ولایت خداوند
پی جویی در موارد استعمال لفظ «ولایت» روشن می کند که معنای اصلی و موضوع له حقیقی آن قرب و نزدیکی است، و بدیهی است که وضع الفاظ برای تفهیم مقاصد در معیشت اجتماعی یک وسیله ضروری است، چه انسان موجودی است که بالفطره ناگزیر از زندگی اجتماعی و تعاونی است و چنین معیشتی، نیازمند به اظهار آنچه در ضمیر دارد می باشد، و از این روی خدای قاضی الحاجات او را به ادوات نطق، مجهّز فرمود و بیان مقاصدش را با الهام وضع الفاظ به وی تعلیم داد و به فضیلت بیان و سخنگویی، او را بر سایر حیوانات برتری بخشید.
آدمی، پس از توفیق الهام به وضع الفاظ در برابر معانی و ایجاد پدیده ای که آن را زبان یا لغت می نامند، طبعا در مقام وضع، الفاظ را در مقابل امور محسوسه قرار می داده، زیرا امور محسوسه اقدم در شناخت بوده اند و انگیزه وضع الفاظ، به خاطر تفاهم مقاصد و معانی شناخته شده می باشد، سپس در معانی غیر محسوسه پس از شناخت آنها، به وضع جدید یا به عنایت و مناسبت استعمال می نماید، و به این وسیله مقاصد غیر محسوسه خویش را ابلاغ می کند و نیازمندی به اعلان مقاصد، همان گونه که منشأ وضع الفاظ و لغات بوده، منشأ اختراع خط و کتابت نیز می باشد و به وسیله خط و کتابت با کسانی که به مکان یا زمان از وی دورند، سخن می گوید و مقاصدش را به آنان ابلاغ می نماید.
بنابراین، لفظ «ولایت» نیز ابتدا برای قرب امور محسوسه به همدیگر وضع گردیده و بعدا به وضع یا به عنایت در امور غیر محسوسه مانند محبت و یاری و تدبیر امور و زمامداری و نظیر این ها استعمال شده و معنی قرب و نزدیکی در همه مشتقّات و موارد استعمال آن جاری است. النهایه قرب در امور غیر محسوسه گاهی قرب حقیقی است مانند قرب نفس به قوا و آلاتش و به عبارت جامع قرب هر علتی به معلولش و گاهی هم قرب اعتباری است مانند قرب معتبر در ولی صغار یا ولی فقیه و زمامدار، نسبت به امور کسانی که در حوزه سرپرستی آنان هستند و علیهذا ولایت، به ولایت تکوینی و حقیقی و ولایت تشریعی و اعتباری منقسم می گردد و هر دو قسم آن برای خداوند متعال است، و اهل ولایة اللّه که در فراز مورد بحث از مناجات آمده، شامل هر دو قسم است.
ولایة اللّه تشریعی
همه مؤمنین و پیروان شرایع حقّه الهیه در حوزه ولایة اللّه تشریعی داخلند و این خدای تعالی است که از باب لطف، با تشریع احکام و عبادات، متولّی امور سعادت ساز همه اهل ایمان است و به این وسیله آنان را از ظلمات بدبختیها می رهاند، و به انوار سعادت می کشاند، و با الزام علم و عقائد حقّه و عمل صالح از طریق اعتبار احکام و تشریع عبادات و توظیف مکارم اخلاق، به سر منزل سعادت ابدی ایصالشان می نماید و در این کوی اقامتشان می دهد.
ولایت به این معنی یعنی به مفهوم تشریعی آن در قرآن مجید متکررا برای خدای - عزّ و جلّ - اثبات گردیده و از آن جمله این آیه کریمه است:
اللّه ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظّلمات إلی النّور و الّذین کفروا اولیاؤهم الطاغوت یخرجونهم من النّور الی الظلمات أولئک اصحاب النار هم فیها خالدون. خدای تعالی سرپرست و ولی امور مؤمنان است، آنان را از ظلمات به انوار سعادت می کشاند، و آنانکه به خداوند متعال کافر شدند، سرپرستها و اولیا امورشان، طاغوتهایند که آنها را از انوار سعادت به ظلمات شقاوت می کشانند، این ها اصحاب نارند که در آن برای ابد گرفتارند.
ولایة اللّه تشریعی چنانکه گفتیم سرپرستی و تدبیر و تصرّف در امور اهل ایمان است که از طریق وضع احکام، صورت می پذیرد و با صدور اوامر و نواهی و اعتبار احکام و قوانین به همراه انقیاد ناشی از عقائد حقّه، در اهل ایمان اراده اطاعت از فرامین خدا و رسول پدید می آید و اوامر را انجام داده و از مناهی اجتناب می کنند، و اگر چه این احکام اراده ساز، اعتباری هستند ولی قرآن کریم، سعادتهای حقیقی را بر مرحله همین احکام اعتباری و اعمال ارادی ناشی از آنها، مترتّب می سازد و آنها را مربوط به هم اعلام می فرماید که آیات قرآنی در این باره بسیار و به ذکر این آیه اکتفا می کنیم:
و من یطع اللّه و الرّسول فاولئک مع الّذین انعم اللّه علیهم من النبیین و الصدّقین و الشهداء و الصّالحین و حسن أولئک رفیقا
هر کس که خدای تعالی و رسول اللّه را اطاعت کند، این مطیعان در معیت آنهایی هستند که خداوند متعال به آنها انعام فرموده و نعمت خویش را بر آنان تمام کرده است که عبارتند از نبیین و صدّیقین و شهدا و صالحین و اینان نیک رفیقانند.
آیه کریمه دلالت روشنی دارد بر اینکه نعمت منادمت و لحوق به انبیا و صدّیقان و شهدا و شایستگان - صلوات اللّه علیهم - مترتّب بر اطاعت از فرامین خدای تعالی و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله است و بین این پاداش مغبوط و اطاعت مزبور رابطه حقیقی است و وجود ربط بین دو چیز، موجب اتّحاد و یگانگی آنها در وجود است و ناگزیر، طرفین ربط باید از سنخ حقایق باشند و نه از امور اعتباری، و علیهذا در ورای این احکام اعتباری، حقایقی است که جزاء مغبوط مشار إلیه، با آنها مرتبط و یگانگی دارد.
واضحتر آنکه احکام دینی اگر چه امور وضعی و اعتباری است و جز در ظرف اعتبار واقعیتی ندارد ولی همین هایند که وسائط اراده سازند، و همانند قائد، مؤمن مطیع را به کمال حقیقی و سعادت واقعی می کشانند و نظامی در باطن و نفس و ضمیرش پدید می آورند که نهایتا سیر إلی اللّه در وی شتاب می گیرد و به مقصد سعادت و لقاء اللّه بی درنگ روی آور شده و در کوی اولیا و انبیا علیهم السّلام مقام می گزیند و در عین نیل به چنین مقامی از خدای منّان افزونی محبتش را امیدوار و شیفتگی ذکرش را به مرتبه نهائیش خواستار و به آن نشاطی دلباخته اند که از اسمای الهی نشأت می گیرد.
باری این احکام و مواد دینی، ظاهرشان وضع و اعتبار، امّا باطنشان سازندگی و تنظیم جان و دل است، و فراهم آوردن توشه. و ره آورد برای سرّ و ضمیر در سفر إلی اللّه تعالی است.
مثل این احکام الهی مثل حرکات و اعمال ورزشی است که مربّی بدن در حوزه تربیت بدنی با محاسبه شایسته ای که متناسب با ابدان مورد تربیت است وضع می کند که بدین وسیله بدنها را ورزیده و ذهنها را از کوری و ابهام زدوده می سازد، اگر چه حرکات موضوعه ورزشی در نظر، بازی نما، بلکه بازی است، امّا از نظر تیزبین مربیان، یک عمل جدّی و ارزشمندی است که در باطن، نظام و استحکام و مقاومت به ورزشکار می بخشد و سلامت و شادابی او را بیمه می کند که بسیاری از مردم از حکمت آن که تنظیم بدن و تشحیذ ذهن است غافلند، همان گونه که اکثر مردم از اسرار عبادات و احکام غافلند و قال عزّ و جلّ:«یعلمون ظاهرا من الحیاة الدنیا و هم عن الآخرة هم غافلون.» مردم ظواهری از حیات دنیا «نمودها» را درک می کنند ولی در همین حال از آخرت «بودها» غافلند. و در کثیری از موارد، این نمودها و ظواهر را بازیچه و بازدارنده از سعادت اعلام فرموده، قال تعالی:«و ما هذه الحیاة الدنیا الا لهو و لعب و ان الدّار الآخرة لهی الحیوان لو کانوا یعلمون.»
این ظواهر حیات دنیا جز بازدارنده ای از سعادت، و جز بازیچه ای نیست و دار آخرت است که سراسر آن حیات حقیقی است ای کاش که مردم می دانستند.
ظاهربینی و نمودزدگی در تاریخ بشر، داستان درازی دارد و امور بسیاری را قطعی و یقینی می پنداشت، ولی با پیشرفت علوم، به وسیله آلاتی از قبیل میکروسکوپ و آزمایشگاه روشن شد که قطع و یقین وی بی اساس بوده و آنچه را درک کرده بود ظاهر و «نمودی» بوده، و واقعیت و «بود» غیر از آن چیزی است که مورد ادراکش واقع شده.
مثلا قرنها بر بشر گذشت که آب را جسم بسیط متصل می پنداشت و حتّی قبول اتصال و انفصال آن را دلیلی بر وجود هیولا و مادّه نخستین جهان طبیعی می گرفت، امّا پیشرفتهای روز افزون دانش، به اثبات رساند که آب جسم بسیط متصل نیست، بلکه مولکول یعنی کوچکترین جزء آن، مرکب از دو عنصر (اکسیژن و هیدروژن) است و هر یک از این دو عنصر نیز فی نفسه شگفتیهایی را در بر دارند و به همین منوال کثیری از مدرکات محسوسه با تلاشهای پیگیری نمودشان از بود نسبی آنها فی الجمله تمایز پیدا کرد، و غفلتی که ناشی از اعتماد به ظاهر و نمود بوده روشن گردید.
تمثیل اگر چه از جهاتی مبعّد است ولی به بعضی از جهات، مقرّب و روشنگر مقصود است و خصوصا مثال ورزش در مورد بحث که تنظیم کننده بدن و ذهن است و باطن آن در حقیقت سلوک در استحکام و مقاومت است، تمثیل تقریبی خوبی برای احکام شریعت و عبادات است، در تنظیم نفس و قوای آن و سلوک ضمیر و سرّ انسانی در عروج إلی اللّه تعالی، و عمل به احکام و اطاعت از فرامین خدا و رسول، مبدأ انقلاب باطن و روزنه ای است به سوی فناء فی اللّه عزّ و جل. زیرا حقیقت اطاعت، مطابقت فعل با آنچه که مراد آمر و مقصود مولا است، و آنچه که از مؤمن مطیع صادر می شود از آن جهت است که محبوب آمر است یعنی علم فاعل مطیع که به فعل مأمور به تعلق گرفته و در وی اراده انجام آن را بر انگیخته، همانا به محبوب و مراد آمر تعلّق یافته و فقط محبت آمر است که او را فاعل فعل مفروض نموده و به حکم اتّحاد بین علم و معلوم، ناچار منشأ صدور فعل در حقیقت، اراده آمر بوده و اراده مؤمن مطیع، فانی در اراده آمر گردیده و بدیهی است که فعل مزبور اثری است که مرتبط به ذات فاعل است و فنا اراده مؤمن مطیع در اراده آمر یعنی خدای تعالی مستلزم فنای اجمالی ذات اوست و «حلقه نهایی ولایة اللّه تشریعی به حلقه ابتدایی ولایة اللّه تکوینی متصل است».
شرح ولایة اللّه تکوینی از طرف این مقام بیرون است و اصولا بازگویی این معرفت - جهرا و بدون پرده - غالبا به این بلیه دچار است. جفت طاق آید گهی گه طاق جفت،
از صفا گر دم زنی با آینه
تیره گردد زود با ما آینه
بنابراین متعین می بینیم که درباره ولایت شیطان اجمالا بحث کنیم تا مفاد«و الّذین کفروا اولیاؤهم الطاغوت» روشنتر شود.
ولایة الشیطان
وجود شیطان از ضروریات دین اسلام، بلکه همه ملل است، چنانکه وجود ملائکه از ضروریات تمام ادیان آسمانی است و همان گونه که قرآن مجید در ماوراء طبیعت و حسّ، وجود فرشتگان را اثبات می کند که وسائط در افاضه برکات و هدایات إلی الخیر و الهام بخش حسناتند به همان گونه، در وراء جهان طبیعت، وجود شیطان و ذراری و قبیله او را اثبات می نماید که مبادی گمراهی و لغزش و معصیت و کفر و فجور و سیئاتند.
یا بَنی ادَمَ لا یفْتِنَّکمُ الشَّیطانُ کما اخْرَجَ ابَویکم مِنَ الجَنَّةِ ینْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِیریهُما سَوْاتِهِما، انَّهُ یریکم هُوَ وَ قَبیلُهُ مِن حَیثُ لا تَروْنَهُم انّا جَعَلْنا الشَّیاطینَ اولیاءَ لِلّذینَ لا یؤمِنُونَ. ای فرزندان آدم شیطان شما را به فتنه نیفکند، چنانکه پدر و مادرتان را مفتون و از بهشت بیرونشان کرد، جامه تقوی و طاعت را با وسوسه از آنها می کند که بدین وسیله بواطن ناخوشایندشان را بدانها ارائه دهد تا در گذاره زشتی باطن هویدا شده گرفتار شوند، این دشمن پنهانی خود و قبیله و ذراریش شما را می بینند به نحوی که شما آنها را رؤیت نمی کنید، و ما شیاطین را سرپرستهای کسانی نموده ایم که ایمان به خدای تعالی ندارند.
ملاحظه می کنید که «ولایت شیطان» نسبت به کسانی است که ایمان به خداوند متعال ندارند و با فتنه و وسوسه لباس تقوی و طاعت و انقیاد را از آنها نزع نموده و آنان را در گذاره پلیدی باطن و خبث عقائد و ملکات گرفتار کرده است.
و امّا مؤمنانی که به توفیق ربّانی در وقایه «لباس التقوی» قرار دارند، نه فقط وسوسه شیطان برای آنان زیانمند نیست، بلکه مساس شیطان با آنها مایه سودمندی و افزونی بصیرت آنان می گردد، قال اللّه تعالی:«انّ الّذین اتّقوا اذا مسّهم طائف من الشیطان تذکروا فاذا هم مبصرون.» آنهایی که پرهیزکارند و در وقایه «این حسن» الهی واقع شدند، هنگامی که گروهی از شیطانهای طواف کننده حول قلب با آنان مساس کرده و وسوسه بدانها القا می کنند، یادآور مقام خدای تعالی می گردند و ناگهان حجاب از بصیرتشان مرتفع شده، و واقع حال را چنانکه بایسته است ابصار می کنند.
تو گویی، وسوسه شیاطین نسبت به اهل تقوی همانند واکسن است که به موجود زنده جهت ایجاد مصونیت در مقابل یک یا چند بیماری تلقیح می شود، و شیطانهای طائف حول دلهای اهل تقوی، وسوسه های خود را تلقیح می کنند، ولی کیمیای روانهای پاک و قلوب خدا، آشیانه اهل تقوی، آن وسوسه ها را به نور بصیرت و تذکر مقام ربوبیت و عزّ الوهیت مبدّل می سازند.
بیانی که در ولایة اللّه تعالی ایراد نمودم و گفتم که مؤمن مطیع، در مقام اطاعت از اوامر خدای تعالی اراده اش در اراده حق تعالی فانی است، مثل آن بیان، در جانب ولایة الشیطان جاری است، زیرا معصیت متحقّق نمی شود، مگر به «انانیت» خودبینی انسان، بالنسبه به خداوند متعال، یعنی عاصی در مقام تمرّد و عصیان، متوجه ذات خویش می باشد و از ذات حق سبحانه و تعالی که همه ذوات پرتوی از اویند، غافل است و همین حجاب خودبینی ضخیم ترین حجابها است و ذات شیطان متقوم به همین «انانیت» خودبینی است چنان که در بعضی از آثار آمده: «اوّل من قال: انا ابلیس» و بدیهی است که موجودی که انانیت، قوام ذات اوست، سجده و خضوع از وی، نسبت به ذات انسان که معلّم به اسمای الهی و فانی در حق است بر نمی آید و استکبار ذاتی او را رها نمی سازد و مآلا مستحق طرد و لعن خداوند - عزّ و جلّ - می شود.
انسان متمرّد و سرکش از فرمان حق تعالی، اراده اش در انانیت ابلیس، فناپذیر است و چنانکه در طاعت گفتیم: فنا اراده، فی الجمله، فنا ذات مرید را به دنبال دارد و در صورت استمرار، عاصی و متمرد، فانی در وجود شیطان می گردند و ابلیس های آدم نما می شوند:«و من یعش عن ذکر الرحمن نقیض له شیطانا فهو له قرین.» هر کس از یاد خدای رحمان کوردلی ورزد، در قشر و حجاب شیطانی، گرفتارش می کنیم که همواره با او قرین است.
گمان می کنم که با بیان گذشته، دریافتید که شیاطین در نوع جنّ منحصر نیستند بلکه به مقتضای فنا در شیطنت و انانیات بسیاری از افراد نوع انس، به شیاطین جنّی ملحق می گردند، قال تعالی:«و کذلک جعلنا لکلّ نبی عدوّا شیاطین الانس و الجنّ» و قال تعالی«من شرّ الوسواس الخنّاس الذی یوسوس فی صدور الناس من الجنّة و النّاس» صدق اللّه العلی العظیم.