ماهان شبکه ایرانیان

اخلاق سیاسی از منظر نهج البلاغه

کتاب ارزشمند و نفیس نهج البلاغه که آن را «أَخُ القرآن» گویند در بردارنده برخی از سخنان و کلمات نورانی علی بن ابی طالب(ع) است که با ذوق و عشق و هنر علاّمه سید رضی در سـه فـصل جداگانه؛ خطبه ها(۲۳۹ خطبه)، نامه ها(۷۹ نامه) و حکمت ها(۴۸۰ حکمت) تنظیم گردید و شکل و سیستم زیبایی به خود گرفت است

 مقدمه

کتاب ارزشمند و نفیس نهج البلاغه که آن را «أَخُ القرآن» گویند در بردارنده برخی از سخنان و کلمات نورانی علی بن ابی طالب(ع) است که با ذوق و عشق و هنر علاّمه سید رضی در سـه فـصل جداگانه؛ خطبه ها(239 خطبه)، نامه ها(79 نامه) و حکمت ها(480 حکمت) تنظیم گردید و شکل و سیستم زیبایی به خود گرفت است. این کتاب شاهکاری است که همانند صاحبش تنها در یک زمینه شکوفایی ندارد، خـواننده آن در کـنار مـطالب خداشناسی با مباحث اجتماعی، سـیاسی روبـه رو مـی شود و در کنار آموزه های نافذ پارسایی و پرواپیشگی با شیوه ای بدیع حکومت اداری، مدیریت انسانی تعلیم می دهد. او با منطقی استوار و آگاهانه دربارۀ دگرگونی های دنیا و شـئؤن مـردم و سـرشت افراد و گروه ها سخن گفته و گاهی رعد و برق و آفـرینش آسـمان و زمین، و اسرار خلقت خفاش و مورچه و طاووس و ملخ را توصیف کرده است و در عین حال برای مردم فرمان اخلاقی وا اجتماعی وضع کـرده اسـت. جـرج جرداق مسیحی لبنانی می نویسد: «بیان نهج البلاغه بیانی است کـه اگر انتقاد کند، گویی تندبادی خروشان است، اگر فساد و مفسدین را تهدید نماید همچون آتشفشان های سهمناک و پرغرش زبانه مـی کشد، اگـر بـه استدلال منطقی بپردازد، عقل ها و احساسات و اداراکات بشری را مورد توجه قرار مـی دهد و راه هر دلیل و برهانی را می بندد و عظمت منطقی برهان خود را ثابت می کند. اگر به رأی و تفکر و دقت دعـوت کـند عـقل و حس را در خواننده همراه می سازد و به سوی آنچه می خواهد سوق می دهد و او را با جـهان هـستی پیـوند می دهد و نیروها و قوای ایشان را متحد می گرداند تا به حقیقت برسد. اگر مخاطب را پند و اندرز مـی دهد ایـشان را مـهر پدر و عاطفه پدری راستی و وفای انسانی و گرمی محبت بی انتها را در آن خواهد یافت و اگر برای خواننده از ازرش هـستی و زیبایی های خلقت و کمالات جهان هستی سخن بگوید آنها را با مرکبی از نورش در قلب او مـی نویسد[1]»ابـن ابـی الحدید معتزلی، شارح نهج البلاغه می نویسد: «من بسیار در شگفتم از مردی که در میدان جنگ چـنان خـطبه می خواند که گواهی می دهد که طبیعتی مانند شیران دارد، سپس در همان میدان هنگامی کـه تـصمیم بـر موعظه و اندرز می گیرد، سخنانی از زبانش تراوش می کند که گویی طبیعتی چون طبیعت راهبان دارد که لبـاس مـخصوص رهبانیت پوشیده و در دیرها زندگی می کند نه خون حیوانی می ریزد و نه حتی از گـوشت حـیوان تـناول می کنند.[2]»با این که نهج البلاغه یک کتاب اخلاقی محض نیست، ولی همانند قرآن کریم، نـسبت بـه سـایر نظام های اخلاقی از وسعت و گستردگی برخوردار است، زیرا افزون بر این که در مـوارد فـراوانی انسان ها را به تزکیه و تهذیب نفس سفارش می کند و درباره تمامی ابعاد زندگی فردی و اجتماعی دستور العمل اخـلاقی دارد، روش های تربیت اخلاق فردی و اجتماعی را بیان کرده است. براین اساس می توان نظام اخلاقی نـهج البـلاغه را به دو بخش: 1-مفاهیم اخلاقی 2-روش های تربیت اخـلاقی، تـقسیم نـمود: مفاهیم اخلاقی به اخلاق بندگی، فردی و اجـتماعی تـقسیم می گردد و اخلاقی اجتماعی آن دارای قلمرو وسیعی است که شامل اخلاق و آداب معاشرت، اخلاق خـانواده، اخـلاق سیاسی، اخلاق اقتصادی و...می باشد. در ایـن پژوهـش سعی شـده اسـت کـه به اخلاق سیاسی آن پرداخته شـود. و بـه پرسش های زیر پاسخ داده شود:

1-آیا از نظر نهج البلاغه اخلاق با سیاست بـاهم رابـطه دارند؟

2-از نظر نهج البلاغه مردم چه وظـایف اخلاقی نسبت به رهـبری و دولت اسلامی دارند؟ و دولتمردان چه وظایف اخـلاقی نـسبت به مردم دارند؟ از آنجا که «اخلاق سیاسی» مبتنی بر بحث «رابطه اخلاق و سیاست» مـی باشد، ضـرورت دارد در ابتدا این رابطه را مورد بـحث و بـررسی قـرار دهیم: بحث «رابـطۀ اخـلاق و سیاست » یکی از مهم ترین دغـدغه های انـدیشمندان سیاسی و اخلاقی، در طول تاریخ بوده است. و نظرات متعدد و متنوعی در این باره ارائه شده است. بـرخی هـمانند ماکیاولی بر این باورند که قـلمرو اخـلاق از قلمرو سـیاست جـداست و پایـبندی به اخلاق در عرصۀ سـیاسی، نتیجه ای جز شکست و نابودی در پی ندارد. ازاین رو، به شهریاران و حاکمان توصیه می کند که در عالم سیاست هـرگز نـباید به فکر پرهیزگاری و ارزش های اخلاقی بـاشند. او در کـتاب «شـهریار» مـی نویسد: «شـهریار و سلطان باید بـه دروغ خـود را آن گونه نشان دهد که مردم می پسندند و لازم نیست واقعا به آن صفات متصف باشد»[3] برخی دیگر اعتقاد بـه اصـالت سـیاست و تبعیت اخلاق از سیاست دارند، براساس این نـظریه، هـمۀ رفـتارهای اخـلاقی، اعـم از فـردی و اجتماعی تحت سیطره و سیادت سیاست است و ارزش های اخلاقی در این دیدگاه، صرفا جنبه ابزاری دارند، یعنی تا آنجا ارزشمند و خوب اند که ما را به اهداف سیاسی برسانند وگرنه هـیچ ارزشی ندارند. این نظریه در عمل و نظر مورد حمایت بسیاری از سیاست مداران جهان واقع شده است. لنین، از رهبران مارکسیسم می گفت: «اخلاق ما از منافع مبارزۀ طبقاتی پرولتاریا به دست می آید» «هنگامی که مـردم از مـا دربارۀ اخلاق سؤال می کنند، می گوییم که برای یک کمونیست، کل اخلاق در روابط با آن نظم و دیسیپلین آهنین و در مبارزۀ آگاهانه علیه استثمار معنا می یابد»[4] در کتاب«پروتکل های حکمای یهود»آمده است: «اخـلاق و سـیاست جمع نمی شوند، بنابراین حاکمی که خویش را مقید و پای بند به دستورات اخلاقی می داند، در واقع مغز سیاسی ندارد و هرگز حکومتش پایدار نمی ماند».[5]اما باید گـفت ایـن برداشت از سوی کسانی است کـه سـیاست حکومت و قدرت را به معنای حقه بازی و زیرکی می دانند و به حکومت و سیاست به چشم هدف و طعمه می نگرند؛ در حالی که در اسلام سیاست از حوزه اخلاق بیرون نیست بـلکه تـوأم و همراه با اخلاق اسـت کـه نمونه هایی از آن را در سیره پیامبر(ص)می یابیم و رفتار امام علی(ع)در جنگ خندق با عمر بن عبدود نمونه ای از این اصل کلی است.امام(ع)می فرماید: وَاللهِ ما معاویة بأدهَی مِنِّی، وَلکِنَّهُ یَغدرُ وَ یَفجرُ. وَ لَولا کرَاهیّة الغَدر لَکُنتُ مِن أدهَی النّاس.[6] در حالی که از دیدگاه اسلام و نهج البلاغه سیاست از اخلاق بیرون نیست بلکه توأم و همراه با اخلاق است. رفتارهای سیاسی مانند سایر رفتارهای اختیاری انسان، به عنوان موضوع احکام اخـلاقی، مـورد ارزش گذاری قـرار می گیرند. هدف رفتارها و تصمیم های سیاسی، در حقیقت، در راستای هدف اخلاق بوده و چیزی خارج از آن نیست. معیارهای اخلاقی در همه جـا و برای همۀ افراد، اعم از زمامداران و شهروندان عادی یکسان است. هر چـیز کـه بـرای دولتمردان زشت و نکوهیده است برای افراد عادی و در زندگی عادی نیز زشت و ناپسند است. امام(ع)هم در کردار و هـم در رفـتار خود نشان داد که هرگز نباید اخلاق را فدای سیاست کرد و رفتارهای سیاسی تا آنـجا ارزشـمندند کـه در چهارچوبه اخلاق و ارزش ها باشند. از دیدگاه او، به دست آوردن قدرت های عالم و در اختیار گرفتن همه امکانات جهان آفـرینش، اگر تنها مبتنی و متوقف برستاندن ظالمانۀ پوست جویی از دهان مورچه ای باشد، پشیزی ارزش ندارد چـه رسد به این کـه بـرای حفظ قدرت های محدود دنیا و یا بدست آوردن چند روز حکومت و ریاست بخواهد روح خود را آلوده به دورویی، نفاق، دروغ گویی و امثال آن نماید. امام از همان نخستین روزی که زمام خلافت را به دست گرفت، نغمه های شوم مخالفت از گوشه و کـنار برخاست. طلحه، زبیر، عبد اللّه بن عمر، سعید بن عاص، مروان بن حکم و.. . هنگام تقسیم بیت المال حاضر نشدند. آنان چگونه می توانستند بپذیرند که سهم آنان با سهم بردگان دیروزشان یکسان است؟ برخورد شـدید آن حـضرت با پسر عمویش، عبد اللّه ابن عباس، والی مصر که از آشفتگی های مرکز خلافت اسلامی سوء استفاده برد و به بیت المال تعرض کرده بود، بیان گر این است که آن حضرت به هیچ قیمتی حـاضر نـبود که کوچک ترین رفتار خلاف اخلاق را در حکومت و مسئولان حکومتی خود مشاهده کند. «پس از یاد خدا و درود همانا من تو را در امانت خود شرکت دادم، و همراز خود گرفتم، و هیچ یک از افراد خاندانم برای یاری و مـددکاری، و امـانت داری، چون تو مورد اعتمادم نبود. آن هنگام که دیدی روزگار بر پسر عمویت سخت گرفته، و دشمن به او هجوم آورده، و امانت مسلمانان تباه گردیده، و امّت اختیار از دست داده، و پراکنده شدند، پیمان خـود را بـا پسـر عمومیت دگرگون ساختی، و همراه بـا دیـگرانی کـه از او جدا شدند فاصله گرفتی، تو هماهنگ با دیگران دست از یاریَش کشیدی، و با دیگر خیانت کنندگان خیانت کردی. نه پسر عمویت را یـاری کـردی، و نـه امانت ها را رساندی. گویا تو در راه خدا جهاد نکردی و بـرهان روشـنی از پروردگارت نداری، و گویا برای تجاوز به دنیای این مردم نیرنگ می زدی، و هدف تو آن بود که آنها را بفریبی و غنائم و ثـروت های آنـان را در اخـتیار گیری، پس آنگاه که فرصت خیانت یافتی شتابان حمله ور شدی، و بـا تمام توان اموال بیت المال را که سهم بیوه زنان و یتیمان بود، چونان گرگ گرسنه ای که گوسفند زخمی یـا اسـتخوان شـکسته ای را می رباید، به یغما بردی، و آنها را به سوی حجاز با خاطری آسـوده، روانـه کردی، بی آن که در این کار احساس گناهی داشته باشی. دشمنت بی پدرباد، گویا میراث پدر و مادرت را بـه خـانه می بری؟ سبحان اللّه! آیـا به معاد ایمان نداری و از حسابرسی دقیق قیامت نمی ترسی ای کسی که در نـزد مـا از خـردمندان بشمار می آمدی، چگونه نوشیدن و خوردن را بر خود گوارا کردی در حالی که می دانی حرام مـی خوری و حـرام مـی نوشی! چگونه با اموال یتیمان و مستمندان و مؤمنان و مجاهدان راه خدا، کنیزان می خری و با زنان ازدواج می کنی کـه خـدا این اموال را به آنان واگذاشته، و این شهرها را به دست ایشان امن فرموده اسـت. پس از خـدا بـترس، و اموال آنان را بازگردان، پس از خدا بترس و اموال آنان(بیت المال) را بازگردان و اگر چنین نکنی و خدا مرا فرصت دهد تا بر تو دست یابم تو را کیفر خواهم کرد، که نزد خدا عذرخواه من باشد و با شمشیری تو را مـی زنم کـه به هر کس زدم وارد دوزخ گردید. سوگند به خدا اگر حسن و حسین چـنان مـی کردند کـه تو انجام دادی، از من روی خوش نمی دیدند و به آرزو نمی رسیدند تا آن که حق را از آنان بازپس ستانم، و بـاطلی را کـه بـه دستم پدید آمده نابود سازم.  به پروردگار جهانیان سوگند، اگر آنچه کـه تـو از اموال مسلمانان به ناحق بردی، بر من حلال بود، خشنود نبودم که آن را میراث بازماندگانم قرار دهـم، پس دسـت نگهدار و اندیشه نما، فکر کن که به پایان زندگی رسیده ای، و در زیر خـاک ها پنـهان شده، و اعمال تو را بر تو عرضه داشـتند، آنـجا کـه ستمکار با حسرت فریاد می زند، و تباه کننده عـمر و فـرصت ها، آرزوی بازگشت دارد امّا «راه فرار و چاره مسدود است».[7] در نامه ای به مصلقه پسر هبیره شـیبانی، والی اردشـیرخره یا فیروزآباد فارس چـنین مـی نویسد: «گزارشی از تـو بـه مـن دادند که اگر چنان کرده بـاشی، خـدای خود را به خشم آورده ای، و امام خویش را نافرمانی کرده ای، خبر رسید که تـو غـنیمت مسلمانان را که نیزه ها و اسب هایشان گردآورده و بـا ریخته شدن خون هایشان بـه دسـت آمده، به اعرابی که خـویشاوندان تـواند، و تو را برگزیدند، می بخشی به خدایی که دانه را شکافت، و پدیده ها را آفرید، اگر این گـزارش درسـت باشد، در نزد من خوار شـده و مـنزلت تـو سبک گردیده اسـت پس حـق پروردگارت را سبک مشمار، و دنـیای خـود را با نابودی دین آباد نکن، که زیانکارترین انسانی. آگاه باش، حق مسلمانانی که نـزد مـن یا پیش تو هستند در تقسیم بـیت المـال مساوی اسـت، هـمه بـاید به نزد من آیـند و سهم خود را از من گیرند»[8]. ازاین رو در اخلاق سیاسی نهج البلاغه دولت و مردم دارای وظایفی هستند. که در ایـنجا بـه مهم ترین آنها اشاره می گردد:

وظایف مـتقابل دولت و مـردم

الف: وظـایف اخـلاقی دولت اسـلامی در قبال مردم:

1.تـلاش بـرای استقرار و استقلال نظام و حکومت اسلامی:

یکی از مهم ترین وظایف حاکم و دولت اسلامی در اخلاق سیاسی نهج البلاغه، استقرار و اسـتقلال حـکومت اسـلامی می باشد. وی موظف است تمام توان و قدرتش را در ایـن زمـینه بـه کـار گـرفته، از نـفوذ و هجوم بیگانگان جلوگیری نماید و هوشیاری و تدابیر لازم را داشته باشد و در صورت بروز فتنه و جنگ، با محاربان و مخالفان، برخورد جدی نماید؛ چنان که سیره و گفتار آن حضرت دلالت بر این مطلب دلالت دارد و آن حـضرت به افرادی که با خدا و رهبری جامعه اسلامی به جنگ برمی خیزند به فساد در روی زمین اقدام و به جان، مال و ناموس مردم تجاوز می کنند، هشدار داده و تهدید کند: «آن گاه که شعار خوارج را شـنید کـه می گویند، لا حکم الا للّه، سخن حقّی است، که از آن اراده باطل شد آری درست است، فرمانی جز فرمان خدا نیست، ولی این ها می گویند زمامداری جز برای خدا نیست، در حالی که مردم به زمامداری نیک یـا بـد، نیازمندند، تا مؤمنان در سایه حکومت، به کار خود مشغول و کافران هم بهرمند شوند، و مردم در استقرار حکومت، زندگی کنند، به وسیله حکومت بیت المـال جـمع آوری می گردد و به کمک آن با دشـمنان مـی توان مبارزه کرد. جادّه ها امن و امان، و حقّ ضعیفان از نیرومندان گرفته می شود، نیکوکاران در رفاه و از دست بدکاران، در امان می باشند.»[9]و در نامه ای تهدیدآمیز به معاویه چنین می نویسد: «و نوشتی کـه بـا گروهی از مهاجران و انصار بـه نـبرد من می آیی، هجرت از روزی که برادرت «یزید» در فتح مکّه اسیر شد پایان یافت، پس اگر در ملاقات با من شتاب داری، دست نگهدار، زیرا اگر من به دیدار تو بیایم سزاوارتر است، که خـدا مـرا به سوی تو فرستاده تا از تو انتقام گیرم، و اگر تو با من دیدار کنی چنان است که شاعر اسدی گفت: «تندباد تابستانی سخت می وزد و آنها را با سنگ ریزه ها، و در میان غبار و تـخته سنگ ها، درهـم می کوبند» یـادآوری سوابق نظامی در پیروزی ها و در نزد من همان شمشیری است که در جنگ بدر بر پیکر جدّ و دایی و برادرت زدم. بـه خدا سوگند، می دانم تو مردی بی خرد و دل تاریک هستی بهتر است دربـاره تـو گـفته شود از نردبانی بالا رفته ای که تو را به پرتگاه خطرناکی کشانده، و نه تنها سودی برای تو نداشته، کـه زیـانبار است، زیرا تو غیر گمشده خود را می جویی، و غیر گلّه خود را می چرانی. منصبی را مـی خواهی کـه سـزاوار آن نبوده، و در شأن تو نیست، چقدر گفتار تو با کردارت فاصله دارد چقدر به عموها و دایـی های کافرت شباهت داری شقاوت و آرزوی باطل آنها را به انکار نبوّت محمّد (ص) واداشت، و چنانکه می دانی در گـورهای خود غلتیدند، نه در بـرابر مـرگ توانستند دفاع کنند، و نه آنگونه که سزاوار بود از حریمی حمایت، و نه در برابر زخم شمشیرها خود را حفظ کردند، شمشیرها در میدان جنگ فراوان، و سستی در برابر آن شایسته نیست. تو درباره کشندگان عثمان فراوان حـرف زدی، ابتدا چون دیگر مسلمانان با من بیعت کن، سپس درباره آنان از من داوری بطلب، که شما و مسلمانان را به پذیرفتن دستورات قرآن وادارم، امّا آنچه را که تو می خواهی، چنان است که به هـنگام گـرفتن کودک از شیر، او را بفریبند، سلام بر آنان که سزاوار سلامند»[10]

1.رعایت حقوق مردم

در اخلاق سیاسی نهج البلاغه دولت و مردم دارای حقوقی متقابلی هستند. که حضرت در خطبه 214 بحث کلی در مورد حقوق می کند و مـی فرماید: از جـمله حقوق الهی، حقوقی است که برای مردم برمردم قرار داده است، آنها چنان است که هر حقی در برابر حق دیگر قرار می گیرد، هر حقی به نفع یک فرد و یا یـک جـمعیت موجب حقی دیگر است که آنها را متعهد می کند، هر حقی آنگاه الزام آور می گردد که دیگری هم وظیفۀ خود را در مورد حقوقی که بر عهده دارد انجام دهد. در ادامه می فرماید: «و در میان حـقوق الهـی، بـزرگ ترین حق، حق رهبر بر مـردم و حـق مـردم بر رهبر است، حق واجبی که خدای سبحان، بر هر دو گروه لازم شمرد، و آن را عامل پایداری پیوند ملّت و رهبر، و عزّت دین قـرار داد. پس رعـیت اصـلاح نمی شود جز آن که زمامداران اصلاح گردند، و زمامداران اصـلاح نـمی شوند جز با درستکاری رعیت. و آنگاه که مردم حق رهبری را اداء کنند، و زمامداران حق مردم را بپردازد، حق در آن جامعه عزّت یابد، و راه های دیـن پایـدار و نشانه های عدالت برقرار، و سنّت پیامبر(ص)پایدار گردد، پس روزگار اصلاح شـود و مردم در تداوم حکومت امیدوار و دشمن در آرزوهایش مأیوس می گردد. امّا اگر مردم بر حکومت چیره شوند، یا زمامدار بـر رعـیت سـتم کند، وحدت کلمه از بین می رود، نشانه های ستم آشکار، و نیرنگ بازی در دین فـراوان مـی گردد، و راه گسترده سنّت پیامبر(ص)متروک، هواپرستی فراوان، احکام دین تعطیل، و بیماری های دل فراوان شود. مردم از اینکه حقّ بـزرگی فـراموش مـی شود، یا باطل خطرناکی در جامعه رواج می یابد، احساس نگرانی نمی کنند پس در آن زمان نیکان خوار، و بدان قـدرتمند مـی شوند، و کـیفر الهی بر بندگان بزرگ و دردناک خواهد بود»[11]

2.مردم دوستی و رفتار محبت آمیز با آنها:

یـکی از مـهم ترین وظـایف مدیران و کارگزاران دولت اسلامی نسبت به مردم، محبت و مردم دوستی است که این دوست داشـتن در امـوری مانند رأفت و مهربانی، خدمت به مردم، احترام تکریم، سعه صدر، مشورت با آنـان و...نـمود مـی یابد.امام(ع)در نامه ای به یکی از کارگزاران خود می نویسد: «و احفض للرّعیة جناحک و ابسط لهم وجهک و ألن لهـم جـانبک و آس بینهم فی اللّحظة و النّظرة و الإشارة و التّحیة حتّی لا یطمع العظماء فی حیفک و لا ییأس الضـّعفاء مـن عـدلک و السّلام...[12]؛ پر و بالت را برابر رعیت بگستران، با مردم گشاده روی و فروتن باش، و در نگاه و اشاره چشم، در سلام کـردن و اشـاره کردن با همگان یکسان باش، تا زورمندان در ستم تو طمع نکنند، و نـاتوانان از عـدالت تـو مأیوس نگردند.»و نیز در نامه تاریخی خود به مالک اشتر می نویسد: «مهربانی با مردم را پوشش دل خـویش قـرار ده، و بـا همه دوست و مهربان باش. مبادا هرگز، چونان حیوان شکاری نباشی که خـوردن آنـان را غنیمت دانی، زیرا مردم دو دسته اند، دسته ای برادر دینی تو، و دسته دیگرانند تو در آفرینش می باشند. گرگناهی از آنـان سـرمی زند یا علّت هایی بر آنان عارض می شود، یا خواسته و ناخواسته، اشتباهی مرتکب مـی گردند، آنـان را ببخشای و بر آنان آسان گیر، آن گونه که دوسـت داری خـدا تـو را ببخشاید و بر تو آسان گیرد. همانا تـو از آنـان برتر، و امام تو از تو برتر، و خدا بر آن کس که تو را فرمانداری مصر داد والاتـر اسـت، که انجام امور مردم مـصر را بـه تو واگـذارده، و آنـان را وسـیله آزمون تو قرار داده است.»[13]در نامه ای بـه مـأموران جمع آوری زکات، سفارش می کند که با مردم به مهربانی و عدالت رفتار نـمایند و حـقوق و شخصیت مردم را محترم شمارند و این نـامه آنچنان مهم است کـه سـید رضی می گوید ما این قـسمت را در ایـنجا می آوریم تا دانسته شود که چگونه علی(ع)حق و عدالت را به پا می داشت. و چگونه در کـارهای کـوچک و بزرگ آنها را منظور می داشت: «بـدانید مـسئولیتی را کـه به عهده گـرفته اید انـدک امّا پاداش آن فراوان است، اگـر بـرای آنچه که خدا نهی کرد مانند ستمکاری و دشمنی کیفری نبود. برای رسیدن به پاداش در تـرک آن نـیز عذری وجود نداشت، در روابط خود بـا مـردم انصاف داشـته بـاشید، و در بـر آوردن نیازهایشان شکیبا بـاشید. همانا شما خزانه داران مردم. و نمایندگان ملّت، و سفیران پیشوایان هستید، هرگز کسی را از نیازمندی او باز ندارید، و از خـواسته های مـشروعش محروم نسازید، و برای گرفتن مالیات از مـردم، لبـاس های تـابستانی یـا زمـستانی، و مرکب سواری، و بـرده کـاری او را نفروشید، و برای گرفتن درهمی، کسی را با تازیانه نزنید، و به مال کسی«نمازگزار باشد، یا غیر مـسلمانی کـه در پنـاه اسلام است»دست اندازی نکنید، »جز اسب یـا اسـلحه ای کـه بـرای تـجاوز بـه مسلمان ها به کار گرفته می شود. زیرا برای مسلمان جایز نیست آنها را در اختیار دشمنان اسلام بگذارد، تا نیرو 0مندتر از سپاه اسلام گردند. از پند دادن به نفس خویش هـیچ گونه کوتاهی نداشته، از خوشرفتاری با سپاهیان، و کمک به رعایا، و تقویت دین خدا، غفلت نکنید، و آنچه در راه خدا بر شما واجب است انجام دهید. همانا خدای سبحان از ما و شما خواسته است کـه در شـکرگزاری کوشا بوده، و با تمام قدرت او را یاری کنیم، «و نیرویی جز از جانب خدا نیست»[14]

3.عدالت ورزی:

از جمله مسائلی که در نهج البلاغه، فراوان درباره آن بحث شده است مسائل مربوط به حکومت و عدالت اسـت. ابـن عباس در دوران خلافت بر آن حضرت وارد می شود در حالی که با دست خودش کفش خویش را پینه می زد، از ابن عباس پرسید قیمت این کفش چقدر است؟ابن عـباس گـفت هیچ، امام فرمود: ارزش این کـفش کـهنه در نظر من از حکومت و امارات بر شما بیشتر است، مگر آنکه بوسیله آن عدالتی را اجرا کنم، حقی را به ذی حقی برسانم، یا باطلی را از میان بردارم.[15]و نـیز از آن حـضرت سؤال کردند که آیـا عـدالت شریف تر است یا بخشندگی؟ اگر تنها با معیارهای اخلاق فردی بسنجیم جود و بخشندگی بالاتر از عدالت است زیرا رعایت حقوق دیگران و تجاوز نکردن به حدود و حقوق آنهاست ولی جود و بخشش، آدمی با دست خـود، حـقوق مسلم خود را نثار غیر می کند. ولی علی(ع)بگونه دیگر جواب می دهد به دو دلیل می فرماید عدل از جود بالاتر است: العدل یضع الأمور مواضعها و الجود یخرجها من جهتها؛ عدل جریان ها را در مجرای طبیعی خـود قـرار می دهد امـا جود جریان ها را از مجرای طبیعی خود خارج می سازد. دیگر اینکه و العدل سائس عامّ و الجود عارض خاصّ؛ عدالت قـانونی است عام و مدیر و مدبری است کلی، که همه اجتماع را دربرمی گیرد و بـزرگراهی اسـت کـه همه باید از آن بروند، اما جود بخشش یک حالت استثنایی و غیر کلی است که نمی شود رویش حـساب بـاز کرد. آن حضرت نتیجه می گیرد که: فالعدل أشرفهما و أفصلهما؛[16]در میان عدالت وجود، آنـکه اشـرف و افـضل است عدالت است.[17]از نظر آن حضرت عدالت، اصلی است که می تواند تعادل اجتماع را حفظ کـند و همه را راضی نگهدارد، به پیکر اجتماع، سلامت و به روح اجتماع آرامش دهد. در دوران عثمان، قـسمتی از اموال عمومی مسلمین را در دوره خـلافتش در اخـتیار خویشاوندان و نزدیکانش قرار داد، بعد از عثمان زمانی که حضرت را بدست گرفت. از آن حضرت خواستند که عطف به ماسبق نکند و کاری به گذشته نداشته باشد. فرمود: «و اللّه لو وجدته قد تزوّج به النّساء و ملک بـه الإماء لرددته فإنّ فی العدل سعۀ و من ضاق علیه العدل فالجور علیه أضیق؛»[18] به خدا سوگند، بیت المال تاراج شده را هر کجا که بیابم به صاحبان اصلی آن بازمی گردانم، گرچه با آن ازدواج کـرده، یـا کنیزانی خریده باشند، زیرا در عدالت گشایش برای عموم است، و آن کس که عدالت بر او گران آید، تحمّل ستم برای او سخت تر است.»امام(ع)براین باور بود که عدالت نباید فدای مصلحت شود. زمـانی کـه حکومت را بدست می گیرد با تبعیض، رفیق بازی، باندسازی، امتیاز دادن و.. . مخالفت می کند. به امام گفتند که مردم به دنیا دل بسته اند، معاویه با هدایا و پول های فراوان آنها را جذب می کند شما هم از امـوال عـمومی به اشراف عرب و بزرگان قریش ببخش و از تقسیم مساوی بیت المال دست بردار تا به تو گرایش پیدا کنند؟! در جواب فرمود: «أتامرونّی أن أطلب النّصر بالجور فیکم ولّیت علیه و اللّه لا أطور به ما سـمر سـمیر و مـا أمّ نجم فی السّماء نـجما و لو کـان المـال لی لسوّیت بینهم فکیف و إنّما المال مال اللّه؛[19]آیا به من دستور می دهید برای پیروزی خود، از جور و ستم درباره امّت اسلامی که بـر آنـها ولایـت دارم، استفاده کنم به خدا سوگند، تا عمر دارم، و شـب و روز بـرقرار است، و ستارگان از پی هم طلوع و غروب می کنند، هرگز چنین کاری نخواهم کرد اگر این اموال از خودم بود به گونه ای مـساوی در مـیان مـردم تقسیم می کردم تا چه رسد که جزو اموال خداست آگـاه باشید»از نظر امام(ع)اهتمام به عدالت باید تا بدانجا باشد که حتی در نحوه گفتار و احترامات رایج میان اربـاب رجـوع تـفاوتی ننهند چنانکه در نامه ای به یکی از کارگزاران می نویسد: «و آس بینهم فی اللّحـظة و النـّظرة و الإشارة و التّحیة حتّی لا یطمع العظماء فی حیفک و لا ییأس الضّعفاء من عدلک و السّلام؛[20]در سلام کردن و اشاره کـردن بـا هـمگان یکسان باش تا زورمندان در ستم تو طمع نکنند و ناتوانان از عدالت تو مـأیوس نـگردند.»

4.امـانت داری:

امانت داری که در بیشتر موارد از تقوا و خداباوری سرچشمه می گیرد از صفات زیبای اخلاقی است و در اخلاق سـیاسی دارای مـعنای وسـیعی است و در امور مهمی مانند: اموال دولتی، بیت المال، و اسرار نظام و کشور از حساسیت و اهمیت بـیشتری بـرخوردار است. به همین دلیل قرآن کریم می فرماید: «خداوند به شما فرمان می دهد کـه امـانت ها را بـه صاحبش بدهید! و هنگامی که میان مردم داوری می کنید، به عدالت داوری کنید! خداوند اندرزهای خوبی بـه شـما می دهد! خداوند شنوا و بیناست»[21] طبرسی در مجمع البیان ذیل این آیه می نویسد: «در معنی ایـن آیـه چـند قول است: یکی اینکه مقصود مطلق امانت هاست؛ اعم از الهی و غیر الهی، و اعم از مالی و غیر مـالی؛ دوم ایـنکه حکمرانانند، خداوند با تعبیر لزوم اداء امانت، حکمران را فرمان می دهد که به رعایت مـردم قـیام کـنند و مؤید این معنی این است که بعد از این آیه بلافاصله می فرماید: «یا ایها الذین آمـنوا اطـیعوا اللّه و اطـیعوا الرسول و اولی الامر منکم»[22]در این آیه مردم موظف شده اند که امر خدا و رسـول و ولاة امـر را اطاعت کنند. در آیه پیش، حقوق، مردم و در این آیه متقابلا حقوق ولاة امر یادآوری شده است، از ائمه عـلیهم السـلام روایت شده است که از این دو آیه یکی مال توست(مبین حقوق مـا بـر شما است) و دیگری مال شماست(مبین حـقوق شـما بـر ماست)...امام باقر فرمود اداء نماز و زکات و روزه از جـمله امـانات است، از جمله امانات این است که به ولاة امر دستور داده است که صدقات و غـنایم و غـیر آنها را از آنچه بستگی دارد به حـقوق رعـیت تقسیم نـمایند.[23].»از نـظر امـام(علیه السلام) امانتداری آنچنان مهم اسـت کـه در نامه ای به عامل آذربایجان می نویسد: « وَ إِنَّ عَمَلَکَ لَیْسَ لَکَ بِطُعْمَةٍ وَ لَکِنَّهُ فِی عُنُقِکَ أَمَانَةٌ وَ أَنْتَ مُسْتَرْعًی لِمَنْ فَوْقَکَ لَیْسَ لَکَ أَنْ تَفْتَاتَ فِی رَعِیَّةٍ وَ لاَ تُخَاطِرَ إِلاَّ بِوَثِیقَةٍ وَ فِی یَدَیْکَ مَالٌ مِنْ مَالِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنْتَ مِنْ خُزَّانِهِ حَتَّی تُسَلِّمَهُ إِلَیَّ وَ لَعَلِّی أَلاَّ أَکُونَ شَرَّ وُلاَتِکَ لَکَ وَ اَلسَّلاَمُ[24] هـمانا پسـت فرمانداری برای تو وسیله آب و نـان نـبوده، بـلکه امانتی در گردن تـو اسـت، باید از فرمانده و امام خـود اطـاعت کنی، تو حق نداری نسبت به رعیت استبدادی ورزی، و بدون دستور به کار مـهمّی اقـدام نمایی، در دست تو اموالی از ثروت های خـدای بـزرگ و عزیز اسـت، و تـو خـزانه دار آنی تا به مـن بسپاری، امیدوارم برای تو بدترین زمامدار نباشم، با درود.»[25]

5.مشورت با مردم و پرهیز از استبداد در تصمیم گیری:

ایـن مـسأله در اخلاق سیاسی نهج البلاغه از آن چنان مـهم اسـت کـه حـضرت در نـامه ای به مالک اشـتر مـی نویسد: إنّی مؤمّر آمر فاطلاع فإنّ ذلک إدغال فی القلب و منهکة للدّین و تقرّب من الغیر؛[26] مبادا[به مردم] گویی مـن مـأمورم[و بـر طبق میل و خواسته خود] امر می کنم پس باید مـردم فـرمانم را بـپذیرند ایـن روش مـوجب فـساد و خرای قلب و سست گردیدن دین می شود و تغییر و زوال نعمت ها را نزدیک می کند.»

6.پرهیز از تکبر

یکی از صفات ناپسنده اخلاقی، که احتمال نفوذ آن در مسئولان و حاکمان زیاد است «تکبر و غرور» است، کـه حضرت آن را از بدترین حالات و صفات حاکمان و والیان دانسته است: «و در دیده مردم پارسا، زشت ترین خوی والیان این است که خواهند مردم آنان را دوستدار بزرگ منشی شمارند، و کارهاشان را به حساب کبر و خودخواهی بگذارند، و خـوش نـدارم که در خاطر شما بگذارد که من دوستدار ستودنم، و خواهان ستایش شنیدن...[27]»در جای دیگر امام (علیه السلام)فخر و تکبر را آفت ریاست می داند.»[28] راه مبارزه با این آفت خطرناک از نظر عـلی(ع) ایـن است که عظمت و کبریایی خدا در نظر گرفته شود در این صورت جایی برای کبرورزی بنده نخواهد بود. در نامه ای به مالک اشتر چنین می نویسد: «و اگـر قـدرتی که از آن برخورداری، نخوتی در تو پدیـد آرد و خـود را بزرگ بشماری، بزرگی حکومت پروردگار را که برتر از توست بنگر، که چیست، و قدرتی را که بر تو دارد و تو را بر خود آن قدرت نیست، که چنین نگریستن سـرکشی تـو را می خواباند و تیزی تو را فـرو مـی نشاند و خرد رفته ات را به جای باز می گرداند. بپرهیز که در بزرگی فروختن، خدا را همنبرد خوانی و در کبریا و عظمت خود را همانند او دانی که خدا هر سرکشی را خوار می سازد و هر خودبینی را بی مقدار.»[29]

7.پرهیز از تملق و چـاپلوسی:

از کـاستی های بزرگ اخلاقی که از ضعف نفس و سستی ایمان و نشناختن مقام و کرامت انسانی ناشی می شود، تملق و چاپلوسی و تعریف و تمجید از دیگران برای خوش آمد آنان و رسیدن به اهداف پست مادی و دنیوی است. از ایـن رو پیـشوایان بزرگ دیـن، چاپلوسان را بشدت مورد نکوهش قرار داده اند. امام (ع)در این مورد می فرمایند: «مردم از پست ترین حالات زمامداران در نزد صالحان ایـن است که گمان برند آنها دوستدار ستایش اند، و کشورداری آنان بر کـبر و خـودپسندی اسـتوار باشد، و خوش ندارم، در خاطر شما بگذرد که من ستایش را دوست دارم، و خواهان شنیدن آن می باشم. سپاس خدا را کـه چـنین نبودم و اگر ستایش را دوست می داشتم، آن را رها می کردم به خاطر فروتنی در پیشگاه خدای سـبحان، بـزرگی و بـزرگواری که تنها خدا سزوار آن است. گاهی مردم، ستودن افرادی را برای کار و تلاش روا می دانند. امـا من از شما می خواهم که مرا با سخنان زیبای خود مستایید، تا از عهده وظـایفی که نسبت به خـدا و شـما دارم برآیم، و حقوقی که مانده است بپردازم، و واجباتی که بر عهده من است و باید انجام گیرد اداء کنم، پس با من چنانکه با پادشاهان سرکش سخن می گویند، حرف نزنید، و چنانکه از آدم های خشمگین کناره مـی گیرند دوری نجویید، و با ظاهرسازی با من رفتار نکنید»[30]لازم است بدانیم که نباید نکوهش چاپلوسی موجب شود کارهای خوب و مفید انسان های درستکار مورد بی اعتنایی واقع شود و از کارهایشان تجلیل به عمل نیاید و باید بـا در نـظر گرفتن حق و دور از افراط و تفریط باشد؛ چنان که حضرت می فرماید: «الثّناء بأکثر من الاستحقاق ملق و التّقصیر عن الاستحقاق عی أو حسد؛[31] ستودن بیش از بایستگی، چاپلوسی است، و کوتاهی از ستایش در خور، از فروماندگی در گفتار یـا از حـسودی است.»

ب)مهمترین وظایف اخلاقی مردم نسبت به دولت اسلامی:

 1.بیعت و اطاعت از رهبری:

در اخلاق سیاسی نهج البلاغه، نخستین هم گرایی و تعامل حقیقی بین مردم و حکومت بیعت با حاکم و اطاعت از او است. واژه بیعت بـرگرفته از مـاده بیع به معنای دادوستد است و در وجه نام گذاری آن گفته اند:«گویا هر یک از طرفینم بیعت آنچه پیش خود دارد با طرف مقابل معامله نموده است.[32]امام علی(ع)فرمود:«آگاه باشید حق شما بـر مـن آن اسـت که جز اسرار جنگی هـیچ رازی را از شـما پنـهان ندارم، و کاری را جز حکم شرع، بدون مشورت با شما انجام ندهم، و در پرداخت حق شما کوتاهی نکرده و در وقت تعیین شده آن بپردازم، و بـا هـمه شـما به گونه ای مساوی رفتار کنم. پس وقتی من مـسئولیت های یـاد شده را انجام دهم، بر خداست که نعمت های خود را بر شما ارزانی دارد، و اطاعت من بر شما لازم است، و نباید از فرمان مـن سـرپیچی کـنید، و در انجام آنچه صلاح است سستی ورزید، و برای رسیدن به حـق تلاش کنید، حال اگر شما پایداری نکنید، خوارترین افراد نزد من انسان کج رفتار است، که او را به سختی کـیفر خـواهم داد، و هـیچ راه فراری نخواهد داشت، پس دستور العمل های ضروری را از فرماندهانتان دریافت داشته، و از فرماندهان خـود در آنـچه که خدا امور شما را اصلاح می کند، اطاعت کنید.» [33]امام علی(ع)در موارد متعدد، افرادی را که از دستورات رهـبری نـافرمانی کـرده اند، مذمت و توبیخ نموده است: «ای مردمی که هرگاه فرمان دادم اطاعت نکردید، و هر زمـان شـما را دعـوت کردم پاسخ ندادید، هرگاه شما را مهلت می دهم در بیهودگی فرو می روید، و در هنگامه جنگ سست و نـاتوانید، اگـر مـردم اطراف امام خود جمع شوند، طعنه زده، و اگر شما را برای حل مشکلی بخوانند سرباز مـی زنید... چـرا برای گرفتن حق خود جهاد نمی کنید آیا در انتظار مرگ یا ذلّت هستید به خـدا سـوگند، اگـر مرگ من فرا رسد- که حتما خواهد رسید-بین من و شما جدایی خواهد افـتاد، در حـالی که من از همنشینی با شما ناراحت، و حضورتان برای من بی فایده بود.»[34]

2.حفظ وحـت و یـکپارچگی:

پیـروی از خدا و رسول خدا (ص)و رهبری اسلامی، مسلمانان را از خلاف کاری ها و اختلافات و دودستگی ها نجات می دهد: چنانکه قرآن کریم مـی فرماید:[35]؛و هـمگی به ریسمان محکم الهی، چنگ زنید و پراکنده نشوید»در سیره سیاسی علی(ع) مـی بینیم کـه پسـ از فوت رسول خدا(ص) سکوت می نماید و دست به قیام نمی زند و به صراحت بیان می کند که جـز عـلاقه بـه وحدت و عدم تفرقه نبوده است. در مواردی از نهج البلاغه این تصریح دیده مـی شود: در جـواب ابوسفیان آنگاه که آمد و می خواست تحت عنوان حمایت از علی(ع)فتنه به پاکند، فرمود: «أیها النّاس شـقّوا أمـواج الفتن بسفن النّجاۀ و عرّجوا عن طریق المنافرۀ و ضعوا تیجان المفاخرۀ؛[36] ای مـردم، امـواج فتنه ها را با کشتی های نجات درهم بشکنید، و از اخـتلاف و پراکـندگی بـپرهیزید، و تاج های فخر و برتری جویی را بر زمین نهید» و در شـورای شـش نفری پس از تعیین و انتخاب عثمان از طرف عبد الرحمن بن عوف فرمود: « َقَد عَلِمتُم انّی احَقُّ النّاسِ بِها مِن غَیری وَ اللهِ لَاُسلِمَنَّ ما سَلِمَت اُمُورُ المُسلِمینَ وَ لَم یَکُن فیها جَورٌ الّا عَلَیَّ خاصَّة التماسا لأجر ذلک و فـضله و زهـدا فیما تنافستموه من زخرفه و زبرجه؛[37] همانا می دانید که سزاوارتر از دیگران به خـلافت مـن هستم. سوگند به خدا به آنـچه انجام داده اید گردن مـی نهم، تـا هنگامی که اوضاع مسلمین روبـه راه بـاشد، و از هم نپاشد، و جز من به دیگری ستم نشود، و پاداش این گذشت و سکوت و فضیلت را از خـدا انـتظار دارم، و از آن همه زر و زیوری که به دنـبال آن حـرکت مـی کنید، پرهیز می کنم.»

3.نـصیحت و نـقد دلسوزانه:

از نگاه امام عـلی(ع)حـاکمان جامعه باید نصیحت خیرخواهانه، نقد سازنده و هشدار دلسوزانه مردم را پذیرا باشند.«و أمّا حقّی عـلیکم فـالوفاء بالبیعة و النصیحة فی المشهد و المغیب و الإجـابة حـین أدعوکم الطـّاعة حـین آمـرکم؛[38]و اما حق من بـر شما این است که به بیعت با من وفادار باشید، و در آشکار و نهان برایم خیرخواهی کـنید، هـرگاه شما را فرا خواندم اجابت نمایید و فـرمان دادم اطـاعت کـنید. » و نـیز مـی فرماید: «فأعینونی بمناصحة خـلیة مـن الغشّ سلیمة من الرّیب؛[39] پس مرا، با خیر خواهی خالصانه، و سالم از هرگونه شک و تردید، یاری کنید.»و در جـای دیـگر مـی فرماید: «فَعَلَیْکُمْ بِالتَّنَاصُحِ فِی ذَلِکَ وَ حُسْنِ اَلتَّعَاوُنِ عَلَیْهِ فَلَیْسَ أَحَدٌ وَ إِنِ اِشْتَدَّ عَلَی رِضَا اَللَّهِ حِرْصُهُ وَ طَالَ فِی اَلْعَمَلِ اِجْتِهَادُهُ بِبَالِغٍ حَقِیقَهَ مَا اَللَّهُ سُبْحَانَهُ أَهْلُهُ مِنَ اَلطَّاعَةِ؛[40]پس بر شماست که یکدیگر را نصیحت کنید، و نیکو همکاری نمایید. درست است که هیچ کس نمی تواند حـق اطاعت خداوندی را چنانکه باید بگذارد، هرچند در به دست آوردن رضای خدا حریص باشد، و در کار بندگی تلاش فراوان نماید، لکن باید به مقدار توان، حقوق الهی را رعایت کند که یکی از واجـبات الهـی، یکدیگر را به اندازه توان نصیحت کردن، و بر پاداشتن حق، و یاری دادن به یکدیگر است. هیچ کس هر چند قدر او در حق بزرگ، و ارزش او در دین بیشتر باشد، بی نیاز نیست که او را در انجام حق یـاری رسـانند، و هیچ کس گرچه مردم او را خوار شمارند، و در دیده ها بی ارزش باشد، کوچک تر از آن نیست که کسی را در انجام حق یاری کند، یا دیگری به یاری او برخیزد.»[41]

4.آمـادگی نـظامی و دفاعی:

یکی از وظایف اخلاقی یـکایک مـسلمانان آمادگی رزمی و دفاعی در برابر تهاجم نظامی و توطئه های گوناگون و فتنه انگیزی دشمنان می باشد. تا افزون بر نمایش قدرت و عظمت خود به دشمنان، سرزمین خویش را از دشمنان بـیگانه پاکـسازی نموده و ذلت و ناآرامی تحمیل شـده از سـوی دشمنان را به عزت و امنیت، تبدیل نمایند و شرایط عبادت خدا و اصلاح اجتماع را فراهم نمایند به همین دلیل امام(ع)می فرماید: «امّا آنچه را که از تداوم جنگ پرسیدی، و رأی مرا خواستی بدانی، همانا رأی من پیـکار بـا پیمان شکنان است تا آنگاه که خدا را ملاقات کنم. نه فراوانی مردم مرا توانمند می کند، و نه پراکندگی آنان مرا هراسناک می سازد، هرگز گمان نکنی که فرزند پدرت، اگر مردم او را رها کنند، خـود را زار و فـروتن خواهد داشـت، و یا در برابر ستم سست می شود، و یا مهار اختیار خود را به دست هر کسی می سپارد، و یا از دستور هـر کسی اطاعت می کند، بلکه تصمیم من آنگونه است که آن شاعر قـبیله بـنی سـلیم سروده: «اگر از من بپرسی چگونه ای بدان که من در برابر مشکلات روزگار شکیبا هستم، بر من دشوار اسـت کـه مرا با چهره ای اندوهناک بنگرند، تا دشمن سرزنش کند و دوست ناراحت شود.»41

نـتیجه گیری:

از نـظر امـام علی(علیه السلام)در نهج البلاغه اخلاق با سیاست با هم رابطه داشته و سیاست مبتنی بـر اخلاق است و این رابطه آنچنان محکم و قوی است، که می توان آن را «سیاست اخـلاقی» نامید و برهمین مبنا وظـایف اخـلاقی متقابل مردم و دولت را بیان نموده است. در اخلاق سیاسی نهج البلاغه دولتمردان موظفند برای ثبات و استقلال حکومت و نظام اسلامی تلاش نمایند و نسبت به مردم مهربان باشد، با عدالت رفتار نمایند، امانت دار باشند و بـا آنان در مسایل مهم سیاسی مشورت نمایند. و مردم موظفند با رهبری و دولت اسلامی بیعت نمایند و از او اطاعت نمایند و به عهد و پیمان وفادار باشند و از او اطاعت و حمایت کنند و وحدت و یکپارچگی را حفظ نمایند.

پی نوشت

[1] امام علی،صـدای انـسانیت،ج 1،ص 68 -67.

[2] ابن ابی الحدید شرح نهج البلاغه،ج 11،ص 53.

[3] ماکیا ولی،نیکولو،شهریار،ترجمه داریوش آشوری،ص 117 -118.به نقل شریفی،امیر حسین،آیین زندگی،ص 314.

[4] جولیانو پونتارا،اخلاق،سیاست، انقلاب،به نقل از شریفی، امیر حسین،آیـین زنـدگی(اخلاق کاربردی)،ص 314.

[5] حسینی شیرازی،سید محمد،دنیا بازیچه یهود،ص 115.

[6] خطبه،200.

[7] نامه 41.

[8] نامه 43.

[9] خطبه،4.

[10] نامه،46.

[11] خطبه،216.

[12] نامه 46.

[13] نامه،53.

[14] نامه 25 ور.ک:نامه های 27 و 26.

[15] خطبه 33.

[16] حکمت 437.

[17] مطهری،سیری در نهج البلاغه،ص 80.

[18] خطبه 15.

[19] خطبه 126.

[20] نامه، 46.

[21] نـساء(4)،آیـه 58.

[22] نساء،59.

[23] مجمع البیان،ج 3،ص 98.

[24] نامه 5.

[25] نامه،36

[26] نامه 53.

[27] خطبه 216.

[28] آمدی،غرر الحکم و درر الکلم،ج 1،فصل 16، ص 273.

[29] نامه 53.

[30] خطبه 216.

[31] حکمت 347.

[32] ابن منظور،لسان العرب،ماده بیع و راغب اصفهانی مفردات ماده بیع.

[33] نامه،50.

[34] خطبه،180.

[35] آل عـمران (3)،آیـه 103.

[36] خـطبه 5.

[37] خطبه 74.

[38] خطبه،35.

[39] خطبه،35.

[40] خطبه،216.

[41] نـامه،36.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان