ماهان شبکه ایرانیان

پیربچه یا بزرگ‌سال کودک صفت (۲)

در غالب تبلیغات تلویزیونی، از شیوه‌ها و سمبل‌ها و کنایات و ابزارهائی استفاده می‌شود که ویژه قیاس و تشابه و روش‌های القاء و استدلال مذهبی است؛ آن هم با سبک و سیاقی کاملاً منسجم و دربردارنده تمامی عواطف و عواملِ باورهای مذهبی

پیربچه یا بزرگ‌سال کودک صفت (2)

در غالب تبلیغات تلویزیونی، از شیوه‌ها و سمبل‌ها و کنایات و ابزارهائی استفاده می‌شود که ویژه قیاس و تشابه و روش‌های القاء و استدلال مذهبی است؛ آن هم با سبک و سیاقی کاملاً منسجم و دربردارنده تمامی عواطف و عواملِ باورهای مذهبی. همان‌گونه که سبک و سیاق ابلاغ پیام‌ها و باورهای مذهبی، می‌تواند موجد احساس گناه باشد؛ و یا بشارت سعادت و لذت ابدی دهد؛ یا راه و کاری را نشان دهد که بار گناه را کم کند و راه ورود به بهشت را هموار سازد؛ بعلاوه به انسان مؤمن می‌آموزد که ریشه شقاوت‌ها، ناملایمات و زشتی‌ها در کجا است و وظیفه و رسالت یک انسان با فضیلت و درستکار چیست؛ یک پیام بازرگانی نیز دقیقاً از همین روش القاء احساس لذت و رنج، تقصیر و قصور و جبران خطا، بهره می‌گیرد. به عنوان مثال به صحنه‌های یک آگهی تبلیغاتی که نوعی پودر رختشوئی را معرفی می‌کند توجه کرده و به شباهت‌های آن با نوع ارشادات انجیل دقیق شوید:
ارشاداتی که در فرم و شمایل امثله و نیز سمبلیک صورت می‌گیرند؛ غالباً کوتاه و گویا و دقیق بوده و با زبانی مطرح می‌شوند که همگان برداشت واحدی از آن خواهند داشت. این‌جا هم صحنه‌های این پیام، از 30 ثانیه تجاوز نمی‌کند، زیرا اولاً ثانیه‌های تلویزیونی گران و پربها هستند، دوم قدرت تمرکز و حوصله دقت تماشاچی محدود است و سوم قالب مثالی و ساختمان قیاس و شبیه‌سازی ایجاب می‌کند، صحنه‌ها کوتاه و دارای سمبل‌های واضح و آشنا برای همگان بوده و نیاز به توضیح فراوان نداشته باشد.
موضوع، معرفی یک نوع پودر لباسشوئی است. صحنه پیام مانند هر داستان و افسانه‌های سنتی، آغاز و میان پرده و پایانی دارد. زن و شوهری در رستورانی نشسته‌اند. ظاهر قضیه حکایت می‌کند که مناسبت دلپذیری این دو را به رستوران کشانده است. شاید سالروز ازدواج آن‌ها است. شاید هم یکی از آنان جشن تولد دارد. به هر حال هر دو با نشاط و خوشحال به نظر می‌رسند. گارسون برای گرفتن دستور غذا به میز آن‌ها نزدیک می‌شود. در همان اولین لحظه نگاهش بر روی یقه پیراهن آقا متمرکز می‌شود که کثیف و دارای لک سیاهی است. با نگاه تحقیرآمیز و ژست ناخوشایندی، هم به خانم و آقا و هم به کسانی که دور و بر میزهای نزدیک به آنان نشسته‌اند، بی‌دقتی و عدم رعایت نظافت و گناه آشکار آقای میهمان را اعلام می‌دارد. مرد خاطی از روی شرم و ناراحتی، نگاه خود را به همسرش معطوف می‌دارد و با نگاه خشمگین او را مقصر کثیف بودن یقیه پیراهن خود قلمداد می‌کند. خانم به یقه پیراهن دقیق می‌شود، احساسی از ناخوشایندی و اکراه در چشمانش پدیدار می‌شود و سپس از تقصیر و گناه خود شرمگین به نظر می‌رسد؛ و در عین حال خود را در شرمساری شوهرش سهیم و مقصر می‌داند. تا این‌جا، پرده‌ی اول ماجرا است. ظهور و مشکل و بروز نابسامانی. پرده دوم شروع می‌شود. خانم را در منزل می‌بینیم که پاکتی از یک پودر رختشوئی در دست دارد، که به گونه‌ای معجزه‌آسا هرگونه لک و کثافتی را از هر نوع یقه پیراهن مردانه می‌زداید. با غرور و سربلندی رو به شوهر کرده و توجه او را به زدودن لکه‌های کثافت و جلب می‌کند؛ و در پی آن چهره مرد را می‌بینیم که با نگاهی آمیخته از رضایت و لبخند و با نوعی بزرگواری و گذشت، خطای همسر خود را بخشیده و او را مورد مهر و ستایش قرار می‌دهد. این‌جا نیز با پرده میانی و مرکز اصلی پیام مواجه هستیم؛ و آن یافتن راه حل مشکل و دفع نابسامانی. به صحنه سوم و پایانی ماجرا می‌رسیم: زن و شوهر را مجدداً در رستوران می‌بینیم. از نگاه تحقیرآمیز و معترض گارسون خبری نیست. صرف غذا با لذتی هرچه تمامتر و در محیطی سرشار از نشاط و رضایت و سربلندی صورت می‌گیرد. در این پیام و حالات کنایی و استعاراتی آن، مقولات قلبی و اخلاقی، تشخیص گناه، اعلام مقصر، راه توبه و بازگشت به صلاح، یکی پس از دیگری با سبک و سیاق تورات و انجیل، برای معرفی یک پودر رختشوئی بکار گرفته می‌شوند.
در ارشادات و امر به معروف‌های تلویزیونی، عامل گناه و فساد و نابسامانی، در جهل و ناآگاهی و نیز بی‌اطلاعی از تکنیک و محصولات آن جستجو می‌شود؛ ناآگاهی از پیشرفت‌های انسان‌ساز و هدایت‌گر صنعت؛ بی‌اطلاعی از موهبت‌ها و نعمت‌های محصول صنعت و جهل نسبت به زمینه‌های اصلاح درون و راه و کارهای دسترسی به سعادت که البته معلول رشد و تعالی تکنیک و ارتقاء کمی و کیفی تکنولوژی می‌باشد. در این رشد و تعالی تکنیک است که تمامی زمینه‌های زشتی‌ها و درد و رنج‌ها، شرمساری و فقدان سعادت و عدم احساس خوشبختی و نیز نداشتن تصویر واضح از زیبائی و عوامل مقوّمه و موجده آن، وجود دارد. و با مددگیری از تکنیک و مصنوعات آن، لذت و سعادت و زیبائی به جهان انسان‌ها هدیه می‌گردد. یک نکته دیگر هم این پیام پودر رختشوئی در بردارد و آن این‌که انسان دائماً در معرض خطا است، هیچ کس از ارتکاب گناه مصون نیست. گاه محصول بی‌توجهی و قصور آدمی، بدون اخطار قبلی و در لحظه‌ای نامناسب ظهور پیدا می‌کند که تمامی اسباب نشاط و سعادت را از انسان می‌رباید؛ نظیر کشف خطا و گناه در رستوران و بهم خوردن آرامش و سعادت زن و شوهر. برای جلوگیری از تکرار گناه، باید دائماً در جریان مواهب تکنیکی بود و از تکنیک خواست، لحظه‌ای ما را به خودمان واگذار نکند.
این‌ها عناصر اصلی الهیات تبلیغاتی و بازرگانی تلویزیون است. جهل از فرآورده‌های صنعتی انسان را در معرض گناه و خطا قرار داده و او را بطور کلی آسیب‌پذیر می‌کند. هیچ کس نباید تصور کند، می‌تواند بدون دغدغه خاطر، به خوشی و سعادت دست یابد. تصور این‌که می‌توان بدون توجه به امیال خیرخواهانه و راهگشائی‌های صلاح آفرین صنعت و محصولات آن، تنها و تنها به اتکاء عقل و خرد خود، راه هدایت و سعادت را پیمود، از خودخواهی و غرور و جهل یک انسان سرچشمه می‌گیرد. لذا همه باید نسبت به یکدیگر آمر به معروف بوده و نسبت به غفلت‌ها و وجود زمینه‌های گناه به همدیگر، هشدار دهنده باشند. آمر به معروف در این‌جا گارسون رستوران بود، در جائی دیگر می‌تواند یک دوست باشد؛ یا یک همسایه و صد البته که کارگزاران دین و کلیسا؛ و در مواقعی نادر و استثنائی «روح مقدس» که گه و گاه در بعضی پرده‌های تبلیغاتی بازرگانی ناگهان در آشپزخانه ظاهر می‌شود، با یک حرکت و اشاره دست تمامی ظروف را براق می‌کند، یا به درون ماشین رختشوئی رفته و لطافت و بوی خوش و شفافیت رنگ را به لباس‌ها هدیه کرده و نیز گاه بر روی مسواک می‌نشیند و سپیدی و جلای ویژه‌ای را به دندان انسان خدایان قدیم روم و یونان دوباره سروده می‌شود و اعلام می‌دارد که برای هر پدیده‌ای خالقی وجود دارد و ظهور آن خالق و آن خدا، ضامن وجود مخلوق او می‌باشد. اگر خدای پارسائی و تقوی ظاهر شود، اگر خدای نظافت و نشاط و... ظاهر شود، نظافت و سعادت و... که امری است جبری و قهری. بار دگر به انسان‌ها هدیه می‌گردد. امروزه نیز در الهیات بازرگانی تلویزیونی، می‌بینیم خدایان باز گشته‌اند؛ و جبران خطاهای ناشی از جهل و ناآگاهی و اهمال و قصورهای ما را به عهده گرفته‌اند.
گناه‌هائی که از جهل و ناآگاهی‌های ما ناشی می‌شوند و نیز ارشاداتی که به صلاح و سعادت ما می‌انجامند و نیز ارواح مقدسی که از عالم غیب در لحظه‌ای ضروری ظاهر می‌شوند و یا خدایانی که انجام امور را خود به دست می‌گیرند، فقط در زمینه‌های مواهب و نعمات آسمانی تکنیک، نظیر پودر رختشوئی، قرص دردسر، شامپوی معجزه‌گر رفع کچلی، مایع شست‌وشوی دهان و زداینده بوی نامطبوع آن، پودر سالاد عامل سعادت ذائقه، روغن مخصوص مایع ضامن سلامت تغذیه و هم‌چنین اتوموبیل و دوچرخه... خلاصه نمی‌شوند، بلکه سازمان‌ها و ارگان‌های اجتماعی و اقتصادی را نیز دربر‌می‌گیرند، نظیر بانک‌ها و مؤسسات اعتباری، سازمان‌های هواپیمائی و آژانس‌های مسافرتی و وسائل حمل و نقل و غیره. مثلاً اتفاق می‌افتد، در حالی که در مرخصی به سر می‌برید و شادمانه در حال گردش هستید، با همسایه خود مواجه می‌شوید و طی گفتگوئی در می‌یابید که آن‌ها از سپرده‌های بانکی خود بهره بیشتری دریافت می‌کنند. حال و روزگارتان بهم می‌ریزد و از جهل خود شرمسار و از بی‌اطلاعی خود از وجود چنان بانکی احساس گناه در وجودتان زبانه می‌کشد. اما همان‌طور که در پرده‌های تبلیغاتی مربوط به آلودگی یقه پیراهن دیدیم، همواره یک ناجی و یک امر به معروف و یک پیامبر هادی به خیر و صلاح و یک راهنمای جبران گناه و یک نشان دهنده راه توبه، وجود دارد. این مصلح غیبی در داستان پودر رختشوئی، در چهره گارسون ظاهر شد و وسیله نجات از گناه، پودر رختشوئی بود و در ماجرای ناگوار مرخصی، پیامبرِ مرشد، همسایه‌مان است و ناجی سرمایه ما، فلان بانک. جالب اینجاست که هشدار دهنده‌ها، همیشه با خلق و خوی یکسانی ظهور نمی‌کنند. گاه خشن هستند و نامهربان؛ گاه با زبان استهزاء و طنز سخن می‌گویند و بعضی اوقات نظیر مروجان آسپیرین و پامپرز و پوشاک بچه و شامپوی سر، مهربان و دلسوز و بسیار باعاطفه و البته بسیار دانا و بصیر حاضر می‌شوند.
نحوه برخورد با گناهکار ناآگاه هم البته در همه احوال بگونه‌ای است که او تابع محض است و مجری بی‌چون و چرای راه‌گشائی‌ها و توصیه‌های مرشد آگاه و دلسوز. و همین اطاعت و سربراهی است که او را از گناه رهائی می‌بخشد و راه سعادت را برای او هموار می‌سازد. مسأله دیگر در این راهنمائی‌ها و ارشادات این است که انسان نه تنها باید مجری بی‌چون و چرا باشد، بلکه دیگران را نیز به وظائف اخلاقی‌شان آشنا سازد. درست شبیه فرامین مذهبی که مؤمنین را به موعظه‌های دیگران وادار می‌سازد؛ و بالاخره از جمع انسان‌های مؤمن این انتظار می‌رود که مراقب یکدیگر باشند و پیوسته در جریان مواهب جدید قرار گیرند و همدیگر را نسبت به نعمت‌ها و هدایای آسمانی تکنیک آشنا سازند. کار انسان خطاکار، یا کدبانوی شرمنده از بی‌دقتی در نظافت پیراهن همسرش، در این خلاصه نمی‌شود که با بهره‌گیری از موهبت آسمانی پودر رختشوئی، به جبران گناه اقدام کند و عفو و بخشودگی شوهرش را تحصیل نماید، بلکه باید جمع مؤمنان را نیز به شهادت فراخواند. لذا باید زن و شوهر بار دگر به رستوران روند و خانم گارسون شهادت دهد که خانم کدبانو به جبران خطا موفق شده است.
در پرده‌ای دیگر مجرم گناهکار، خانمی است که از فرآورده‌های صنعتی زداینده بوی دهان اطلاعی ندارد. به هر جا می‌رود، موجبات ناراحتی دیگران فراهم می‌گردد؛ تا این‌که در یک مسافرت دستجمعی، فرشته نجات، در قالب هم اتاقی خوش سرشت و آگاه و مطلع از تولیدات آسمانی الهه‌ی تکنولوژی ظاهر می‌شود؛ به معرفی مایع شستشوی دهان می‌پردازد. پنج ثانیه آخر پیام بازرگانی، صحنه‌ای را نشان می‌دهد که خانم رها شده از گناه، در نهایت خوشبختی در سواحل هائیتی با نامزد خود در حال خوش و بش است و مست از سعادت و خوشی، روزگار می‌گذراند.
مردی که در مرخصی مطلع می‌شود، از سرمایه خود سود بیشتری می‌تواند تحصیل کند، سرانجام او را می‌بینیم که با اجرای راهنمائی‌های همسایه‌اش، صاحب سود هنگفتی شده و در یک هتل مجلل و لوکس در هاوائی غرق در سعادت و لذت بسر می‌برد.
صحنه‌های پایانی پیام‌های بازرگانی که غالباً از چند ثانبه تجاوز نمی‌کند باید دو منظور را حاصل کنند. نخست آن‌که اجرای دستور اخلاقی و راهنمائی مرشد، به رهائی از گناه و احساس سعادت و آرامش وجدان منجر می‌شود و مزد عمل و ثواب کار نیک، قابل لمس است؛ دوم آن‌که با نشان دادن ثمره کار نیک و وصول به سعادت و آرامش وجدان، تصویری و تصوری از بهشت در اذهان تماشاچی ساخته می‌شود.

همانطور که نمائی از بهشت به بیننده عرضه می‌گردد، چه بسا ارائه تصویری از دوزخ و رنج و عذاب جهنم نیز ضروری باشد. در یک پرده پیام بازرگانی مسافری را می‌بینیم که دسته چک خود را گم کرده است، جهان در نظرش تیره و تار است. دیاری که قرار بود خستگی یک سال کار را از تن او خارج سازد به جهنمی تبدیل شده است. شب را چگونه به صبح برساند، فردا را چگونه شام کند. با گرسنگی و تشنگی چگونه مبارزه کند. گناه این فرد مسافر این است که نمی‌داند فلان شرکت بیمه، ناگواری‌ها و ناملایمات غیر قابل پیش‌بینی در مسافرت را بیمه می‌کند. از سرقت پول و وسائل گرفته تا بیماری و حوادث دیگر. آشنائی با این شرکت بیمه باعث می‌گردد که در سفر بعدی، با وجود آن‌که اتوموبیل و کلیه اثاث او را به سرقت می‌برند، خم به ابرو نمی‌آورد و بلافاصله با یک تلفن و مطلع ساختن فرشته نجات، لذت سفر و تفرج در بهشت برای او تأمین و تضمین می‌گردد. دوری از بهشت و حتی دلهره محروم بودن از آن، برای کسی که با فلان شرکت بیمه قرارداد دوری از جهنم را منعقد کرده است، معنائی ندارد. بهشت یک چنین شخصی، در هر حال و در هر مکان و در تمامی اوقات برای او تضمین شده است. پایان ماجرای چنین شخصی، سرمستی و لذت و نشئه حاصل از بهره‌مندی از فلان شرکت بیمه است.

در تمامی این پرده‌های تبلیغاتی و در تمامی این آگهی‌های بازرگانی، مرحله‌ی پایانی که همان سرمستی و لذت ناشی از جبران گناه است، چنان ساخته و به نمایش گذارده می‌شود که در ادبیات مذهبی، سعادت ابدی و زندگی در بهشت جاودان وصف گردیده است.
خانمی که از یک مایع ظرفشوئی جدید استفاده کرده است؛ زمانی که لیوان‌های بلورین براق و شفاف را به شوهرش که چند روز پیش از تیره بودن آن‌ها شکایت داشت، نشان می‌دهد، هر دو چنان خوشبخت و سعادتمند به نظر می‌رسند که در کتاب آسمانی، لحظات زندگی در بهشت را توصیف کرده است.
بدیهی است رضایت خاطر و امنیت وجدان و لذت سعادت جاوید، از ویژگی‌های زندگی در بهشت است. اینک آن بهشت جاوید در روی زمین تحقق پیدا کرده است. هر کجا بهشت است، نشانی است از پیوند وجدان انسان‌ها با خداوند. حال در روی زمین و در این بهشت، نقش خدا را در کجا و در چه چیز باید دید؟ بدیهی و مسلم است که در الهه‌ی صنعت و مواهب صنعتی. تکنیک مساوی می‌شود با خداوند – تعمات و مواهب الهی، در قالب تولیدات و فرآورده‌های تکنیکی رخ می‌نمایند. انجام عمل صالح و کار نیک که موجبات عنایت و هدایت و پاداش الهی را فراهم می‌کند، جای خود را به بهره‌وری از تولیدات تکنیکی می‌دهد.
این‌که آمریکائیان به عنوان ملتی مذهبی و تا حدود زیادی پای‌بند به مقررات و دستورالعمل‌های مذهب، از چه زمانی اعتقاد به تکنیک و قدرت اعجازگر و نجات دهنده و شفابخش آن را جایگزین اعتقاد به خداوند کردند، قابل درک و بیان دقیق نیست. آن‌چه مسلم است، این جابه‌جائی و این جایگزینی توسط آگهی‌های بازرگانی صورت نگرفته است؛ اما بدون تردید توسط این سیستم تبلیغاتی نمودار شده، رشد و تعمیق و گسترش یافته و با کاهش قدرت تعقل و تنزل شعور عامه، رونق فراوان یافته است. در اثر این رواج و تعمیق و تحول، مرزهای میان جهان کودک و انسان بزرگسال از میان برداشته شده و ایجابات و اقتضائات دوران طفولیت رنگ‌باخته است. بدین سبب اطفال خردسال به راحتی هرچه تمام‌تر، مفاهیم الهیات تجاری و بازرگانی آمریکا را درک کرده و با آن خو گرفته‌اند. بزرگسالان نیز با این پیام‌رسانی پیوند خورده، با آن عجین شده و از این‌رو تفاوتی با اطفال و کودکان هم عصر خود ندارند. در نتیجه کودک و بزرگسال به هم نزدیک شده‌اند.
یکبار دیگر لازم می‌دانم بر این نکته تأکید ورزم که سیاستمداران، کارشناسان امور تبلیغاتی و دست‌اندرکاران تلویزیون در تمامی رده‌ها، به ویژه کسانی که مسئولیت تهیه و تولید برنامه‌های تلویزیونی را برعهده دارند، در شکل‌دهی و ساختار حوزه تفکر سیاسی و خودآگاهی مذهبی و اقتصادی کودکان «مقصر» نیستند و خطائی را نمی‌توان متوجه آنان کرد. آن‌ها از تلویزیون آن‌گونه بهره می‌گیرند، که ساختار تلویزیون آن را اقتضا می‌کند، انگیزه‌ها و اغراض آن‌ها، همان است که تماشاچیان آن را طلب می‌کنند؛ مبنای نگرش آنها به تلویزیون با نگرش بینندگان و مخاطب‌های آن تفاوتی ندارد، نه کیفی و نه کمی. این‌که این وسیله ارتباط جمعی، انسان را به دوران بلوغ و نوجوانی می‌رساند، در حالیکه سنین طفولیت و ویژگی‌های کودکی را پشت سرنگذاشته است، و از او بزرگسالی ساخته است که هم‌چنان کودک مانده است، از خصائص و ایجابات ساختاری تلویزیون است و ربطی به خصائص و خصلت‌های دست‌اندرکاران تهیه و تولید برنامه‌های تلویزیونی ندارد. اهمیت توجه به این نکته در این است که، کسی برای تضمین سلامت رشد کودک و رسیدن به بلوغ و دوران جوانی سالم و معقول، به فکر اصلاح برنامه‌ها و تغییر ساختار تلویزیون برنمی‌آید و آب در هاون نمی‌کوبد. اصلاح تلویزیون، به ویژه آن‌جا که به اقتضائات ذاتی و جهان سمبلیک آن و چارچوب پیام‌رسانی و سرعت نورپراکنی و حجم و محتوای اطلاعاتی آن مربوط می‌شود، زمینه‌ای و امکانی برای تغییر و اصلاح باقی نگذارده است. از همه مهمتر، تلویزیون مانند کتاب نیست که بتواند محتوای یک تفکر و اندیشه را عرضه کند و از مخاطب خود، منش و سلوک منظم و مسلط بر خویش را توقع داشته باشد و نقشی را در تکوین ساختار اندیشمند اجتماعی او ایفا کند.
به طور مثال، تلویزیون قادر نیست مفهومی از گذشته و آینده به مخاطب خود القاء کند؛ زیرا ابزاری است مبتنی بر «حال مداری» و زبان آن زبان «زمان حال» است. حوادث و ماجراهای تلویزیونی به گونه‌ای واقع می‌شوند که گوئی «هم‌اکنون» در شرف وقوع هستند؛ در غیر اینصورت هنگام پخش تصویری از آرشیو خبری، ذاکر این مطلب، که این تصاویر متعلق به گذشته است معنا و ضرورتی پیدا نمی‌کرد. «حال» و «اینک» در تلویزیون به گونه‌ای عرضه می‌شوند؛ و این احساس را در بیننده تقویت می‌کنند که ارضاء لحظه‌ای امیال و آمال، مهم است و توجه به عواقب و تبعات اعمال فعلی ما ضرورتی ندارد. همان‌طور که این امر در مورد کودکان و خردسالان، نشانه نشاط و شادابی آن‌ها است. در واقع امر هم، یک اصل کلی این است که نباید نگران آینده بود و با خویشتن‌داری و تسلط بر امیال و هواهای نفس، حال را کم لذت و کم اهمیت کرد.
شرایط محیطی و فضائی که از تلویزیون استفاده می‌شود، خود نیز عامل مهم دیگری در نوع اثرپذیری از آن است. همان‌گونه رادیو و گرامافون، از شنونده اتخاذ حالت جسمی ویژه‌ای را طلب نمی‌کنند، بهره‌گیری از تلویزیون نیز اقتضا نمی‌کند، مؤدب و آرام و با سر وضعی مرتب و تمیز در کنجی سکنی گزینیم و آن‌گونه که مثلاً در محفلی با حضور اشخاص سرشناس و صاحب نفوذ ظاهر می‌شویم، رفتار خود را کاملاً در کنترل خود داشته باشیم. در مجموع می‌توان گفت، تماشای تلویزیون هیچ رفتار و سلوکی اجتماعی از ما نمی‌طلبد و هیچ آموزشی هم در این مورد به مخاطب خود نمی‌دهد، و هیچ نقشی هم در ارتقاء سطح خودآگاهی اجتماعی او ندارد.
تردیدی نباید داشت که مهمترین شاخصه تلویزیون، خصلت تصویری و بصری آن است، نه ساختار کلامی که، نیاز به زبان و کلام را برای تبیین و استدلال، ضروری می‌سازد. لذا تفکر و اندیشه ناگزیر جای خود را به عوام‌زدگی و بهره‌وری‌های عامیانه می‌دهد؛ و ضرورتاً محتوای اصلی و هدف کلی پیام‌رسانی را سرگرمی و گذران طرب‌زای عمر، تشکیل می‌دهد. این‌جا است که این وسیله ارتباط تصویری و رسانه‌ای، به یک تماشاخانه عمومی یا به تئاتری برای انبوه مردم تبدیل می‌شود. و این تبدیل و تحول نه به آن دلیل است که برای انبوه مردم قابل دسترسی است و همه جا در اختیار همگان قرار دارد، بلکه از آن‌رو که ساختار اصلی و ذاتی آن ایجاب می‌کند که همه پیام‌ها و تمام مقولات، در قالب داستان و ماجرا و نه در چارچوب افکار و اندیشه مبتنی بر تسلسل کلام و کاربرد منطق و استدلال، عرضه گردند. اگر صحبت از سیاست است، اگر بحث از تاریخ و فلسفه و اقتصاد است، اگر مطلب در مورد مقولات علمی و دین و اخلاق است، فرقی نمی‌کند، همه این‌ها در قالب داستان و به شکل سرگرمی باید عرضه گردند. مگر سریال علمی تلویزیونی (Cosmos The Ascent of Man) که به مباحث آفرینش می‌پردازد و انسان را در قله اوج آن قلمداد می‌کند، در ساختاری غیر از سرگرمی ارائه می‌شود؟ مگر مجریان این برنامه‌ها؛ آقایان پروفسور کارل ساگان (Prof Carl Sagan) و جاکوب برونوفسکی (Jacob Bro-nowski) در شکل و شمایل و حرکات «شومن»ها (Show-Man) و کارگردانان صحنه‌های نمایشی و تفریحی ظاهر نمی‌شوند؟ این دو نفر، بیش از آنکه به عنوان دو دانشمند روی صحنه بیایند، به عنوان شخصیت‌های مجری سرگرمی و برنامه‌های نشاط آفرین حاضر می‌شوند و فضای برنامه نیز مانند دیگر برنامه‌های طرب‌زا و تئاترهای تفریحی، آذین‌بندی شده و حرکت‌های دوربین‌ها و نورپردازی‌ها و تعویض صحنه‌ها بر همه چیز دلالت دارد جز یک برنامه ویژه دانش که بیانگر نقش انسان در اوج قله آفرینش باشد. برنامه‌های «آفرینش» پروفسور ساگان، برنامه‌ای است تفریحی، سرگرم کننده، مانند دیگر پرده‌های نمایشی و واریته‌های هنری. مجریان این سریال نیز مانند دیگر اجراکنندگان، به قصه‌گوئی و طنزپردازی پرداخته، از کلیه ابزار و لوازم سرگرم کننده استفاده می‌کنند. البته ممکن است بپرسید: «ورود آقای ساگان بر روی دوچرخه به درون سالن، چه ربطی به مباحث علمی آفرینش دارد؟ با این طرف و آن طرف پریدن آقای برونوفسکی، چه رمز و رازی را از جایگاه انسان در قله‌ی آفرینش نمایان می‌سازد؟» پاسخ این پرسش بسیار ساده است؛ ساختار سمبلیک تلویزیون و شکل سرگرم کننده‌ی برنامه‌های آن این ضرورت را ایجاب کرده است. برنامه‌های آقای برونوفسکی یک اندیشه محوری داشت، اما از هر صد نفر بیننده این سریال، حتی یک نفر نتوانست تئوری مورد نظر او را دریابد و یا حس کند. فقط زمانی که مجموعه این برنامه‌ها در قالب نوشته و در شکل و شمایل مجله به چاپ رسیده و منتشر شد، محتوای این نظریه روشن شد و سؤالات بی‌شماری را مطرح ساخت.
بسیار شنیده می‌شود که گروه‌های مختلف، به پوچی و پائین بودن سطح برنامه‌های تلویزیون اعتراض و انتقاد دارند و در پاسخ گفته می‌شود؛ تلویزیون ناچار است معدل و مخرج مشترک سطح فکر بینندگان خود را ملاک قرار دهد. سؤال من این است که چگونه می‌توان ورود آقای ساگان را با دوچرخه به روی صحنه، در افق بالاتری از فکر و اندیشه قرار داد؟
پروفسور یرمی برنشتاین (Prik. Yeremy Bernstein) استاد فیزیک در پاسخ به تولیدکنندگان و مجریان تلویزیون که مخرج مشترک سطح فکر بینندگان را مطرح کرده بودند، پیشنهادی به این شرح ارائه داد. اجرای یک برنامه علمی در تلویزیون بهتر است به این صورت باشد که از تصاویر متحرک استفاده نشود (1). نورپردازی و صحنه‌آرائی وجود نداشته باشد. دانشمندی که برنامه را تنظیم کرده و یا مجری آن، در پشت میز تحریر یا بر روی یک مبل به بیان مطلب بپردازد؛ تا سطح و افق فکری و علمی برنامه بالا رود. اگر به این پیشنهاد پروفسور برنشتاین عمل شود، سروصدا از همه جا بلند خواهد شد که اینجا تلویزیون است،‌ نه کلاس درس آزاد دانشگاه. اگر دانشجوئی مشتاق نظریات فیزیکی آقای برنشتاین است به کلاس درس ایشان مراجعه می‌کند و حتی اگر کسانی بخواهند از پیشنهادهای سازنده ایشان در مورد برنامه‌های تلویزیون آگاه شوند، بهتر است به دانشگاه بروند و نه این‌که لازم باشد تلویزیون را بدین منظور روشن کنند.
واقعیت این است که مسئولان و دست‌اندرکاران تلویزیون می‌دانند چکار می‌کنند و با چه وسیله‌ای از ابزار ارتباط جمعی و با چه مخاطب‌هائی سروکار دارند.
اخیراً کانال WCBS اقدام به پخش سریال علمی «آفرینش و جهان والتر کرون کایت» (Walter Cronkites Universe) کرده است. پروفسور برنشتاین به عنوان انسانی دانشمند و بالغ، ظاهراً خیال می‌کند که نظام آفرینش نیازی به حضور آقای والتر کرون کایت در کنار خود ندارد و خواهد گفت «آفرینشِ والتر کرون کایت» یعنی چه؟ ولی دست‌اندرکاران این سازمان تلویزیونی بهتر می‌دانند که عصر بیان و کلام و آموزش سپری شده است. بیان و کلام و مطلب آموزنده که دستاورد صنعت چاپ بود و رشد قوای دماغی و ارتقاء سطح فکر و دانش عمومی را بدنبال داشت، در اثر رشد و گسترش تلویزیون، دیگر کارآئی خود را از دست داده است. اگر آقای والتر کرون کایت برنامه‌ای از جهان آفرینش ارائه دهد که در آن از پیام بازرگانی و ساختارهای تفریحی و نورپردازی‌های جذاب خبری نباشد، اوقات خود و بینندگان و لحظات گران‌قیمت تلویزیون را به هدر داده است. عصر تفکر و تبادل اندیشه و دوران فراگیری اسرار آفرینش سپری شده است و امروزه روزگار، روزگار تفریح است و سرگرمی و شوهای تجارتی و بازرگانی.
اگر از روزگار معاصر به عنوان دوران شو تجاری نام می‌برم، به هیچ وجه قصد کنایه یا استعاره ندارم. این واژه را با عنایت کامل به دو مفهوم آن انتخاب کرده‌ام. در مورد معنی و مفهوم نخست، چنان که دیدیم ذات و ساختار اصلی تلویزیون اقتضا می‌کند که هر مقوله و مطلبی از زندگی، در شکل و قالب نمایش و نیز سوداگری بازرگانی درآید و ارائه گردد. سریال «آفرینشِ والتر کرون کایت» تنها برنامه از مقولات علمی نیست که در شکل و شمایل شو و سوداگری عرضه می‌شود. برنامه‌های لولافالانا (Lola Falana) در مورد جنگ ستارگان، رگس هامبراد (Rex Humbrad) و خانواده او، دان رایکلس (Don Rickles) و مزاح‌های مربوط به سفر به فضا، که پیام‌های «خداوند» را به سمع و نظر ما می‌رسانند، از این قاعده مستثنی نیستند. عالی‌جناب هامبراد در زمره‌ی روحانیان عالی مقام و واعظان برجسته‌ای است که در نظر دارد، آموزش و تربیت دینی را از طریق پیام‌های بازرگانی و شوهای تفریحی به اوج درجه تأثیر برساند. خوانندگان زن و مرد و هنرپیشگان جوان و اعضای خانواده و انبوهی از دختران و پسران زیبا و خوش‌پوش، چه، کسانی که در روی صحنه حاضر هستند و چه، کسانی که در وصف تماشاچیان جای گرفته‌اند، همگی با بهره‌مندی از انواع حرکات و جذبه‌های هنری و نمایشی و جنسی در کنار کارگردانان آگاه و با تجربه، که از انواع زیورهای صحنه‌آرائی و دکوراسیون و... بهره می‌گیرند. در خدمت یک واعظ الکترونی و یک مروج مذهبِ تلویزیونی، به نام عالی جناب هامبراد قرار دارند، تا من و شما و تماشاچیان تلویزیون را با لطائف دینی و کمالات و فضائل اخلاقی آشنا سازند. برنامه‌های این عالم دینی و این موعظه‌گر الهی، به لحاظ اصول سرگرمی و شوهای طرب‌زا و پیام‌های تجارتی، هیچ‌چیز کم‌تر از کاباره‌ها و سرگرمی‌های واریته‌های لاس‌وگاس ندارد. ‌آن‌چه که به دین و به آرمان‌های والای دینی و اخلاقی مربوط است، در این برنامه مطلبی دیده نمی‌شود؛ و نیز موضوعی طرح نمی‌گردد، که از تماشاچی رفتاری دین‌پسند، یا دستورالعملی اخلاقی مطالبه کند و یا حتی چیزی به او آموزش دهد. هم‌چنین پرده و صحنه و گفتاری دیده نمی‌شود که موجب تفکر و اندیشه دینی گشته، عقل و خرد بیننده را مخاطب خود پنداشته، از او انتظار برخوردی منطقی و یا حتی رعایت آداب و رسوم سنتی و ویژه محیط‌های مذهبی و حال و هوای درونی را داشته باشد. در سراسر این سریال فقط یک چیز بیش از هر چیز دیگر خودنمائی می‌کند، و آن، چهره خندان روحانی عالیمقام، جناب هامبراد. گوئی تمامی این جذبه‌های هنری این هدف را تعقیب می‌کند، که همگان، جذب معنویت ظاهری و سیمای نورانی یک واعظ الکترونی و عالی‌جاه به نام هامبراد، گردند.

قبلاً هم دیدیم که شوهای خبری نیز از تماشاچی انتظار دیگری ندارند، جز پذیرفتن سیمای خندان و جذاب خانم گوینده‌ی خبر. همین چندی قبل هم شنیدیم که کانال WNBC، تام بروکاف (Tom Brokaw) را با قراردادی چند میلیون دلاری برای چندین سال استخدام کرده است. برای چکار؟ هیچ. فقط برای گویندگی خبر! اگر بپرسید مگر جناب بروکاف همین پول را در کاباره‌های لاس‌وگاس دریافت نمی‌کرد؛ چرا در تلویزیون؟ پاسخ واضح است. افراد و تماشاچیان تلویزیون، به مراتب بیشتر از شرکت‌کنندگان در یک کاباره یا در یک نمایش کاباره‌ای هستند. وانگهی اگر قرار باشد، هنرپیشه‌ای مانند دان رایکلس اخبار ورزشی را قرائت کند و گزارش وضع هوا را خانم دلفریب و زیبائی بنام لولافالانا اعلام دارد، آیا بهتر نیست که گوینده اخبار سیاسی هم جناب تام بروکاف باشد؟

بهترین مصداق برای یک برنامه تلویزیونی آموزشی، که به سبک و سیاق شوهای تجاری اجرا می‌گردد، سریال آموزشی سه‌سام‌استریت (Sesamstreet) می‌باشد که با استقبال بسیار گسترده آموزگاران و پدران و مادران و نیز کودکان روبه‌رو شده است. مبتکران و مجریان این برنامه تعلیماتی برای آموزش کودکان ظاهراً عقیده دارند که سرگرمی و تفریح و اشکال مختلف آن نه تنها مانع آموزش و فراگیری جدی نیست، بلکه امر آموزش را به دلیل همین سرگرمی‌ها، جذاب‌تر نیز خواهد کرد. مسئول بخش آموزشی این سریال؛ ژاک بله سینگتون (Jack Blessington) معتقد است که شکافی میان شخصیت جسمی و فکری کودک وجود دارد که آموزشگاه و تعلیمات مدرسه‌ای قادر به پر کردن آن نیستند؛ زیرا ما در عصری زندگی می‌کنیم که شاخصه‌ی اجتماعی آن بسیار پیچیده و برخاسته از امواج الکترونی است. کتاب و کاغذ امر آموزش را کند می‌کنند.» (2)
کاملاً صحیح است؛ کتاب، یعنی عکس‌العمل فکری و پیام الکترونیک، یعنی حرکت شتاب‌دار حسی. مطلب دیگری که در اظهارات آقای بله سینگتون نهفته است این است که، تلویزیون، حال و هوای فرهنگی جامعه و روزگار ما را به حال و هوای کاباره‌های لاس‌وگاس مبدل می‌سازد. در ضمن شکافی که او از آن نام می‌برد، در واقع تفاوتی است که میان پروسه‌ی تدریجی تفکر و اندیشیدنِ مبتنی بر فعالیت‌های دماغیِ دریافت و مقایسه و استنباط از یک‌سو و عکس‌العمل سریع حسی ناشی از دریافت پیام‌های مصور الکترونی از سوی دیگر، وجود دارد. رسانه‌ای که خصلتی سرگرم کننده داشته و درک پیام آن ضرورتی به فعالیت‌های مغزی ندارد.
نکته‌ای دیگر که در پخش سریال آموزشی سه‌سام‌استریت جالب به نظر می‌رسد، ‌زمان پخش این برنامه است، که در ساعات اصلی و در لابلای برنامه‌های روزانه عرضه می‌گردد. چنین به نظر می‌رسد که جنبه سرگرمی این سریال در کنار اهداف آموزشی آن، که ویژه آموزش الفبا و دستورزبان انگلیسی برای دانش‌آموزان دبستانی است، به گونه‌ای تنظیم شده است که هم بزرگسالان از تماشای آن لذت می‌برند و هم خردسالان در کنار سرگرمی، با الفبای زبان آشنا می‌شوند. به تعبیر دیگر، این همان شو تمام عیار است که این برنامه را عامه‌پسند کرده است.
مفهوم و معنای دیگری که از تعبیر روزگار امروز به دوران شو تجاری در نظرم جلوه می‌کند، البته جدا و بی‌ارتباط با مفهوم اول نیست. ولی نکته‌ای است که جا دارد به توضیح بیشتر آن بپردازم. اصلی که تلویزیون براساس آن تمامی برنامه‌های خود را می‌سازد و ارائه می‌دهد، بر مصور کردن تمامی مقولات انتزاعی و مجرد استوار است، کار تلویزیون در اصل این است که با مفاهیم سر و کاری ندارد. همه چیز باید روشن، واضح، عاری از تعدد معانی، قابل حس و لمس برای همگان باشد. زحمت اندیشیدن و استخراج معنا را تلویزیون برتماشاچیان خود نمی‌پسندد. هرجا که ممکن باشد برای بیان یک مفهوم ذهنی و انتزاعی از تصاویر کمک گرفت، این کار حتماً صورت می‌گیرد؛ و هر جا که امکان مصور ساختن مطلبی عملی نبود، از عنوان ساختن آن صرفنظر می‌شود. بدین سبب است که «جهان بزرگسالی» در تلویزیون کم‌رنگ، کم محتوا و عامیانه می‌گردد؛ و روزبه‌روز پوچ‌تر و توخالی‌تر می‌شود. به خاطر بیاوریم مطلبی را که کارولز آلیس (Carrolls Alice) بدان اشاره داشت. روزی از روزها از فرط تنگی حوصله نگاهی به کتابی می‌اندازد که در همان لحظه در دست خواهرش قرار داشت. از آن‌جا که آن کتاب هیچ‌گونه عکس و تصویری نداشت، رو به خواهرش کرده، می‌گوید: «کتابی که فاقد عکس باشد، چه فایده‌ای دارد... و چگونه می‌تواند موجب سرگرمی باشد؟» تردیدی نباید داشت که منظور آلیس از این عبارت، بیان این واقعیت است که عکس و تصویر و بطور کلی بیان مصور با سطوحی از ذهن و مغز انسان سروکار دارد که به مراتب ساده‌تر از بیان کلامی بوده و هیچ نوع پختگی و قدرت درک و فهم ویژه‌ای را نمی‌طلبد. عکس و افسانه و قصه. طبیعی‌ترین و ساده‌ترین شکل ارائه مطلب است که برای کودک قابل درک بوده و برعکس توضیح و تبیین کلامی، ویژه بزرگسالان است که به درجه‌ای از بلوغ عقلی نایل شده باشند.
اگر مطلب آلیس را در نظر داشته باشیم، سؤالات دیگری را نیز می‌توانیم مطرح کنیم: اثراتی که یک فرهنگ مبتنی بر قصه و تصویر، بر ذهن و دماغ بزرگسالان می‌گذارد چیست؟ اثرات کوتاه مدت و بلندمدت یک ابزار ارتباط جمعی که بر «حال» تکیه دارد و بر انقطاع و عدم پیوستگی مسلسل حوادث استوار است، کدام است؟ رسانه‌ای که باطن را فدای ظاهر می‌سازد، بر شخصیت جسمی و روانی انسان‌ها چه تأثیری می‌گذارد؟ ثمرات رسانه‌ای که عکس‌العمل سریع عاطفی، روحی، مستقیم و بدون واسطه را در مخاطب خود برمی‌انگیزد کدام است؟
هر رسانه و ابزار ارتباط جمعی که مانند تلویزیون «حال مدار» است و بر زمان حال تکیه دارد، می‌تواند موضوع سؤالات بالا قرار گیرد. پاسخ آن سؤالات بسیار واضح است و می‌تواند این چنین بیان گردد: همان‌گونه که ادبیات خطابی سده پنجم قبل از میلاد، شخصیت و شرایط روانی انسان‌های آن عصر را متحول ساخت، و نیز همان‌طور که آثار ادبیات اجتماعی سده پنجم میلادی موجد پیدایش نوعی خودآگاهی قرون وسطائی گردید و بالاخره با سبک و سیاقی که صنعت جاپ در سده‌ی شانزدهم، پیچیدگی و غنای فکری را پدیدار ساخت و افزایش قوای دماغی و تفکر استدلالی را باعث گردید و اندیشه تحلیلی و استنتاجی را رواج داد، همان‌طور و با همان سبک و سیاق تلویزیون، تفاوت‌های ماهوی میان خردسال و بزرگسال را از میان برداشته و عنایت به هرگونه بذل توجه به اقتضائات دوران کودکی و ایجابات دوران جوانی را غیر ضروری و زائل ساخته است. زیرا این اقتضای ساختاری تلویزیون و ذات «حال مدار» آن است که یکی شدن و درهم آمیختن شرایط و خصائص کودکی و نوجوانی را هم ممکن و هم ضروری و هم عملی گردانده است. اگر در مورد یک برنامه تلویزیونی گفته شود که مخصوص نوجوانان دوازده ساله تهیه شده است،‌ بدون تردید باید به هزل و طنز و حداکثر، استهزاء گوینده توجه کرد. چرا؟ زیرا اصولاً یک چنین رسانه‌ای نمی‌تواند به غیر از ویژگی‌های نوجوانان دوازده ساله، ویژگی و خصلت دیگری را در تولیدات خود در نظر داشته و آن را همواره محور پیام‌رسانی‌های خود قرار دهد. تلویزیون ابزاری است که نمی‌تواند از عناصر دیگری به جز تصویر و قصه‌پردازی و افسانه‌گوئی استفاده کند، یعنی همان ابزاری که آلیس برای سرگرمی خود بدان‌ها نیاز داشته است، و آن را در کتاب نیافته بود.
با توجه به تمامی آن‌چه تا این‌جا درباره تلویزیون بیان داشتم، مایل هستم بر این نکته تأکید ورزم که علیرغم آن‌چه ظاهر امر حکایت می‌کند، به هیچ روی قصد «انتقاد و خرده‌گیری» از این رسانه ارتباط جمعی را ندارم. آن‌چه مورد نظر من است، این است که نشان دهم؛ حد و حصر توانائی‌های ذاتی تلویزیون در کجا بود و تأثیر این محدودیت‌ها و دامنه‌ی آن‌ها در کجا و تا کجا می‌باشد. این نکته اخیر هم تا حدود زیادی بستگی به نگرشی دارد که ما از ذات و ساختار درونی این عامل قوی و مؤثر و دگرگون کننده فرهنگ و اجتماع، در ذهن و در اندیشه خود ساخته‌ایم.

لئونارد. ه‍. – گلدنسون (Leonard H. Goldenson): رئیس هیأت مدیره و سرپرست شورای اداری سازمان تلویزیونی ABC در یک سخنرانی در محفلی که به مناسبت اعطاء جوائز علمی کالج امرسون (Emerson) در سال 1981، تشکیل شده بود اظهار داشت: «ما امروزه دیگر نمی‌توانیم، خود را در چارچوب توانائی‌ها و امکانات سنتی و پارسائی‌های اخلاقی گذشته محدود سازیم. به عنوان پیام‌آوران جدید و تولیدکنندگان برنامه‌های تلویزیونی، به عنوان انسان‌های خلاق و مبتکر و سرانجام به عنوان شهروندان مدرن باید به نیازها و توقعات و ایجابات انقلاب الکترونی گردن نهیم و ادبیات جدیدی را پایه‌ریزی کنیم. این ادبیات، ادبیاتی بصری و تصویری است، ادبیاتی الکترونی و موّاج و نسبت به ادبیات مکتوب گذشته از همان درجه پیشرفت و تکامل برخوردار خواهد بود که ادبیات مخلوق صنعت چاپ نسبت به ادبیات شفاهی قبل از آن به تکامل و تحول رسیده بود. فاصله‌ی تمدن و فرهنگ عصر کتاب و رواج کتابخوانی، نسبت به ادبیات سینه به سینه و فرهنگ شفاهی اعصار گذشته، می‌تواند نمودار خوبی بر درجه تکامل و اوج فرهنگی باشد که از رسانه‌های ارتباط جدید به ویژه رسانه‌های الکترونی نشأت می‌گیرد.» (3)

گرچه از اظهارات آقای گلدنسون چنین بر می‌آید که خود او تمامی خصائص و فضائل گذشته و توانائی‌های سنتی و قدرت پارسائی خود را از دست داده و یا لااقل بخش مهمی از آن‌ها را فدای اغراض رسانه‌های مدرن ساخته است، ولی به عقیده من، بخش نخست استدلال او مصداق داشته و از اعتبار ویژه‌ای برخوردار است. او به درستی دریافته است که تلویزیون و دیگر ابزار رسانه‌های الکترونی، هیچ‌گونه پارسائی و خویشتن‌داری و تسلط بر نفس را از مخاطب خود انتظار ندارند. و این درست همان نکته‌ای است که من بر آن همواره تأکید ورزیده‌ام. لیاقت‌ها و صفات و خصلت‌هائی که این رسانه‌ها خواهان آن هستند، دقیقاً همان فضائل و ویژگی‌هائی هستند که کودک را از بزرگسال متمایز می‌کنند. کودک قدرت تسلط بر نفس را بهنگام بروز امیال و هواهای نفسانی هنوز پیدا نکرده است. امتیاز بزرگسالِ شکل گرفته و بلوغ عقلی یافته، یکی هم، خویشتن‌داری و مهار امیال و کنترل تمنیات غریزی است. اگر رسانه‌ای، این پارسائی و قدرت مهار نفس را از مخاطب خود طلب نکند، در واقع به وجه تمایز کودک از بزرگسال عنایتی ندارد و طبعاً کمال آن را هم فاقد ارزش می‌داند. در جائی دیگر که مدعی است، تکامل و پیشرفت فرهنگی حاصل از رسانه‌های الکترونی، نسبت به رشد و تکامل فرهنگ کتاب و ادبیات نوشتاری، همان نسبتی را دارا می‌باشد که فرهنگ کتاب و چاپ، نسبت به ادبیات و فرهنگ شفاهی دوران‌های قبل از قرون وسطی، از آن متمایز بود. البته این‌جا باید این پرسش را مطرح کرد که چه نوع پیشرفت و تکاملی مورد نظر آقای گلدنسون است؟ گرچه نمی‌توان به درستی و با اعتماد تمام مدعی شد که هرگونه فرهنگ عامه و ادبیاتی که با توده‌های وسیع و عامه مردم سروکار دارد، موهبتی است لایتناهی و عاملی است برای ارتقاء فرهنگ، اما لااقل در مورد فرهنگ نوشتاری و تمدن برخاسته از کلام مکتوب و بعدها صنعت چاپ و رواج کتاب و کتابخوانی می‌توان مدعی شد که مدنیت سازمان‌یافته و جامعه‌ی مدنی پیشرفته را به ارمغان آورد و با پایه‌گذاری تفکر منطقی و اندیشه‌ی استدلالی و دانش فراگیر و تکامل یابنده و هم‌چنین پرورش علمی و مدنی، جایگاهی به بشر رها شده از قرون وسطی اعطا کرد که تکنولوژی نوین بخشی از آن را شامل می‌گردد و نیز از ثمرات آن، سازمان و تشکیلاتی است که زیر نظر آقای گلدنسون اداره می‌شود. بر همین اساس می‌توان به وضوح فهمید و نشان داد که ابزارهای نوین ارتباط الکترونی و رسانه‌های بصری و تصویری، به تلاشی و تخریب زمینه‌های فرهنگی و اجتماعی فرهنگ و تمدنی دست یازیده‌اند که خود محصول و ثمره‌ی تکامل علمی و صنعتی آن بوده‌اند و با حذف و زوال خصائص و صفاتی که انسان غیر متمدن را به انسانی مدنی و متمدن و خویشتن‌دار و مسلط بر امیال و هواهای نفسانی خود متحول گردانیدند، زمینه‌های تکامل روحی و جسمی و توانائی‌های بالقوه‌ی دماغی و فکری او را از میان برداشته‌اند.
برای من قابل درک نیست، که چگونه یک انسان می‌تواند، این آثار تخریب فرهنگی را مشاهده کند و باز هم نسبت به آینده‌ی فرهنگ و تمدن و سلامت روحی و جسمی جامعه‌ی خود خوشبین و امیدوار باشد؟
البته چنین توقع و انتظار و نیز احساس یک چنین شگفتی را از رئیس و مدیر یک سازمان تلویزیونی در ایالات متحده‌ی ‌آمریکا ندارم.

پی‌نوشت‌ها:

1. ر.ک. به گزارش انتقادی برنشتاین (Bernstein) در:
Bernstein Kritik in the Dial, Bial, Bd.2.Nr.b (Juni 1981), S. 46-49.
2. نقل قول از باک‌استاژ (Backstage)، 19 ژوئن 1981، ص 60.
3. نقل قول از: The Des Moines Register, 15 Juni 1981, S.7C.

منبع مقاله :
پستمن، نیل؛ (1378)، نقش رسانه‌های تصویری در زوال دوران کودکی: (نقش تلویزیون در ربودن گوهر طفولیت از زندگی انسان)، ترجمه‌ی: دکتر صادق طباطبایی، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ چهارم
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان