بیلبوردهای کنار جادهای یکی از شاخصههای نمادین منظرههای آمریکایی است که با تصویرسازیهای عجیبوغریب به مسافران خوشآمد میگوید و به آنها پیشنهادهایی از قبیل قهوه داغ، غذای دلپذیر و تختهای مطبوع هتل را میدهد و یا کسانی که در حال خروج هستند را با جملهای خودمانی مثل “شما الآن بر خواهید گشت ” بدرقه میکند. در بیلبورد مندرس درصحنه آغازین سومین فیلم مارتین مکدونا Martin McDonagh «سه بیلبورد بیرون از ابینگ، میزوری» Three Billboards Outside Ebbing, Missouri که بهطور خاص خندهدار و بسیار غنی است، هیچ اطمینان خاطر اینچنینی وجود ندارد. در عوض، آنها همچون خاطرههای ویران از دوران کامیابی و شادمانی جلوهگر هستند.
همراه با قطعه موسیقی با صدای باشکوه رنه فلمینگ Renee Fleming که شعر ایرلندی «آخرین رز تابستان» اثر توماس مور Thomas Moore را میخواند، تصویر چشمان میلدرد هایز (فرانسیس مکدورمند Frances McDormand) را از درون دنیای بیانتهای درد و خشمی که ساکن آن است، ثبت میکند.پس از قتلعام سرگرمکننده و بیدردسر «هفت روانی» Seven Psychopaths، مکدونا از فیلم اولش «در بروژ» In Bruges که یکی از بهترین آثارش بود، در این فیلم نیز به اوج بازگشته است. در این فیلم که نمایشی حیرتآور از استعداد شگفتانگیز مکدونا (که همچنین نقشهای دلخواهی را برای وودی هارلسون Woody Harrelson و سام راکول Sam Rockwell فراهم کرده) هست، با یک درام غمانگیز طنز از بیعدالتی فاسد، خشم شکسپیر گونه، محاسبه ناگواریها و رستگاری ناقص روبرو میشویم که ابعاد حماسی نمایش کلاسیک غربی را نمایش میدهد. حتی اگر فیلم طبق سلیقه عموم نباشد، شرکت فاکس سرچلایت میتواند با این فیلم بسیار موفق شود.
میلدرد ماهها است که از مأموران پلیس درباره رسیدگی به پرونده تجاوز وحشتناک و سوزاندن و قتل دختر نوجوانش خبر تازهای دریافت نکرده است. بنابراین دست به اقدامی بنیادی برای روشن کردن قوانین محلی میزند. پس از بازرسی اولیه درباره محدودیتهای قانونی در بیلبوردهای تبلیغاتی، او سه تبلیغ که پیامهای رک و بیپرده آن با فونت درشتی در پسزمینهای به رنگ قرمز خونین نوشتهشده را بالا میبرد. متن بهاینترتیب است: در حال مرگ به او تجاوز شده، و هنوز مجرمان دستگیر نشدهاند، فرمانده ویلوبی، این مسئله چطور امکانپذیر است؟
مارتین مکدونا
بیلبوردها در جادهای نصب شدهاند که سالها پس از ساخت آزادراه، متروک مانده است، اما فرمانده پلیس دیکسون (راکول) بهطور اتفاقی ازآنجا رد میشود و بیلبوردهایی که بهتازگی نصب شدهاند را میبیند. پس از حضور میلدرد در اخبار تلویزیون محلی با لباس مخصوص مبارزه برای یادآوری نقشههایش به پلیس، ویلوبی آهسته به اسب خود میگوید: “به نظر میرسد که جنگی در پیش رو داریم “.
ویلوبی سعی دارد تا استیصال خود از عدم وجود سرنخهای اصلی در این پرونده را با میلدرد در میان بگذارد اما وقتی اثری در او نمیبیند، به میلدرد میگوید که به سرطان بدخیمی دچار شده است. باوجود حمایت مردم شهر از این مرد خانواده و پلیس دوستداشتنی، میلدرد همچنان تسلیمناپذیر است. رابی پسر میلدرد (لوکاس هجز Lucas Hedges) که سعی در فراموش کردن غم از دست دادن خواهرش دارد، مادرش را تهدید میکند که به جمع معترضان خواهد پیوست. به نظر چارلی (جان هاکس John Hawkes) شوهر سابق میلدر که مأمور سابق پلیس نیز بوده، طرح بیلبوردها مملو از اهانت و تحقیر است.شخصیت میلدرد هایز یکی از مهمترین نقشهایی است که مکدونا تابهحال برای یک زن نوشته است. این نقش کاملاً برای مکدورمند ساخته شده است چراکه آن را بهخوبی ایفا کرده. لحن محکم، نفوذناپذیر و نترس بودن در خشم وابسته به کتاب مقدس او و امتناع از بازگشت، او را به قهرمانی ناقص اما بسیار اصیل تبدیل میکند که به هنگام لزوم بهسرعت زنی منعطف خواهد بود.
استعداد بیهمتای مکدونا برای جیغوداد کردن و دیالوگهای پر ناسزای او در این فیلم، هم در تبادل دو نفره و هم در تکگوییهای باشکوهش، بهحداعلای خود رسیده است. او اغلب به تصدیق شرارت نژادپرستی گاهبهگاه، همجنسگرا هراسی و دیگر شکلهای عقاید متعصبانه که بهجای آگاهی یافتن از اینترنت، بیشتر تحریک شده است، میپردازد. اما اگرچه فیلم به طرز گستاخانهای خندهدار است، طنز آن هرگز آسیبهای شخصیت کلیدی را تضعیف نمیکند.چندین صحنه دراماتیک قدرتمند وجود دارند (قطعاً هیچکدام بهاندازه صحنهای که میلدرد در حال گلکاری در اطراف بیلبوردها است و آهویی از جنگل بیرون میآید و منجر به بیان کلمات لطیف و نمایش احساسات خام میلندر میشود، تأثیرگذار نیست). تابلو نوشتهای که با مضمون “خشم باعث خشم بیشتری میشود” را در فیلم میبینیم، نکتهای است که حالت نیمه تمسخر دارد اما چیزی است که مکدونا به روشهای مختلف در شخصیتهایش نهادینه میکند. درحالیکه سراسر فیلم پر از خندههای پرسروصدا است، نوای غم و اندوه حقیقی، دلسوزی و ندامت است که طنینانداز میشود.
مکدونا به طرز ماهرانهای امکان بروز نتیجهای مطلوب را در دست دارد اما تسلیم این مطلب میشود که ما در دنیایی چندبخشی زندگی میکنیم که برخی جنایتها بدون مجازات میمانند و برخی زخمها هرگز خوب نمیشوند، اگرچه راه بخشش همیشه باز خواهد ماند. ظاهراً، «سه بیلبورد» اشاره نزدیکی به پیچیدگی پند اخلاقی «کالواری» Calvary که یک فیلم باارزش دور از توجه مانده اثر برادر او، جان مایکا مکدونا John Michael McDonagh است، را دارا هست.
فیلم در کارولینای شمالی توسط فیلمبردار بریتانیایی بن دیویس Ben Davis با سبکی پر جزئیات فیلمبرداری شده که هیچوقت توجهی بهسوی خود جلب نمیکند و کاملاً هشیار به نظر میرسد. بیش از عناصر بصری، عمق فیلم مدیون طبع خوب کارتر برول Carter Burwell و انتخاب عالی آهنگهایش هست.
اجرای بازیگران نمیتوانست بهتر از این باشد. اولازهمه مکدورمند در کنار مجموعه تلویزیونیهای «فارگو» Fargo و «آلیو کیتریج» Olive Kitteridge که از بهترین کارهایش هستند، سپس هارلسون که احساسات روحانی را لایهلایه در زیر رفتار روان و شوکه کنندهاش با توانایی کامل قرار میدهد. راکول که تجربه همکاری با مکدونا را در سینما و تئاتر دارد، در نقش دیکسون که کلام صادقانهاش زندگی ساکن او را در برابر محدودیتهای احمقانهاش زیرورو میکند، یکی از بهترین بازیهایش را ارائه داده است.در نقشهای کوتاهتر، لوکاس هجز (که با «منچستر کنار دریا» شناخته شد)، شخصیت رابی را به مرد جوان دانایی که بسیار تابع مادرش است تبدیل کرده؛ ژلیکو ایوانک Zeljko Ivanek (یکی دیگر از کهنه سربازهای مکدونا) بازی بسیار خوبی را در نقش یک گروهبان پلیس اجرا میکند؛ کلب لندری جونز Caleb Landry Jones در نقش یک کارمند آژانس تبلیغاتی محلی بازی ظریف و دقیقی دارد و پیتر دینکلیچ Peter Dinklage، با آن گریم خاصش، لحظههای دلانگیزی در نقش خواستگار میلدرد که نمیتواند از شکنندگی او در امان باشد را به نمایش گذاشتهاند.
Post Views:
1