بی تکلفی
او خود را مجتبی می دید و نه چیز دیگر! این خیلی مهم است که انسان خودش باشد. هیاهوی بیهوده نداشته باشد و نه تنها خودش برای خودش هیاهو نسازد، بلکه اینقدر مرد باشد که اگر دیگران هم هیاهو ساز شدند و خواستند او را از خود واقعی اش جدا کنند نپذیرد و به گونه ای سوار نفس خود باشد که فریب پیچ و خم های دنیا را نخورد و مرحوم آقای تهرانی در لسان مردم «آقا مجتبی» بود و هیچ عنوانی به این زیبایی نمود پیدا نمی کند. بسیار رک وصریح می گویم امروز که دست آقا مجتبی از دنیا کوتاه است آنچه برای امثال او ارزشمند است این است که ساعت 3 نیمه شب گروه گروه جوانان،زن و مرد از یک مسجد در داخل بازار بیرون می ریزند و وقتی می پرسید کجا بودید می گویند: آقا مجتبی - همین نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد - این جوان با واعظ، استاد اخلاق، مجتهد، آیت الله و مدرس بودن او کار ندارد او کسی را می خواهد که بتواند صدایش بزند، بتواند رفع مشکلاتش را در کلام او بیابد، اگر دستش به امامان معصوم نمی رسد کلامشان و حدیثشان را از بیان او بیابد. باید پذیرفت با دبدبه و کبکبه، با عناوین پر طمطراق، با تبلیغات رسانه ای و...(که آقا مجتبی از همه آنها خالی بود) نمی توان به جایی رسید او خودش را برای جوانان ذبح کرده بود.
اهتمام به روایات
با نگاهی اجمالی به مباحث مطروحه ایشان «برجسته بودن محور دانش اهل بیت» را می توان در مطالب ایشان یافت. او منیت نداشت، مطلب شخصی ارائه نمی کرد، دیگران را موظف به شنیدن و بکار بستن آنچه او می پندارد، نمی دانست، روایت معصوم در نگاه او پر عظمت بود و قال الصادق و قال الباقر گفتن را نه تنها زینت منبر خود می دانست، بلکه خود را موظف می دید معارف را از غیر این متون الهی ارائه ندهد. از این رو او «مجتبی و برگزیده» بود.
در هیاهوی منیت ها زشت امروزی و خشکسالی مردانگی ها یک نفر پیدا شده بود در تهران با آن ابعاد خاص «نام اولیای خدا» را فریاد بزند و گوش جوانان فرهیخته را به نوای نورانی حقانیت محض یعنی معصومین علیهم السلام نوازش دهد. او هیچ گاه در منبرش دعوت به خود نکرد، همواره دعوت او به سوی خدابود. از این روی مجتبی(برگزیده) دوران خود بود.
ملای معتقد
اینست که او بدانچه می گفت اعتقاد داشت و آنچه را که اعتقاد داشت می گفت. او منبر و وعظ را بازی نمی کرد برای او ابلاغ کلام حق ملاک بود نه خوشامد خلق. راننده ای بود که در یک مقطع کوتاه برای ما کار می کرد. می گفت: یک بار بنا شد آقا مجتبی را ببریم به یک مکانی برای سخنرانی، موقع سوار شدن من زود درب اتومبیل را بستم و انگشت ایشان بین درب ماند و زخمی شد، سریع انگشت دست دیگر را بر روی بینی گذاشت و گفت: هیچ نگو!! انگشتش را در عبا پیچید تا بعد ار سخنرانی هم به روی من نیاورد، فقط فرمودند: خون نیامد، ورم دارد، خودش خوب می شود شما نگران نباش. و هیچ یک از سر نشینان وسیله نیز متوجه نشدند. این انسان که در منبر سفارش به صبر، گذشت، کوتاه آمدن با پایین دست می کند، اینجا خودش را نشان می دهد...او مجتبی بود در بین همه آنانی که دین را فریاد می زنند تا نانشان تأمین شود، می خوانند و یاد می گیرند که به دیگران بگویند، نه این که اول خودشان را آدم کنند. او دین را برای دین می خواست نه چیز دیگر، از این روی مجتبی(برگزیده) دوران خود بود.
دینداری
مهمترین عامل این که او در دینداری روحیه ای خاص داشت. برایش ملاک نبود الان در بازار راه می روم، مردم چه می گویند! الان که در بین مردم جایگاهی دارم، دارد فلان عمل چقدر آن را بالا می برد یا پایین می کشد!او برای امور تبلیغی و دینی اش حساب و کتاب نمی کرد. و این امر آن هنگام که نام اهل بیت به وسط می آمد، نمودش صد چندان می شد. در آخرین شب احیا که در مسجد جامع برگزار شد فرمودند: عرفان به کنار، مرجعیت به کنار، فقه به کنار ...می خواهم برای فاطمه زهرا روضه بخوانم و فریاد زد می خواهم روضه خوان باشم یعنی همه مقامات در برابر نوکری اهل بیت در نزد او هیچ بود. از این روی مجتبی(برگزیده) دوران خود بود.