اشاره:
تاکنون سه مانع بزرگ اتحاد و برادری جوامع بشری که همانا دروغ پردازی، بدگمانی و اتّهام است را در شماره های پیشین بررسی نمودیم. امتیاز جویی و فخر فروشی چهارمین مانع برادری و هم دلی به شمار می آید که محور این نوشتار است.
دست یابی بشر به اتحاد و انسجام در سایه ی احسان و عدالت تحقق می یابد. امتیازجویی و برتری طلبی نقش مخرّب را در هماهنگی، هم فکری و هم دلی دارد. اگر انسان ها بر فطرت الهی و در پرتو رهنمودهای پیامبران زندگی کنند و دیوار تبعیض، امتیازطلبی و افزون خواهی را گِرد خویش نیفرازند؛ در این صورت دیگران را به حساب می آورند و از درد و رنج و نیاز و خدمات و توانایی هایشان آگاه می شوند و هم دلی و همراهی رو به فزونی می گذارد. اگر بشر گرفتار بیماری عجب، تکبر، خودپسندی و خودبرتربینی شود، دیوار جدایی را پایه ریزی نموده و هر روز بر طول و عرض و ارتفاع آن می افزاید؛ هرچه امتیاز طلبی گسترده و عمیق شود، اتحاد و انسجام آسیب پذیر شده و در خطر فروپاشی قرار می گیرد.
در سایه ی زهد و ساده زیستی مدیران و مسؤولان، دیوار بلند ریاست و اشرافیت فرو می ریزد، و من ها به سوی م پیش می رود. رابطه ی متقابل مردم و دولت مردان برقرار می گردد و فضای زندگی و خلق و مرام مردم و کارگزاران به هم نزدیک می شود و خواسته ها و نیازها، دردها و درمان ها، اهداف و آرمان ها شکل و ساختار مشابه و مشترک پیدا می کند. تبعیض، امتیازجویی، برتری طلبی های بی دلیل، دشمن بزرگ اخوّت، برادری، همدلی و همکاری است. برتری جویی اخلاق فرعون و قارون است که موجب می شود مسؤولان جامعه حساب و کتاب خویش را از مردم جدا سازند و خود را در زندان تخیّل و مردم را در زندان محرومیّت محبوس کنند. سردمداران قدرت و ثروت در جوامع بشری، نعمت ها و امکانات و الطاف الهی را محصول دانش و هنر و شایستگی و پرکاری خویش می دانند و سهم بیشتری از همه چیز می خواهند و قدرت و ثروت و شهرت و دانش و استعدادی که خداوند برای خدمت رسانی و تأمین نیاز دیگران به آنان سپرده را، ابزار غرور و فخر فروشی و تکبّر و امتیازجویی قرار می دهند.
به رخ کشیدن زر و زیورها، توصیف و تعریف های مغرورانه از سفرهای داخل و خارج ـ آن هم با بودجه محرومان برشمردن آمار بالای حج و عمره، چگونگی پیمودن مدارج علمی و دریافت مدرک دکتری و مراحل و حوادث آن روزها و سختی و آسانی نگارش پایان نامه تحصیلی و ... از جمله مصیبت هایی است که بسیاری آن را موجب عزّت خود می دانند.
به راستی چرا فراموش کرده ایم که امکانات و قدرت و شهرت و ثروت و دانش و هنر امانتی است از جانب خدا که برای استفاده و بهره مندی بندگان او در اختیار ما گزارده شده است.
چرا زبان ها سخن از وصف او نمی گویند، بلکه سخن از فهم و فضل و نام و مقام خویش می سرایند؟!
خودنمایی، فضل فروشی، خودپسندی، غرور و تکبّر، نمایش آرشیو مدال ها، کلکسیون تقدیرنامه ها، اسناد و مدارک و عکس و تصویرها، القاب و عناوین، مقامات و پست ها، همه و همه نماد حسّ برتری جویی ما آدم هاست.
اگرچه طبیعت انسان، برتری جو و امتیاز طلب است، ولی در چگونگی دست یابی به خواهش دل بی راهه می رود و سرمایه های برتری و زمینه های افتخار گرفتار اشتباه و انحراف می گردد؛ از این رو فخرفروشی فردی و اجتماعی به صورت یک عادت بروز می کند.
آیا انصاف نیست که صادقانه از کرم و لطف و بزرگی خدا سخن گوییم و از زندگی و هوشیاری و دانش و کوشش دروغین خویش دم فرو بندیم؟!
سخن پیشوای پارسایان امیرالمؤمنین(ع) را به یاد آوریم که درباره برخی دانش آموختگان فرمود: ...بَلَی أصَبْتُ لَقنِاًغَیْرَ مَأمُونٍ عَلَیْه، مُسْتَعمِلاً آلةَ الدِّینِ لِلدُّنیَا، وَمُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ الله عَلَی عِبَادِهِ، وَ بِحُجَجِه عَلَی أولیَائِه...؛ تیزهوشانی می یابم، امّا مورد اعتماد نمی باشند، دین را ابزاری برای دستیابی به دنیا قرار داده و با نعمت های خدا بر بندگان و با برهان های الهی بر دوستان خدا فخر می فروشند....
راستی مگر قارون چه می گفت و چه می کرد؟ نعمت ها و داده های خدایی را دستاورد علم و هنر خویش می دید. خداوند گنجینه هایی به او داده بود که حمل و نقل کلیدهای آن گروهی از مردان توانمند را به زحمت می افکند، ولی او خدا و محرومان را فراموش کرد و گرفتار امتیازجویی و نمایش تجمّل و طغیان و دلخوشی های کاذب شد.
(إنَّ قَارُونَ کَانَ مِن قَوْمِ مُوسَی فَبَغَی عَلَیْهِمْ وَءَاتَیْنَهُ مِنَ الْکُنُوزِ مَآإنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أوْلِی الْقُوَّةِ إذْقَالَ لَهُ قَوْمُهُ لاَ تَفْرَحْ إنَّ اللهَ لاَ یُحِبُّ الْفَرِحِینَ)([2])؛ قارون از قوم موسی بود و بر آنان ستم کرد، و از گنجینه ها آن قدر به او داده بودیم که کلیدهای آن ها بر گروه نیرومندی سنگین می آمد، آن گاه که قوم وی بدو گفتند: شادی مکن که خدا شادی کنندگان [بی جا] را دوست نمی دارد.
قارون حاضر به احسان و پرداخت زکات اموال خویش نبود و ثروت را برای خدمت رسانی نمی خواست، بلکه درجهت نمایش و تفاخر و تحقیر بندگان خدا و تباه گری در زمین از آن بهره می جست، و برای فرار از پرداخت زکات، موسای کلیم را متهم می کرد: (یَا أیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا لاَتَکُونُوا کَالَّذِینَ ءَاذَوْامُوسَی فَبَرَّأهُ اللهُ مِمَّا قَالُوا وَکَانَ عِندَاللهِ وَجِیه)؛ ای کسانی که ایمان آورده اید، مانند کسانی مباشید که موسی را [با اتّهام خود] آزار دادند، و خدا او را از آنچه گفتند مبرّا ساخت و نزد خدا آبرومند بود.
یک روز که قارون با آرایش کامل بیرون آمد، برخی ساده اندیشان که دنیا در نگاهشان بزرگ بود، آرزوی دولت و ثروت او را بر زبان آوردند و گفتند: زندگی قارونی عزّت و افتخار است.
قرآن از عالمان تیزبینی یاد می کند که نه تنها نمایش ثروت و اقتدار قارون، آنان را نفریفت، بلکه به فریب خوردگان نیز هشدار دادند: (وَقَالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوَابُ اللهِ خَیْرٌ لِّمَنْ ءَامَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً وَلاَ یَلَقَّهاَ إلاَّ الصَّبِرُونَ)؛ و کسانی که دانش [واقعی] یافته بودند، گفتند: وای بر شما! برای کسی که گرویده و کار شایسته کرده پاداش خدا بهتر است، و جز شکیبایان آن را نیابند..
تجمّل و اشرافی گری عزّت و افتخار نیست، بلکه ایمان و عمل صالح و صبوری در اطاعت و بندگی و مقاومت در برابر معاصی خدا موجب کمال و سرافرازی است.
مایه های افتخار
حمایت از محرومان و تهی دستان و حل مشکل انسان های مظلوم و گرفتار جهان، پاسداری از استقلال سیاسی و اقتصادی و فرهنگی در برابر بیگانگان، گسترش ایمان و تقویت بینش و فزونی دانش و خدمت رسانی به مردم را می توان مایه ی سرافرازی و سربلندی ذکر کرد. عنوان قهرمانی جهان بدون آن که در مقام قرب الهی نقش ایفا کند، عنوانی دروغین و فریبکارانه است.
اعزام تیم های ورزشی بانوان مسلمان به بازی های دنیای کفر؛ نشان غفلت، حماقت، فقدان غیرت و دوراندیشی، اشتباه در ارزش ها و نشناختن مایه های افتخار و برتری است.
اگرچه خانه، ماشین و ابزار و وسایل زندگی نعمت به شمار می آید، ولی هرگز نشانه و شایسته ی بالیدن و افتخار نیست.
تنوع در غذاهای گوناگون و چیدن سفره های رنگارنگ و میهمانی های تشریفاتی مایه افتخار نیست. برتری و افتخار را در مبارزه با ظلم و استعمار و گشودن راه سلامت و سعادت و عدالت و مهربانی با بندگان خدا باید جست.
عبادت و بندگی خدا و هماهنگی با نظام آفرینش افتخار است، ولی عقب ماندن از کاروان هستی و پیمودن بیراهه ها و کژراهه های اسراف و اتراف و نمایش ثروت و شهرت و مدرک و مدال و گواهینامه های دنیای کفر و نفاق و بیداد، ذلت و خفت است.
درگیری های شبانه روزی در رشته های گوناگون ورزشی نشان از آن دارد که ما در راه های کسب برتری و افتخار دچار اشتباه شده ایم. به جای آن که فرهنگ، ایمان، علم، اخلاق، کار و تولید و خدمات رسانی را مایه برتری و معیار ارزش بدانیم، برد و باخت های ورزشی را معیار افتخار و برتری می دانیم و شگفتا که خواهران مسلمان را این چاه می افکنیم و به قربانگاهی می بریم که با برنامه ریزی دشمنان و دوستان ناآگاه، پسران و یوسفان عزیز را به بهانه ورزش و مسابقه بدانجا کشاندند و پدر و پسر را گرفتار رنج و مصیبت نمودند.
آیا این همه نیروی جوان و بودجه و وقت و امکانات صدا و سیما را نمی توان در راهی بهتر از این سرگرمی های جدال انگیز و مسابقات بی ثمر به کار گرفت و دانش و ایمان و اقتصاد جامعه را بهبود بخشید و مسابقه را در میدان های علمی، کار و تولید، خدمت رسانی، صنعت و ... برگزار کرد؟!
به راستی آیا این همه بازی های پی در پی و مسابقات گوناگون ورزشی و نمایش همیشگی آن از کانال های تلویزیونی، نوعی مفاخره و نمایش افتخارات کاذب و دروغین نیست که به جای فرهنگ کار و تولید، فرهنگ بازی و مصرف گرایی می نشیند و بر بیت المال مسلمین باری سنگین تحمیل می کند؟!
آیا تبلیغات بی حد و حصر مسابقات ورزشی کفّار و تشویق مسلمانان به ورزش های غیر تولیدی و ورزش هایی که در خدمت دفاع، بهداشت و اخلاق جامعه و فرد نیست، سیاستی سالم و مصحلت انگیز است؟ یا به دلیل غفلت، خیانت و عادت رسانه های کشور به لهو و لعب باید انجام پذیرد؟!
وقتی فرهنگ اسلام؛ مفاخره، خودنمایی و نمایش آن در کارهای مباح را مذموم می داند، آیا تبلیغ مسابقات ورزشی کفار نوعی تفاخر مدرن و بدل سازی از قهرمانان ورزشی به جای قهرمانان راستین زندگی، و تلاش برای غافل نمودن و سرگرم ساختن و تغییر تدریجی ارزش ها محسوب نمی شود؟!
از امیرالمؤمنین علی(ع) نقل شده است که فرمود:
من صنع شیئاً للمفاخرة، حشره الله یوم القیامة أسود؛ هرکس چیزی (خانه یا وسیله) برای تفاخر و برتری جویی بسازد، روز قیامت سیه چهره محشور خواهد شد.
در کتاب شریف اصول کافی آمده است: روزی سلمان با گروهی از قریش در مسجد نشسته بودند. آنان به بیان نسب و اجداد و تبار خویش پرداختند و در بزرگی پدران خویش کوشیدند؛ آن گاه که نوبت به سلمان رسید، عمربن خطاب به وی گفت: تو هم بگو چه کسی هستی، و پدرت که بود و ریشه ات چیست؟
سلمان گفت: من سلمان فرزند بنده خدا هستم. گمراه بودم و خدای عزّ و جلّ به وسیله ی محمد(صلی الله علیه و آله ) مرا هدایت کرد. نیازمند بودم، به برکت محمد(صلی الله علیه و آله) بی نیازم نمود. برده بودم به وسیله محمد(صلی الله علیه و آله ) آزادی ام بخشید. این است نسب و حسب من.
ابن طاووس در کتاب سعدالسعود از امیرالمؤمنین(ع) نقل می کند که آن بزرگوار فرمود: إنّ الرّجل لیعجبه أن یکون شراک نعله أجود من شراک نعل صاحبه فیدخل تحت هذه الآیة؛ همانا شخصی که دوست دارد، بند کفش وی از بند کفش همراهش بهتر باشد، مشمول این آیه است و از برتری جویان و امتیاز خواهان محسوب می شود.
اگر نیمی از مشکلات اجتماعی را مولود فقر و بیم نداشتن بدانیم، نیمی دیگر از جرم ها و جنایت ها از بیم فقر نیست، بلکه برخاسته از روحیّه امتیازجویی و فخرفروشی و نمایش داشته هاست. و چه زیبا امیرالمؤمین(ع) فرمود: أهلک النّاس اتنان خوف الفقر و طلب الفخر؛ دو چیز مایه ی هلاکت جامعه است؛ بیم فقر و جست و جوی مایه های افتخار و برتری.
چه بسا کسان که به جهت نداشتن یا کم داشتن مال دنیا و ترس از فقر، به لغزش و انحراف کشیده می شوند؛ و چه بسا آدمیانی که داشته های دنیوی، آن ها را به سوی اقدامات ناشایست سوق می دهد.
سخن آخر
در پایان، سخن خداوند متعال را به سیاست گذاران و مدیران و مسؤولان کشور یادآور می شویم که نه تنها خود باید ساده زندگی کنند، بلکه بدانند که تشویق و حمایت و تبلیغ مسابقات و برتری طلبی های کاذب و دنیوی، کاری منطقی و سیاستی اسلامی نیست؛ مگر آن که در تأمین نیازهای امت اسلامی نقشی ایفا کند و مایه ی قرب به پروردگار جهان باشد.
(تِلْکَ الدَّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذینَ لاَیُرِیدونَ عَلُوّاً فِی الأرْضِ وَلاَ فَسَاداً وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ)؛ آن سرای آخرت را برای کسانی قرار می دهیم که در زمین خواستار برتری و فساد نیستند، و فرجام [خوش] از آنِ پرهیزگاران است.
نزاع های مال و مقام ورزشی و مربیان خارجی و حوادث کنونی حاکم بر فضای ورزش دنیا و مطبوعات ورزشی ایران و جهان شاهدی گویا بر همراه نبودن این مسیر به سوی اخلاق و دفاع و بهداشت و سلامت و اتحاد مقدس جامعه است؛ چرا که ابزاری در دست بیگانگان برای تأمین منافع اقتصادی و سیاسی و ترویج فرهنگ بازی و بیکاری و سرگرمی، و میدانی برای تفاخر و رقابت در ارزش های دنیوی است. در این شرایط، تشویق خواهران مسلمان برای حضور در میادین ورزشی داخل و خارج خطای استراتژیک نظام به شمار می آید که بسیاری از دلسوزان نظام و اسلام و مسلمین بر آن نگران و بیمناکند.
راه کارهای توسعه مطالعات شیعی
آیةالله عباسعلی عمید زنجانی با سابقه ی پنجاه سال تدریس و تألیف از صاحب نظران علوم اسلامی و حوزوی به شمار می آید و هم اکنون در کنار مسؤولیت های مختلف خود ریاست دانشگاه تهران را بر عهده دارد. وی در گفت وگوی ماهنامه ی اخبار شیعیان به نکات مهمی اشاره نمود که بخشی از آن را در ذیل می خوانیم:
عثمانی ها گورهای جمعی درست کرده بودند و شیعیان را در آن ها می ریختند. شاه صفوی هم برای این که زهرچشمی از سلاطین عثمانی بگیرد، دستور داد چهار تا از علمای اهل سنّت را دار زدند، اما مرحوم محقق کرکی اعتراض کرد به این که آن ها بد می کنند و شیعه کشی می کنند؛ اما این ها که گناهی ندارند. این ها در پناه حکومت امام جعفرصادق(ع) هستند. این ها سنّی هستند؛ ولی زیر پرچم امام زمان هستند و من نمی توانم این کارها را تحمّل کنم. مرحوم محقق کرکی احساس کرد رژیم دم از تشیّع می زند؛ ولی حکومت، فقاهتی نیست. صفوی ها اصلاً دراویش بودند و تا اندازه ای محقق کرکی توانست محور را فقاهتی کند، اما دید فقط تا حدّی پذیرش وجود دارد، بقیه اش ادعاست؛ هر کدام از سران حکومت هوا و هوسی به سر دارند.
از عجایبی که من خودم در این سفرها درک کردم، این بود که دیدم تعداد زیادی از اهل سنّت هستند که دقیقاً شعارهای تشیّع را دارند. این نشان می دهد که این ها زمانی شیعه بوده اند و بعد به ظاهر سنّی شده اند، ولی باطن تشیّع خود را حفظ کرده اند. به همین دلیل، آثار تشیّع در روان و بیان و کردارشان به چشم می خورد. نمونه روشنش مغاربه در تونس هستند. همچنین قسمتی از مصر که ادبیات شیعه در میانشان هست، نمی دانند عاشورا چه اتفاقی افتاده ولی مراسم عاشورا در میانشان هست؛ فلسفه آن را نمی داند، ولی مراسم خشک و خالی آن را می دانند. تعداد بسیاری از این ها هم پس از انقلاب شیعه شده و هویّت خودشان را بازیافتند؛ شعارهای تشیّع را که از جمهوری اسلامی دیده اند، فهمیدند که این ها هم ریشه هستند؛ مثل دو شاخه که از یک ریشه رشد می کند. به هر حال، یافتن این ها خیلی مهم است. مراکزی باید باشد که این ها را شناسایی کند.
تعداد زیادی جوان را در اندونزی دیدم آن ها از من تقاضا کردند برایشان صحبت کنم. من هرچه فکر کردم به این ها چه بگویم، از فداکاری های تشیّع، از روز اول تا امروز برایشان صحبت کردم؛ همه صحبت هایم برایشان مأنوس بود، اصلاً برایشان بیگانه نبود. از زمان پیامبر شروع کردم و گفتم تا به عصر حاضر رسیدم، دیدم همه برایشان شناخته شده است. من یک هفته در اندونزی بودم. جالب این بود که برای جلسات بعدی، این ها رفته بودند از پدر و مادرهایشان سؤال کرده بودند. پدر و مادرهایشان هم توضیحاتی داده بودند که همین موجب شد آن ها دو قدم دیگر نزدیک تر شوند. در نتیجه، تعداد زیادی از این ها شیعه شدند؛ یعنی شیعه بودند، بازسازی شدند؛ همچنین در مالزی و جاهای دیگر.
به اتریش رفته بودم. سفیر ایران به من گفت: تعدادی از علمای مراکش و مغرب اینجا هستند که از طرف دولت تحت فشارند؛ می خواهند با شما ملاقات کنند. تعدادی از علما و امام جماعت های مساجد مغرب و مراکش و تونس بودند. سؤال و جواب هایی مطرح شد؛ یکی از آن ها می گفت: ما به برکت انقلاب شیعه شده ایم؛ وگرنه نمی دانستیم که شیعه هستیم. مظاهر انقلاب را که دیدیم، متوجه شدیم این ها در عمق جان ما وجود دارد. به هر حال، مسأله ی شناسایی مسأله بسیار مهمی است و این کار نباید معطوف شود به کسانی که بالفعل شیعه اند. من ادعایم این است که خیلی ها بالقوّه شیعه اند و هنوز به فعلیت درنیامده اند. بسیاری از شافعی ها شیعه اند. این روح و آیین خفته را باید در آن ها بیدار کرد. اینها محبّ اهل بیت: هستند. شما در کردستان خودمان می بینید که امکان ندارد کسی سراغ دشمنان اهل بیت: برود؛ اصلاً با روح آن ها سازگار نیست. این ها ذکر و فکرشان مدح خمسه ی طیّبه است؛ از پیغمبر می گویند، از علی و فاطمه و حسن و حسین: می گویند. به طور مطلق، اهل بیت: جزو مقدّساتشان است.
من به خاطر دارم در نیجریه، به مدرسه ی علوم دینی برای بازدید رفتیم. هزار تا طلبه داشت. از ما دعوت شد تا در آن جا سخنرانی کنیم. وقت نماز من قدری احتیاط کردم و به رییس آن مدرسه گفتم: اگر شما امامت کنید من راحت ترم. گفت: چرا؟ گفتم: به دو دلیل؛ یکی این که ما بر مذهب اهل بیت: هستیم، نگفتم شیعه، بلکه گفتم مذهب اهل بیت:. دوم این که ما نماز مسافر را به صورت قصر می خوانیم، به علاوه این که جمع هم می خوانیم. خیلی جالب بود! خنده ی معناداری کرد و گفت: هر سه را قبول دارم. بلند شد و جلوی هزار تا طلبه گفت: ما نعرف مذهبٌ غیرمذهب اهل البیت، البته او نمی خواست مذهب مالکی را نفی کند، منتها مالک را از شاگردان اهل بیت: می دانست.
این ها اطلاعات خام است. باید تحلیل شود و از این ها خروجی دربیاید و معلوم شود که چه باید بکنیم. آنچه از این ها استخراج می شود مهم است، تا ببینیم برای آینده ی جهان تشیّع چگونه می توانیم برنامه ریزی کنیم.
یکی از اشکالات ما در ایران این است که چون آزادیم و در برابر دشمن محدودیت نداریم؛ اصلاً به فکر نیستیم. به اعتقاد من، یک شیعه ی افغانی شیعه تر از ماست؛ یک شیعه ی پاکستانی شیعه تر از ماست؛ همین طور لبنانی ها. تشیّع همیشه در طول تاریخ، اقلّیتی در برابر اکثریت بوده است. این امتیاز تشیّع بوده است. ایران این امتیاز را از دست داده است. روزی یک سلسله مسایل جزو اسرار اهل بیت: بود. روایات متعددی، به خصوص از امام صادق(ع)، داریم که من أضاع سرّنا فعلیه کذا و کذ اکنون همان اسرار جزو چیزهای افواهی ماست. محمّد بن سنان از رواة معروف است که به غلو منسوب شده؛ چرا؟ لانّه کان معتقداً لعلم الغیب فی الائمة برای ائمه اطهار: علم غیب قایل بود. به همین دلیل، به غلو منسوب شد و روایاتش را کنار گذاشتند، اما اکنون اگر کسی این اعتقاد را نداشته باشد روایاتش را کنار می گذاریم.
اکنون تشیّع در ایران استحکام ندارد و به همین دلیل رها شده است. این که جبل عاملی ها در تاریخ این همه نقش آفرین بودند، به خاطر استحکام ایمانشان است؛ مثلاً، شهید اول را به دار زدند، سپس جسدش را آتش زدند. سر شهید دوم را از تنش جدا کردند، بدنش را به دریا انداختند و سرش را برای سلطان عثمانی بردند. آن تشیّع را با تشیّع حالا مقایسه کنید. نماز جمعه داریم، زیارت عاشورا داریم... این استحکام گذشته اش را که تشیّع همیشه در برابر دشمن به تقویت بنیادهای خودش می پرداخت چه کلامی و چه موارد دیگر، ندارد.
زندگی مرحوم شهید ثانی را در أعیان الشیعه می خواندم. ایشان یک بستان انگور کوچک داشت، دارای چند درخت مو. شب ها در کنار این بستان می خوابید تا خوک ها نیایند درخت ها را خراب کنند. او از همین راه ارتزاق می کرد و مسالک را نوشت. او کنار چند درخت مو می خوابید تا انگورش سالم بماند و بتواند ارتزاق کند. در کنارش، هم پاس داری از انگورها و هم نوشتن مسالک. نظریات شهید ثانی در مسالک هنوز هم یکی از قرص ترین نظریات فقهی است. لمعه شهید ثانی قدری متن و شرح است، ولی مسالک خیلی عمده است.
|