آیا ناکنون از خود پرسیدهاید چه تفاوت اساسی بین یک دانشمند که در حوزهی پزشکی کار میکند با دانشمندی که در مثلاً حوزهی فیزیک کار میکند وجود دارد؟ در نگاه نخست، یا به عبارت دیگر در نگاهی کاملاً مادی، موضوعات مورد مطالعهی هر دو دانشمند از یک نوع است و مشابهتهای فراوانی با هم دارند. مثلاً همان طور که فیزیکدان به مطالعهی قوانین حاکم بر پدیدههای مختلف طبیعی میپردازد یک پزشک نیز به مطالعهی قوانین مختلف حاکم بر بدن انسان که جزیی از این طبیعت است و از قوانین همین طبیعت تبعیت مینماید میپردازد. از نظر فیزیکدان همواره دو بار اکتریکی مثبت و منفی یکدیگر را جذب میکنند و تحقق خلاف آن را انتظار ندارد. از نظر یک پزشک نیز علائم یک بیماری شناخته شدهی خاص بلاتغییر است و انتظار ظهور علائم جدیدی برای آن بیماری ندارد. از این منظر میتوان چنین پزشکی را همچون آن فیزیکدان، دانشمندی جبری به حساب آورد که یا اعتقادی به رخ دادن وقایعی در عالم پزشکی سوای آنچه در قالبهای فیزیک و شیمیایی فورموله شده است ندارد یا به راحتی آنها را نادیده میگیرد و اهمیتی به آنها نمیدهد یا حتی بدون رسیدن به دلیلی بیاهمیتشان میشمارد. اما حقیقت این است که تفاوتی اساسی بین دو عالَم پزشکی و فیزیک وجود دارد. موضوع مورد بررسی یا عمل، در پزشکی موجودی جاندار است در حالی که موضوعات مورد بررسی در فیزیک بیجانند یا جنبهی حیاتی آنها مورد نظر نیست. هدف پزشک، درمان بیمار است و برای رسیدن به این هدف به علم آموزی در این زمینه پرداخته است و مکانیسم بیماری و مکانیسم شفا را آموخته است و اکنون میخواهد آن علومی که در این رابطه فرا گرفته است را روی سوژههای بیمار خود پیاده کند. او چنین میکند و موفق میشود بیمار را درمان کند. اما اگر این پزشک مشاهده نماید که به طریقههای دیگری، که عمدتاً جنبهی تجربی و مرتبط با روان دارند و به صورت کلاسیک و علمی دسته بندی و مطالعه نشدهاند و احتمالاً ماهیتاً نیز قابلیتی برای این کار ندارند، نیز این بیماری درمان میشود و بعضاً نتایج بهتری نیز به دست میآید منطقی نیست که وجود عینی آن روشها را صرفاً به دلیل عدم اطلاع از چگونگی عملکرد آنها انکار نماید. درواقع لازم است دانشمندان علوم پزشکی خود را متقاعد کنند که در حیطهای وارد شدهاند که صرفاً با یک ماشین مکانیکی سرو کار ندارند بلکه این ماشین مکانیکی دارای خاصیت کمتر شناختهای به نام جان یا روان یا حتی روح است. درست است که انتظار نیست که یک پزشک، فلسفه نیز بداند هم چنان که این انتظار در مورد یک فیزیکدان یا هر دانشمند تجربی دیگر نیز وجود ندارد، اما انتظار نیز نیست که یک دانشمند چشمان خود را بر واقعیات عینی موجود ببندد. پس ناگزیر یک پزشک دانشمند باید قبول کند که بیش از بقیهی دانشمندان به مسألهای به نام جان و روان و روح نزدیک و بیشتر از بقیه با این موضوعات باید سرو کله بزند. امروزه بسیاری از روشهای غیرکلاسیک درمانی مؤثر در شاخهای تحت عنوان پزشکی مکمل طبقهبندی میشود. مسلماً اگر وجود درمانگریهای روانی پذیرفته شود باید در این شاخه جای داده شود. یکی از مهمترین روشهای درمانگری روانی، هیپنوتراپی یا استفاده از هیپنوتیزم یا هیپنوز در درمان بیماریهاست.
آنچه در ظاهرِ کارِ هیپنوتیزم به نظر میآید این است که با آمادگی سوژه، که ممکن است بیمار باشد، عملیات تلقین بر روی او صورت میگیرد تا به تدریج به حالتی از خلسهای هوشیارانه که در آن هیپنوتیسم کننده میتواند تلقینهایی را به او اعمال کند فرو رود. متأسفانه گاهی فکر جبری و ابزاری برخی از علم زدگان حتی سعی میکند برای اینگونه پدیدههای روانی را نیز توجیهی غیرروانی بیابد و مثلاً مسألهی تلقین را از دیدگاه روانشناسانه خیلی پررنگ نماید. حقیقت این است که باید پذیرفت چیز ناشناختهای به نام روان یا روح در کالبد فیزیکی موجودات جاندار به گونهای مبهم و نه چندان قابل تعریف وجود دارد، و مهمتر از آن این که باید پذیرفت که حضور این چیز غیر قابل تعریف بعضاً بر عملکردهای فیزیکی-شیمیایی این کالبد مؤثر است. البته همین طبیعت غیر قابل تعریف بودن این چیزِ موجود که در وجودش نمیتوان شک کرد کافی است که غیر قابل پیش بینی بودن و بعضاً تکرار پذیر نبودن این تأثیرات را توجیه کند. اشکال در قصور علمی ما بر چیزی موجود است و نمیتوانیم برای نپذیرفتن این قصور صورت مسأله را پاک کنیم. پس ناچاریم با این چیز و تأثیرات گاه غیر قابل پیش بینیاش کنار بیاییم. و جالب این جاست که درست همان زمانی که تصمیم به کنار آمدن با آن میگیریم و به وجودِ مؤثرش ایمان میآوریم تأثیرات آن برای ما بیشتر قابل پیش بینی میشود و گویا آن چیز نیز به ما رو میکند و اجازهی بهرهبرداری بیشتر از خودش را برای درمان بیماریها به ما میدهد. همین امر است که در هیپنوز به این صورت جلوهگر میشود که برای مؤثر بودن این روش باید سوژه کاملاً به آن ایمان و اعتقاد د اشته باشد. در واقع آنچه در این روش، تلقین نامیده میشود مستلزم آموزش سوژه به ایمان آوردن به موضوعِ این روش یا اصلاً به روان میباشد. از این نظر است که بسیاری اعتقاد دارند هیپنوتیزم در واقع چیزی جز خودهیپنوتیزم نیست که تلقین کننده در آن تنها نقش کمک کنندهای به سوژه را دارد تا وارد در خودهیپنوتیزم شود. در واقع در این روش، سوژه اولاً به وجود روان و روحِ خود و به وجود قدرت آنها بر تأثیرگذاری بر مکانیسمهای حیاتی بدنش ایمان میآورد و سپس آگاهانه، حتی اگر به ظاهر در حالتی خلسهگونه، از روان قدرتمند خود میخواهد یا حتی به آن دستور میدهد که عملیاتی درمانی یا کمک درمانی را روی بدنش انجام دهد. پس از آن، تأثیرات این تداخل روان منقاد شده بر بدن ظاهر میشود. این روشی جدید نیست و بشر از دیر باز گرچه نه به صورت عمومی به این روش پی برده بود و بعضاً از آن استفاده مینمود. مثلاً در هند قدیم و جدید و نیز حتی در قبایل عقب افتادهی آفریقایی از این روش برای تسکین درد و نیز معالجهی بیماریهای جسمی و روحی استفاده میشده و میشود. متأسفانه بشرِ علم زده که دیرتر از انسانهای سادهی قبایلی به قابلیتهای این روش پی برد و واقعیت آن را نمیتوانست انکار کند سعی کرد توجیهاتی علمی برای آن دست و پا کند و مثلاً آن را خواب مغناطیسی نامید و نوعی خاصیت فیزیکی مغناطیسی را برای آن قائل شد تا بلکه به گونهای آن را به دانستههای خود نزدیک کند در حالی که هیچ تأثیر مغناطیسی فیزیکی در این پدیده وجود ندارد.
همانگونه که گفته شد ما باید با پدیدهی موجود غیرقابل تعریف روح و روان به طور کامل کنار بیاییم تا بتوانیم از ثمرات آن بهرهمند گردیم، و این یک واقعیت است چه آن را دوست داشته باشیم یا نه.
پدیدهی هیپنوز در حیطهی موضوعات فراروانشناسی میگنجد. از بین این موضوعات بیش از همه همین هیپنوز است که به خاطر سادگی روش انجام آن عمومیت بیشتری پیدا کرده است و از سوی پزشکان نیز بیشتر پذیرفته شده و کاربردیتر گردیده است. پدیدههای دیگر فراروانشناسی درحال حاضر کمتر کاربردی هستند گرچه مطالعهی آنها توسط محقق یا پزشک حداقل این فایده را دارد که ایمان و اعتقاد او به روان و روح و قدرت تأثیر گذارش را افزایش میدهد و او میتواند از پیامدهای عملی این اعتقاد در کار درمان خود بهرهمند شود. از جمله این پدیدههای فراروانشناسانه، دستان شفا بخش است. به این معنی که معلوم شده است که پزشکان یا درمانگرانی که دارای اعتقادات عمیقتری به معنویات و مسائل روحی و مذهبی باشند و نیز ایمان به تأثیر این اعتقاد خود در شفادهی بیمارانشان داشته باشند در درمانهای معمول خود که عمدتاً با دستانشان انجام میشود موفقیت بیشتری کسب میکنند. نمونهی قابل ذکر دیگری از این پدیدههای فراروانشناسی را بیان میکنیم. شیوهای در عکسبرداری به نام شیوهی کرلیان ابداع شده است که مبنای آن تخلیهی الکتریکی در گازهاست و با ثبت این تخلیههای الکتریکی یا جرقهها روی فیلم حساس یا وسایل جدید دیگر میتوان الگویی از مجموع این آثار تخلیهای به صورت تصویری کلی به دست آورد. تصاویری که به این روش از موجودات جاندار به دست میآید به وضوح با تصاویر مربوط به موجودات بیجان تفاوت دارد. حتی تصاویر اینچنینی مربوط به جانداران بیمار با تصاویر مربوط به همان جانداران در حالت سلامت متفاوت است. همین امر امروزه این روش را در بسیاری از مراکز درمانی به عنوان شیوهای از طب مکمل برای بررسی آثار بیماری و بهبود، متداول کرده است. آن چه در این جا در رابطه با این روش مورد نظر است کاربرد آن در پزشکی مکمل که شاید همچنان به تکرار پذیری و قابلیت پیش بینی پزشکی کلاسیک نباشد نیست بلکه ذکر این امر است که در تحقیقات کنجکاوانهی (غیر پزشکیِ) این روش مشاهده شده است که تصویر قسمتی از موجود زنده که به تازگی قطع شده است همچنان به وضوح ثبت میشود، چنانکه گویا سیالهی روان یا روح همچنان حتی پس از قطع عضو قالب اصلی خود را هنوز از دست نداده است. همین امرِ به ظاهر کوچک که شاید از لحاظ کاربردی به آن اهمیت داده نشود اثبات بزرگی در وجود روح و روان را در خود نهفته دارد.
هماکنون و نیز درگذشته درمانگران و پزشکان و دندانپزشکانی بودهاند که از روش هیپنوز به جای روشِ به هر حال ریسکی بیهوشی پزشکی استفاده میکنند روشی که بر خلاف روشهای بیهوشی کلاسیک تاکنون نتیجهی منجر به فوتی از آن گزارش نشده است. گرچه نه به طور جدی اما به هر حال در حال حاضر از هیپنوتیزم کم و بیش در محدودهی وسیعی از درمانها مثل تسکین، ترک اعتیاد، درمان ناهنجاریهای روانی، یبوست حاد، و رفع اضطراب استفاده میشود. مسلماً همچنان که در بالا بیان شد گسترش استفاده از هیپتوتراپی قبل از همت عالی و عملی نظام آموزشِ پزشکی نیاز به افزایش ایمانِ آموزش دهندگان و آموزش بینندگان به نادیدنیها دارد.