این شاعر در گفتوگویی با ایسنا بهمناسبت تولد 59سالگیاش، در ابتدا خود را اینگونه معرفی کرد: غلامحسین چکهندینژادم، متولد سوم شهریور 1337 بیرجند، خراسان جنوبی. من از نیمه دوم دهه 50 به صورت جدی وارد عرصه ادبیات شدم و سبک شعری من، سپید است. اولین شعرم سال 56 در مجله پایتخت چاپ شد. اولین کتابم «سرود باران» نام دارد که در سال 66 منتشر شد. عنوان مجموعه شعر دوم من «شیار شامگاه» است که در سال 69 منتشر شد. مجموعه شعری نیز با عنوان «زمان را از تو میگیرد» دارم که در سال 79 منتشر شد. «رازهای زیروج» (سال 87) و «بادام تلخ» (سال 88) کتابهای دیگر من هستند. سال گذشته نیز مجموعه شعری از من با عنوان «آرامش اکنون تو» توسط بابک صحرانورد به زبان کردی ترجمه شد.
او همچنین درباره ورود خود به عرصه ادبیات و شعر گفت: یادم میآید آن سالها یک افسر ترک در بیرجند خدمت میکرد که خیلی اتفاقی با او دوست شدم. او سبب آشنایی من با شعر نیما شد و این آشنایی با شعر نیما به ویژه شعر «آی آدمها» جرقهای بود که من بهصورت جدی وارد ادبیات شوم. البته بعد از آشنایی با اثر نیما سراغ شاعران دیگر مانند احمد شاملو و فروغ فرخزاد رفتم و قدم به قدم با آثار آنها و آثار شاعران جهان مانند مایاکوفسکی و ناظم حکمت آشنا شدم و بهصورت جدی پیگیر شعر امروز جهان و ایران شدم.
چهکندینژاد با بیان اینکه فضای شعری حاکم بر خراسان بویژه در خراسان جنوبی به شدت سنتی است، اظهار کرد: من به نوعی سنتشکنی کردم و سراغ شعر سپید رفتم. الان اوضاع عوض شده اما همچنان شعر کلاسیک حرف اول را میزند. عشقی که در من برای شعر سپید به وجود آمده بود باعث شد که اهمیتی ندهم که چه کسی چه کار میکند. آن سالها در بیرجند شب شعر برگزار میشد، فضای حاکم بر شبهای شعر نیز شعر کلاسیک بود. یادم میآید زمانی که دیگران شعر میخواندند حضرات بهبه و چهچه میکردند و کف و هورا میکشیدند، من میرفتم شعرم را میخواندم، برایم مهم نبود مخاطب داشته باشد یا نه، زیرا من ابتدا برای خودم شعر میگفتم و ممکن بود مخاطب از شعرم خوشش بیاید. من به کار خودم اعتقاد و آن را دوست داشتم.
این شاعر درباره ویژگیهای شعر خود نیز اظهار کرد: من شعر خودم را بیشتر زندگی کردهام، یعنی همه شعرهای من تکههایی از زندگی من است. عناصر شعرهای من الهامگرفته از طبیعت و از فضایی است که در آن زندگی میکنم. من سعی میکنم درگیر بازیهای زبانی نشوم. خیلی از دوستان و منتقدانم بعد از چاپ مجموعه «سرود باران» میگفتند تو زبان خود را در شعر پیدا کردهای.
او افزود: من معتقدم زبان شعر باید ساده باشد تا تمام قشرها بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند. هرکسی ظرفیتی دارد و نسبت به ظرفیت خود از شعر برداشت میکند. من سعی کردم از پیچیدهگویی دوری کنم و برای قشر خاصی شعر نگویم. مثلا برخی از شاعران نخبهگرا هستند و فکر میکنند باید برای نخبهها شعر بگویند. من به چنین چیزی اعتقاد ندارم. شعر من رونویسی از طبیعت و رونویسی از چیزی است که واقعا با آن زندگی کردهام، سعی نکردهام شعرم غیرواقعی باشد، شعر من واقعی است. صدای شعر من راه خود را پیدا کرده است و میتوانم بگویم شعر من حداقل در ایران شنیده شده است.
چکهندینژاد همچنین خاطرنشان کرد: هیچگاه در آثارم شعری در ستایش از جنگ ننوشتهام و شعرم خشونتطلب نیست، فضای حاکم در شعر من صلحطلبی است؛ زیرا معتقدم کاربرد شعر از گلوله بیشتر است و یک شعر میتواند هزاران نفر را به خاک و خون بکشد. من بیشتر به عشق و زندگی علاقه دارم.
او درباره مشکلات خود برای چاپ کتابهایش با توجه به دور بودن از پایتخت گفت: یادم میآید سال 66، که اولین کتابم را میخواستم چاپ کنم با توجه به اینکه خراسان جنوبی از مرکز دور است، مصطفی زمانینیا که من اصلا او را ندیده بودم تمام زحمات کتابم را کشید، من همیشه ممنون او هستم زیرا بدون هیچ چشمداشتی و با عشق و علاقه چاپ کتاب من را پیگیری کرد. زمانی که کتابم چاپ شد تازه او را دیدم. سال 60 اینگونه نبود که وزارت ارشاد قبل از چاپ، کتاب را ببیند. آن زمان ابتدا کتاب چاپ میشد، پنج نسخهاش را به وزارت ارشاد میبردند و اگر کتاب مشکلی داشت، خمیر میشد. آن زمان کتاب من مشکلی پیدا نکرد.
این شاعر با بیان اینکه سه مجموعه شعر دارد که هنوز آنها را چاپ نکرده است درباره دلیل آن بیان کرد: واقعیت این است که خودم سختگیرتر شدهام و کارهایم را ویراستاری میکنم. از طرفی دوست ندارم کتاب را به هر کسی بدهم. دغدغه من پخش کتاب است و میخواهم مطمئن شوم کتابم پخش میشود. اینها مسائلی است که باعث میشود علاقه زیادی به اینکه سریع کتاب را به ناشری بسپارم، نشان ندهم، البته دوری از مرکز نیز بیتأثیر نبوده است.
او درباره یکی از مجموعه شعرهای خود که هنوز چاپ نشده است گفت: در این مجموعه با شعر نگاهی به میراث فرهنگی خراسان جنوبی داشتهام، یعنی بناهای باستانی و فرهنگ این استان را با زبان شعر سپید گفتهام. کل این مجموعه فضایش فضای میراث فرهنگی است. خیلی از دوستان من میگویند چنین کاری تاکنون در ایران انجام نگرفته است.