسی است که پندارد خداوند بزرگ بنده های خود را به معاصی مجبور کرده است و با این حال آنان را بدان عقاب می کند و هر کس چنین عقیده ای دارد خدا را ستمکار دانسته و او را دروغگو شمرده است. خدای بزرگ در قرآن می فرماید: پروردگارت به احدی ستم نمی کند.40 نمونه انسان معتقد به جبر کسی است که یک بنده مملوکی دارد که هیچ اختیاری از خود ندارد و مالک هیچ چیز از کالای دنیا نیست و صاحبش هم این را می داند و در عین حال او را فرمان می دهد که به بازار رود و چیزی را که مورد حاجت اوست خریداری کند! بلکه ما می گوییم خدای بزرگ بنده ها را بر کردار خودشان سزا می دهد و آنها را به واسطه اختیار و استطاعتی که به آنها داده، به کارهای بدشان عقوبت می کند و برای همان است که به آنها امر ونهی می کند.41
جایگاه اراده و اختیار ما
آری، اگر وجود خود را و اوصاف وجودیمان را با حضرت حق بسنجیم و موجودیت خویش را در سلسله طولی وجود به حساب آوریم، ما ربط محضیم و از وجود ظلی و تعلقی برخورداریم و هیچ گونه هویت و اراده استقلالی از برای ما نیست.
ما همه شیــران ولی شیر عَلَم حمله مان از باد باشد دم به دم
حمله مان از باد و ناپیداست باد جان فــدای آنکه ناپیداست باد
مثنوی
به فرموده مرحوم شاه آبادی: هر کس و هر موجودی (در عالم امکان) از خود هیچ اراده و خواستی ندارد. نه به خواست خود آمده اند، نه به اراده خویش راه سرای باقی را خواهند پیمود. انسان خود نمونه روشنی از سالکان بی خواست و اراده هستی است. از انعقاد نطفه تا تولد، نوزادی، خردسالی، جوانی و پیری، همه مراحلی است که انسان به پای اراده آنها را نمی پیماید.
من به خود نامده ام تا که به خود باز روم آن که آورد مرا باز برد در وطنم
حافظ
این آمد و رفت غیر اختیاری، خود اشارتی آشکار است به آنکه صاحب اراده و اختیار وجودی غیر از خود انسان است؛ یعنی انسان و همه موجودات دیگر به حسب ذات و حقیقت نه مرتبط به وجود غنی و مختار که عین ربط به آن وجود بی نیازند. هستی به زبان حال و تکوینی خود فریاد برداشته است که عین نیاز و فقر است و تنها در ربط با وجود لایزال و غنی از خود نام و نشانی دارد.42 آیا در فروغ آفتاب نیمروز می توان به تابش ضعیف انعکاس یافته در کنج یک دخمه نام روشنایی را اطلاق نمود؟!
که هامــون و دریا و کوه و فلک پری و آدمیزاد و دیو و مــلک
همه هر چه هستند از آن کمترند که با هستی اش نام هستی برند
چو سلطان عـــزت علم برکشد جهان سر به جیب عدم درکشد
سعدی
اما از منظری دیگر، اگر صرفاً موجودیت خویش را در نظر بگیریم یا در سلسله عرضی خود را با دیگر موجودات امکانی به حساب آوریم، در این چشم انداز ما موجودیم و صاحب اراده و اختیار و قدرت و این حقیقت را با اندک تأملی می توان دریافت، چرا که امری است وجدانی.
اینکه گویی این کنم یا آن کنم خود دلیل اختیار است ای صنم
مثنوی
حاصل جمع این دو رویکرد این می شود که:«بحول الله و قوته اقوم و اقعد»؛ من می ایستم و می نشینم اما با حول و قوه الهی. چنان نیست که کارهایی که از انسان سر می زند یا باید مستند به او باشد و یا مستند به خدای متعال، بلکه این کارها در عین حال که مستند به اراده و اختیار انسان است، در سطح بالاتری مستند به خدای بزرگ است و اگر اراده الهی تعلق نگیرد، نه انسانی هست و نه علم و قدرتی و نه اراده و اختیاری و نه کار و نتیجه کاری. و این همان امر بین الامرین است که حضرات معصومین(ع) ما را بدان راهنمایی فرموده اند.
به فرموده امام رضا(ع): خدای بزرگ می فرماید: ای پسر آدم، به خواست من تو آنی که می خواهی برای خود آنچه می خواهی و به توانایی من واجبات مرا به جای می آوری و به نعمت من توانا شدی بر معصیت من، قرار دادم تو را شنوا، بینا و توانا. آنچه از نیکویی که به تو رسد از خداست و آنچه از بدی تو را رسد از خود توست.43
آری، رازی است نهفته در این میان که خدای بزرگ خواسته که ما با خواست و اراده خود افعالمان را با حول و قوه او انجام دهیم. حاصل، در این ایفای نقش یا شاکر و سپاسگزار اوییم و یا کفران کننده نعمات او:«انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا؛44 ما راه را به او (انسان) نشان دادیم، خواه شاکر باشد ( و پذیرا گردد) یا ناسپاس.» همان گونه که گذشت، محال است خداوند بنده ای را به گناه و معصیت اجبار نماید و فردای قیامت او را عذاب کند. انسانی که این توان و قدرت الهی را صرف عبادت و بندگی نماید مأجور است و در مسیر رضایت حق واقع می گردد و در آخرت با صفات جمال الهی محشور است که بهشت مظهر جمال خداست. و آنکه این توان و قدرت را صرف گناه و معصیت نماید، در مسیر عقاب و سخط حضرت حق قرار می گیرد و در قیامت با صفات جلال الهی محشور می گردد که دوزخ مظهر جلال پروردگار است.
پی نوشتها:
1. لغت نامه دهخدا.
2. ترجمه تفسیر المیزان، مرحوم علامه طباطبایی، ترجمه ج37، ص185.
3. ترجمه تفسیر المیزان، ج37، ص185.
4. نهج البلاغه، خطبه 91.
5. برگرفتی از دو بیتی بابا طاهر.
6. میزان الحکمة، محمدی ری شهری، روایت شماره 16044.
7. میزان الحکمة، روایت شماره 16487.
8. منتخب میزان الحکمة، روایت شماره 5266.
9. اسراء: 84.
10. بحارالانوار، ج 67، ص 137.
11. میزان الحکمة، روایت شماره 3827.
12. منتخب میزان الحکمة، روایت شماره 1174.
13. همان، روایت شماره 1178.
14. همان، روایت شماره 5058.
15. صافات: 96.
16. فاطر: 3.
17. الابانة، ابوالحسن اشعری، ص20.
18. شرح المواقف، میر سید شریف جرجانی، ج8، ص146.
19. شرح المواقف، ج8، ص146.
20. طه: 50.
21. حمد: 5.
22. سجده: 11.
23. لقمان: 13.
24. بقره: 164.
25. بقره: 62.
26. مزمل: 7.
27. مرسلات: 2و3.
28. نازعات: 5.
29. مطففین: 2.
30. التوحید. شیخ صدوق. باب القضاء و القدر، روایت 10.
31. همان، روایت 28.
32. شرح مواقف، چاپ مصر، پاورقی عبدالکریم سیالکوتی، ج8، ص146.
33.شرح اصول الخمسة، ص345.
34. کهف: 29.
35. شرح اصول خمسه، ص342.
36. همان، ص345.
37. شرح حکمت منظومه، الهیات، مرحوم سبزواری، چاپ خطی، ص179.
38. اسفار اربعه، ج6، ص370.
39. الاحتجاج، طبرسی، 25،261 و328 و347.
40. کهف: 49.
41. تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص485.
42. رشحات البحار، مرحوم آیت الله شاه آبادی، ص202.
43. اصول کافی، کلینی، ج1 ص209.
44. انسان: 3.
منابع
اصول کافی، کلینی، محمد بن یعقوب دارالکتب الاسلامیة، تهران.
الاحتجاج، طبرسی، احمد بن ابی طالب، نشر المرتضی، مشهد، 1403ق .
الاسفار الاربعة(الحکمة المتعالیة)، صدر المتألهین، دار احیاء التراث العربی، بیروت لبنان، 1410ق.
التوحید، شیخ صدوق، دار المعرفة، بیروت، بی جا.
شرح الاصول الخمسة، همدانی، عبدالجبار، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1422ق.
شرح المقاصد، تفتازانی، سعد الدین، منشورات الرضی، قم 1370ش.
شرح المنظومة، سبزواری، ملا هادی، انتشارات علمیه، تهران، بی تا.
شرح المواقف، جرجانی، میر سید شریف، منشورات الرضی، قم، بی تا.
تفسیر المیزان، طباطبایی سید محمد حسین، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت، لبنان، 1394ق.
نهج البلاغه، سید رضی، ترجمه دشتی، محمد.
غرر الحکم، امدی، عبد الواحد، ترجمه انصاری، محمد علی، بی جا.
میزان الحکمة، محمدی ری شهری، مکتب الاعلام الاسلامی، 1404ق.
منتخب میزان الحکمة، محمدی ری شهری، تلخیص حسینی، سید حمید، دار الحدیث، 1422ق.
بحار الانوار، مجلسی، محمد باقر، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق.
الابانة عن اصول الریانة، ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری، نشر دار البیان.
تحف العقول، شعبة الحرانی، ابی محمد الحسن بن علی بن حسین، کتابفروشی اسلامیه، 1400ق.
رشحات البحار، شاه آبادی، میرزا محمد علی، معارف خواه، تهران، چاپ دوم، 1360 ش.
لغت نامه دهخدا، دهخدا، علی اکبر.
|