هفته نامه تجارت فردا - فاطمه شیرزادی: احمد کسروی در کتاب «در پیرامون شعر و شاعری» مینویسد: «اما خیام: اگر مقصود خیام ریاضیدان و ستارهشناس معروف است، ما او را از دانشمندان ایران میشناسیم و هرگز نامش را به بدی نبردهایم. و اگر مقصود آن خیام پنداری است که صدها رباعی به نام وی شهرت یافته، شگفت از شما که از یک سوی نام مسلمانی به روی خود دارید و از سوی دیگر او را از بزرگان میشمارید. من از مسلمانی میگذرم. آیا با راهی که این مرد برای زندگی نشان میدهد، مردمان میتوانند زندگی نمود؟ شب و روز مست بودن و دم غنیمت شمرده اندیشه آینده و گذشته را نکردن از خدا بیخبر و به همه چیز بیباور بودن -با چنین آیین چگونه میتوان راه زندگی پیمود؟!
اگر مرد یک خاندانی این راه را پیش بگیرد، جز نابودی آن خاندان چه نتیجه دیگری به دست میآید؟ اگر یک مرد پیروی از این آیین شوم بکند جز بدبختی و سیاهروزی چه بهره میتواند یافت؟! با این حال چگونه میتوانیم گوینده این رباعیها را از بزرگان ایران بشماریم؟ اینکه کسانی از اروپاییان هیاهو درباره این شاعر و رباعیهای او بلند کردهاند من چنین میپندارم که آن کسان مقصد سیاسی داشتهاند و مقصودشان از پا انداختن ایرانیان بوده است وگرنه هیچ خردمندی آن سرسامها را فلسفه نخواهد نامید.»
اظهارات کسروی درباره ادبیات و بزرگان شعر فارسی و برخی کارهای او مانند راهاندازی جشن کتابسوزان و به آتش کشیدن کتابهایی مانند «گلستان» و «بوستان» سعدی و دیوان حافظ که آنها را درخور آتش میدانست، بارها و بارها مورد نقد و بررسی قرار گرفته، اما هنوز چنین اظهاراتی هر از چند گاه یک بار به شیوههای مختلف مطرح میشود. البته به نقد کشیدن افکار شاعران بزرگ که برخی تمایل دارند دایرهای از تقدس گرد آثارشان بکشند، امری ناگزیر است و انسان مدرن و پرسشگر میتواند همه چیزی را به نقد بکشد و مفاخر و آثار این مفاخر نیز از این قاعده مستثنی نیستند. اما آیا سپهر اندیشه حکیم عمر خیام نیشابوری را میتوان با سادهانگاریهایی از جنس سخن کسروی، تحلیل کرد و جان کلام فیلسوفانه خیام را به عاملی برای سیاهروزی انسان تقلیل داد؟
درباره اتهام الحاد و بیدینی که کسروی به خیام شاعر روا میدارد، بحث بسیار طولانی است و در این مبحث نمیگنجد، اما به طور خلاصه میتوان به این دفاع تمامعیار غلامحسین ابراهیمیدینانی اشاره کرد که معتقد است: «او یک متفکر دردمند است و نهتنها ملحد نیست، بلکه یک موحد تمامعیار است.» الحاد البته گناه قدیمی خیام است و در طول اعصار همواره عدهای او را به این جرم متهم دانستهاند و به نظر میرسد کسانی که خیام را به الحاد متهم میکنند، ادامهدهندگان راه زاهدان دروغین زمانه خیام هستند که عبدالرضا مدرسزاده، قائممقام انجمن بینالمللی ترویج زبان و ادبیات فارسی، در گفتوگویی با ایرنا، درباره آنها میگوید: «زبان تند و تیز خیام در رباعیات، تازیانهای بر زاهدان دروغین و ریاکار است.»
اما درباره اتهام دیگری که کسروی به خیام وارد میکند و موضوع اصلی این پرونده است، میتوان به زندگی او مراجعه کرد. حکیم ابوالفتح عمر خیام نیشابوری، فیلسوف، ریاضیدان، ستارهشناس و شاعر شهیر ایرانی احتمالاً در سالهای 427 تا 510 خورشیدی در نیشابور زیست. تدوین گاهشماری جلالی که پایه تقویم امروزی ایران است از جمله مشهورترین تلاشهای علمی اوست. گاهشماری جلالی که در دوره جلالالدین ملکشاه سلجوقی تدوین شده و از همین رو به نام تقویم جلالی معروف شده است، توسط عدهای از ریاضیدانان ایرانی طراحی شده که حکیم عمر خیام نیشابوری در راس کار آنان قرار داشته است. این گاهشماری هنوز مبنای تقویم امروزی ماست. برخی دستاوردهای علمی خیام در علم جبر و ریاضیات نیز تا امروز باقی مانده است. اما در حال حاضر عمده شهرت خیام حاصل سرودن رباعیاتی است که در زمان حیاتش شناخته نشده بودند.
اگر خیام مروج مستی و بیاعتنایی به دنیا و توسعه زندگی انسانی بوده، چگونه است که او خود از بزرگترین دانشمندان، ریاضیدانان و منجمان ایرانزمین بوده که با گذشت نزدیک به هزار سال از زمانهاش هنوز مثلث خیام - پاسکال در مراکز آموزشی تدریس میشود و تقویم مورد استفاده امروز ایرانیان بر پایه تقویم جلالی این ریاضیدان بزرگ بنا شده است؟ اگر خیام مروج زندگی پوچگرایانه است، چرا خود از این شیوه زندگی پیروی نکرده و سالها در نجوم، ریاضی و فلسفه پژوهش کرده و از سرآمدان زمانه خود فراتر رفته تا جایی که امروز پس از گذشت نزدیک به هزار سال از زمانه زیست خیام هنوز آثار کوششهای علمی او نهتنها باقی است، بلکه مورد استفاده دانشگاهیان و ریاضیدانان قرار دارد؟
به نظر میرسد نگاه یکبعدی به رباعیات خیام و بیتوجهی به زندگی شخصی و زمانهای که او در آن میزیسته و تحلیل و قضاوت یکسویه درباره آثار این حکیم شاعر در چنین قضاوتهای یکسویه و سادهانگارانهای درباره او بیتاثیر نیست؛ نگاه یکسویهای که با معیارهای امروزین به بخش کوچکی از زندگی بزرگ خیام اشارهای میکند و بی که مقصد اصلی خیام را واکاوی کند و درکی از زندگی او داشته باشند که در میان متعصبان و متظاهرانی به سر شد که در خشکمغزی و تعصب چیزی از طالبان و داعش کم نداشتند. در چنین فضایی مقصود خیام از تاکید بر خوش بودن در حال چه معنایی دارد؟ نیمنگاهی به زندگی و زمانه خیام میتواند روشنگر مقصود اصلی او باشد. خیام در قرن پنجم هجری در نیشابور میزیست؛ آنطور که زرینکوب در «با کاروان حله» مینویسد: «روزگار او روزگار غریبی بود. در نیشابور بین رافضیان و اشعریان تعصب و اختلاف خونین بود.
حنفیان و شافعیان نیز دائم در نزاع بودند. در آن زمان مذهب اشاعره تقریباً هر نوع آزادی فکر را از بین برده بود. فرقه معتزله که تا اندازهای بوی آزادی به دماغشان رسیده بود در این زمان، چنان که مولف بیانالادیان میگوید، دیگر جز در بین بعضی از فقهای عراق طرفدار نداشت و فقهای خراسان که از اصحاب ابوحنیفه یا شافعی بودند همه تابع اصول اشاعره به شمار میآمدند. محیط آلوده به تعصب، و روح مذهبی خشک و قشری و بیگذشت آن عصر را در سیاستنامه خواجه نظامالملک میتوان دید و آنجا خواجه بزرگ آشکارا تمام فرق مخالف و تمام عقایدی را که با آرای اهل سنت مغایرت دارد بهشدت میکوبد و با نهایت صلابت همه را متهم به کفر و بددلی میکند.»
در چنین زمانهای و در سرزمینی که در آن غلبه اصلی با مذهب اشاعره بود که نقل را بر عقل ترجیح میدادند و دشمن آزادی فکر و فلسفه بودند، خیام خرد و خردگرایی را در مرکز زندگی و اندیشهاش قرار داد تا آنجا که اندیشیدن و طرح پرسش درباره معنای زندگی و فلسفه حیات محور اصلی رباعیات شد و نام او به عنوان یکی از چهار شاعر معروف به خردگرایی (در کنار فردوسی، رودکی و ناصرخسرو) در تاریخ ادبیات ثبت شد.
خیام معتقد است زندگی در این دنیا تنها واقعیتی است که ما انسانها از وجود آن اطمینان کامل داریم و در مقابل مکتب اشاعره متعصب که زندگی اینجهانی و مواهب آن را فرع و طفیلی میدانند، میگوید: «که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت». از همین نظرگاه است که فردی مانند عبدالحسین زرینکوب، نگاه خیام را مایه و محرک توسعه زندگی اینجهانی میداند و معتقد است بر اساس اندیشه خیام: «باید زندگی را با هر آنچه سبب توسعه و افزایش آن است جستوجو کرد و همان را غایت زندگی دانست.» بر این پایه میتوان گفت خیام مروج استفاده کامل از فرصت زندگی است و ساختن زندگی این دنیایی و لذت بردن هرچهتمامتر از مواهب این جهان گذران.
اما خیام شاعری مرگاندیش هم هست. او خردمندانه میداند که مرگ سرنوشت نهایی همه انسانهاست و هستی پیوسته به نیستی میپیوندد. این مرگاندیشی اندیشه و انگیزه غنیمت شمردن زندگی را در خیام صدچندان میکند. آیا شاعری که در مقابل نگاه متعصبان زمانهاش، احیاگر اندیشه به معنای زندگی و تامل در مرگ و توجه به زندگی کوتاه همین جهانی است، میتواند متهم شود به اینکه با تاکید بر دم غنیمتشمری، انسان ایرانی را از کار و کوشش برای ساختن زندگی دنیایی منع میکند یا مقصود او از این دم غنیمتشمری، غنیمت شمردن زندگی کوتاه این جهانی است که در میانه دو هیچ بزرگ پیش و پس از زندگی دنیایی قرار گرفته است؟ چه آنکه خرد او که خرد بشری است، نتوانسته به واقعیت زندگی پیش از تولد و آینده احتمالی پس از مرگ دست یابد و ناگزیر تنها واقعیت قطعی موجود را زندگی کوتاه و فانی همین جهانی میداند که باید هر لحظه از آن را غنیمت شمرد:
گر یک نفست ز زندگانی گذرد
مگذار کـه جـز بـه شـادمانی گذرد
هشدار کــه سـرمایه سـودای جهــان
عمر است چنان کـش گـذرانی گـذرد
پرسش دیگری که در این میان مطرح میشود این است که اساساً ادبیات چه نقش و کارکردی در زندگی انسان قرن بیستویکم دارد؟ آیا میتوان ادبیات فارسی و قلههای شعر کلاسیک را به عنوان متهمان توسعهنیافتگی ایران به محاکمه کشاند؟ فارغ از اینکه ادبیات چه کارکردی در زندگی بشری دارد، اگر کارکرد ادبیات را به نقشآفرینی منفی یا مثبت در توسعه اقتصادی فروکاهیم و فرض کنیم سنجیدن بخشی از اندیشههای مندرج در رباعیات خیام با معیارهای امروزی اندیشههای اقتصادی سنجشی رواست، آیا اندیشه خیام در تقابل با توسعه اقتصادی قرار میگیرد؟ چگونه ممکن است اندیشهای که بر زندگی این دنیایی تاکید دارد، دعوتگر رها کردن زندگی و ساختن زندگی دنیایی باشد؟ آیا اندیشههای عمیق فلسفی خیام به این علت که در نگاه کلان همه زندگی را زیر سایه گسترده مرگ میبیند، میتواند متهم به ترویج بیاعتنایی به توسعه باشد؟ آیا میتوان اندیشه خیام را در همسایگی اپیکوریسم قرار داد؟
حقیقت این است که خیام با تعمق در بزرگترین اسرار خلقت که به نظر میرسد از دیرباز تا امروز، بشر نتوانسته به پاسخ روشنی برای فهم پیچیدگیهای آن دست یابد، دچار حیرت و نوعی وحشت است و برخلاف ظاهرسازان و متعصبان زمانهاش در کمال یکرنگی و راستی در رباعیاتش به این حیرت و ناتوانی از فهم اسرار ازل اقرار میکند:
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه توخوانی و نه من
هست از پس پرده گفتوگوی من و تو
این پرده برافتد نه تو مانی و نه من
***
در دایــرهای کامــدن و رفــتن ماســت
او را نــه بــدایت نــه نهایــت پیداســت
کس مینزند دمی در این معنـی راسـت
کاین آمدن از کجـا و رفـتن بـه کجاسـت؟
***
ای آمــده از عــالم روحــانی تفــت
حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت
می خور چو نـدانی از کجـا آمـدهای
خوش باش ندانی به کجـا خـواهی رفـت
اما آیا این حیرت، این اقرار به ندانستن اسرار ازل و این دعوت به خوشباشی در فرصت کوتاه زندگی، به معنای رها کردن زندگی و کار و تلاش است یا برعکس، همه این معانی در نهایت با تاکید بر غنیمت شمردن زندگی این جهانی، انسان را به بهرهبردن هر چه تمامتر از این فرصت کوتاه دعوت میکند که لاجرم ساختن این زندگی و تلاش برای هرچه بهتر زندگی کردن و هرچه بیشتر بهره بردن از مواهب حیات دنیایی است؟
چه آنکه رباعیات خیام سراسر دعوت به این بهره بردن از خوشیهای حیات و لذتهای زندگی است کاملاً برخلاف اپیکور که لذتهای معمول زندگی انسانی مانند لذت غذا خوردن، لذت جنسی و حتی لذت جاه و مقام را تقبیح میکند، به تعبیری که به او منسوب است، به این خوشیهای تجملآمیز آب دهان میاندازد و فقط لذتی را توصیه میکند که آن را لذت منفعل و ساکن میداند مثل سلامتی چون معتقد است سایر خوشیها به دنبال خود خستگی میآورند. به نظر میرسد چنین اندیشهای نسبت چندانی با رباعیات خیام ندارد که سراسر تشویق انسان به بهره بردن از فرصت کوتاه زندگی است و هر جا تصویری از پوچی و تباهی جهان انسانی ارائه میکند همراه با دریغ و افسوس است؛ خیام دلبسته و مشتاق زندگی است و از ویران شدن مداوم این زندگی براثر مرگ، سخت بیمناک و اندوهگین است و از مرگ زیباییهای زندگی حیرتزده است:
ابر آمد و زار بر سر سبزه گریست
بی باده گلرنگ نمیباید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست