![سریال عاشقانه](/Upload/Public/Content/Images/1396/05/18/14060690.jpg)
منوچهر هادی با ساخت هفده قسمت توانست سریالی بسازد که صرفا مخاطب پسند باشد، دلیل واضحی هم دارد چرا که موقعیت و فضای عاشقانه و بهره گیری از جایگاه اجتماعی شخصیت ها در سریال ملموس بوده و نوع زندگی آدم ها بر اساس بافت شخصیتی شان مطابقِ جامعه درست ترسیم شده است، البته این ترسیم جایگاهی برای یک بخش از موقعیت اجتماعی است و به زبان عامیانه اش آدم های مرفه و بی دردی که دغدغه ی اجتماعی شان تا حدودی با دیگران متفاوت است ، تا قسمت هشت یا نه منوچهر هادی می کوشد جایگاه اجتماعی شخصیت ها و نوع ارتباط آن ها را به تماشاگر نشان بدهد، اساسا بافت و لایه های زیرین عاشقانه ترکیبی از یک زندگی تین ایجرپسند و اتفاق هایی که در سریال دیده می شود حاکی از یک زندگی آرمان خواهانه ست که تبدیل به یک بحران می شود ، اما در وهله ی نخست نوع ارتباط ها درعاشقانه اولویت دارد اینکه شخصیت ها در برخورد با بحران چه واکنشی را از خود نشان می دهند؟
مثل رابطه ی پگاه و سهیل که چرخه ی درام را به حرکت درمی آورند در همان قسمت های ابتدایی نوع ارتباط دیالوگی میان پگاه و سهیل برای بیننده قابل هضم نمی باشد اینکه چرا یک مرد باید گوش به فرمان همسرش باشد و از سگ خانگی محبوب زن نگه داری کند اما هادی به عنوان کارگردان می داند که باید در چه مقطعی گره افکنی کند و چگونه و از چه راهی به تماشاگر اطلاعات بدهد، به همین دلیل هادی به یک گره افکنی بسنده نمی کند و فضای سریال را به واسطه ی شخصیت های دیگر گسترده می کند آدم های دیگر مثل رضا و ریحانه یا پیمان و درسا و گیسو که مهم ترین شخصیت عاشقانه هستند ابعاد قصه را گسترش می دهند، هادی با ورود گیسو به قصه فضای شک برانگیزی را به سریال اضافه می کند و همین باعث گره افکنی مرکزی می شود و دیگر اتفاقات به گره ی اصلی وصل می شوند.
از سکانس ویلا و گم شدن آن سگ و مشاجره ی سهیل با پگاه و از طرفی دیگر شک ریحانه به گیسو و نقشه ی پیمان و درسا قصه را هدف دار می کند و مختصات درام با شکلی متقاعد کننده یی شکل می گیرد، هادی یک زندگی آرام و مرفه را به چالش می کشاند و آرامش آدم های قصه از بین می رود؛ بر خلاف همیشه در سریال سازی، عاشقانه یک نکته ی مهم دارد آن هم فیلمنامه ی کامل و چیدمان آدم ها با شکل منطقی قصه است ، فرزاد فرزینِ تقلبی و هدیه که قصد تلکه کردن محمود را داشته اند به روند جذابیت فضای قصه کمک می کنند ، هادی با شخصیت پیمان که از نظر تیپ و اخلاق نماینده ی جوان امروز است با کارها و تکه پرانی های به موقع فضای سریال را از جدیت خارج می کند حالا که سریال به پایان رسیده است اگر به شکل و ساختار عاشقانه دقت کنید درک خواهید کرد که هر کدام از شخصیت های این سریال نمود خارجی دارند و هر کدام نماینده ی یک قشر خاص هستند اما منظور از قشر خاص طبقه ی اجتماعی نمی باشد چرا که آدم های عاشقانه در یک قالب و چارچوب قرار گرفته اند اما نوع و مدل زندگی شان با یکدیگر تفاوت دارد، در خانه ی شیک و مدرن پگاه و سهیل از وسایل های خاص و رنگ های هارمونیک استفاده شده است که این به دلیل شرایط اجتماعی پگاه به عنوان پزشک و میزان مرفه بودن خانواده اش تدارک دیده شده در موازات آن خانه ی رضا و ریحانه به میزان سطح توقع شان از زندگی و بی نیازی از موقعیت مالی خانواده و مقاومت در برابر سختی های زندگی ترسیم شده، همه ی عناصر و ساختار کلی سریال عاشقانه حاصل نگاه تیپیکال هادی به آدم های یک جامعه است، هر چند در نگاه کلی به شکل زندگی این آدم ها شاید یک حس حسادت به مخاطب منتقل شود اما هادی سعی کرده با چیدمان اتفاقات و بحران های در هم تنیده شده این آرامش را برهم بزند و به بیننده بگوید که قشر مرفه جامعه هم دغدغه ها و بحران های یکسانی نسبت به دیگر قشرها دارد اما روش مواجه شدن با بحران ها متفاوت است.
در این سریال به نوعی عشق در لایه های زیرین قرار گرفته به طوری که هادی ترجیح داده تا عشق را در قالب امروزی تر به بیننده اش منتقل کند، از آنجایی که نوع برخورد و ابراز عشق در جامعه امروز شکل عوض کرده است هادی با در نظر گرفتن ریشه های عاشقانه فارغ از تعریف سنتی اش این سریال را روایت کرده است، عشقی نهفته که در ذات هر کدام از این شخصیت ها وجود دارد اما لجاجت و غرور باعث شده تا آن عشق مهجور بماند، اساسا این عشق از پگاه و سهیل آغاز می شود، پگاه به دلیل مرگ جنین که سهیل را بانی آن می داند پرخاشگر شده و در جمع دوستانه سهیل را تحقیر می کند، اما هر چه قدر که سریال جلو تر می رود معلوم می شود که پگاه جدایی از سهیل را می پذیرد اما هنوز او را دوست دارد ولی غرور یا کینه جلوی ابراز عشق او را می گیرد رضا هم برخلاف رضایت پدرش با ریحانه ازدواج کرده و در زمانی که ریحانه سرطان داشته او را ترک نکرده، سریال عاشقانه نوع عشق ورزی در جامعه ی امروزی را به درستی نشان می دهد حتی نوع رابطه ی پیمان و درسا که با صوری بودن در ازای گرفتن مبلغی پول شکل می گیرد اما به مرور زمان تبدیل به یک عشق و ازدواج می شود که البته به دلیل مختصات شخصیتی پیمان بعید می رسد که آن عشق دوام زیادی داشته باشد.
نکته ی مهم در سریال های شبکه خانگی این است که بعد از چند قسمت قصه کم می آورد اما در عاشقانه قصه کم نمی آورد و می تواند با خرده اتفاقات به خصوص با حضور شخصیت پیمان بیننده را سرگرم کند اما انگار روندِ قصه کم جان می شود، این اتفاق از مرگ گیسو به بعد می افتد و سریال هر چقدر که جلوتر می رود چرخه ی درام آرام تر حرکت می کند هادی ریتم را کُند می کند و چند کلیپ نمایشی با صدای فرزاد فرزین و فریدون آسرایی در سریال می گنجاند تا بتواند به آدم های دیگر مثل هدیه یا پیمان و درسا هم برسد چارچوب اصلی عاشقانه با یک تعلیق به تکامل می رسد و حالا بعد از گره افکنی های مختلف باید قصه به یک ثبات منطقی برسد اما به چه شکلی ؟ در قسمت آخر هادی تصمیم می گیرد که گیسو زنده شود و حاج یونس به زندان برود و پرونده ی پول شویی و اختلاس و رانت خواری حاج یونس رو شود، هادی نمی خواهد با این سریال به بیننده درس اخلاق بدهد و راه درست یا نادرست را گوشزد کند اما کلیت سریال می تواند نکته های مهمی از روش زندگی را به بیننده انتقال بدهد به طوری که بیننده خودش می تواند از کلیت سریال برداشتِ اخلاقی کند.
منوچهرهادی می توانست این سریال را تا سی قسمت هم ادامه بدهد اما دوام و اندازه ی عاشقانه مطلوب به نظر می رسد چرا که در این هفده قسمت تا حدودی ابعاد و چارچوب قصه حفظ شده و هادی توانسته سریالی مخاطب پسند و البته سانتی مانتال بسازد، کلیت عاشقانه از نوع پوشش و آرایش چه در مردان و چه در زنان نشان دهنده ی جامعه ی امروز است، جامعه ی بی عشق همراه با آدم های جاه طلب که برای بدست آوردن پول و ارتقاء سطح زندگی از یکدیگر سوءاستفاده می کنند.
منوچهر هادی به درستی توانسته قصه را روایت کند و برای آن قالب و ابعاد مشخصی را انتخاب کند از سوی دیگر انتخاب بازیگر در چنین سریال هایی از مهم ترین عامل برای جذب مخاطب به حساب می آید محمدرضا گلزار توانسته به فروش این فیلم و بیشتر دیده شدنش کمک کند اما بازی گلزار در بعضی از سکانس ها کنترل نشده به نظر می رسد و هیچ رشدی در بازی او دیده نمی شود؛ حضور هومن سیدی از گلزار در این سریال چشمگیرتر است بعد از چند قسمت بیننده ها به دلیل بافت شخصیتی سیدی و تکه پرانی هایش جذب سریال می شوند، وجود کاراکتری مثل پیمان به عنوان یک جوان با شخصیتی خاکستری حال و هوای سریال را تغییرمی دهد و خشک بودن بعضی از سکانس ها را می شکند همان طور که گفته شد پیمان یک شخصیت خاکستری ست اما صادق ترین کاراکتر این سریال است اگرچه بعضی از رفتارهایش موجه به نظر نمی رسد اما پیمان در بعضی از مواقع درام را جلو می برد و کمک می کند تا گره گشایی اتفاق بی افتد، مطمئنا سیدی شخصیت پیمان را درک کرده که توانسته قالب بازی اش را درست انتخاب کند در دراماتیک ترین سکانس ها پیمان لحن کمیکی دارد که برای بیننده جذاب به نظر می رسد این شیوه در بازی باعث شده در بعضی از سکانس ها بازی پارتنر سیدی به درستی دیده نشود.
به هر حال عاشقانه با پارامترهای مشخصی بعنوان یک اثر سرگرم کننده توانست مخاطب زیادی را به خودش اختصاص بدهد وجود این سریال های سرگرم کننده که در شبکه خانگی توزیع می شوند در برابر بی کیفیت بودن سریال های صداوسیما غنیمت به حساب می آید.