در عقبه تاریخی ما، عالمان دینی همواره رهبران امت اسلامی در بحران ها و تحولات اجتماعی بوده اند. به هر میزانی که بحران اجتماعی در ارتباط وثیق تری با مسئله دین بوده، به همان میزان نقش علما در مناسبات آن بحران، اساسی تر و بیش تر بوده است. فِرَق شیخیه، بابیه و بهائیه، علاوه بر این که به دلیل شبه دینی بودن شان مستقیماً به مسئله دین مربوط می شدند، از آن جا که در عقاید آیینی شان دیدگاه های خاصی در خصوص عالمان دینی ابراز می داشتند، نمی توانستند مورد بی توجهی و بی اعتنایی عالمان دینی قرار بگیرند. از همین رو، از همان اوان ظهور این فِرَق شبه دینی، عالمان دینی در برابر آنها موضع گیری کردند. خاندان مسجدشاهی اصفهان یکی از سلسله عالمانی هستند که در قبال بابیت موضع گیری های فعالی داشته اند که ذیلاً ضمن معرفی برخی از چهره های این خاندان، به برخی از موضع گیری های شان در قبال مسئله بابیت اشاره می شود.
آقانجفی(1) (1262 1332 ق) و حاج آقا نورالله اصفهانی(2) (1278 1346 ق / 1240 1306 ش) فرزندان آیت الله حاج شیخ محمدباقر (متوفی 1301 ق) فرزند حاج شیخ محمدتقی(3) فرزند عبدالکریم(4) رازی اصفهانی و برادران آیات عظام: حاج آقا جمال(5) (1284 1354 ق / 1314 ش)، آقا محمدحسین(6) و آقا محمدعلی اصفهانی (7) می باشند(8) که نیاکان شان از ایوانکی سمنان هستند.(9)
پدرشان، مرحوم آیت الله شیخ محمدباقر(10) معروف به آقا محمدباقر مسجدشاهی(11) از برجسته ترین فقهای اصفهان بوده که اجازه اجتهاد خود را از فقیه و اصولی معروف آیت الله حاج شیخ مرتضی انصاری دریافت نموده است(12) و نیز سخت مورد احترام میرزای شیرازی (1230 1312 ق) بوده است.(13) مجلس درس وی، شاگردان بسیاری از جمله آیات عظام سید محمدکاظم یزدی، سید اسماعیل صدر، شیخ الشریعه اصفهانی، میرزا حسین نائینی، سید مصطفی کاشانی و... را در خود پرورش داده است. از فعالیت های مهم اجتماعی
وی، کار مهم ایشان در قحطی وحشتناک سال 1228 ق در اصفهان می باشد که به موجب آن، مشارالیه تمام اموال خود را فروخته و پول آنها را در اختیار مردم می گذارد. از فعالیت های مهم سیاسی وی نیز می توان به درگیری و مبارزه او با شاه زاده ظل السلطان(14) و فرقه ضاله بابیه(15) اشاره کرد. مادرشان دختر مرحوم آیت الله سید صدرالدین صدر عاملی از مراجع مشهور بوده است.
در خصوص خاندان مسجدشاهی و فرقه بابیه نکات ذیل مهم به نظر می رسد:
الف) مبارزه با فرقه بابیه در خاندان نجفی نهادینه شده است، شیخ محمدباقر(16) پدر حاج آقا نورالله، آقانجفی و حاج آقا نورالله هر کدام در مقاطع تاریخی مختلفی با این فرقه درگیر بوده اند و حتی برای رفع فتنه آنها به دیگر مراجع نیز متوسل شده و از آنها درخواست قتل و کفر آنها را کرده اند.(17) به همین علت است که منتسبین به این فرقه از جمله یحیی دولت آبادی خاندان نجفی را آماج تندترین حملات خود قرار داده اند.(18)
ب) حداقل دو سند معروف و مهم تاریخی از هجوم و حمله فرقه بابیه به خاندان نجفی وجود دارد؛ یکی خطابی است معروف به لوح ابن الذئب (پسر گرگ) که حسین علی بهاء رئیس بهائیان خطاب به آقانجفی نوشته است(19) و دیگری کتاب روءیای صادقه(20) می باشد که به هم دستی قنسول گری روس در اصفهان، بعد از وقایع محاصره قنسول گری روس در سال 1320 ق نوشته شده و در آن به آقایان نجفی و بلکه به همه علمای اسلامی و به ویژه مذهب تشیع توهین شده است.
ج) مبارزه خاندان نجفی با فرقه بابیه که ساخته و پرداخته انگلیس بودند چندان بی مخاطره هم نبوده است. از حداقل پیامدهای آن می توان به دو بار تبعید(21) آقانجفی(22) در سال های 1307 ق توسط ناصرالدین شاه(23) و 1320 ق توسط مظفرالدین شاه اشاره کرد.(24) هنگام برگشت آقانجفی به اصفهان نیز، وزیر مختار انگلیس سر درومند ولف، طی نامه ای در تاریخ 14 ذی القعده 1307 مطابق با 12 جولای 1890 م خطاب به امین السلطان از وی می خواهد تا از اعلی حضرت تقاضای ممانعت از رفتن ایشان به اصفهان را کند.(25) امین السلطان نامه وی را برای شاه می خواند و شاه نیز می گوید:
جواب بنویسید که این [که این [شخص را به تهران آوردند برای این بود که او را از بعض کارهای فسادانگیز ممنوع و متنبه دارند. و این مدت او را به طور خوب متنبه کردند و ابداً جرأت این نوع کارها را نخواهد داشت. شما و تجار خارجه مطمئن می توانید باشید.(26)
روحانیت شیعه در تاریخ نگاری یحیی دولت آبادی بابی
مخالفت خاندان مسجدشاهی با بابیه باعث شده تا اعقاب این فرقه در هر زمان که فرصتی به دست آورده اند تا حدّ امکان در تخریب و تحریف افکار و آمال آنها اقدام کنند. یکی از عرصه هایی که بابی ها تا حدودی توانسته اند به این توفیق دست یابند، عرصه تاریخ نگاری است. متأسفانه تاریخ نگاری معاصر ایران تاریخ نگاری بیماری است و در آن جای خادم و خائن مکرر عوض شده است و یکی از ضرورت های عصر ما بازخوانی و خانه تکانی جدّی این نوع تاریخ نگاری است. یکی از مورخین بابی که در کتاب تاریخ خود بسیاری از تحریف ها از جمله در خصوص خاندان مسجدشاهی دارد، میرزا یحیی دولت آبادی است.
یحیی دولت آبادی یک روحانی ضدروحانیت است. او در جای جای کتاب تاریخش حیات یحیی زبان به نقد و بلکه تخریب و تحریف روحانیت گشاده است. و در نهایت، خودش نیز با یک دنیا نفرت از لباس روحانیت فارغ آمد و نوشت:
ذاتاً به دربرداشتن لباسی که در همه جای دنیا نتوان آن را پوشید، علاقه مند نبوده و نیستم و تاکنون ملاحظاتْ مانع بوده است. اکنون که آن ملاحظات به واسطه این قانونِ [رضاخانیِ متحدالشکل بودن البسه[ برطرف شده، مغتنم می شمارم که خود را از این قید خلاص نمایم. یاد دارم در سنه 1322 از سفر خارجی به ایران برمی گشتم، در نزدیکی سرحدّ می خواستم به زحمت برای خود عمامه حاضر نمایم. به همراهان می گفتم چه می شد که دولت حکم می کرد این مندیل بر سر پیچیدن موقوف می گشت. حالا آن آرزو برآورده شده است.(27)
دولت آبادی بزرگان روحانیت شیعه را مورد تمسخر، نیش و افترا قرار می دهد. او جریان مرجعیت شیعه را یک هوس بزرگ برای ریاست تامه بر عامه می داند و در این رقابت هوسناک، میان میرزای شیرازی، حبیب الله رشتی، مرحوم ایروانی، مامقانی و... هیچ فرق نمی گذارد. وی در توضیح انتخاب مرجع پس از شیخ انصاری می نویسد:
هر یک از اشخاصی که دارای قسمتی از ریاست شیخ انصاری شده اند، توقع دارند مرجعیت کل و مرکزیت تام داشته باشند و هر یک آرزو دارند وجوه سهم امام و غیره از اطراف متوجه آنها باشد، در صورتی که همه هم دوش یکدیگرند و هیچ یک تمکین از دیگری ندارند. در این صورت، برای هر یک، رسیدن به این مقصود مشکل خواهد بود و طولی نمی کشد که حاج سید حسین ترک از دنیا می رود و ملا محمد ایروانی رئیس اول ترکان و شیخ محمدحسن مامقانی رئیس دوم می شود.
وی سپس به شکلی تراژیک توضیح می دهد که در این رقابت، میرزای شیرازی چگونه و با چه ترفندی به مقام مرجعیت تامه می رسد:
حاج میرزا حسن شیرازی که استعداد ریاست تام یافتنی را از همه افزون دارد و دنیا را نیکوتر از دیگران می شناسد، می بیند اقامت در نجف نمی گذارد او به مقام خود رسیده، امتیازاتی که دارد نمودار گردد. چه، در آنجا شناخته نمی شود مگر [تنها به عنوان [یکی از روءسای روحانی. در صورتی که او قانع به این مقام نیست و خود را هم دوش دیگران علی الخصوص حریف فارسی زبان خود حاج میرزا حبیب اللَّه رشتی نمی داند، این است که در صدد می شود از نجف دور گردد، بلکه به مقصد نزدیک تر و به مقصود برسد. اما نمی خواهد از عراق عرب بیرون برود و در این صورت، کربلا به واسطه توجه نفوس ایرانیان، بلکه عموم شیعیان به آنجا برای اقامت وی مناسب است، ولی چون شیخ زین العابدین مازندرانی که عملاً ممتاز و بعد از وفات شیخ انصاری حوزه ریاست وی رونق گرفته است، آنجا اقامت دارد و هم ملا حسین اردکانی که دارای ریاست تام است و در لباس روحانی در این عصر، سر حلقه منورالفکران شمرده می شود، در کربلا ساکن است، از این سبب میرزای شیرازی آنجا را برای اقامت اختیار نمی کند. و اما کاظمین اگرچه از رئیس روحانی معروف ایرانی خالی است، ولی از یک طرف، نزدیک بغداد است و چندان محل توجه مقدسین عتبات و جاهای دیگر نیست و از طرف دیگر، شیخ محمدحسن آل یاسین که از روءسای معروف روحانی عربی می باشد در آنجا اقامت گزیده [است]. پس از همه جای عراق عرب بی مانع تر برای اقامت این رئیس روحانی محترم، سامره است!(28)
دولت آبادی دقیقاً عین همین داستان را در خصوص شرایط تعیین مرجع عام پس از رحلت میرزای شیرازی تکرار می کند و می نویسد:
رحلت میرزای شیرازی در عراق عرب و ایران تأثیر شدید می کند و البته باید چنین باشد؛ زیرا که روءسای روحانی مهم دیگر که نسبت به این رئیس اول در مرتبه دوم واقع شده بوده اند و مابین خودشان هم رقابت هایی وجود داشته در این موقع برای احراز مقام اولویت کوشش نمایند و هر یک طرفدارانی دارند که برای آنها کارروانی می کنند. خصوصاً که مسئله اعلمیت در این وقت از مهم ترین مسائل روحانیت شمرده می شود. بلی مسئله اعلمیت است که بعد از رحلت میرزای شیرازی موجب هیاهوی شدید در عالم روحانیت می گردد چون اختلاف است میان فقهاء که شخص عامی در مسائل فرعی دینی خود باید تقلید از مجتهد اعلم بنماید یا آن که اعلمیت شرط نمی باشد؟ اگر تقلید اعلم واجب شد، ضرورتاً شخص اعلم، شاخص و مرکز کل می گردد، در صورتی که اگر شرط نباشد، ممکن است در هر زمان، مجتهدین بسیار مرجع تقلید، و هر یک مقتدای جمعی از مردم بوده باشند. میرزای شیرازی در پرتو وجوب تقلید اعلم بر دیگران تقدم جسته، مقام اولویت را احراز نموده است. اکنون که او از میان رفته، تقلیدکنندگان او در جستجوی اعلم برای ادای تکلیف شرعی، جدّ و جهد می نمایند.
وی سپس، رقابت همه عالمان دینی که مجد و بزرگی آنها از مشهورات تاریخ معاصر ماست، را مطرح می کند. او به گونه ای داستان خود را هنرمندانه ترسیم می کند که خواننده گمان می کند یک مسابقه بر سر انتخاب مرجع عام میان آخوند خراسانی، شیرازی دوم، صدر اصفهانی، صاحب عروه، شرابیانی، مامقانی برگزار شده است:
از مجتهدینی که در حوزه میرزای شیرازی بوده چند تن داعیه این مقام را دارند که مهم ترین آنها آخوند ملامحمد کاظم خراسانی، آقا سید محمدکاظم یزدی، آقا سید اسماعیل صدر اصفهانی و آقا میرزا محمدتقی شیرازی می باشند. در صورتی که در نجف و کربلا اشخاص مهم دیگر نیز وجود دارند مانند: حاج میرزاحسین تهرانی، شیخ محمدحسن مامقانی، ملا محمد شرابیانی و غیره. البته در بلاد ایران هم اشخاص مهمی هستند که دعوی اعلمیت می نمایند و لکن از آنجا که عوام شیعه به اماکن متبرکه عراق عرب توجه مخصوص دارند، بر روحانیانی که در آن اماکن ساکنند بیش تر نظر دارند تا بر روحانیانی که در ایرانند. در این صورت، نباید انتظار داشت که روءسای روحانی ساکن ایران هر قدر هم در مقام علمی مبرز بوده باشند، بعد از رحلت میرزای شیرازی از مسئله اعلمیت و مرجع تقلید عمومی گشتن استفاده بنمایند. پس باید در عراق عرب نظر کرد، دید از مدعیان اعلمیت، کدام یک گوی سبقت را برده شخص اول می گردد. اما در این موضوع معطل نمی باید شد؛ زیرا که عظمت کلمه اعلمیت که با پیرایه های دیگر در وجود میرزای شیرازی خودنمایی داشته با خود او و با همان پیرایه ها در خاک می رود و دیگری بعد از آن مقتدای معظم نمی تواند مقام او را به آن جمعیت احراز نماید. البته نظر به ابهت های سِنّی و سوانح عمری و اعتبارات خصوصی، یکی بعد از دیگری از روحانیان شهیر تقدم جسته، بیش تر محل توجه می گردد بی آن که مرجعیت عمومی یافته اعتبارات میرزای شیرازی را حاصل نماید و حاج میرزاحسین تهرانی در این وقت مسن تر و مقدم تر از دیگران و در میان اصحاب میرزای شیرازی کسی که برای پیروی نمودن از سیاست او بیش از همه استعداد بروز می دهد، آخوند ملامحمدکاظم خراسانی است.
وی سپس به تداوم و گستره این رقابت در ایران اشاره کرده و با ذکر نام برخی از عالمان دینی از جمله میرزای آشتیانی ، شیخ فضل الله نوری و حتی سید علی اکبر تفرشی و آقا سید عبدالله بهبهانی با آنها تسویه حساب کرده و می نویسد:
در ایران، مدعیان اعلمیت بیش تر در تهران وجود دارند تا در بلاد دیگر و در مدعیان تهران از همه مصرتر حاج میرزا حسن آشتیانی و بعد از او حاج شیخ فضل الله نوری است اگرچه مقام علم و فضل، این دو تن تا یک اندازه مسلّمیت دارد، اما نه به آن حدّ که دعوی اعلمیت نمایند. با این تفصیل، این دو عالم روحانی با جدّ و جهد شدید هر یک در مقام خود می کوشد که قسمت مهمی از اعتبارات میرزای شیرازی را به خود تخصیص داده باشد؛ اولی به مناسبت هایی که اخیراً بعد از واقعه دخانیه با میرزای شیرازی حاصل نموده و دومی به مناسبت این که از خواص اصحاب میرزای مرحوم بوده است. بالجمله، بلندپروازی های بی اندازه این دو شخص برای رسیدن مقامات عالی به زودی به واسطه سنگی که ناگهان از دست غیب به بال های گشوده آراسته آنها خورده، خاتمه می یابد و ایشان را جای خود می نشاند. شرح واقعه آن که، اوراقی به طور شب نامه، هفتگی در تهران توسط پست شهری که تازه ایجاد گشته، توسط اشخاص مجهول به طور خفا منتشر می شود. شب نامه مزبور مشتمل است بر سوانح عمری حاج میرزا حسن و حاج شیخ فضل الله. بدیهی است این کار به دست هر کس می شود، بی موافقت همکارهای این دو شخص که نمی خواهند آنها تقدم بجویند نمی باشد. چند ماه کاغذپرانی مزبور بر ضد این دو رئیس روحانی دوام می کند و هر دفعه که صادر می شود بر اعتراضات خود افزوده، بیش تر موجب تشتت افکار می گردد. این اول دفعه است که یک مطلب مهم منطقی به طور شب نامه آن هم مرتب و منظم در این پایتخت منتشر می شود بی آن که معلوم گردد گوینده و نویسنده و توزیع کننده چه اشخاصی و در چه کسوت و حرفتی می باشند و این اطلاعات خصوصی را از کجا تحصیل می نمایند. انتشار اوراق مزبور نه تنها آن دو رئیس روحانی را از بلندپروازی باز می دارد، بلکه دیگر روحانیان و روحانی نمایان را تهدید می نماید. بعد از این واقعه، دو تن از روءسای روحانی تهران که با دو رئیس سابق الذکر رقابت دارند، پیش پای خود را برای توسعه دادن دایره ریاست روحانی و تصدی امور قضایی بالاتر می بینند و آن دو تن، آقا سید علی اکبر تفرشی و آقا سید عبدالله بهبهانی می باشند و این دو شخص نیز با یکدیگر رقابت دارند.(29)
دولت آبادی حتی شهید مدرس را که زهد و تقوای وی شهره خواص و عوام است، متهم به دنیازدگی و دخالت خلاف در امور سیاسی می کند و می نویسد:
او در اسباب چینی و پشت سر هم اندازی، قدرت مخصوص و پشتکار شدید دارد. مدرس با وجود آمد و شد زیاد با رجال دولت و اعیان مملکت، باز جنبه طلبگی خود را از دست نداده، روی گلیمی می نشیند، منقل آتش برابر خود می گذارد، اسباب قلیان و چای را کنار و روی منقل می چیند، با یکی دو سه جلد کتاب مذهبی که در کنار او هست. و هر کسی بر او وارد شود، دارای هر مقام باشد، باید بر روی زمین و به روی همان گلیم بنشیند. مدرس می خواهد به مردم بفهماند که او به دنیا بی اعتنا است، در صورتی که گفته می شود به پول و طلا علاقه بسیار دارد و از هر کجا و هر عنوان باشد، با یک صورت سازی از دخل نمودن خودداری ندارد. مدرس در انتخابات مجلس شورای ملی دخالت می کند، از اشخاص مسوءول، از تجار و غیره پول می گیرد که صرف انتخاب شدن خودش و آنها بکند. البته ناچار است قسمتی از آنها را هم خرج نماید. مدرس از بی خبری عوام استفاده می نماید. در خارج مجلس شورای ملی، با رجال بیکار بست و قید می کند که آنها را به شغل و کار برساند و به این ترتیب، برای خود طرفدار مهیا می سازد.(30)
دولت آبادی به تأسی از مستشرقین، حکم کلی خود درباره روحانیت شیعه را صادر کرده و آنها را عامل اساسی در عقب ماندگی ایران معرفی می کند:
نباید فراموش کرد حکومت روحانی نمایان را در این مملکت که به نام ریاست روحانی، خود را اولی به تصرف در اموال و اعراض، بلکه نفوس خلق می دانستند و با همه چیز ملت بازی می کردند... عقب ماندن ایران از قافله تمدن دوران دو قسمت از سه قسمت بار گناهش به دوش آن شیادان از خدا بی خبر بود.(31)
او از این که مردم دیگر بیدار شده و دیگر به حرف های خرافه روحانیت گوش نمی دهند، اظهار خوشحالی می کند و می نویسد:
حوادث واقعه سیاسی در دنیا عموماً و در ایران خصوصاً، به ضمیمه اقتضای وقت و آثار بیداری که در قوه جوان ایرانی هویدا گشته و مخصوصاً آثاری که از اقدامات وطن پرستان و تجددخواهان در سال های آخرین بروز نموده، سبب می شود که ما از خرافات، اندکی خالی شده و دیگر چندان وقعی به عوام فریبی روحانی نمایان نمی گذارند. بلی روحانیت حقیقی خورشیدی است که سر در نمی آورند، مگر از افق گریبان روحانی حقیقی. یک جامعه وقتی دچار مرض انحطاط اخلاقی شد، به وجود عالی و دانی افراد بر حسب استعداد ذاتی که دارند سرایت می نماید و روحانیت بازیچه دست اشخاص خودپسند طمع کار می گردد.(32)
آن چه از نظر دولت آبادی برای روحانیت شیعه مطلوب است، پرهیز آنها از سیاست است. وی در این خصوص می نویسد:
امتزاج سیاست و روحانیت نه تنها دامان روحانیت را لکه دار، بلکه اساس سیاست را هم متزلزل می سازد. با وجود این، دولتیان در برانگیختن روحانی نمایان در برابر روحانیان حقیقی، برای شکستن صورت و بر هم زدن عظمت آنها کوتاهی نمی کنند و در سایه این سیاست باطل، برای تاخت و تاز روحانی نمایان طماع و روحانی زادگان بی سواد میدان وسیعی تهیه می شود که به واسطه وجود آنها خرابی کار روحانیت و تزلزل اساسی سیاست هر دو بر زیادت می گردد. به هر صورت، دخالت اضطراری میرزای شیرازی در امر سیاست [در جریان نهضت تنباکو ]گرچه برای حفظ استقلال مملکت و نگاه داری از تجاوزات بیگانگان بسی سودمند بود، و لیکن، بذری در مزرعه روحانیت پاشیده شد که معلوم نیست چه حاصلی برویاند و چه نتیجه در آینده برای سیاست و روحانیت این مملکت داشته باشد و کدام دست قوی بتواند این خلط و مزج را بر هم زده هر یک از سیاسیون و روحانیون را به ادای وظیفه خود وادارد.(33)
در برابر این همه مخالفت با استوانه های علمی و دینی، از برنامه های هم سو با فرهنگ غرب دفاع می کند. به عنوان مثال؛ وی در دفاع از قانون کشف حجاب رضاخان نیز می نویسد:
انجمن مرکب از مرد و زن... منعقد می شد و این تا حدّی پنهان بود. نگارنده نیز در آن انجمن گاهی حاضر می گشتم و معایب حجاب معمول را به طور خطابه بیان می کردم. موضوع رفع حجاب قدری مخالف افکار خشک مقدس مآبان بود. اینک در تهران کانون بانوان تأسیس شده و زن ها رو گشوده با مردان معاشرت می نمایند و روز به روز دایره رفع حجاب در تهران و ولایات وسعت می گیرد. در این وقت که این سطور را می نویسم، خبردار شدم که در تهران در جشن فارغ التحصیل ها، شاه پهلوی برای دفعتاً با ملکه و دخترانش حاضر شده است. پس سدّ حجاب را در ایران شکسته باید دانست و آتیه روشنی را به زن های ایرانی باید نوید داد.(34)
نهایت این که، دولت آبادی یک ازلی است و ازلی بودن وی، از مسلمات تاریخ و مورد اشاره بسیاری از مورخین است. به عنوان مثال؛ نویسنده کتاب فتنه باب می نویسد:
فوت میرزا یحیی (صبح ازل) در هشتاد و دو سالگی در شهر فاماگوستا در روز 29 آوریل 1912 میلادی اتفاق افتاد. او برای خود جانشین معین نکرد و فقط در تهران، ابتدا حاج میرزا هادی دولت آبادی و بعد، حاج میرزا یحیی دولت آبادی وضع ریاست مانند داشت.(35)
از جمله دیگر اسنادی که ازلی بودن وی را ثابت می کند، نامه ای است که اهالی اصفهان به موءتمن الملک رئیس مجلس وقت نوشته و انتخابات اصفهان را مردود دانسته اند:
غالب طبقات اصفهان از علماء و طلاب و اهل منبر و طبقات مختلفه، کسبه و اصناف اعتراض نامه های جداگانه ممهور با مهر کثیره به انجمن دادند. سواد حکم مرحوم آقای حاج آقا منیرالدین (بروجردی) را هم که آقای فشارکی امضاء فرموده بودند و حکم کفر حاجی میرزا یحیی دولت آبادی و ازلی بودن آن بود، برای انجمن فرستادیم و تمام مردم منتظر نتیجه رأی انجمن بودند که یک وقت وکلای مصنوعی حرکت کردند، دیگر احدی نفهمید که اعضاء انجمن جواب اعتراضات مردم را چه دادند و یا اوراق اعراضیه را چه کردند. احتشام السلطنه یک نفر سید نکره و عمادالسلطنه یک لوطی قمارباز بیش نیستند. دولت آبادی خوب معرفی خودش را کرد؛ با آراء دزدی، وکالت را به ریش خودش بسته و در مجلس حاضر شده.(36)
خاندان مسجدشاهی اصفهانی در تاریخ نگاری یحیی دولت آبادی بابی
کینه دولت آبادی از روحانیت شیعه که جریان اساسی برای مقابله با بابیت بودند در جای جای کتاب وی نمایان است. این کینه وقتی درباره خاندان مسجدشاهی قلم می زند، چندبرابر می شود. ذیلاً نمونه هایی از قضاوت های تاریخی وی درباره این خاندان آورده می شود:
1) در این شهر، هنوز از عظمت قدیم روحانیون نمونه ای باقی است؛ یعنی روءسای روحانی در این شهر نسبت به دیگر شهرهای ایران بیش تر هستند و نفوذشان زیاد. ریاست روحانیون اصفهان در این وقت رسیده است به حاج شیخ محمدباقر از اولاد مشایخ محترم نجف و امامت مسجد شاه اصفهان هم که از بناهای بزرگ صفویه است به او رسیده... حوزه درس مفصلی دارد. با دست باز و حسن معاشرت بر دیگران تقدم یافته است. ظل السلطان از شیخ ملاحظه دارد و هرچه می تواند برای ریاست عامه او مدعی می تراشد. حاج شیخ محمدباقر اولاد متعدد دارد و همه را به زودی لباس شرع مداری پوشانیده است و این یکی از بزرگ ترین بدبختی های ما است که تصور می کنیم هر مقام را به وراثت می توان دریافت. حاج شیخ محمدباقر پسران خود را برای تحصیل به نجف می فرستد و بعد از مدت کمی مراجعت نموده مصدر امور شرعی می گردند و از آنها است شیخ محمدتقی که برای جلب قلب عوام خود را آقانجفی می خواند با این که دایره اطلاعات او محدود است و تحصیلات درستی ندارد، به ترجمه کردن پاره ای کتب عربی دینی و تألیف نمودن پاره ای از آثار فقهی و اخلاقی، در نظر عوام خود را دانشمند جلوه داده می خواهد بعد از پدر، بر مسند ریاست تام روحانی آن شهر، بلکه تمام ایران بنشیند و مردم اصفهان هم آنها که نمی دانند ندانسته به وی ارادت می کنند و آنها که می دانند به ملاحظه پدرش سکوت می نمایند. شیخ محمدتقی در زیر یک پرده نازک به جمع آوری مال و ازدیاد مکنت، به خریدن املاک و مستغلات پرداخته، به جمع وسایل کسب ثروت متشبث می شود، ولی به نام اشخاص دیگر، که مقام زهد و تقوای خود را در نظر عوام نگاه داشته باشد، ولی شنیده نمی شود که برای کار از مردم پول بگیرد یعنی رشوه خواری کند.(37)
2) از تأثیر نفوذ اجانب در این شهر، حکومت مجبور شده از پاره ای اقدامات که به نام روحانیت می شده جلوگیری نماید؛ مثلاً از زمان ضعف سلطنت صفویه تاکنون، روءسای روحانی مستقلاً و بی واسطه حکومت، حدّ شرعی جاری می کرده اند. در سلطنت فتحعلی شاه حاجی سید محمدباقر رشتی در این شهر حاکم بوده و هم اجرا کننده حکم. چنان که بعضی از کسان را که محکوم به قتل می کرده، به دست خود رشته حیات آنها را قطع می نموده، بی آن که حکومت محل را دخالت در آن کار داده باشد. حاج محمدباقر در دوره ریاست شرعی خود مکرر حکم اعدام داده و به دست حکومت اجرا شده. به کرات زناکار و شراب خوار در محضر خود حدّ شرعی زده و این کار بر عظمت و مقام او در نظر خاص و عام افزوده است. فرزند او شیخ محمدتقی نیز آرزو دارد از این راه به مقام بزرگان از روءسای روحانی برسد در صورتی که اوضاع زمان و سیاست داخل و خارج این اجازت را به او نمی دهد او هم از اصرار خود نمی کاهد.(38)
3) در اصفهان نفوذ روحانیان بیش تر از همه جای ایران است یعنی از بقایای اوضاع و احوال روحانیان عهد اخیر صفویه، هنوز آثاری در آن شهر دیده می شود. اول شخص روحانی نمای آن شهر، اول یا دوم ملاک و متمول آن شهر است. حکومت های وقت هم برای پر کردن کیسه خود، یکی دو تن از این قبیل روحانی نمایان را راضی نگاه می دارند و لقمه هایی از آن چه می برند به حلق آنها می گذارند و گاهی در کارهای کوچک، ضرر اندک را تحمل کرده توسط آنها از مقصرین می پذیرند تا به حوزه ریاست آنها رونقی داده... در سال های آخر، شیخ محمدتقی نجفی که خود را با آقانجفی معروف کرده در رأس این گروه روحانی نمایان در اصفهان واقع شده است. آقانجفی در ابتدای تبدّل اوضاع سیاسی مملکت که مستلزم محدود ساختن اختیارات غیرمحدود نوع او بود، مخالفت می کرد و می خواست مشروطه را کفر و مشروطه خواهان را کافر بخواند، ولی چون پیشرفت کار مشروطه را می بیند و بر ریاست و تمول خود نگران است، مدتی سکوت می کند. بالاخره با مجلس و مشروطه اظهار مساعدت می نماید؛ خصوصاً که می بیند برادر خود حاج آقا نورالله که دارای ذوق ادبی است و خود را تجددخواه معرفی می کند طرفدار حکومت ملی و در رأس آزادی خواهان اصفهان واقع شده و اگر مخالفت کند، باید با وی طرف شده، جنگ خانگی بنماید. این است که در تمام مدت مجلس و مشروطه، آقانجفی با مهارتی که در این گونه از امور دارد خود را بی طرف متمایل به مشروطه نگاه داشته، هرچه روحانیان مخالف مجلس از نجف و تهران و ولایات دیگر مکرر خواسته اند او را با خود همراه کنند، نپذیرفته، ولی بدیهی است که در باطن بیکار نبوده است؛ چنان که بعد از به توپ بستن مجلس، شخص مزبور از پس پرده در آمده خود را طرفدار سیاست روحانیان مخالف مجلس معرفی می کند و معلوم می شود در باطن با شیخ نوری در تهران هم دست بوده. درباریان از او اطمینان داشته اند که اصفهان را به دست او نگاه خواهند داشت و نمی گذارد برادر خود با آزادی خواهان دیگر در آن شهر بر ضد درباریان قیامی بنمایند.
4) باید دانست که اصفهان به واسطه محل جغرافیایی که دارد و به مناسبت سیاست روحانی نمایی که در آن هست، از قافله تجددخواهی حقیقی دور مانده و هیجان های آزادی آن هم به رنگ سایر هیجان ها غالباً رنگ دین و مذهب به خود می گیرد و تجلیات خنده آمیز و سخریه انگیز می نماید؛ مثلاً در موقعی که مقرر بوده است از ولایات به حمایت مشروطه، مجاهد به تهران بیاید، انجمن های ملی اصفهان هم هرکدام یک عدّه مجاهد تفنگ به دست تهیه دیده اند، بی آن که معلوم باشد تیراندازی می دانند یا نه؟ و در موقع نمایش قوه خود، برای مساعدت با مجلس شورای ملی ، انجمن های اصفهان به صورت دسته سینه زن و عزادار از شهر حرکت کرده، به قبرستان تخت فولاد رهسپار می گردند.
5) از جمله نمایش های تازه مضحک هیجان ملی، یکی این که جمعی از دراویش در طلیعه این نمایش نظامی واقع شده، هر یک، یک مار درشت در دست دارد، آن را نمایش می دهد و این برای تخویف مستبدین است و به همین جهت، این نهضت در اصفهان به نهضت مار معروف می شود.
6) خلاصه روز توپ بستن به مجلس ملی در تهران، بیرق اصفهان به دست آقا نجفی بلند شده، بدان می ماند که نیابت پولتیک لیاخوف را به عهده گرفته باشد. لیاخوف روسی با سرنیزه و توپ و تفنگ در تهران بر ضد مجلس و مشروطه قیام می کند و این آقای روحانی به زور تکفیر که مجلس و مشروطه و انجمن ایالتی و بلدیه و تمام آثار مشروطه را جدا جدا تکفیر کرده، پول دادن برای اصلاحات بلدی را حرام می شمارد. در صورتی که همین شخص، دو هفته پیش به تهران تلگراف کرده است که مخالف با مشروطه مخالفت با امام زمان است و قشون دولت اگر با مشروطه خواهان بجنگد در حکم قشون یزید و ابن زیاد می باشند و اینک خود در لباس دیگر می کند همان کار را که قشون دولت در تهران کرد.
7) خلاصه روز بیست و سیم جمادی الاولی انجمن ایالتی اصفهان بر هم خورده، مشروطه خواهان بعضی گرفتار و بعضی متواری می شوند. حاج آقا نورالله رئیس انجمن، از اصفهان فرار می کند و استبداد به تمام معنا در آن شهر، حکمروا می شود. آقانجفی در اصفهان می گوید: اگر خونی در راه مشروطه باید ریخته شود، خون من است. و راست می گوید، اگر مشروطه ما به حقیقت مشروطه بود، باید آقانجفی و امثال او را در هر کجای مملکت باشند، محاکمه عادلانه کرد. ردای تهمتی که به اسلام زده خود را حجت آن خوانده اند و در مقابل تجاوزاتی که به نام شرع مقدس به نوامیس الهی و به جان و مال و عرض مسلمانان نموده و تقویتی که از ستمکاران برای استفاده شخصی نموده اند، مجازات داده خون آنها را بریزند و دامان پاک روحانیان حقیقی را از لوث همکاری این گونه اشخاص دنیاطلب نامسلمان پاک نمایند. ولی مشروطه ما ناقص و غیرخالص بود و نتوانست به وظایف حقیقی خود قیام کرده، حق را از باطل جدا نماید. این است که به این صورت فضیح و به دست این گونه اشخاص وقیح بر هم می خورد تا کی ملت، رشد سیاسی یافته، بتواند با احقاق حق مشروع خود قیام نماید.(39)
8) بعد از انقلاب اصفهان و یزد و فجایع بابی کشی بدیهی است روس ها که می دانند همه مستند است به نیرنگ بازی رقیب خارجی آنها، آرام نگرفته بر دولت فشار می آورند. دولت هم برای اسکات آنها شیخ محمدتقی نجفی را از اصفهان به تهران تبعید می نماید. شخص تبعید شده هم از این کار دل تنگ نمی باشد و از این گونه تبعیدها ترفیع مقام و زیادتی شهرت حاصل می نماید. چنان که در دفعه دیگر ]که [به همین عنوان از اصفهان تبعید شده بر احترامات او افزوده شده است. به علاوه، چون شخص عیاشی است و در تهران است، این کار برای او فراهم تر می باشد. هرچند گاه یک مرتبه دوست می دارد چندی در تهران اقامت داشته باشد.(40)
9) در اصفهان، یکی از بابی ها کتابی می دهد به صحافی که آن را جلد نماید. صحّاف، کتاب را می برد نزد آقانجفی که در رأس قضیه تعرض به بابیه واقع است. صاحب کتاب، پنهان می گردد؛ کسان آقای نجفی به جستجوی او برمی آیند. شخص صرافی از همسایگان صاحب کتاب بیرون آمده، دست تعرض کنندگان را از گریبان خانواده صاحب کتاب کوتاه می نماید. آقانجفی جمعیت زیادی فرستاده او را می برند و به عنوان این که وقتی او را مست دیده اند حدّ شرعی می زنند. صرافِ حدّ خورده به قنسول گری روس می رود و جمعی از بابی ها که خود را در معرض خطر می بینند، زن و مرد، قریب سیصد نفر در قنسول خانه مزبور پناهنده می شوند. قنسول روس پناهنده شدگان را حمایت می کند و از سفارت روس در تهران کسب تکلیف می نماید. ملاها هم به تحریک حکومت، تلگراف به دولت نموده دفع و رفع بابی ها و بر هم زدن تحصن قنسول خانه را تقاضا می کنند. نه به قنسول خانه جواب صریح مساعدی می رسد و نه بر روحانیون. ملاها سستی کار پناهندگان را حس کرده، برای این که شخص معین، مقصر واقع نگردد، می فرستند از دهات اطراف شهر، رعیت بسیاری به شهر آمده اطراف قنسول خانه را می گیرند بی آن که کسی به قنسول خانه داخل گردد و پی درپی بر عده محاصره کنندگان افزوده می شود و اجزای قنسول گری و پناهنده شدگان، وحشتناک شده چون پاسی از شب می گذرد، قنسول روس به متحصنین می گوید، خارج شوید کسی متعرض شما نخواهد بود. متحصنین اطمینان حاصل کرده، خارج می شوند اشخاصی که در کمین نشسته اند روءسای آنها را گرفته بعضی را در راه قنسول خانه و خانه آقانجفی به قدری می زنند که می میرند و بعضی را نیمه جان به خانه آقای مزبور می رسانند. هر یک از آنها در حال مرگ در دهلیزخانه در صحن حیات می افتند. آقای نجفی از مسجد مراجعت کرده این اشخاص را در این حال می بینند، از روی آنها گذشته به اندرون می رود و اعتنایی نمی نماید. بعضی از ملاهای دیگر هم در صدد می شوند یک یا چند بابی را پیدا کرده به قتل رسانیده تا وسیله شهرت آنها در دنیا و رسیدن به اجر و ثواب در آخرت بوده باشد. این وقایع در اوایل ماه ربیع الاول 1320 واقع می گردد.(41)
آقانجفی مدت طولانی در تهران می ماند و از همراهی تجار و کسبه اصفهانی مقیم تهران استمداد نموده، مسجد و منبر و ریاستی به دست آورده، ضمناً به خوشگذرانی می پردازد. ظل السلطان حاکم اصفهان هم بعد از مردن امام جمعه اصفهان چون می بیند اگر آقانجفی زود مراجعت کند، بدون مانع و رقیب، دایره ریاست شرعی خود را وسعت می دهد و ممکن است موی دماغ وی بشود، به هر وسیله باشد اسباب طول اقامت او را در تهران فراهم آورده و حتی آن که به خانواده ما متوسل می گردد که برای طول توقف او اسباب چینی نماییم بی آن که از این توسل استفاده ای کرده باشد.(42)
|