شناسه : ۳۹۸۵۲۰ - جمعه ۶ مرداد ۱۳۹۶ ساعت ۰۵:۴۶
داستان هایی از ائمه علیهم السلام
چون صادق علیه السلام مُتوفّا شد عبداللّه پسر وی و موسی علیه السلام دعوای امامت کردند و وجوه و رؤسای شیعه در سرای امام موسی علیه السلام بودند
دعویِ امامت
چون صادق علیه السلام مُتوفّا شد عبداللّه پسر وی و موسی علیه السلام دعوای امامت کردند و وجوه و رؤسای شیعه در سرای امام موسی علیه السلام بودند. بفرستاد که برادرم عبداللّه را بخوانید. چون آنجا حاضر شد، آتش در میانه خانه برافروخت و هیزم بسیار بر وی انداخت. چون ساکن شد زبانه و جمله به یک بار جَمْر بماند. امام علیه السلام برخاست و در میان آن آتش عظیم رفت و ساعتی تمام با جامه ها در میان آن آتش بنشست. پس برخاست و جامه بیفشاند و به سلامت بیرون آمد. و همه می دیدند آن حالت و روی به عبداللّه کرد و گفت: ای برادر! اگر تو دعوایِ امامت می کنی، بعد از آن در آتش برو و بنشین. رنگ روی عبداللّه متغیّر شد و خجل برخاست و دامن به زمین کشان بیرون رفت.
اطاعت آهو
عبداللّه بن سوقه گوید که: رضا علیه السلام به ما بگذشت. ما بر امامت وی خصومت کردیم و مخالف وی بودیم و بر مذهب یزیدیان بودیم. چون به صحرا رسیدیم در خدمت رضا علیه السلام ، گله آهو پدید آمد. رضا علیه السلام اشارت کرد به یکی از ایشان، بیامد و در پیش آن حضرت بایستاد. امام علیه السلام وی را بگرفت و دست مبارک بر سر وی بمالید و به غلام سپرد. در دست وی اضطراب می کرد تا به چراگاه خویش رود. رضا علیه السلام با وی کلامی چند بگفت که ما فهم نکردیم. آهو ساکن شد. پس مرا گفت: آیا ایمان آوردی؟ گفتم: بله یا مولای. به درستی که تو حجّت خدائی.
پس امام به آهو گفت: برو به سلامت. آهو خود را در امام علیه السلام مالید و از خدمت وی می رفت و می گریست. امام مرا گفت: دانی که آهو چه می گوید؟ گفتم: نه. گفت: آهو می گوید که: چون مرا بخواندی، امید داشتم که از گوشت من بخوری، تو را اجابت کردم و تو مرا محروم گردانیدی و باز گردانیدی.
صلح امام حسن علیه السلام
جابر گوید که: در آن وقت که امام حسن علیه السلام با معاویه صلح کرد، اکابر شیعه جمله ملامت وی کردند، تا که من نیز ملامت وی کردم. مرا گفت: یا جابر! راضی باشی که رسول صلی الله علیه و آله وسلم تو را به فعل من خبر دهد که حال من و شما چون حال خضر است و موسی.
جابر گوید: مرا از کلام وی عجب آمد. در حال زمین شکافته شد زیر قدم ما و رسول اللّه و علی و حمزه و جعفر ظاهر شدند. پس امام حسن علیه السلام فرمود که: یا رسول اللّه ! این جابر است و به خاطر کاری که کردم مرا سرزنش می کند. رسول صلی الله علیه و آله وسلم گفت: یا جابر! تو مسلم نباشی تا به فعل حسن راضی نباشی و بر ایشان هیچ اعتراضی نکنی، که آنچه وی کرد حق بود که وی دفع موت و قتل نمود به صلح کردن با معاویه از نفس خویش و اکابر شیعه و اَخیار مسلمانان، فرزند من حسن آنچه کرد به اذن و اجازت من کرد و اجازت خدای.
مُهر جبرئیل
مشهور است به نزد شیعه که: جبرئیل علیه السلام مکتوبی به رسول آورد که در وی دوازده مهر بود. رسول صلی الله علیه و آله وسلم به امیرالمؤمنین داد و گفت: ختم اوّل از آن تو است. بگشای و عمل کن بدان چه در وی باشد از صلح با جمعی و محاربه با دیگران.
ختم دوم از آن حسن است. چون بگشود، در وی بود که: صلح کن با ملاعین. و سوّم کرّت چون حسین مهر سوم بگشود، در وی مکتوبی بود که: حرب کن.
و چهارم کرّت در ختم چهارم بود که: عبادت کن و خاموش باش الاّ در اظهار علم و فقه و شریعت و مترس که من نگاه دارم تو را. و در ختم پنجم از آن باقر و ششم از آن صادق علیه السلام نوشته بود که: ظاهر شوید به اظهار علم و درس و فتوا و مشغول شوید و مترسید تا به وقت مرگ، که من حافظ شمایم تا ختم دوازدهم قائم آل محمد را بوده است علیه السلام .
اعتراف دشمن
عبدالملک به عامل خویش نوشت به مدینه که: محمّد باقر علیه السلام را مقیّد و مغلول (به زنجیر کشیده شده) به من فرست. عامل به جواب باز نوشت که: یا امیرالمؤمنین! من به خلاف فرمان نکنم، و لیکن نصیحت چنان دیدم که به خدمت تو باز نمایم که امروز در همه روی زمین از محمد عفیف تر و زاهدتر و صالح تر خدای تعالی را بنده نیست. چون در مسجد و محراب خویش قرآن می خواند، طیور و وحوش بر وی جمع می شوند و قرائت وی می ماند به مانند آل داوود و امروز او عالم ترین و عابدترین و فاضل ترین اهل عالم است و به اجتهاد وی در عبودیت الهی امروز کس نیست. و چون نامه به وی رسید، بخواند و خرّم شد و دانست که راست گفته است عامل.