قلب و اطوار مختلف آن
در هر فقره از فقرات این مناجات شریفه، عطیه ای یا عطایائی از خداوند بخشنده، مسألت گردیده که هر یک بدیع و در مطلوبیت کامل و ممتاز است. این ویژگی در عموم دعاها و مناجاتهایی که از رسول اللّه صلّی اللَّه علیه و آله و عترت اطهارش علیهم السّلام به ما رسیده مشهود است، گویی که این مواریث بی عدیل در حوزه عارف، مانند استوانه های اشکال نما در حوزه محسوساتند که با هر گردشی، شکل و تصویر ممتاز و نوینی را عرضه می کنند و چشم اندازهای جالب و زیبایی را مجسّم می سازند و خاطره هایی را تازه و تجدید می نمایند و پیمانهای دفین در ضمیر ناخودآگاه را در عرصه آگاهی می آورند بدون اینکه راز این ارتباطات به درستی درک شود.
در این فراز مورد بحث، عطایای «قلب مشتاق و زبان صادق و نظر حق» با توصیف و تقیید مخصوصی از حضرت «اللّه» تبارک و تعالی مسألت شده اند، که انگار این خواسته های همّت آفرین با ما آشنا بوده اند و در فطرت ما با حجاب غفلت رو پنهان کرده بودند و با زمزمه به این فراز بیادمان آمدند و این باور را در ما پدید آوردند که ممکن است با بندگی خدای تعالی، زیر چرخ کبود، ز هر چه رنگ پذیرد آزاد شد، و با مرکوب براق شوق إلی اللّه تعالی و رفرف صدق و حق گر چه خشت زیر سر باشد، نه بر تارک هفت اختر، که در محضر دنّو و تدلّی می تواند پای گذاشت و از چشمه «صاد» وضو ساخت.
و الا همان سخن شناس که آکنده دل از شوق به لقا حقّند آگاهند که اشکال گوناگون معارف روح بخش در این راز و نیازهای موروث از بیت نبوّت پرتوی از تجلیات قلوب خدا آشیان، رجالی است منزّه از همه آلودگی ها که در آینه ادعیه و مناجاتها و روایتها منعکس است، و این رجال که در بیوت رفیع ذکر خدای تعالی اقامت دارند، و به دلالت قدسی ماثور«ما وسعنی أرضی و لا سمائی و وسعنی قلب عبدی المؤمن»
قلوبشان از رحمت حق تعالی که«وسعت کلّ شی ء»
وسیعترند و طبعا همه عوالم غیب و شهود، در آن قلوب، در تقلّب و نوسانند و این معارف جان نواز اشعّه آن انوار درخشنده از آن قلوب خدا آشیان است که بر این خاکدان تابیده است و استضائه به آن، ویژه این دو طائفه است که به نحو قضیه مانعة الخلو در آیه 37 از سوره مبارکه «ق» می خوانید:«ان فی ذلک لذکری لمن کان له قلب او القی السمع و هو شهید.» یعنی: «بیان و بازگویی معارف و حقایق قرآنی برای صاحبدل فکور یا شنونده در حال حضور، تذکری سودمند است» و امّا آنکه دل ندارد و عقل و فقه از او رخت بربسته، یا شنونده ای است که القا سمع نمی کند و در حال حضور، کلام حق را استماع نمی کند، هیچ گونه سودی از بیانات داعیان حق نمی برد و از این رو، در این فقره از مناجات، نخستین عطیه مورد سؤال، قلب مشتاق و سوزناک است، آن دل نیست، آن مشتی گل است و زود«یا لیتنی کنت ترابا» 78: 40خواهد سر داد و از اصحاب سعیر و آتش افروخته خشم الهی خواهد بود:
«و قالوا لو کنّا نسمع او نعقل ما کنّا فی اصحاب السّعیر.» و مفاد این آیه کریمه، همان مفاد آیه کریمه از سوره «ق» است که به شکل مانعة الخلو، دو گروه را از دعوت داعیان إلی اللّه تعالی بهره مند اعلام می فرماید: شنونده سلیم النفس و دلدار فکور یعنی صاحب قلبی که با آن تعقّل و تفقّه کند و غیر این دو گروه را اصحاب سعیر معرّفی فرموده اند.
اطوار قلب
در قرآن مجید اطوار و شئون به قلب نسبت داده شده که خطورت و مسئولیت قلب از انتساب این اطوار به خوبی استنباط می شود و اینکه گفته اند: قلب همان نفس آدمی است که حقیقت و ذات انسان است و به اعتبار معرضیتش در اطوار و شئون مختلف، آن را قلب گفته اند، سخنی سنجیده و موجّه به نظر می آید، زیرا این مرکز وجدان و مصبّ مسئولیت، پیوسته گردون است و شئون و اشکال متغایری و احیانا متقابلی که از ضمیر و باطن یا جهان خارج و ظاهر به وی تحمیل می شوند، دائما در تصرف و دگرگونی است و نیز گفته اند: نفس به اعتباری روح و به اعتبار دیگری، عقل خوانده می شود.
اطوار منسوب به قلب در قرآن کریم، متجاوز از شصت نوع است که به دو قسم سعادت خیز و شقاوت انگیز تقسیم می شوند.
و بیان دقیق حدّ هر یک از آنها و شناخت رتبه و موقعیت یک یک آنها در نظام سعادت و شقاوت، از اهم معارف الهی است، و سوگمندانه چون مسأله ای است عسیر الحل تاکنون، در این مورد از نازک اندیشان در معارف قرآنی بحث و تحقیقی به ترتیب مذکور ندیده ایم.
طور طمأنینه باللّه
به هر صورت یکی از عالیترین اطوار قلب در جانب سعادت که در قرآن کریم چندین بار آمده است، طور طمأنینه مسبّب از ذکر اللّه تعالی است که قلب را منقلب و مبدّل به سکون و آرامش و استقرار می کند و همه قلقها و بی قراریها و پریشانیها و التهابات و نگرانیها و غم و اندوه ها و صدها دردها و رنجهای سوزان دیگر را زدوده می کند، انگار که قلب، جمره افروخته ای است، و هر یک از مشتهیات نفس، همچون هیزم خشکی است که لهیب آن را فزونتر می نماید و همه مال و منال و جاه و کامجویی، نه فقط آن را سیر نمی کند، بلکه به رجوع و اشتهایش می افزایند، و قلق و اضطراب آن را چند برابر می کند، و فقط و فقط اطمینان به ذکر اللّه - عزّ و جلّ - است که همچون آب، این اخگر هلوع را سکون و قرار می بخشد و در عین دگرگونی و گردونی، ثبات و آرامش می دهد، و غیر اطمینان به ذکر اللّه، هیچ چیزی التهاب این اخگر را خاموش نمی کند، و جز طمأنینه باللّه، هیچ مرهمی، زخمهای حاصل از این گدازنده را ملتهم نمی سازد.
«الا بذکر اللّه تطمئنّ القلوب» هان، آگاه باش که فقط بذکر اللّه دلها آرامش و سکون می یابند. استفاده انحصار چنانکه استحضار دارید از قاعده «تقدیم ما هو حقّه التأخیر یفید الحصر» می باشد، زیرا جمله «بذکر اللّه» متعلق به «تطمئن» است که طبعا می بایستی متأخّر از آن باشد و چون متقدّم بر آن آورده شده و با ترتیب طبیعی مخالفت گردیده، نکته این مخالفت، افاده حصر بوده است، یعنی منحصرا به ذکر «اللّه» تعالی، طمأنینه قلب حاصل می شود. و با وجود طمأنینه، همه عوامل اضطراب و همه تعصّبها و تقلیدها و تلقینهای شیطانی و عجبها و غرورهای ناشی از فقدان اعتماد بنفس، و جمله رذائل و پلیدیها، جوهر ذواتشان به اضداد و حسنات تبدیل می گردند، و نماز بی ذکر و حضور با آستین انباشته از صد بت ریا، با باد استغنا، طمأنینه بر باد می رود، و نماز ناهی از فحشا و منکر و زرق و سالوس و ریا، نمازی که تهذیب نفس و صفای روح و آراستگی به صفات ملکوتیان را موجب است، جایگزین«ویل للمصلین» می گردد، و مقدّسات از دام تزویر بودن منزّه می شوند و طبعا گستردگی این خلق الهی، مستلزم آسایش جامعه است و این آرامشهای قلوب، آسایش های ابدان و معایش و معاشرات را به دنبال خواهند داشت و سعی و تلاش در تحصیل و استقرار این معنویت در جامعه، نه فقط بهبود بخشیدن به معنویات است بلکه سعی و تلاش در تأمین اقتصاد و معیشت جامعه به بهترین طریق است، زیرا انتشار طمأنینه دل، در اجتماع از هزارها جنایت و دغل و دروغ و دزدی و خیانت و بزهکاری و تبهکاری که میلیاردها بودجه برای پیشگیری و زدودن آثار بعد الوقوع صرف می شود، جلوگیری می کند و کسی را با کسی جز مودّت و خیرخواهی کاری نیست، زیرا با طمأنینه دلها، زبانها صادق و نظرها حق و نیتها پاک و سریرتها نیک و وفای به عهود و مواثیق، نقض ناپذیر و... گردیده اند و چنان مجتمعی، بهشتی است بی آزار.
بلکه با تکامل طمأنینه، موضوعی برای این امور باقی نمی ماند، و انسان کامل الطمأنینه که سرّش آینه جمال خدای تعالی است و جز خدا نمی بیند، تحسین و تقبیح مردم برای اعمال وی، میزانیت ندارد، و معیار وی«انّا للّه و انّا إلیه راجعون» است و البته در این کوی، اهل کام و ناز راه ندارند، رهروی باید جهانسوزی نه خامی
بیغمی. ولی چنین مطمئن القلب سدره نشین، در عین قرب به آستان خدای عزّ و جل، فقط یک محنت دارد، فقط یک رد سوزناک دارد و آن محنت و درد، خوف مهجوریت بعد از وصال است، بیم محجوبیت بعد از شهود است، زیرا:
محنت قرب ز بعد افزون است
جگر از هیبت قربش، خون است
هست در قرب همه بیم زوال نیست در هجر جز امید وصال بلی، آتش بیم مهجوریت از آستان قرب و حضور، دل و جان می سوزد و این شعله است که قلب را فؤاد یعنی سوخته افروخته می کند، و خاستگاه مناجاتها و نیایشهایی می نماید که استماع و زمزمه آنها، دلهای سوزمند را لبریز از شوق و عشق به خدای تعالی می سازد، و این مناجاتها و نیایشها و روایتهاست که رابطه ربایش دلهای مستعد به مغناطیس القلوب است و همین مناجاتها و نیایشها و روایتهای برخاسته از این فؤادهای افروخته است، که بعد از قرآن مجید، باران معارف را در مزارع قلوب می بارانند و آن همه عاشقان شهید در این کشتزار روییده و بالندگی دارند. وه: «ریش باد آن دل که با زخم تو خواهد مرهمی».
ذکر اللّه چیست؟
باری، وظیفه لازم در این سطور، تعریف اجمالی «ذکر اللّه» است که پدید آور اطمینان است و قرآن عظیم آن همه به مراقبت و مداومت بر آن و آثار اعراض از آن، عنایت دارد و در آثار اهل البیت علیهم السّلام، وصایای اکیده بر آن گردیده است. و در روایتی از امام صادق علیه السّلام، ذکر اللّه تعالی را تنها عبادت بی پایان دانسته و فرموده اند:
«ما من شی ء الا و له حدّ ینتهی إلیه الا الذکر فلیس له حدّ ینتهی إلیه» هیچ چیزی (از فرایض و مندوبات الهی) نیست مگر حدّی دارد که با آن پایان می یابد - مگر ذکر - که برای آن پایانی نیست.
ذکر یعنی تخلّص از نسیان و ذکر اللّه تعالی نیز به همین معنا است، یعنی رهایی یافتن و خلاص شدن از نسیان و غفلت از او و قرآن با آن اعجاز بیانی و اسلوب اقتصاد در الفاظ، در عین وفا به حقّ معانی در روشنگری عقل و بهره وری وجدان، موضوع ذکر را در همه ابعادش با اسلوب مذکور مبین فرموده اند که ادا حق بحث و تحقیق در همه ابعادش، نیاز به گروهی از اخوان الصفا و خلان الوفا است، و بعد نهایی ذکر در منطق قرآن، سبیل اللّه تعالی است یعنی «ذکر» راه خدا معرّفی شده است و فرموده اند:
«فأعرض عن من تولّی عن ذکرنا و لم یرد الا الحیوة الدنیا، ذلک مبلغهم من العلم ان ربّک هو اعلم بمن ضلّ عن سبیله و هو اعلم بمن اهتدی.» اعراض کن از کسی که از ذکر ما روی گردانده و جز زندگی دنیا را اراده نکرده است، دست آورد نهایی این ها از علم، همان زندگی زبون حیوانی است. به یقین پروردگارت عالمتر است به آن کس که از راه خدا گم شده و او عالمتر است به آن کس که هدایت یافته است.
اعراض از ذکر خدا
مفاد روشن آیه شریفه این است که روی گردانی از ذکر خدای تعالی، ره گم کردن و ضلال است. پس طبعا ذکر خداوند متعال، سبیل اللّه است، و آن کس که از ذکر حضرتش روی برتافته، دست آورد علمی وی همان زندگی زبون و سخیف دنیا است و آن بیچاره، از حیات معنوی و جاودانی، بی خبر و غافل است، و اشرف الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله مأمور است که از این طائفه مهجور و پشت کرده به ذکر خدا، هجرت کند و پشت به آنها نماید تا از خطر تأثر و انفعال به آداب و افعال آنها مصون بماند زیرا راه آنها گردنه ای از عذاب فزاینده است:
و من یعرض عن ذکر ربّه یسلکه عذابا صعدا اگر کسی از ذکر پروردگارش روی تابد، خدای تعالی او را بر عقبه ای از عذاب فزاینده طاقت فرسا، عبورش می دهد.
و قریب به همین معناست آیه «و من اعرض عن ذکری، فإنّ له معیشة ضنکا» و همچنین آیات دیگری که در مقام بیان بازتاب اعراض از ذکر اللّه تعالی می باشد.
ذکر به معنای سبیل اللّه
قرآن با همان اسلوب مشار إلیه، ذکر به معنای سبیل اللّه را ارائه می فرماید و به نظر می رسد روشنترین آیه در این باب، این آیه شریفه است:
یا أیها الذین آمنوا علیکم انفسکم لا یضرّکم من ضلّ اذا اهتدیتم ای کسانی که ایمان آورده اید، ملازم نفوستان باشید، گمراهی دیگری زیانی به شما نمی رساند در صورتی که شما هدایت شده باشید.
آیه شریفه بعد از الزام مؤمنین به خود پائیدن و ملازمت نفوس، از دو معنای متقابل یعنی ضلال و اهتداء بحث فرموده که بدیهی است وجود عینی آنها متوقف بر قطع طریق است، و بدون قطع و طی طریق، ضلال و اهتداء دو مفهومی بیش نیستند که موطن آنها ذهن است و بس، ولی با پیمودن راه، آنها عینیت پیدا می کنند، یعنی آن کس که ملازم سواء السّبیل و متن طریق است، به پایان راه می رسد و بر غایت مطلوبش دست می یابد، و آن کس که از مستوای طریق، منحرف و به یکی از دو جانبش عدول کند، لزوما پشت به راه کرده و راه را گم کرده و معلوم است که به غایت مطلوب نخواهد رسید، و با تدبّر در صدر و ذیل آیه، به خوبی معلوم می شود که طریق واجب الملازمه، همانا نفس خود مؤمن است که هم رهرو و هم راه الی اللّه تعالی است و معنای ملازمت و عدم نسیان آن، رهایی بخشیدن از حجابها و تعلّقات است که با تهذیب و تزکیه، میسور است و آنی نباید از غایت طریق، که خدای تعالی است، غفلت و نسیان نمود زیرا فراموش کردن غایت طریق، ملازم یا مستلزم فراموشی طریق و مآلا گم شدن در تیه ضلالت است:«نسوا اللّه فأنساهم أنفسهم أولئک هم الفاسقون» آنچه که گفتیم، مرتبه علیای ذکر بوده که در نهایت اجمال و سر بسته عرضه شد به این امید که: «شرح مجموعه گل، مرغ سحر داند و بس» و لازم به تذکر است که ذکر اللّه تعالی به لسان و خصوصا زمزمه نیایشهای و اراده از اهل البیت صلّی اللّه علیه و آله قنطره ای است برای ذکر به قلب و ایجاد شوق إلی اللّه تعالی در دل، سپس توفیق ذکر به ارکان یعنی استیلاء خشوع بر ارکان و جوارح استحیاء من اللّه تعالی، و ما چون اسیر نفس امّاره ایم و جولان شیاطین در مراکز ادراکات ما همانند جریان خون در بدن ماست و اگر ملائکه حفظ در حفظ ما به عنایت باریتعالی کوشا نباشند طبق روایت:«اختطفتنا الشیاطین»
ناچار از تمسک به اذکار لسانی و زمزمه مناجاتها و دعاها هستیم که از این مدخل به ذکر قلبی و ارکانی نائل شویم و نتیجتا مرحله ای از اطمینان برای ما حاصل شود، و علمای شریعت اسلام - شکر اللّه تعالی مساعیهم - در پاسداری این ودائع مأثوره و دیگر امانات الهی، کوشش بلیغ فرموده اند و در این طوفانهای سهمگین، حوادث پیاپی آن مواریث را در دسترس ما قرار داده اند، زهی خسران که بهره ور نشویم و از این انوار استضاءه نکنیم وا خلجتاه از این آیه«فاذکروا اللّه کذکرکم آباءکم أو أشدّ ذکرا.»