شکل گیری فمینیسم
نهضت فرهنگی رنسانس را می توان نقطه عطفی مهم در تاریخ بشریت دانست که در شکل گیری حرکت های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جهان معاصر، نقش تعیین کننده ای داشت.
نتیجه قطعی رنسانس، درهم ریختن مناسبات اجتماعی و به زیر سؤال رفتن بسیاری از اصول و ارزش های رایج بود. پیدایش مکاتب مهم و متعدد فلسفی، سیاسی و اقتصادی از دستاوردهای این انقلاب بود.
فمینیسم، محصول عصر روشنگری در اروپاست و اومانیسم از بنیادی ترین مبانی فکری بسیاری از فمینیست ها محسوب می شود. در عصر روشنگری اروپا، جریان های فکری به وجود آمد که اندک اندک صبغه اجتماعی و سیاسی به خود گرفت و بیشتر این جریان ها در صدد تخریب تفکر دینی بوده و آن را نوعی تاریک گرایی قلمداد می کردند.
زن در اروپا در حیطه قانونی قرار داشت که مردان را مجاز می کرد زن خود را به دلخواه کتک بزنند و این ضرب و جرح، اقدامی روشنفکرانه در جهت حمایت از زن در قانون هم محسوب می شد.
طرح نظریه برابری زن و مرد به قرن هفدهم باز می گردد. برخی نخستین فمینیست را «آن براد استریت» می دانند که آبیگالی آدامز، همسر جان آدامز از رهبران جنگ های استقلال آمریکا، حرکت وی را ادامه داد. این حرکت در دوران انقلاب فرانسه شکل گرفت و توسط کندورسه و سن سیمون ادامه یافت.
مری استل که او را یکی از نخستین فمینیست های انگلیسی دانسته اند، با تأکید بر ظرفیت زنان برای تفکر منطقی به موانع رشد آنان اشاره کرد. وی زنان را اندرز می داد که از ازدواج بپرهیزند، ذهن شان را پرورش دهند و از زندگی عاری از وابستگی به مردان لذت ببرند.
فمینیسم Feminism واژه ای فرانسوی است و تاکنون در فرهنگ پارسی گویان معادل هایی چون: زن گرایی، زن اصالی، زن وری و زنانگی برای آن آمده است که آغاز پیدایش آن به اوائل قرن نوزدهم به عنوان جنبش استیفای حقوق زنان برمی گردد؛ زیرا این جنبش پاسخ و واکنشی بود در برابر تبعیض های غیرانسانی در غرب که کمتر از صد سال است مورد توجه قرار گرفته است.
«روزالیندر دلمار» فمینیست را این طور تعریف نموده: فمینیست کسی است که معتقد باشد، زنان به دلیل جنسیت، گرفتار تبعیض هستند، نیازهایی مشخص دارند که نادیده و ارضا نشده می ماند، که لازمه ارضای این نیازها، تغییری اساسی در نظام اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است.
فمینیسم امروزه به «دفاع از حقوق اساسی زنان براساس آرمان برابری طلبی» اطلاق می شود. جنبش های دفاع از حقوق زنان در آغاز برای اعتراض به برخی نابرابری های اجتماعی شکل گرفتند، اما با گذشت زمان به جریانی فرهنگی و سیاسی تبدیل شدند. برخی اندیشمندان می گویند که بهتر است به جای واژه فمینیسم از واژه فمینیسم ها استفاده بشود چون گرایش های فمینیستی به قدری مختلف اند که نمی شود آنها را در یک مفهوم واحد جمع کرد.
انگیزه مظلومیت زن در تاریخ معاصر غرب از جایگاه صنفی و افکار زن گرایانه عدول و در چارچوب نهضت سیاسی و حزبی نمودار گشته است. و از این پس فمینیسم جدید نقاب از چهره بر گرفت و در گونه افراطی به جای دفاع از حقوق زنان و طرح سادیسم گونه مبارزه با جنس مذکر و حتی مردکشی انجامید. فمینیسم به عنوان یک نهضت سیاسی در سال 1848 با نام نهضت «سینکافالز» در آمریکا طرح شد. در همین سال نخستین منشور دفاع از حقوق زنان در آمریکا اعلام گردید. از آن پس دانشمندانی چون «آگوست کنت» و «جان استوارت میل» نظریه برابری زن و مرد را در چارچوب حقوق فردی و اومانیستی مطرح کردند.
از مبارزین اولیه فمینیسم، می توان به «المپ دوگوژ، تروانی دو مریکور» اشاره نمود.
«المپ دو گوژ» (1793 - 1748) یک عضو انقلابی از حزب فرانسوی «ژیروندن ها» بود هنگام تولدش «ماری گوژ» و دختر نامشروع یک نجیب زاده و زن قصاب مونتوبان در جنوب فرانسه بود. او علیه تعصب تنگ نظرانه موجود در شهر زادگاهش و رفتاری که پدرش نسبت به مادرش داشت عصیان کرد. علاوه تجربه ازدواج و دو فرزند، تأیید دیگری بود بر دلسردی و توهم زدایی او. وی به پاریس گریخت، نامش را تغییر داد و بر روی صحنه رفت. دیری نپاید که به نوشتن نمایشنامه و رساله نیز مشغول شد او در نوشته هایش الغای تجارت برده و ایجاد کارگاه های عمومی برای بیکاران و تئاتر ملی زنان را مطالبه می کرد.
در سال 1791، «المپ» اعلامیه حقوق زنان را در پاسخ به اعلامیه حقوق بشر مردان، منتشر کرد که در آن حقوق برابر زن و مرد در حوزه قانون، دولت و آموزش مطالبه شده بود.
تروانی دو مریکور او یکی از منتقدان بی پروای روند مردسالار بود. اسم او هنگام تولد ان ژوزف تروانی و دختر یک خانواده تهیدست کشاورز در «ادرن» بود. او در پاریس به دنیا آمد و تا پیش از انقلاب زندگی معشوقه گی پیشه (روسپی گری) کرد.
دیری نپائید که در گردهمایی های بزرگ زنان در فضای باز سخنرانی می کرد و لباس سواری می پوشید تا آزادی تحرک بیشتری داشته باشد.
تروانی با حزب ژیروندن ها متحد شد. اما شهرت و شناختگی او آنقدر زیاد بود که مانع اعدام شدنش گشت. اما در ژوئن 1793، او هنگامی که در پارک توییلری قدم می زد از سوی گروهی از زنان مورد حمله قرار گرفت.
تروانی در اثر سنگسار از ناحیه سر صدمه دید و هرگز سلامتی خود را باز نیافت. او از سردرد و افسردگی ممتد رنج می برد. تروانی در آسایشگاه بیماران روانی بستری شد و باقی زندگی خود را در آنجا سپری کرد.
امواج فمینیست
موج اول از دهه 1850 شروع می شود تا 1920 ادامه می یابد. از زنان مشهور موج آغازین فمینیسم، از «مری استل» (1731 - 1666) یاد شده است. این نویسنده انگلیسی، زنان را اندرز می داد که از ازدواج بپرهیزند، ذهن شان را پرورش دهند و از زندگی عاری از وابستگی به مردان لذت ببرند.
در یکی از منابع، تأثیر اصلی بر موج اول فمینیسم را به «مری ولستون کرافت» با انتشار کتاب حقانیت حقوق زنان (1792) باز می گرداند.
بی تردید مهم ترین و نظام یافته ترین تلاش زنان برای نقد وضع موجود و طرح حقوق مورد در خواست شان را باید در کتاب دفاع از حقوق زنان اثر مری ولستون کرافت انگلیسی دانست که «نخستین بیانیه بزرگ فمینیستی به زبان انگلیسی» تلقی می شود و معمولاً در نگارش تاریخ فمینیسم آن را نقطه آغاز این اندیشه می دانند یا حتی از آن به عنوان «انجیل فمینیسم» یاد می کنند.
او عقیده داشت که نابرابری های میان زنان و مردان، نه نتیجه تفاوت طبیعی (زیستی) بلکه ناشی از تأثیر محیط و به ویژه این واقعیت است که زنان از آموزش محروم اند. او نشان داد که هم زنان و هم جامعه، در کل از محدود کردن زنان به موقعیت پایین تر، زیان می بینند.
«شارلوت گیلمن» یعنی بزرگ ترین جامعه شناس و اقتصاددان موج اول فمینیسم از منتقدان «خانه» بود. او می نویسد: «خانه، قدیمی ترین نهاد مالزوماً دون ترین آنها نیز هست .... خوردن، خوابیدن، تنفس، لباس پوشیدن، استراحت، و سرگرم شدن - اینها فعالیت های خوبی هستند؛ اما آیا از سایر فعالیت ها مقدس ترند؟»
گیلمن در کتاب «جهان ساخته مردان» نشان می دهد که مردان بوده اند که در سراسر تاریخ مشکلات بشری هم چون جنگ را به وجود آورده اند: «ما از جنگ های مردان، جر و بحث های مردان، رقابت های مردان، جنایات و بدی های مردان و مشکلات و درد و رنج هایی که بر ما تحمیل می کنند، خسته شده ایم». او می گفت، «همه مشکلات سیاسی تنها وقتی حل می شود که ارزش های زنان به جامعه شکل دهد».
به عقیده او: «کار فرآیند اصلی حیات بشری است و تا زمانی که زنان به شکلی برابر با مردان وارد آن فرآیند نشوند از نظر ذهنی و بینش محدود می مانند.»
مشخصات موج اول فمینیسم این است که زنانی که در این نهضت شرکت داشتند دارای توقعات حقوقی و سیاسی بودند؛ یعنی خواستار حق مالکیت، حق اشتغال و حق رأی گرفتن و رأی دادن در نظام سیاسی کشورشان بودند، و در مورد حق حضانت، اصلاحاتی را می خواستند. پیشگامان این نهضت، زنان فرانسوی، و تقریباً هم زمان با آنها انگلیسی ها و آمریکایی ها بودند.
این انقلاب صنعتی بود که برای زنان انگیزه برابری طلبی در فرصت ها را ایجاد کرد؛ انقلاب صنعتی بود که نخستین مرحله در تغییر منزلت زنان را به وجود آورد - یعنی حذف موانع حقوقی و عرفی در راه مشارکت کامل زنان در فعالیت های جهان.
در بحث موج اول فمینیسم توجه به یک نکته بسیار مهم است. از یک طرف، زنان خواهان حق برابر در پاره ای از زمینه ها بودند؛ و از طرفی، نظام سرمایه داری جدید هم طرفدار حق مالکیت و اشتغال زنان بود؛ چون با انقلاب صنعتی و تحولاتی که به وجود آمد، جامعه اروپایی از دوران فئودالیسم خارج شد و به سمت سرمایه داری رفت، به وجود آمدن کارخانه های بزرگ با تولید فراوان؛ نیازمند کارگران بی دردسر و کم توقع با دستمزد کم، بودند.
مهم ترین نقش سرمایه داری در آن زمان، ایجاد تغییر در وضعیت زنان و قرار دادن آنها در موقعیت های متعارض بود.
سرمایه داران علاوه بر بازارهای داخلی نیم نگاهی هم بر بازارهای خارجی داشتند و برای بالا بردن تولید کارخانه ها باید قیمت تمام شده کالاها را پایین می آوردند و این نیازمند پایین آوردن هزینه های جاری کارخانه می شد و یکی از مهم ترین گزینه ها، استخدام زنان در کارخانه ها بود چون زنان کارگرانی کم هزینه بودند.
در قرن نوزدهم و بیستم در شرایط جنگی هم نیاز به نیروی کار زنان نیز افزایش می یافت و لازم بود در بسیاری از صنایع نیروی کار زنان جایگزین مردانی شود که به جبهه اعزام می شدند. پس از پایان جنگ نیز با شروع نوسازی و افزایش ظرفیت صنعتی نیاز به کارگران غیرماهی و با دستمزد پایین بیش از پیش افزایش پیدا کرد.
ویل دورانت می گوید: وضعیت به قدری بغرنج بود که زن ها گاهی وقت ها تا پانزده ساعت و گاهی تا بیست ساعت با حداقل دستمزد در کارخانه های ریسندگی بافندگی، کار می کردند، در حالی که شوهران آنان بیکار بودند.
تقریباً در دو دهه ی آخر قرن نوزدهم، جنبش فمینیسم بین المللی می شود، نهضت فمینیسم تا اواخر قرن نوزدهم توفیق چندانی نیافت. به طوری که تا اوایل قرن بیستم رژیم های مختلف غربی دارای یک ویژگی مشترک بودند و آن بی اعتنایی به حقوق زنان بود.
در اواخر سده نوزدهم و اوایل قرن بیستم، اولین سازمان های بین المللی زنان شکل می گیرد.
اوایل قرن بیستم جنبش طرفداری از حقوق زن در انگلستان به رهبری دوشیزه «پانک هورست» آغاز گردید و توانست در سال 1919 تأثیرات نه چنان عمیق بر قوانین انگلستان بگذارد. در این دوره، زنان برای رسیدن به حق رأی، حق آموزش و کار به مبارزه سازمان یافته ای دست زدند.
این موج با دستیابی به حق رأی برای زنان انگلیس در سال 1918 به پیروزی دست یافت و پس از آن فروکش کرد. برخی، دو دهه قرن بیستم را سال های خیزش موج اول فمینیسم می نامند. از سال 1920 تا 1960 شاهد یک دوران فترت در مبارزات فمینیستی هستیم.
جنگ جهانی اول نفرت از خشونت و میل به انعطاف و نرمی را در افکار عمومی ملل جنگ زده تشدید کرد و چون روحیات مردانه را در بروز خشونت مؤثر می دانستند، زمینه طرح حضور زنان در عرصه سیاست و برخورداری آنان از برابری قانونی شدت یافت. پس از جنگ جهانی دوم و در سال 1945، نظریه برابری زن و مرد طرفداران بسیاری یافت و سرانجام برای اولین بار در اعلامیه جهانی حقوق بشر که از طرف سازمان ملل متحد در سال 1948 میلادی منتشر شد، تساوی حقوق زن و مرد به صراحت و در سطح جامعه ملل مطرح گردید. از آن پس در معاهدات بین المللی به مسائل زنان توجه بیشتری شد. از جمله این معاهده ها می توان به کنوانسیون حقوق سیاسی زنان 1952، کنوانسیون رضایت برای ازدواج 1962، و کنوانسیون محو کلیه اشکال تبعیض علیه زنان 1979 اشاره کرد.
موج دوم فمینیسم
این موج از اوایل و نیمه دهه 1960 به بعد مطرح شد و بر اهمیت نقطه نظر زنان تأکید می کرد. طرفداران این موج، در رابطه با مفاهیم، به بازسازی و انقلاب معتقدند.
موج دوم فمینیسم در واپسین سال های حاکمیت صورت بندی اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ای شکل گرفت که از آن با عنوان سرمایه داری سازمان یافته یاد می کنند. سرمایه داری سازمان یافته با رشد تمرکز در سرمایه و شکل گرفتن صورت های جدیدی از سازمان دهی کار و گسترش بخش خدمات و نیز دگرگونی هایی در کارکردها و نقش دولت در حیات اقتصادی و اجتماعی همراه بود. تغییر در موقعیت ایالات متحده در نظام جهانی نیز به صورت های مستقیم و غیرمستقیم برنظام سرمایه داری آمریکا و دولت تأثیر داشت. دگرگونی های ناشی از این تحولات با تغییراتی که در ساختار اشتغال، نیازهای بازار کار، نیازهای آموزشی و به تبع آن نظام آموزشی، فن آوری های منجر به آزادسازی زمان (منظور وقت آزادی است که با تسهیلات و فن آوری های جدید به دلیل بالا بردن سرعت انجام کار به دست می آید مانند وسایل برقی و مکانیکی) و غیره به همراه داشت، در موقعیت اجتماعی و اقتصادی زنان در قشرها و منزلت های متفاوت اجتماعی تأثیراتی بر جای گذاشت که از لحاظ ساختاری زمینه ظهور موج جدیدی از جنبش زنان شد.
جنگ دوم جهانی زمینه مناسبی برای حضور زنان در نیروی کار ایجاد کرد. در سال 1942 کمیسیون نیروی کار جنگ اعلام کرد که به چهار میلیون نیروی کار نیاز است. بخشی از این نیرو نخست از میان بیکاران تأمین شد اما از سال 1943 بسیج زنان به امری اجتناب ناپذیر تبدیل گشت. رسانه های گروهی زنان را تشویق به کار بیرون از خانه و کمک به اقتصاد جنگی می کردند. در طول جنگ شش میلیون زن شاغل شدند. جنگ همچنین باعث شد راه ورود زنان به رشته های مختلف علمی در دانشگاهها گشوده شود. دانشگاهها در رشته هایی از زنان ثبت نام کردند که قبلاً در آن راهی نداشتند.
روندی که از سده نوزدهم در جهت انتقال کارکردهای تولیدی کارخانه به سوی نظام اقتصادی کلان سرمایه داری آغاز شده بود، در دهه های پس از جنگ دوم سرعت بیشتری یافت و گستره وسیع تری را تحت پوشش قرار داد. این امر باعث شد خدمات خانگی کم اهمیت تر جلوه داده شود و از سوی دیگر، زنان بتوانند وارد بازار کار شوند و با دستمزد خود «کارهای خانگی» را بخرند. در دهه 70، یک زن فمینیست، به جهت تیپ ظاهری خود، به راحتی از دیگر زنان تشخیص داده می شد.
کشورهای غربی با سیل هجوم دختران به دانشگاهها مواجه شد و آمار دختران دانشگاهی و تحصیل کرده بالا رفت و آنان در واقع پیاده نظام جریان موج دوم فمینیستی اند.
کتاب جنس دوم، اثر سیمون دوبووار فمینیست فرانسوی، منشاء تحول در دهه 1960 شد؛ یعنی آغازگر موج دوم فمینیست بود.
در این دهه، فمینیست ها با رد کلیت ازدواج و تأکید بر تجرد و حرفه اقتصادی، آرمان های خود را مطرح می کردند. شعار زنان بدون مردان و با رفتارهای مردانه، مربوط به همین دوره است و از دستاوردهای مهم این دوره عبارتند از:
1) مبارزه برای جدایی روابط جنسی از تولید مثل در کشورهای غربی؛
2) ظهور جنبش آزادی زنان در تمام امور، از جمله حق تسلط بر بدن و روابط جنسی؛
3) کاهش زاد و ولد و افزایش آمار طلاق و تضعیف نظام خانواده؛
4) ایجاد مؤسسات فرهنگی و مطبوعاتی زنان؛
5) به دست آوردن قدرت هایی در زمینه اقتصادی و سیاسی.
موج سوم فمینیست
موج سوم فمینیسم که از دهه هشتاد شکل گرفت و همچنان تداوم دارد، محصول تحولات ساختاری اقتصادی - سیاسی و گفتاری اخیر است.
از اوایل دهه 90، جهان غرب به نقش های سنتی و نهاد خانواده، رویکرد دوباره داشته و از حرکت های تند فمینیستی موج دوم کاسته شد. زیرا آثار سوء افراط در حرکت های زن مدارانه، بیش از همه دامان زن را گرفت و خشونت روز افزون در محیط خانواده و محیط کار و عدم امنیت جنسی، از آثار دوره پیش بود. فمینیست های مدرن در دهه های اخیر سعی می کنند با ظاهری زنانه و رفتاری ظریف تمایز خود را از مردان به نمایش بگذارند.
از جمله بازنگری های نگرش فمینیستی در موج سوم، بحثی است که «بتی فریدان»، «جمین گریر»، «جین بتکه الشتین» مطرح کرده و به «احیای مادری» مشهور است.
بتی فریدان می گوید: امروز تنهایی زنان مستقل سلامت روانی آنها را تهدید می کند. اکنون زنان به یک بحران جدید هویت مبتلا شده اند که اسم خاصی ندارد. چطور ممکن است زنانی که در چنین مشکلات و بحران های بغرنج و خطرآفرینی به سر می برند، خوشبخت نامیده شوند. اگر زنان به آنچه می خواستند رسیده اند، پس مشکل کجاست؟ جواب این معما یک چیز بیشتر نیست و آن همان برابری حقوق مرد و زن است که موجب همه بلایا شده است. زنان افسرده و غمگین هستند چون آزادند، زنان اسیر و برده آزادی خود شده اند ... حرکت و نهضت زنان برای کسب آزادی و برابری که بارها در گوش ما زمزمه می شد، دشمن سرسخت خود زنان شده است.
الشتین در کتاب مرد عمومی و زن خصوصی، به دفاع از زندگی خصوصی و خانواده فرزند محور می پردازد و مادر بودن را فعالیتی پیچیده، غنی، چند رویه، پر زحمت و شادی آفرین می داند که زیستی طبیعی، اجتماعی، نمادین و عاطفی است.
اینان بر این باورند که سن، قومیت، طبقه، نژاد، فرهنگ، جنسیت، تجربه و هیچ تلاشی برای کشاندنشان به یک اردوگاه ایدئولوژیک واحد مثمر ثمر نیست. زنان باید با ایجاد زبان و شیوه های تفکر جدیدی درباره هویت خویش، خویشتن را از معانی ستمگرانه ای که مردان بر آنها تحمیل کرده اند رها سازند.
فمینیسم امروزی چنین خود را معرفی می کند: «فمینیسم را کلیتی بدانیم با تقسیمات فرعی و مستقل ... فمینیسم، نه مکتب فکری جا افتاده، که مبحثی پویا و درگیر مبارزه است.»
می توان ویژگی مهم موج سوم فمینیسم را تلاش آن برای پاسخ دادن به مشکله یا به بیان «چیمن»، معضل تفاوت دانست. در این موج جدید، میزان تأکید بر تفاوت های میان زنان و مردان هم از لحاظ عملی و هم نظری مورد بحث و نقد، قرار گرفته است. جریان فمینیسم در موج سوم با به رسمیت شناختن تفاوت ها و اعتبار بخشیدن به آنها، توانست راهکارهای بهتری نسبت به دو موج دیگر پیدا کند.
گرایش های فمینیستی
1ـ لیبرال فمینیسم:
فمینیست های اولیه که از فردگرایی لیبرالی متأثر بودند و نقش جنسیت را به رغم علوم زیست شناختی و تجربی، به کلی و به نحوی متعصبانه انکار می کردند.
به طور تاریخی، فمینیسم لیبرالی به بحث در باره حقوق برابر برای زنان - یعنی برخوردار شدن زنان از حقوق شهروندی همانند مردان - مربوط بوده است. این گروه مخالف پذیرش نقش های از پیش تعیین شده مذکر و مؤنث در خانواده اند و بر این باورند که در روابط زناشویی، شادکامی و رضایت خود محورانه زن و مرد اصل است، نه تشکیل خانواده و تربیت فرزند.
بر رد ایفای نقش مادری و همسری برای زنان به عنوان یک تکلیف اصرار می ورزد و کار خانگی را از آن رو که به طور رسمی کار به حساب نمی آید، ظالمانه می داند.
از میان تئوریسین های قدیمی فمینیسم لیبرال می توان به مری ولستون کرافت، هاریت تیلور و همسرش جان استوارت میل اشاره کرد.
بتی فریدان، نویسنده آمریکایی کتاب راز و رمز زنانگی (1991) از شخصیت های فمینیسم لیبرال جدید و یکی از بنیانگذاران سازمان ملی زنان آمریکا است. او در این کتاب به افشاگری علیه تصویر زن خانه دار و خوشبخت و راضی پرداخت و آن را افسانه ای فلج کننده معرفی کرد.
او معتقد بود که: زنان اسیر نوعی شیوه زندگی هستند که مجالی برای هویت مستقل یا احساس دستیابی به چیزی باقی نمی گذارد. او زنان را تشویق به تحصیل و اشتغال می کرد تا به تعبیر او، از قفس خانه که نه چندان طلایی بود رها شوند.
فریدن و سایر فمینیست های لیبرال بر آن بودند که زنان باید از تعلق خود به خانه بکاهند و با این باور که خانه جایگاه مناسبی برای زنان است، مقابله کنند.
زندگی مری ولستون کرافت
مری ولستون کرافت (1797 - 1759) در یک خانواده کشاورز تحت نفوذ پدری تنبل و شلوغ و مستعد حمله خشونت آمیز ناشی از مستی و از مادری بردبار و ایرلندی تبار به دنیا آمد.
مری، مصمم بود از یک زندگی سرشار و فعال برخوردار شود. وی با تجربه دردناک شخصی و موانع رو در روی یک زن مستقل که برای امرار معاش در تلاش است، آشنا بود و به تربیت خود پرداخت. در سال 1783 مری توانست سرمایه کافی برای تأسیس یک مدرسه دختران در نیووینگتون گرین در حومه شمالی لندن جمع آوری کند.
مری در سال 1788 به عنوان یکی از اعضای مرکزی کانون جانسون محسوب شد و به طور منظم با دیگر نویسندگان رادیکال در چاپخانه او در «سنت پل چرچیارد» ملاقات کرد.
مری مصمم شد بیانیه معروف سیصد صفحه ای خود را تحت عنوان استیفای حقوق زنان به رشته تحریر درآورد. در این اثر برای اولین بار عقاید روشنگری در مورد مسائل و وضعیت زنان به کار برده شد. این کتاب به محض انتشار پرفروش ترین کتاب و نیز سنگ بنای فمینیسم مدرن گردید.
ندای مری در کتاب استیفای حقوق زنان قرن ها طنین انداز بود. مطالبات وی برای پایان دادن به معیارهای دوگانه در کردار زنانه و مردانه، برای حقوق زنان در کار مستقل، زندگی مدنی و سیاسی هنوز هم اساس و پایه فمینیسم امروز را تشکیل می دهد.
افکار او در تساوی طلبی و بهره مندی از حقوق برابر با مردان وی را به زندگی مشترک به صورت نامشروع و غیرقانونی سوق می دهد.
در سال 1793 مری به پاریس رفت تا خود شاهد انقلاب باشد در آنجا، در 34 سالگی با یک افسر آمریکایی به نام گیلبرت ایملی ملاقات کرد و سخت به او دل بست. امید مری برای یک رابطه ماندگار را روحیه ماجراجوی ایملی که درگیر معاملات تجارت مشکوک بود، سازگار نشد. ثمره این دلدادگی کودکی نامشروع بود.
مری در حالی که باردار بود تنها ماند و در اوج کشتار زمان ترور انقلاب فرانسه شاهد قربانیان بی شماری بود که با گوتین اعدام می شدند. نامه های فراوانی به ایملی فرستاد: روح من خسته شده - قلبم بیمار گشته. ایملی زمانی برگشت که فرزندشان فنی به دنیا آمده بود اما بلافاصله مری را به یک سفر 6 ماهه برای جمع آوری اعانه به اسکاندیناوی فرستاد در حالی که با یک زن بازیگر زندگی جدیدی را آغاز کرده بود.
در سال 1795، مری فرسوده از این ماجرای عشقی تصمیم گرفت خود را از بالای پل «پوتنی» به رودخانه بیاندازد. با وجودی که موفق به خودکشی نشد اما این ماجرا درمانی شد برای عشقش نسبت به ایملی.
مری دوباره قاطعانه تصمیم گرفت به زندگی خود سر و سامانی دهد. او با ویلیام گودین فیلسوف آنارشیست رابطه برقرار کرد. گودین نیز هم چون ماری، به نام آزادی خواهی، هرگونه نظارت و کنترل قانونی را در ازدواج رد می کرد. بدین جهت، تازه هنگام تولد کودک این خانواده، آنها علی رغم میل خود تن به ازدواج دادند. مری در سال 1797 هنگام تولد دخترش، یک مری دیگر درگذشت.
2ـ فمینیسم مارکسیستی:
از نظر مارکسیسم، مفهوم «طبقه» کلید درک تمام پدیده های اجتماعی از جمله ستم بر زنان است. جامعه مطلوب مارکسیسم جامعه بدون طبقه است. موقعیت فرودستی زنان شکلی از ستم است که در خدمت منافع سرمایه داری است.
این گروه با تکیه بر نظریه مورگان درباره مادرسالار بودن جوامع اولیه بشری، معتقدند که پیدایش مالکیت خصوصی در جوامع سبب اسارت زنان شده است و تا زمانی که نظم بورژوازی، مالکیت، و خانواده بورژوازی وجود دارد، این اسارت تداوم خواهد داشت. انگلس و مارکس بر اساس همین تحلیل، نظریه حذف خانواده به عنوان کوچک ترین واحد اقتصادی جامعه را مطرح کردند.
مادام کولونتای از معروف ترین فمینیست های مارکسیست بود که در انقلاب روسیه نقشی بسزا داشت. وی علناً خواهان نفی نظام خانواده بود.
از مهم ترین شخصیت های مارکسیست فمینیست می توان به «رزا لوگزامبورگ» از رهبران جنبش زنان کارگر لهستانی و هم رزمش «کلارا زتکین» از رهبران جنبش کارگری آلمان، اشاره نمود.
3ـ فمینیسم رادیکال:
این شاخه از جنبش فمینیسم بیشتر ریشه در جنبش های چپ دهه 1960 داشته است. هدف فمینیسم رادیکال تشکل سیاسی برای برانداختن نظام طبقاتی جنسی است. این گرایش برای از بین بردن ساختار هرگونه تمایزات و تفاوت های جنس گونگی کوشش می کند و قصد دارد تفاوت دو جنس را علاوه بر عرصه های قانون و اشتغال، در روابط شخصی، خانه و حتی تصورات درونی مورد تعرض قرار بدهد و برای تفاوت های طبیعی و غیرتحمیلی زن و مرد هم هیچ توضیحی ندارد.
اعتقاد اصلی فمینیست های رادیکال این است که نابرابری های جنسیتی حاصل نظام مستقل مردسالاری اند، و نابرابری های جنسیتی شکل اصلی نابرابر اجتماعی اند.
فمینیست های رادیکال می گویند: که مردان، فرهنگ زنان، دانش زنان و توان ذهنی زنان را تماماً انکارمی کنند. آنچه را حقیقت به شمار می رود و ارزشمند تلقی می شود، مردان تحریف کرده اند. زنان یک طبقه تحت ستم هستند ستم بر آنان تمام عیار است و همه ابعاد زندگی یک زن را تحت تأثیر قرار می دهد. زنان به عنوان «اُبژه»های جنسی، عوامل زاد و ولد، خدمه خانگی، و نیروی کار ارزان استثمار می شوند. زنان را موجودات فرودستی تلقی می کنند که تنها هدف آنها بهبود زندگی مردان است.
در واقع، فمینیسم رادیکال راه حل مشکل زنان را در برابری آنان با مردان نمی دید بلکه به بیانی، خود مردان به معنای یک گروه ستمگر و حتی گاهی تک تک آنها به عنوان موجوداتی واقعی مشکل شناخته می شدند.
جولیت میچل، پدرسالاری را «عرصه سیاست جنسی» می داند که مردان از طریق آن قدرت خود را اعمال و کنترل شان را حفظ می کنند.
از جمله نهادهایی که رادیکال ها بر تغییر بنیادی آن تأکید دارند، خانواده و ازدواج است. فمینیست های رادیکال با نهاد خانواده مخالفند و برآنند که ازدواج، نهادی است که انقیاد مستمر زنان را به لحاظ اقتصادی، ملی، حقوقی، سیاسی و عاطفی تضمین می کند. خانواده هسته ای «فرهنگی قالبی» است که مردان از طریق آن می خواهند نقش خود را تعیین کنند زیرا خانواده را مایملک خود می دانند. در واقع خانواده هم علت و هم معلول «کم ارج کردن زنان» است و خانواده به عنوان ابزار اصلی در ستم بر زنان از طریق بردگی جنسی و مادری اجباری مطرح می گردد.
شولامیت فایرستون از نظریه پردازان رادیکال معتقد است که تفاوت میان زنان و مردان مبنایی زیستی دارد.
از نظر فایرستون، تکنولوژی جدید و در حال تکوین، با میسر ساختن لقاح بدون مجامعت، ایجاد جنین خارج رحم و بزرگ کردن بچه خارج از خانواده، زنان را آزاد خواهد کرد. در این روند، خانواده به عنوان واحدی برای تولید مثل و برای اقتصاد از میان خواهد رفت و جامعه ای آزاد از نقش هایی مبتنی بر جنسیت شکوفا خواهد شد.
یکی از نخستین تفسیرهای اساسی منظم از فمینیسم رادیکال را شالامیت فایرستون در کتاب دیالکتیک ارائه داد.
او معتقد است: که فرو دستی زنان نه تنها در زمینه های آشکاری مثل قانون و اشتغال، بلکه در روابط شخصی نیز وجود دارد، تفاوت میان دو جنس کل زندگی را سازمان می دهد. زنان نه تنها از مردان متمایزند، بلکه زیر دست آنان اند. مرد، دشمن اصلی است.
سیمون دوبوار از صاحب نظران این گروه است او یگانه و تنها صدای فمینیست در سال های 1950 بود. سیمون پیوندش را با پیشینه کاتولیک طبقه متوسط مرفه دهه 1930 خود قطع می کند تا یک روشنفکر رادیکال و یک رمان نویس شود و یک زندگی مستقل در پاریس داشته باشد.
سیمون دوبوار با ژان پل سارتر فیسوف و منقد اجتماعی فرانسه تا آخرین روزهای عمر زندگانی غیرقانونی و بدون ازدواج مشترک داشتند. این دو نفر از مدافعان سرسخت آزادی فردی زن و مرد بودند.
وی در کتاب جنس دوم مفهوم اگزیستانسیالیستی «دیگری» را درباره مردان به کار می برد و موجودیت مرد را مصداق دوزخ برهم زننده فردیت و آزادی زنان می داند. به عقیده وی، آنچه زن را در قید بندگی نگاه می دارد، دو نهاد عمده ازدواج و مادری است. او ازدواج را نوعی فحشای عمومی و عامل بدبختی زنان می دانست.
او می گفت: کسی زن به دنیا نمی آید، بلکه زن می شود.
اندره میشل در کتاب جنبش اجتماعی زنان در بزرگداشت سیمون دوبوار با تأیید این مطلب می نویسد: سیمون دوبوار بر ضرورت این امر که زنان به منظور دستیابی به استقلال باید به کاری اشتغال داشته باشند، تأکید بسیار داشت. او الهام بخش مبارزه فمینیستی بنیانگذاران آمریکایی و فرانسوی جنبش های آزادی زنان بود.
4ـ سوسیال فمینیسم:
این جریان که پس از دهه هفتاد شکل گرفت، متأثر از فمینیسم رادیکال است. سوسیالیست ها معتقدند هم نظام جنسیتی و هم نظام اقتصادی در ستم بر زنان نقش دارند و جنس، طبقه، نژاد، سن و ملیت همگی ستمدیدگی زنان را پدید می آورد.
فقدان آزادی زنان حاصل اوضاعی است که زنان در آن در حوزه های عمومی و خانگی به سلطه در می آیند، و رهایی زنان تنها زمانی فرا خواهد رسید که تقسیم جنسی کار در تمام حوزه ها از بین برود، به بیان دیگر، روابط اجتماعی ای که مردم را به صورت کارگران و سرمایه داران، و نیز زنان و مردان در می آورند، برچیده شوند.
از اولین زنان فمینیست سوسیالیست فلوراتریستان، فرزند نامشروع پدری اسپانیایی - پرویی و مادری فرانسوی بود. فلورا در تهیدستی بزرگ شد و حرفه اش نقاش کنده کاری بود. در پاریس با اتحادیه های صنفی صنایع دستی قدیمی آشنا شد و اتحادیه کارگران را به وجود آورد.
هایدی هارتمن نیز از مهم ترین نظریه پردازان این گروه به شمار می رود.
5 ـ فمینیسم پست مدرن:
از دهه هفتاد به بعد گروهی با نام فمینیست های جدید و متأثر از دیدگاه های پست مدرنیستی ظهور کردند که با تکیه بر روان شناسی رفتارگرایانه بر حفظ ویژگی های زنانه تأکید می ورزیدند. اینان معتقدند زن نیازمند خانواده، همسر و فرزند و نوع روابطی که از بدو تولد میان دختر و پسر وجود دارد، منشأ تفاوت و سلطه بر زنان است، نه نقش ازدواج و نقش مادری. این گروه نظریه مردان و زنان با تعاریف جدید را پیشنهاد می کنند و معتقد به تشابه حقوق زن و مرد در خانواده و محیط اجتماعی اند. حذف نمادهای جنسی از کتب درسی از جمله مواردی است که فمینیست های جدید بر آن اصرار می ورزیدند. فمینیسم مدرن بر این عقیده است که نباید ایده واحد و نسخه مشترکی برای همه جوامع و فرهنگ ها و زنان قائل شد. هر مدلی برای یک فرد یا گروه مناسب است، پس می توان گفت به تعداد زنان جهان، فمینیسم وجود دارد.
6ـ فمینیسم اسلامی:
برخی از روشنفکران غربزده مسلمان معتقد به امکان برقراری سازش بین دین و فمینیسم هستند و تأکید بر خانواده، انتقاد از فردگرایی افراطی و لزوم توجه به شرایط فرهنگی و منطقه ای زنان هر کشوری جزء دیدگاهشان است. این گرایش، تفسیری زن مدارانه از اسلام است که نتیجه التقاط اندیشه اسلامی و فمینیستی است. این گروه مردسالاری را مشکل اصلی زنان در خانواده، اجتماع، اقتصاد و سیاست می دانند و احکام متفاوت دینی را در مورد زن و مرد، تبعیض آمیز و مخالف با حرمت و آزادی انسان و حقوق بشر و برابری زن و مرد به حساب می آورند. اینها سعی می کنند با قرائت جدیدی از آیات و روایات دینی، تصویری از اسلام نشان دهند که با الگوی غربی و فمینیستی نزدیک است.
سخن پایانی
نظام اجتماعی در مغرب زمین بر پایه سکولاریزم، فردگرایی افراطی و اصالت نفع بنا شده است و حکومت ها ملتزم شده اند بستر کامجویی را برای همه افراد - تا جایی که با آزادی دیگران منافات نداشته باشد - تأمین و تضمین نمایند. به موازات فردگرایی، حقوق فردی احیا و روز به روز گسترش یافت و در عوض ستاره اخلاق و دگرخواهی در غرب افول کرد.
با وجود اختلافات و سلایق فراوان در دیدگاه های فمینیستی، همه آنها یافته های بشری را منبع و معیار تشریع و قانونگذاری می دانند. همگی فرزندان شایسته و خلف نهضت رنسانس و اغراض سرمایه داری و تفکرات اومانیستی اند و خانواده هسته ای را که بر سرپرستی مرد استوار است، آماج حملات خود قرار می دهند و خواهان رفع تمام تمایزات جنسیتی در همه حوزه های سیاسی اجتماعی، حقوقی و فرهنگی هستند.
آندره میشل مؤلف فمینیست کتاب جنبش اجتماعی زنان می نویسد:
در قلمرو زندگی خصوصی، فمینیست ها با طرد این اندیشه که در زندگی روزمره خود بین زندگی خصوصی و زندگی عمومی، بین تعهدات ایدئولوژیک و اعمال روزانه سندی بنا نهند؛ امتناع ورزیدند. آمار تمام کشورهای غربی مبین کاهش ازدواج، زاد و ولد و همچنین افزایش طلاق بخصوص از سوی زنان است. توسعه ازدواج آزاد، خانواده تک والدینی، جست وجوی زندگی عاشقانه بدون ازدواج، راههای دیگری به جای ازدواج سنتی هستند که فمینیست ها در نوشته ها و اعمال روزانه خود پیشنهاد کرده اند. انقلاب در رسوم اخلاقی با انقلاب فمینیستی همراه است.
با این دیدگاه، طلاق نه تنها مذموم نیست، بلکه راهی برای شادمانه زیستن زنان و رهایی آنان از تلخ کامی زندگی مشترک است.
رواج فردگرایی و لذت خواهی و نهادینه شدن در تار و پود نظام سکولار جوامع صنعتی غرب، موج های سهمگینی را در لایه های مختلف زندگی برانگیخت.
روابط آزاد جنسی خارج از چارچوب ازدواج، رواج و گسترش طلاق و جدایی با بروز کمترین ناملایمات، استقلال و تنهایی همسران و افزایش اختلافات و ناسازگاری ها، نتیجه چندین دهه مبارزات جنبش سکولار و تساوی طلبانه زنان و دیدگاه های فمینیستی است.
شالوت گیلمن، فمینیست قرن نوزدهم، در سال 1897 می نویسد: ما زندگی را به شکلی ترتیب داده ایم که یک مرد می تواند دارای خانه، خانواده، عشق، مصاحبت، زندگی خانوادگی و مسئولیت پدری باشد و در عین حال شهروند فعال دوران و کشور خود نیز باشد. از سوی دیگر، زندگی را به گونه ای ترتیب داده ایم که یک زن مجبور به انتخاب است؛ او یا باید در تنهایی و انزوا، بدون عشق، بدون همدم، بدون کسی که مراقبش باشد، بدون خانواده و بچه و فقط با کار خود به عنوان تنها تسلی بخش، زندگی کند؛ و یا آنکه شغل خود را به خاطر لذت عشق، مادر بودن و رسیدگی به کارهای خانه رها کند.
اگر شکل گیری فمینیسم در آغاز، نشانه وجود ستم ناروا در حق زنان بود، گوناگونی و پیدایش مکتب های نو به نو فمینیستی، دلیل عدم کارایی این حرکت و روش های بکار رفته در دفاع و تأمین حقوق از دست رفته زن است، پس از چهار قرن تلاش، در کارنامه فمینیسم، عوارض و جرایمی چون: انحراف مسیر مبارزه و دسترس ناپذیر شدن حقوق حقیقی زنان، تحریف حقایق علمی و افزایش ابهام در حقوق، از دست رفتن پشتوانه ها و پناهگاههای اخلاقی، دینی و سنتی، تشدید تخاصم بین دو جنس زن و مرد در نهایت تنزل منزلت انسانی زن با توجه به عدم نیل زن به شأنی در خور جوامع کنونی، ثبت است.
مقاله را با گفتار شیوا و روشنگرانه شهید مرتضی مطهری به پایان می بریم:
«در این نهضت «فمینیسم» به این نکته توجه نشده که مسائل دیگری هم غیراز تساوی و آزادی هست. تساوی و آزادی شرط لازم اند نه شرط کافی. برابری حقوق زن و مرد از نظر ارزش های مادی و معنوی یک چیز است و همانندی و همگنی و همسانی چیز دیگر. در این نهضت «فمینیسم» سهواً یا عمداً تساوی به جای تشابه کار می رود و برابری با همانندی یکی شمرده می شود و کیفیت، تحت الشعاع کمیت قرار می گیرد و انسان بودن زن موجب فراموشی زن بودن وی می گردد. بدبختی های قدیم غالباً معلول این جهت بود که انسان بودن زن به فرموشی سپرده شده بود و بدبختی های جدید از آن جهت است که عمداً یا سهواً زن بودن زن و موقعیت طبیعی و فطری اش، رسالتش، تقاضاهای غریزی اش، استعدادهای ویژه اش به فراموشی سپرده شده
|