هدف از ازدواج

با ازدواج، فرصتى پیش مى‏‌آید که کمى هم به فکر خودمان باشیم و به جاى آنکه مثل عروسک‏‌هاى خیمه شب بازى در دست دیگران بچرخیم، به میل خودمان زندگى کنیم.

هدف از ازدواج

رکسانا خوشابی؛ کارشناس ارشد مشاوره

 

کمتر کسى را سراغ دارم که در زندگى خانوادگى خود، کمبود یا محرومیت‌‏هایى را تجربه نکرده باشد و از این نظر آسیب یا اختلال‏‌هاى جزئى و کلى دامنگیرش نشده باشد.

البته خود این کمبود و نقصان‌‏ها هم ابعادى دارند. مثلاً بعضى از ما از کمبود محبت، عاطفه و صمیمیت در رنج بوده و برخى دیگر، از کمبودهاى مالى و امکانات در عذاب افتاده‌‏ایم.

گاهى هم گرفتار کمبود که چه عرض کنم، گرفتار فقر فرهنگى - اجتماعى خانواده‏‌هایمان شده‏‌ایم، مثل زمانى که خانواده‏‌های‌مان به خاطر ناآگاهى و به جاى آموزش‏‌هاى صحیح، از ترس آنکه مبادا خطایى از ما سر بزند، یا گرد آلودگى‌‏هایى دامن‌مان را بگیرد، ما را در یک قفس بدون میله، حبس کرده‏‌اند! و سال‏‌ها، مثل یک زندانى گناهکار به ما نگاه، یا با ما رفتار کرده‌‏اند!

از پایمال شدن حق و حقوق هم دیگر نمى‏‌گویم، چون علاوه بر والدین ناآگاه، اکثراً از خواهر و برادرهاى بزرگ‏تر هم به اندازه کافى حرف زور شنیده و حتى کتک نوش جان کرده‌‏ایم یا در جنگ‌‏هاى سرد و زیرزمینى غنایم جنگى را به نفع آنها، از کف داده‏ایم!

گمان نکنم لازم باشد تمام عذاب‏‌هایى را که از کودکى کشیده‌‏ایم، یا نداشته‏‌هایى را که باید مى‏داشتیم، یا محبت و توجه‏‌هایى را که از دریافت‌شان محروم بوده‏‌ایم لیست کنم تا با هم به این نتیجه برسیم که احتمالاً وقت آن رسیده که بعضى از آنها را جبران کنیم.

اما واقعاً چطور مى‏توان این همه کمبود را یکجا جبران کرد؟ مسلماً جبران آنها در همان محیط خانوادگى پر آسیب، بعید است و باید شرایط مناسب و موقعیت بهترى براى این جبران یافت. اما چنین شرایط و موقعیتى را کجا مى‌‏توان پیدا یا فراهم کرد؟

در محیط‌هاى کارى یا تحصیلى، یا در کوچه و خیابان که نمى‏‌شود این همه کمبود را جبران کرد، در نتیجه باید محیط و شرایطى را فراهم کرد که بستر مناسبى براى جبران نقصان‏‌ها و ارضاى نیازها باشد.

این موقعیت و این بستر مناسب، در فضاى ازدواج، احتمالاً مى‏‌تواند فراهم شود، اما ببینیم چگونه؟

ازدواج بر اساس محبت، نه خودخواهی

ازدواج، به هر حال، براساس نوعى محبت شکل مى‏‌گیرد، این محبت گاهى اوقات از همان اول پررنگ است و گاهى هم چندان پر رنگ نیست.

اما کمرنگ یا پررنگ، نمى‌‏توان وجود آن را انکار کرد. از طرفى به هر حال در فضاى ازدواج، دیگر یک پدر و مادر سخت‌گیر، خسته یا پر مشکل بالاى سرمان نیستند که انتظار داشته باشند به دستورات آنها عمل کنیم!

خواهر و برادرهاى بزرگ‏تر و قوى‏تر هم نیستند که بخواهند به ما زور بگویند یا نظر و تمایلات خود را به ما تحمیل کنند.

در این فضا، قدرت در دست خود ماست و مى‏توانیم از آن استفاده‏اى را که لازم است بکنیم و کمبودهایى را که داشته‏‌ایم جبران کنیم.

مثلاً مى‏‌توانیم هر کارى بخواهیم انجام دهیم، به هر جا دلمان مى‌‏خواهد برویم، با هر کسى که دوست داریم معاشرت کنیم و... انگار دیگر سکان کشتى در دست خود ماست پس هر تصمیمى را که لازم بدانیم مى‌‏گیریم و سر کشتى را به طرف هر ساحلى که بخواهیم کج مى‏‌کنیم.

بدین ترتیب فرصتى پیش مى‏‌آید که کمى هم به فکر خودمان باشیم و به جاى آنکه مثل عروسک‏‌هاى خیمه شب بازى در دست دیگران بچرخیم، به میل خودمان زندگى کنیم.

اما حتى در این جایگاه هم یک مسئله بزرگ وجود دارد، و آن اینکه غیر از ما، فرد دیگرى هم در همین فضا وجود دارد که همسر ماست و او نیز با کمبودها و محرومیت‌‏هاى خود، و شاید با گذشته‌‏اى پر نقصان مانند ما، به این زندگى مشترک قدم گذاشته و در آرزوى این باشد که جایگاهى براى جولان خواسته‌‏ها و رفع نیازهاى خود پیدا کند.

به طور قطع او نیز سلیقه، علاقه، نظر، میل، هدف و آرزوهایى دارد و شاید او نیز به خاطر رسیدن به آنها و ارضاى تمایلات خود، قدم به این حوزه گذاشته باشد. در این صورت، و در چنین حالتى، چه باید کرد؟

آیا حضور و نقش او را نادیده بگیریم و کار خود را انجام دهیم؟ آیا قدرت خود را به او نشان دهیم و ثابت کنیم تواناتر از اوییم؟ یا به یک جنگ سرد دیگر تن دهیم؟

شاید هم با قدرى زورگویى به هدف خود برسیم یا هر کدام اگرچه زیر یک سقف هستیم، به دنبال کار خودمان برویم و راه‌هاى فرعى یا بیراهه را بیازماییم؟

 

ازدواج، نه میدان مبارزه!

اگر بخواهیم منطقى وارد موضوع شویم، باید بگویم یکى از اولین و متداول‏‌ترین راه‌ها این است که وقتى در چنین شرایطى گیر مى‏‌افتیم یک مبارزه تمام عیار و درست و حسابى را آغاز کنیم که بتوانیم با پیروزى در آن، گوى قدرت را صاحب شویم.

چون حتى اگر به قصد مبارزه هم اقدامى نکنیم، در چنین شرایطى بالاخره پایمان به مبارزه کشیده مى‏‌شود.

چرا که به قصد جبران کمبودها آمده‌‏ایم و ناچاریم براى رسیدن به این هدف بجنگیم.

حداقل، در اینجا حریف یک نفر است و کافى است بر یک نفر غلبه کنیم. در حالى که قبلاً تعداد حریف‌‏ها حداقل چهار نفر بود و ما در موضع ضعف قرار مى‏‌گرفتیم و ناچار بودیم قدرت را واگذار کنیم.

وقتى مبارزه آغاز مى‌‏شود از روش‌‏هاى متفاوتى مى‏‌توان کمک گرفت. این روش‌‏ها از قلدرى گرفته تا نرمى، محبت و لوس کردن خود، امتداد پیدا مى‌‏کند و نهایتاً ممکن است چند حالت پیش بیاید: یکى اینکه ما پیروز شویم و طرف مقابل شکست بخورد؛ در این حالت او به اصطلاح کوتاه مى‏آید و چون قدرت از آن ما مى‏‌شود مى‏‌توانیم اهداف خود را عملى کنیم.

حالت دوم این است که همسرمان پیروز شود و ما شکست بخوریم. بدیهى است که در این صورت هم، قدرت از آن او مى‌‏شود و آنچه را مى‏‌خواهد مى‏تواند عملى کند.

حالت سوم هم این است که هر دوی‌مان شکست بخوریم، یعنى انگار به دلیل اینکه قدرت‏‌های‌مان تقریباً مساوى‏اند یا هیچ‏کدام بر دیگرى پیروز نمى‏‌شویم یا پیروزى‏‌ها و شکست‌‏هاى هر دو طرف‌مان مقطعى است، یعنى در یک مقطع، ما پیروز مى‏‌شویم و در مقطعى دیگر، طرف مقابل.

در این حالت هم، سر و کار ما، با برد و باخت‌‏هاى مقطعى است و تا بیاییم قدرتى از خود نشان دهیم، فرصت‌مان تمام مى‏‌شود و طرف مقابل، تجدید قوا کرده و قدرت را مجدداً به دست مى‏‌گیرد.

یعنى، با کاهش انرژى یک طرف، طرف مقابل خود را احیا مى‏‌کند و خلاصه این چرخه، مرتباً ادامه پیدا مى‏‌کند.

اما، چه مبارزه به نفع ما تمام شود، و چه به سود طرف مقابل، یک اشکال اساسى و قدیمى، همچنان پابرجا مى‏‌ماند و آن اینکه باز هم، یک طرف موضوع، همان نقش قبلى را که در زندگى پر نقصان و محروم پیشین داشته ایفا مى‏‌کند.

یعنى مجدداً یک زندانى داریم و یک زندانبان که منتها این بار همسر اوست!

به این ترتیب اگرچه به ظاهر شرایط تغییر کرده اما نه تنها چیزى براى طرف زندانى شده رخ نداده، بلکه نقصان و کمبود بدترى برایش پیش آمده، چرا که حداقل، زندانبان قبلى، کسانى بوده‌‏اند که از روى محبت کور، ناآگاهى و عدم توانمندى‏‌ها و مهارت‌‏هاى تربیتى، دست به چنین کارى زده بودند حال آنکه این یکى، صرفاً به خاطر جولان دادن خودخواهى خود، دست به این عمل زده است.

به همین دلیل، براى این طفلکى، موضوع عبارت است از چاله بیرون آمدن و در چاه افتادن. اما گمان مى‏‌کنید زندانبان یا همان طرف پیروز ماجرا، چه وضعى داشته باشد؟

شاید در نگاه اول به نظر برسد که این بنده خدا، میدان خوبى براى تاخت و تاز پیدا کرده و مى‌‏تواند به خواسته‌‏ها و هدف‌‏هاى خود برسد اما زندگى زناشویى بسیار متفاوت است و اگر کمى عمیق‏‌تر نگاه کنیم اولین چیزى که تشخیص خواهیم داد همان محصول مخربى است که حاصل ازدواج‏‌هایى از این نوع است.

آخر مگر برآیند انرژى یا برآیند ارتعاشات دو انرژى غالب و مغلوب که یکى خود و خواسته‌‏هاى خود را بر دیگرى تحمیل کرده، مى‏‌تواند مخرب نباشد؟

به همین دلیل است که پیروز، یا به ظاهر پیروز این میدان هم همیشه شاهد و ناظر به تحلیل رفتن طرف مقابل است، او دیگر همسر ندارد، بلکه یک برده دارد که خشم و کینه در او انباشته شده و سرانجام یا به شکل فوران یک آتشفشان خاموش، این خشم و کینه را بروز خواهد داد و یا به شکل یک بیمارى سایکوسوماتیک (منظور بیمارى‏‌هاى جسمى با علت روانى است که برخى به آنها، بیمارى‌‏هاى عصبى مى‏‌گویند) آن را به درون خواهد ریخت تا هر روز او را بیمارتر کند و بدین ترتیب طرف پیروز ماجرا اگرچه ممکن است در برخى حوزه‏‌ها گرد و خاک کند اما او نیز چیزهاى زیادى را باخته و از کف داده که شاید هرگز نتواند فقدان آنها را جبران نماید.

مثلاً او هرگز طعم حقیقى محبت، صمیمیت، دوستى و عشق خالص را نمى‏‌چشد.

او یک همراه و یک رفیق شفیق و یک همسفر ندارد، بلکه نهایتاً یک برده دارد که باید مطیع و مرید او باشد.

تازه به دلیل تضعیف و تخریب شریک زندگى، براى خود مقدار زیادى نتیجه عمل منفى ذخیره مى‏کند که شاید دیگر هرگز جبران نشود.

سوم اینکه از آنجا که زن و شوهر، حتى اگر منکر شوند در سرنوشت هم شریکند او نیز در بیمارى‏‌ها، ناراحتى‌‏ها، خشم و نقصان و فقدان‏‌هاى همسر خود سهیم خواهد شد.

اگر این دو، فرزند یا فرزندانى هم داشته باشند باز هم وضع بدتر مى‏‌شود چون الگویى منفى و ناکارآمد را در پیش چشمان آنها به نمایش مى‏‌گذارند و از طرف دیگر ارتعاشات منفى خود را بر آنها نیز وارد مى‌‏کنند...

معنای زندگی مشترک

 اما از همه اینها که بگذریم یک سؤال مهم و اساسى پیش مى‌‏آید و آن اینکه واقعاً معناى پیوند و ازدواج و همسرى این است و زندگى زن و شوهر، یک میدان مبارزه یا یک کارزار جنگى است؟

پس چرا هیچ‏کدام از منابع موثق نظیر کتاب آسمانی قرآن  و مراجع احادیث و روایات یا حتى کتب فلسفى، اجتماعى یا روانشناختى، از ازدواج چنین چشم‌‏اندازى به ما نشان نمى‏‌دهند و برعکس فضاى ازدواج را فضاى دوستى و انس و محبت معرفى مى‏‌کنند؟

«و او خلق را براى انس با هم جفت نر و ماده آفرید». (سوره نجم، آیه 45)

«اوست خدایى که همه شما را از یک تن بیافرید و از او نیز جفتش را مقرر داشت تا به او انس و آرام گیرد...» (قسمتى از آیه 189 سوره اعراف)

«و باز یکى از آیات لطف الهى این است که براى شما از جنس خودتان جفتى بیافرید که در بر او آرامش یافته و با هم انس گیرید و میان شما رأفت و مهربانى برقرار نمود و...». (سوره روم آیه 21)

چرا هیچ سخنى از مبارزه یا برد و باخت یا غالب و مغلوب نیست؟ آیا این گویاى آن نیست که فرصت ازدواج، به منظور دیگرى در اختیار انسان گذاشته شده باشد؟

روانشناسان هم معتقدند ازدواج به طور کلى پیوند دو شخصیت است با حفظ نسبى استقلال هر یک از طرفین، براى همکارى متقابل، نه براى از بین بردن یک شخصیت به خاطر تکمیل خواسته‏‌هاى دیگرى.

به عبارت دیگر، ازدواج قراردادى است رسمى، براى پذیرش یک تعهد متقابل جهت زندگى خانوادگى، که آدمى را در خط سیر معین و مشخصى از زندگى قرار مى‏‌دهد.

این قرارداد با رضایت و خواست طرفین، برمبناى آزادى کامل دو طرف منعقد شده و در سایه آن روابطى بس نزدیک بین آن دو پدید مى‏‌آید.

دیدگاه‌‏هایى که ازدواج را فضاى محبت و گذشت و رأفت و انس و فداکارى مى‏‌دانند، به همین جا ختم نمى‏‌شود و گمان نکنم در هیچ‌‏یک از سخنان بزرگان، یا در کتب دینى، فلسفى، جامعه‏‌شناختى یا روانشناختى بتوان به تعریفى غیر از اینها رسید و ازدواج را فضایى براى رشد خودخواهى یا مبارزه‌‏اى براى نهادینه کردن منیت دانست.

بنابراین به نظر مى‌‏رسد ما نیز باید ازدواج را به همان قصد و نیتى که گذاشته شده و بر همان ارکانى که بنا شده بشناسیم و انتظارات و برداشت‌‏هاى شخصى و عامیانه را کنار بگذاریم و باور کنیم که ازدواج، مبارزه‏اى براى رفع نیازها و کمبود و نقصان‌‏ها نیست و بسیار بعید به نظر مى‌‏رسد که خداوند فرصت مبارزه را در فضاى انس و رأفت و محبت به بشر پیشنهاد کند؛ برعکس، این فضایى است که خداوند از خود ما جفتى را برایمان در آن قرار مى‏‌دهد تا در کنار او و با او آرام گیریم و هم او، بین ما دوستى و رحمت و شفقت قرار مى‌‏دهد تا به ساده‌‏ترین شکل و لذت‏‌بخش‏ترین حالت بتوانیم از خود بیرون آمدن و گذر از خودخواهى را تجربه کنیم.

به نظرم کسى که بتواند از خود به درآید و خودبینى و خودخواهى را کنار بگذارد، نه تنها مفهوم ازدواج، بلکه احتمالاً معناى کامل و حقیقى زندگى دنیایى را فهمیده و به سمت کمال حرکت کرده است!

اگر موقعیت و شرایطى وجود داشته باشد که بتواند فرصت این فرارَوى (تکامل) را در اختیار ما قرار دهد، نباید از آن غفلت کرد.

ازدواج، یکى از این موقعیت‏‌هاست، یعنى این خاصیت بالقوه را دارد که اگر درست انجام شود، با از بین بردن خودخواهى که مانعى اساسى براى رسیدن به کمال است، به تعالى انسان کمک مى‌‏کند.

پس هر ازدواج یک فرصت است، فرصتى براى فرا رفتن از خود.

آیا به همین دلیل نیست که خداوند از خود ما، جفتى برایمان قرار داده و دوستى، مودت و رحمت را هم میان ما نهاده تا به واسطه این جفت و این مودت و رحمت، فرصتى فراهم شود تا از خود به درآییم، آن هم نه با رنج و زحمت که به واسطه محبت و دوستى و عشق به دیگرى؟ و در پرتوى این فراروى از خود، به تجربه بالاترى دست پیدا کنیم؟

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان