خشم به عنوان یکی از رفتارهای هیجانی بشر همواره مورد توجه فلاسفه و مربیان تعلیم و تربیت قرار داشته است. بسیاری از رهبران مذهبی و مربیان اخلاقی پند و اندرزهایی برای کنترل خشم ارائه داده اند. از ارسطو فیلسوف و دانشمند یونانی نقل کرده اند که: « هرکسی می تواند خشمگین شود، این کار آسانی است. اما از دست هر کسی نباید به خشم آمد؛ زیرا باید حدود، مقصود، زمان و مکان مناسب و روش بیان خشم را در نظر داشت و این ها، کارهای آسانی نیستند».
در مقابل، عده ای از روان شناسان نیز مانند فروید برای خشم منشأ غریزی قایل بوده اند، فروید اعتقاد داشت که خشم بیرون ریزی نشده، در درون فرد انباشته می شود و هرگاه فرصت بیابد به صورت رفتار پرخاشگرانه بروز می کند. او معتقد بود که باید به فرد فرصت داد تا خشم را از راه های بی خطری بیرون بریزد( پالایش) .
اگرچه در سال های 1960 تا 1970 درمان هایی شکل گرفتند که در آن ها به افراد کمک می شد تا احساس خشم خود را تخلیه کنند، اما بسیاری دیگر از روان شناسان درصدد برآمدند تا نشان دهند که تخلیه ی هیجان لزوماً روش مفیدی برای پالایش نیست، زیرا تخلیه ی خشم انسان را خشمگین تر می کند؛ مگر این که او قدرت مهار خشم را داشته باشد.
این نظریه در « جنبش هوش هیجانی» تبلور می یابد. در این جنبش اعتقاد بر این است که هوش هیجانی همان هوشی است که وظیفه اش تنظیم هیجان، در جهت ارتقای زندگی است. لازم است انسان برای موقعیت های شخصی و حرفه ای خود هیجانات منفی از جمله خشم را کنترل و مهار کند. از این دیدگاه، هوش هیجانی مهم تر از بهره ی هوشی و مهارت شغلی تلقی شده است. تحقیقات بعدی نشان دادند که رفتارهای پرخاشگرانه پاسخ های آموخته شده ای هستند که می توانند از طریق آموزش تغییر یابند.
براساس دیدگاه های یادگیری، خشم یا هر نوع پاسخ هیجانی دیگر، در درجه ی اول برای انسان ارزش تکاملی دارد. به عبارت دیگر، هر نوع پاسخ هیجانی چنان چه به موقع و مناسب باشد، موجب سازگاری فرد با موقعیت می شود. اما بنابر قوانین یادگیری، این پاسخ ها با تقویت شدن به موقعیت های دیگر گسترش می یابند و بنابراین انسان حتی در شرایطی که نیاز ندارد، آن ها را مورد استفاده قرار می دهد. برای مثال ممکن است ترس و اضطراب پاسخ های تطابقی باشند که انسان را از خطر مصون می دارد، اما هنگامی که در موقعیت های واقعاً ترسناک یا اضطراب آور، ترس و اضطراب در پاسخ به یک موقعیت خیالی، برانگیخته می شود، ویژگی تطابقی نخواهد داشت.
ماهیت خشم چیست؟
براساس الگوهایی که برای مفهوم خشم ارائه شده اند، سه مؤلفه یا سه جزء برای خشم برشمرده می شود. اولین مؤلفه یا جزء « شناخت» ، است. درواقع شناخت به ارزیابی ها، انتظارات، نگرش ها و باورهای انسان اشاره دارد. مؤلفه ی دیگر، برانگیختگی بدنی یا به عبارت دیگر پاسخ های بدنی افراد در حالت خشم است. تمام پاسخ های بدنی از قبیل برافروختگی چهره ای، انقباض عضلانی و غیره که در خشم تجربه می شوند، اجزای این مؤلفه هستند. سومین مؤلفه که ممکن است هیجان خشم به آن منجر شود، رفتارهای پرخاشگرانه و حاکی از خشم است. رفتارهای پرخاشگرانه ممکن است به صورت کلامی( فحاشی و بددهنی که در وضعیت خشم از فرد سر می زند) یا غیرکلامی( از نزاع فیزیکی تا تخریب اشیاء و حتی ارتکاب به قتل) باشند.
این بخش یا همان بخش ابراز خشم در افراد گوناگون، از اشکال متفاوتی برخوردار است. برخی خشم خود را بیرون ریزی و برخی آن را سرکوب می کنند و برخی دیگر نیز با آن کنار می آیند و با شرایط به نوعی سازگار می شوند. شاید برای این سه صورت مسئله بتوان این توضیح را قایل شد: 1- افرادی که خشم را تجربه یا آن را بیرون ریزی می کنند، 2- افرادی که خشم را سرکوب می کنند، 3- افرادی که خشم را به شکل خصومت و احساس دشمنی بروز می دهند. تجربه ی حالات هیجانیِ مربوط به خشم ممکن است به خصومت یا بروز رفتارهای پرخاشگرانه بینجامد.
با توجه به مؤلفه ی شناختی، روان شناسان به چندین مفهوم خشم اشاره داشته اند. اول این که برای پردازش های شناختی در خشم سرنخ هایی قایل شده اند، یعنی علایمی که می توانند نشانه ی آغاز خشم باشند. دوم این که سرنخ ها از سوی فرد مورد تفسیر قرار می گیرند. پس از تفسیر این سرنخ ها، نوع پاسخی که فرد باید به آن ها بدهد مشخص می شود. مرحله ی بعدی اتخاذ یکی از این پاسخ ها و سپس ارائه ی آن است. اختلال در هریک از این فرایندها می تواند به خشم و رفتار پرخاشگرانه منتهی شود. این گونه اختلال ها در مجموع نقص ها یا انحرافات شناختی نامیده شده اند. در « نقص شناختی» گفته می شود که فکر دچار نقصان است، یعنی فرد اساساً از تفکر درباره ی عواقب رفتار خود در موقع جستجوی پاسخ و ارائه ی آن عاجز است، در حالی که در انحراف شناختی، سرنخ ها نادرست تفسیر می شوند.
نقص ها و انحراف های شناختی چگونه تصحیح می شوند؟
در نقص های شناختی تلاش می شود تا خزانه ی شناختی و مهارت های رفتاری تصحیح شوند. در حالی که در انحراف شناختی که عموماً سبک اِسناد افراد( چه اسناد علیتی چه اسناد مقصودی) ، دچار آسیب است، تلاش می شود که به اصلاح اسنادها پرداخته شود.
منظور از« اِسناد» تلاشی است که افراد به صورت ذهنی صورت می دهند تا همواره علل و عوامل مؤثر رویدادهای زندگی شان را دریابند. افراد همواره در جست و جوی سبب شناسی موضوعاتی هستند که در زندگی شان رخ می دهد. فرد از کودکی با این سؤال ها مواجه است که برای مثال چرا مادرم غذای بیشتری برای برادر بزرگ تر من می گذارد برای او لباس های بهتری می خرد. او در فرآیند زندگی می آموزد که به این چراها پاسخ دهد. بسته به نوع آموزش و سبک علت یابی افراد مهم زندگی، او سرانجام به یک سبک پاسخ دهی کلی دست می یابد. چنان چه شرایط به گونه ای باشد که فرصت تحلیل موقعیت ها را داشته باشد، احتمالاً روش علت یابی او به گونه ای شکل می گیرد که قادر خواهد بود به عوامل و علل جامعی که دست اندر کار یک موضوع هستند دست یابد. به عنوان مثال، او خود در هر رویداد چه سهمی دارد، دیگران( برای مثال والدین) و شرایط چه سهمی به خود اختصاص می دهند. در غیر این صورت او در علت یابی برای موضوعات زندگیش بیشتر خود را مقصر می داند یا همیشه تقصیر را به گردن دیگران می اندازد. گفته می شود افراد پرخاشگر مسائل را تقصیر محیط و دیگران می اندازند. « اِسناد بیرونی» یعنی فرد برای وقایع ناخوشایند، محیط یا دیگران را مقصر می داند. ابعاد دیگر سبک اسناد را بُعد پایداری یا ناپایداری و بُعد کلی یا جزئی تشکیل می دهند. یعنی اگر افراد همیشه مسائل را به گردن محیط و دیگران بیندازند و احکام شان فراگیر و نه مختص به یک حادثه باشد، دارای سبک علت یابی یا اِسناد بیرونی، پایدار و کلی هستند. برای مثال، نوجوانی که علت نمره ی پایین در درس ریاضی را غرض ورزی معلم خود می داند و این که همه ی معلمان نسبت به او مغرضانه رفتار می کنند و او کاری از دستش برنمی آید، به زودی نسبت به سیستم آموزشی خشمگین می شود. اولین کاری که او احتمال دارد انجام دهد این است که، قید مدرسه را بزند و بعد به دلیل خصومتی که ممکن است نسبت به هر سازمان اجتماعی احساس کند، مترصد آسیب به اجتماع باشد.
از سوی دیگر، روان شناسان بین پرخاشگری وسیله ای و پرخاشگری خصمانه تفاوت قایل هستند. در پرخاشگری وسیله ای، فرد برای دفاع از خود یا دیگری که مورد تعدی قرار گرفته است به رفتار پرخاشگرانه دست می زند، در حالی که پرخاشگری خصمانه به قصد صدمه زدن به دیگران صورت می گیرد. این دو همان پرخاشگری تهاجمی و پرخاشگری دفاعی هستند( حمله- دفاع) .
افرادی که اهل تعقل و تفکر نیستند قادر به برآورد پیامدها و عواقب رفتارشان نیستند. چنان چه این افراد فرصت تأمل درباره ی رفتارشان داشته باشند، به تدریج یاد می گیرند که قبل از هر رفتار ناگهانی پیامد آن را برآورد کنند.
البته گاهی تنبیه کردن فرد پرخاشگر به دلیل فراهم کردن برخی عواقب پرخاشگری مؤثر است. برخی از مجازات های اجتماعی یا قضایی مثل زندان و جریمه از طریق تنبیه جانشینی یا تنبیه افراد به منظور عبرت گرفتن دیگران نیز در این گونه موارد تأثیر به سزایی دارند. شیوه های غیرپرخاشگرانه ی دیگری هم مثل تقویت رفتارهای سالم به جای تنبیه وجود دارند، که ممکن است نقص شناختی مربوط به پرخاشگری را کاهش دهند.
هرچند آن چه تاکنون بیان شد مربوط به ابراز خشم بود، اما روان شناسان به روش های زیان آور دیگری که مربوط به فرو خوردن خشم است، نیز اشاره داشته اند. تلاش برای پنهان کردن خشم( در حالی که در درون فرد غوغایی برپاست) شیوه ی دیگری از رفتارهای ناسالم مربوط به خشم است. علایم جسمانی مانند سردرد، زخم معده یا حتی تنگی نفس و آسم از عواقب فروبردن خشم است. این علایم به علایم « روان تنی» معروف هستند. به این معنی که حالت های هیجانی فرد بر سلامت جسمانی وی تأثیر می گذارند. در مواردی آسیب از فروبردن خشم نیز فراتر می رود. در چنین وضعیت هایی فرد حتی به خشم خود آگاهی ندارد، این نوع مقابله با خشم، واپس زنی خشم نامیده می شود.
برای مثال به فردی فکر کنید که از محیط کار خود رضایت ندارد، اما چون نمی تواند عصبانیت و عدم رضایت خود را نشان دهد، به این دلیل که می ترسد در صورت برون ریزی خشم کار خود را از دست بدهد، این خشم را روی اعضای خانواده خالی می کند. یا نوجوانی که در مقابل رفتارهای خشن والدین، خشم خود را به صورت رفتارهای ایذایی متوجه خواهر یا برادر کوچک تر خود می کند یا حتی ممکن است آن را به صورت تخریب اشیا و آسیب به اشخاص بروز دهد؛ در این گونه افراد ممکن است خشم تغییر صورت دهد و به افسردگی منجر شود. درواقع گفته می شود که افسردگی یک نوع خشم درون ریزی شده است.
ناگفته پیداست که روش های ابراز خشم آموختنی است. والدین و افراد مهم زندگی فرد از طریق واکنش های خود به ما می آموزند که با خشم خود چگونه برخورد کنیم. اگر از اِبراز خشم خودداری شود، یعنی فرد به این نتیجه برسد که بیان خشم منجر به از دست دادن چیز با ارزشی مانند توجه والدین یا پول توجیبی می شود، او به زودی خواهد آموخت که خشم خود را واپس زنی کند. خشم واپس زده شده هرگز از بین نمی رود، بلکه به صورت های گوناگون بروز می کند. در مقابل، خانواده هایی هم هستند که با فراهم کردن فرصت گفت و گو، نحوه ی بیان احساسات را به اعضای خود آموزش می دهند.
صورت دیگر رفتار پرخاشگرانه چیست؟
دقیقاً نقطه ی مقابل پرخاشگری رفتار حاکی از شرم و خجالت است. در نظر افرادی که به رغم درک صحیح از موقعیت، فرصت ابراز وجود را در زندگی نیافته اند، هرگونه رفتاری که نتیجه ی آن اظهار وجود در مقابل دیگران است نکوهیده، زشت یا حتی ممکن است خطرناک باشد. خطرناک به این معنی که دیگران ناراحت یا عصبانی شوند و در نتیجه او را طرد کنند یا انتقام بگیرند. در برخی موارد به دلیل شرایطی که بر زندگی این افراد حکم فرما بوده، اساساً آنان رفتار جرئتمندانه و ابراز وجود را نیاموخته اند. به عبارت دیگر، آن ها برای رفتار جرئتمندانه حتی تنبیه شده اند، در نتیجه بعدها یاد گرفته اند که چگونه از حق خود بگذرند و میدان را به دیگری واگذار کنند. تابع بودن، کم رویی یا فقدان جرئتمندی( منفعل بودن) پس از این شکل می گیرد. افراد تابع یا منفعل، اختیار خود را به دیگران واگذار می کنند و هرگز برای خود حقی قایل نیستند.
فراتر از آن، این اشخاص در موقعیت هایی هم که میدان خالی است، از ابراز وجود هراس دارند. برای مثال در کلاس درس از ارائه ی مطلب طفره می روند، چنان چه تضییع حقوقی در مورد آنان اعمال شود قادر به اعاده ی آن نیستند. اساساً آن ها برای خود حقی قایل نمی شوند تا از دیگران درخواستی داشته باشند و بسیاری از این موقعیت ها را ضد ارزش های خود تلقی می کنند. نتیجه ی مجموعه رفتارهایی که به آن ها اشاره شد کاهش و ضعف عزت نفس است، چرا که رفته رفته در زندگی این افراد ناکامی های مکرر روی هم انباشته می شوند و به تدریج احساس عدم کفایت پدید می آید. از دست دادن فرصت ها منجر به کاهش دست آوردهای این گونه افراد می شود و حاصل این مجموعه چیزی جز افسردگی نیست. اگر در صورت رشد رفتارهای پرخاشگرانه، آسیب رساندن به دیگران و محیط اجتناب ناپذیر است، با توسعه ی رفتار منفعلانه و فقدان ابراز وجود، افسردگی و مشکلات بهداشتی دیگری مثل تمایل به مصرف مواد و خودکشی بروز می کند.
ناگفته نماند که در برخی موارد افراد پرخاشگر جاه و منزلتی به دست می آورند و در این شرایط حس قدرتمند بودن بر آن ها مستولی می شود. این قدرتمندان از طرق مختلف( پول، زور، تهدید جان، مال و موقعیت) سایرین را به اطاعت از خود وامی دارند. هرچه این دور باطل زور- اطاعت، بیشتر شود، یعنی آن ها زور بگویند و دیگران اطاعت کنند، تصور غلط آن ها از قدرتمند بودن خود افزایش می یابد. ولی باید دانست که ممکن است زور به طور موقت دیگران را وادار به اطاعت کند، اما در نهایت به خشم فروخورده ای تبدیل می شود که طی آن، فرد مظلوم در صدد صدمه زدن به فرد قدرتمند یا هر آن چه به وی مربوط است، برمی آید. فروپاشی همه ی مستکبران تاریخ به همین واقعیت مربوط است.
منبع مقاله:
محمدخانی، پروانه، (1388) فرزندان خجالتی یا پرخاشگر، تهران: نشر قطره، چاپ اول.