امویان سرانجام به پذیرش اسلام و اطاعت از پیامبر گرامی(ص) گردن نهادند. این تسلیم با انگیزه هایی چون ترس از کشته شدن و جستجوی راههای آسان تر برای مبارزه با اسلام تحقق یافت.
روشن است که چنین انگیزه ای، در پذیرش اسلام، به ایمان کامل و اعتقاد راستین در فرد نمی انجامد. اسلام ستیزی و دین گریزی امویان چنان روشن بود که حتی شخصیت های برجسته ای مانند سلمان، عمار، ابن مسعود و ابوذر را علیه آنان برانگیخت و در برابر شیوه حکومتی شان به اعتراض واداشت.
امامان معصوم(علیهم السلام ) در سایه روشن بینی، هوشیاری و شجاعت ویژه خویش بیشترین و حقیقی ترین یورشهای فرهنگی و نظامی را علیه امویان انجام دادند. معصومان(علیهم السلام ) گاه به عکس العملهای فردی و سیاسی بسنده می کردند وزمانی برای از بین بردن ریشه های فساد و کفر به حرکتهای نظامی روی می آوردند.
خطبه های حضرت علی(ع) ، نامه هایی که برای برخی از امویان نگاشتند و برخورد آن حضرت در جنگ صفین با معاویه نشان دهنده سه شیوه گوناگون در رویارویی باستمگران است.
گاهی تشکیل حوزه های علمی برای شناساندن معارف و حقایق اسلام ناب، به عنوان یکی از راههای مبارزه با طاغوت، مورد توجه ائمه(علیهم السلام ) قرار می گرفت وزمانی ذکر و دعا و جلب توجه مردم به خداترسی و یکتاپرستی و پرهیز از گناه راهی برای موضع گیری در برابر وضعیت موجود شناخته می شد. کلاسهای درس امام حسن(ع) ، امام باقر(ع) و امام صادق(ع) و دعاهای حضرت سجاد(ع) نمونه های روشن این روشهای مبارزه است.
در این نوشتار مبارزات منفی امامان معصوم(علیهم السلام ) و واکنشهای پیامبر(ص) را با عنوانهای موضع گیری فردی، سیاسی، فرهنگی و نظامی، مورد بررسی قرار می دهیم.
1- موضع گیری فردی
مهمترین ویژگی امویان ضدیت با اسلام و عدم پذیرش واقعی خدا و رسالت انبیا بود. پیش از ورود به اصل بحث، بیان چند روایت از حضرت رسول(ص) درباره بنی امیه و واکنش آن حضرت در برابر معاویه سودمندمی نماید.
ابن عقیل در کتاب «النصایح الکافیه » روایاتی از کتب اهل سنت نقل کرده که در آن پیامبر گرامی اسلام(ص) امویان را مورد سرزنش قرار داده است. به نوشته این کتاب رسول خدا(ص) فرموده است:
«هر گاه شمار افراد بنی امیه به چهل رسد، بندگان خدا را به بردگی کشند واموال خدا را فاسد کنند و در کتاب خدا شک و تردید پدید آورند.»
ابن مسعودنقل می کند که پیامبر اکرم(ص) بنی امیه را آفت دین دانسته است.
آن حضرت همچنین فرمود: «همانا اهل بیت من بزودی با مردمی رو به رو می شوندکه با آنان ستیز می کنند و آنها را آواره می سازند.»
پیامبر گرامی اسلام درباره معاویه فرمود:
«هرگاه معاویه را بر فراز منبرم دیدید، بکشید.»
و نیز از آن حضرت روایت شده که فرمود:
«با بودن تو «معاویه » چه روزهای بدی در انتظار امت من است و فرزندانم چه روزهای سختی را از فرزندان تو مشاهده خواهند کرد; کسانی که آیات خدا را به تمسخر می گیرند و حرام خدا را حلال می کنند.»
علی(ع) ، در روزگار خود، همواره از این قوم دلتنگ بود و از وجود و گسترش سلطه آنان بر جامعه اسلامی نگران می نمود; زیرا ماهیت بنی امیه برای امام(ع) روشن بود و آن حضرت بخوبی کردارهای ضد دینی آنها را، که رنگ اسلامیت داشت، تشخیص می داد. علی(ع) ، چه در ایامی که به دلیل فشارهای سیاسی و اجتماعی خانه نشین شد و چه آن زمان که زمام امورمسلمانان را به دست گرفت، همواره نفاق بنی امیه در پذیرش اسلام را گوشزد می کردو در برابر آنها موضع می گرفت.
پیش از آنکه به بیان موضع گیری امام(ع) بپردازیم، باید یادآوری کنیم که وقتی حضرت در راس حکومت قرار گرفت، با سه گروه عمده به مبارزه برخاست و برای ازمیان بردن بنیاد تفکر ضد دینی شان بسیار تلاش کرد. عده ای چون طلحه و زبیر که بدون شایستگی خواهان حکومت بودند، گروه خوارج (مقدس نمایان جاهل) که به وسیله معاویه فریب خوردند و در برابر امام(ع) صف آرایی کردند و حکومت معاویه که بساط ستمگری اش را در شام گسترده بود. امام(ع) مشکل اول و دوم را بزودی ازمیان برد; اما مشکل سوم همچنان مانع بزرگی در راه اجرای عدالت اجتماعی آن حضرت به شمار می رفت.
امویان به سرگردگی معاویه بسیار کوشیدند تا خلافت در خاندان بنی امیه پایداربماند و برای رسیدن به این هدف از ترفندهای مختلفی استفاده کردند. یکی ازاین ترفندها زیرک، عاقل و هوشمند معرفی کردن معاویه بود. او چنان القا می کردکه با داشتن چنین ویژگیهای برجسته ای، تنها فرد صالح برای خلافت است. علی(ع)در برابر این تلقی کودکانه موضع گرفته، فرمود:
«به خدا سوگند، معاویه زیرک تر از من نیست، لیکن شیوه او پیمان شکنی و ستمگری است. اگر نیرنگ ناخوشانید شمرده نمی شد، زیرک تر از من کسی نبود. اما خداوند پیمان شکنان را در رستاخیز معرفی خواهد کرد.»
امام صادق(ع) نیزدرباره زیرکی و عقل معاویه فرمود:
«آن نوعی شیطنت و زرنگی است که شباهت با عقل دارد، ولی عقل نیست. عقل چیزی است که با آن خدای را عبادت کنند.»
علی(ع) فریب خوردگان را به دلیل داشتن این باور غلط و بیعت با معاویه، مورد سرزنش قرار می دهد و می فرماید:
«چه نادان مردمی هستند کسانی که رهبرشان معاویه و آموزگارشان عمرو بن عاص است. معاویه گروهی نادان را به دنبال خود می کشد و حقیقت را از آنان مخفی می سازد. آنها کورکورانه در پی او می روند تا خود را به کام مرگ افکنند.»
حضرت با این سخن، زیرکی و عقل معاویه را پندار مردمانی نادان دانسته و آنهارا ملامت کرده است. آن بزرگوار، که می دانست معاویه هوس جانشینی پیامبر را درسر می پروراند، در این باره چنین فرمود:
«ای معاویه، شما از چه وقت در شمار زمامداران رعیت و فرماندهان امت جای داشته اید؟ نه پیشینه ای در دین دارید و نه شرفی والا و مهین. از گرفتار شدن به شقاوت دیرین شما به خدا پناه می برم و تو را از نفاق و فریب آرزو خوردن می ترسانم. ای معاویه تو بسیاری از مردم را تباه ساختی، به گمراهی خود فریفتی و در موج دریای سرگشتگی خویش انداختی; به گونه ای که تاریکیهای نادانی آنان را پوشانید و شبهه های اعتقادی، آنها را در برزخ تردید نهاد. پس از راه حق بازماندند، به گذشته جاهلی روی آوردند، به حق پشت کردند و به بزرگی خاندان خود نازیدند; جز اندکی که راه بصیرت یافتند، تو را شناختند و دست از یاری ات کشیدند. ای معاویه، از خدا بترس و مهار خود را از کف شیطان برهان که دنیا ازتو بریده، رشته اش باریک گشته و آخرت به تو نزدیک شده است.» از سوی دیگر،معاویه با طرح مساله خویشاوندی خود با پیامبر(ص) و علی(ع) می خواست راهی برای بقای حکومتش بیابد و شایستگی خود را برای خلافت به نمایش بگذارد.
امام(ع) به وی چنین نوشت: «طرح خویشاوندی با شما عزت دیرین و فضیلت پیشین را از ما باز نمی دارد و ما و شما را در یک رتبه قرار نمی دهد. شما چگونه باما برابرید، در حالی که پیامبر از میان ما برخاست و ابوجهل دروغگو از میان شما; حمزه سیدالشهدا از ماست و ابوسفیان از شما; دو سید جوانان اهل بهشت ازما هستند و کودکانی که آتش نصیبشان گردید از شما، بهترین زنان جهان از ماست و هیزم کش دوزخیان از شما. این فضیلتها از ماست و آن رسواییها از شما.»
موضع گیری های بموقع و شایسته امام(ع) در برابر بنی امیه نمونه های بسیار دارد. آن بزرگوار در پاسخ کسی که بقای حکومت معاویه بر شام را به وی پیشنهاد داده بود، فرمود: «به خدا قسم هرگز حتی دو روز هم معاویه را به کار نخواهم گرفت.» و نیز فرمود: گمراهان را به کمک نمی گیرم. عکس العمل امام در مقابل مروان بن حکم نیز قابل توجه است. در روایات می خوانیم که آن حضرت به مروان نگریست و فرمود: «وای بر تو و امت محمد(ص) ، چه روزگاری از تو و فرزندانت در انتظار آنهاست.» امام حسن(ع) نیز، چون پدر گرامی اش، در مقابل اعمال وروشهای ضد دینی بنی امیه و در راس آنها معاویه موضع گرفته و به روشهای گونه گون با آنان به مبارزه برخاست. آن حضرت در سخنانی به معاویه فرمود: «اگر به بیعت با من تن در ندهی و همچنان در گمراهی ات اصرار ورزی، من بااجتماع مسلمانان به سویت رهسپار می شوم و تا هنگامی که خداوند بین ما حکم کندبا تو ستیز می کنم. خداوند بهترین حکم کنندگان است.»
آن امام راستین همچنین نامه ای به معاویه نوشت و او را به بیعت با خود فرا خواند. در قسمتی از این نامه چنین آمده است: «تعجب من در این است که چگونه تو، که نه سابقه ای دراسلام داشته ای و نه فضیلت یا اثر مثبتی بر جای گذارده ای، این چنین ما را ازحق خود دور می سازی. ای معاویه، چگونه در امری که اهل آن نیستی دخالت می کنی؟تو پسر حزبی از احزاب (بنی امیه) و دشمن ترین افراد قریش در برابر رسول الله و کتاب خدایی.»
وقتی لشکر معاویه با سپاهیان امام حسن(ع) رو به رو شد،معاویه در جمع سربازان دو طرف درباره حکومت خود سخن گفت و علی(ع) را دشنام داد. امام حسن(ع) در جواب او فرمود: «ای کسی که از علی(ع) سخن می گویی، من حسن و پدرم علی است و تو معاویه و پدرت صخر است. مادر من فاطمه زهرا(س) ومادر تو هند است. جد من رسول خدا(ص) و جد تو عتبه است. جده من خدیجه و جده تو فتیله است. لعنت خدا بر کسی که ما را به ضعف یاد کند، نسب و شرف ما راپست جلوه دهد و ما را به کفر و نفاق متهم سازد.» به اعتقاد دکتر طه حسین،امام حسن(ع) ، در دوران اقامتش در مدینه، حزبی سیاسی پدید آورد و با ترسیم خط فکری و سیاسی مردم کوفه را برای مبارزه مسلحانه در هر زمانی که امام صلاح بداند، آماده ساخت.
دومین امام معصوم، حتی پس از صلح نیز از بیان عدم شایستگی معاویه برای خلافت دست نمی کشید و گاه تذکر می داد که: «چون یاوری نیافتم با تو صلح کردم; اگر یاورانی مخلص می یافتم، هرگز به صلح رضایت نمی دادم اگر قرار باشد با اهل قبله جنگ داشته باشم، اول جنگ با تو راانتخاب خواهم کرد. اما اینک به جهت حفظ مصلحت امت اسلامی و جلوگیری ازخونریزی از تو دست کشیدم.» امام حسن(ع) ، پس از امضای قرارداد صلح، تصمیم گرفت به مدینه هجرت کند.
پیش از هجرت، معاویه از حضرت خواست تا بر منبر رود و به مردم بگوید که اینک حکومت از آن معاویه است.
امام(ع) به منبر رفت و پس از حمد و سپاس الهی چنین فرمود: «همانا زرنگی از آن تقوی پیشگان است. ضعیف ترین مردم، ستمکارانند. این حکومت حق من است و من تنها برای حفظ خون و اموال مسلمانان با معاویه صلح کردم. من برای اصلاح امت اسلام از خلافت دست کشیدم.
امام زین العابدین(ع) ، پس از رخداد عاشورا و در دربار یزید، درباره سابقه یزید و پدرانش در اسلام چنین فرمود: «ای پسر معاویه و هند و صخر، پیش از آنکه تو به دنیا بیایی، نبوت و ولایت همواره از آن پدران و اجداد ما بود. در جنگ بدر و احد و احزاب، پرچم اسلام دردستان جدم علی(ع) بود; در حالی که پدر و جد تو پرچمدار جبهه کفر بودند. وای بر تو، اگر می دانستی که با پدرم چه کردی، هر آینه به کوهها می گریختی،خاکسترنشین می شدی و آرزوی مرگ می کردی. پس تو را به پستی و پشیمانی در روزرستاخیز خبر می دهم.»
امام صادق(ع) نیز درباره بنی امیه دیدگاهی مانند نظر جدبزرگوارش داشته است. آن بزرگوار فرمود: ثلاثه هم شرار الخلق ابتلی بهم خیار الخلق، ابوسفیان احدهم قاتل رسول الله(ص)وعاداه و معاویه قاتل علیا و عاداه و یزید بن معاویه لعنه الله قاتل الحسین بن علی علیهماالسلام و عاداه حتی قتله.
سه تن بدترین مردمند و بهترین مردم به آنها مبتلا بودند. یکی از آنهاابوسفیان بود که با پیامبر(ص) ستیز کرد و دشمنی ورزید. دیگری معاویه بود که با علی(ع) به جنگ پرداخت و دشمنی پیشه کرد. سومین فرد یزید بن معاویه بود ه لعنت خدا بر او باد. او با امام حسین(ع) دشمنی و ستیز کرد و سرانجام آن حضرت را به شهادت رساند. »
ششمین معصوم(ع) همچنین فرمود: «معاویه مصداق آیه ای است که خداوند فرمود: او را در جهنم به زنجیری که طول آن هفتاد زرع است ببندید; زیرا به خدای بزرگ ایمان نمی آورد. او به منزله فرعون این امت است.» پیش از این گتفیم که رفتار ضد دینی امویان حتی از سوی برخی از بزرگان صحابی پیامبر گرامی اسلام(ص) نیز مورد انتقاد قرار گرفت. جابربن عبدالله انصاری، یاور گرانقدر پیامبر(ص) می گوید:
«دشمنی معاویه با علی(ع) به خاطر دشمنی اش با پیامبر(ص) بود، زیرا علی(ع) درجنگ با او و پدرش همواره بر این عقیده بود که خداوند و پیامبرش راست می گویندو به رسالت پیامبر(ص) ایمان کامل داشت، ولی معاویه و ابوسفیان، خدا و رسولش را دروغگو می پنداشتند. به خدا قسم، کسی که از سابقان در اسلام و از یاوران پیامبر اکرم(ص) در جنگ بدر است، هرگز با اهل نفاق برابر نیست.» حکومت عثمان بر اصولی استوار بود که، از نظر بسیاری از یاران پیامبر(ص) ، با کتاب خدا وسنت پیامبر(ص) سازگاری نداشت. به همین دلیل، ده تن از اصحاب رسول خدا(ص) برآن شدند تا اعتراض خود را به گوش وی برسانند. آنها نامه ای به عثمان نوشتند ودر آن به موارد زیر اشاره کردند:
1- عملکرد خلیفه (عثمان) و شیوه زمامداری اش با سنت پیامبر(ص) مخالف است;
2- خلیفه خمس درآمدهای افریقا را به مروان بخشیده است، در حالی که خمس آن اموال از آن خدا و رسولش، ذوی القربی، یتیمان و فقراست;
3- بخششهای خلیفه به فرزندان و نزدیکانش; (از جمله هفت خانه برای آنان در مدینه ساخته بود)
4- ساختن قصر به وسیله مروان که مخارج آن از راه خمس تامین شده بود;
5- احرازپستهای حکومتی به وسیله نزدیکان عثمان و اعطای حکومت به جوانانی که پیامبر(ص) را درک نکرده، در اداره امور تجربه نداشتند;
6- اعمال ناشایست وضد دینی ولید بن عقبه در کوفه و عدم واکنش عثمان در برابر وی; او که از سوی عثمان حاکم کوفه بود، روزی در حالی که مست بود، امامت نماز صبح را به عهده گرفت و چهار رکعت نماز گزارد; سپس رو به مردم کرد و گفت: اگر می خواهید،بیشتر بخوانم.
7- عثمان در اداره امور جامعه اسلامی از آرای مهاجر و انصاربهره نگرفت و در بسیاری از مسایل به رای خود عمل کرد.
یاران پیامبر با یکدیگر عهد بستند تا این نامه را، به هر شکل ممکن، به دست عثمان برسانند. اما وقتی به منزل عثمان نزدیک شدند، پراکنده گردیدند. عماربه تنهایی وارد منزل عثمان شد و در حالی که مروان بن حکم و اطرافیان عثمان حضور داشتند، نامه را به خلیفه داد. عثمان نامه را خواند و به عمار گفت: آیاتو این نامه را نوشته ای؟ عمار گفت: آری. پرسید: چه کسانی با تو بودند. عمار گفت: عده ای که نمی خواستند با تو ملاقات کنند. عثمان پرسید: نامشان چیست؟ عمار پاسخ داد: نمی گویم. عثمان گفت: پس چگونه تو به تنهایی جرات کردی و اینجا آمدی؟
در این هنگام مروان گفت: این مرد سیاه (عمار) مردم را علیه تو شورانده است،اگر او را بکشی، دیگران را از شورش باز داشته ای. عثمان گفت: او را بزنید.
آنگاه خود نیز با اطرافیانش همراهی کرد و عمار را زدند. طبق برخی از روایات چنان عمار را زدند که پهلویش پاره شد و بیهوش گردید. سپس او را کشان کشان ازمنزل بیرون بردند و در کوچه افکندند.
مردمی که پیرامون خانه عثمان بودند، به دستور ام سلمه همسر پیامبر عماررا به منزل وی بردند و به مداوایش پرداختند.
ابوذر غفاری نیز از معدود یاران نزدیک پیامبر گرامی اسلام(ص) بود که پس ازرحلت پیامبر، از حریم ولایت و امامت دفاع کرد.
ابوذر در زمان خلافت ابوبکر و عمر به عملکرد نادرست آنان اعتراض کرد و دردوره خلافت عثمان بر انتقادها و اعتراضهایش افزود. او با اصل خلافت عثمان مخالف بود و علاوه بر این شیوه حکومتش را بر خلاف سنت پیامبر می دانست. تاریخ نویسان داستانهای زیادی درباره مخالفت او با عثمان نقل کرده اند که به بیان یک مورد آن بسنده می کنیم:
ابوذر در سخنانی گفت: اینک والیان و حاکمان کارهای ناشایستی انجام می دهند که بی سابقه است. آنان سنت پیامبر(ص) را کنار گذارده، بدعتهای ضد دینی را احیا کرده اند. هیچ انسان حق گویی نیست مگر آنکه سخنانش تکذیب می شود ...
عثمان که از انتقادها و افشاگریهای ابوذر نگران شده بود، او را از مرکزحکومت به ربذه تبعید کرد و آن یاور رسول خدا در آن دیار درگذشت.