1-مکانها: «راننده تاکسی» را میتوان نهتنها بهعنوان یکی از بهترین فیلمهای مارتین اسکورسیزی که از بهترینهای تاریخ سینما دانست. از معدود آثاری که در کنار آنکه به سیاق هر فیلم آمریکایی دیگری قصه تعریف میکند، مرامی اروپایی مابانه دارد و بهنوعی می¬توان گفت از معدود آثاری¬ست که در ترکیب سیاق سینمای اروپا و آمریکا موفق عمل میکند. کوچکترین و حتی بیاهمیتترین جزییات «راننده تاکسی» همفکر شده است و در ارتباطی تنگاتنگ با سایر اجزای فیلم، نقش تعیینکنندهای در ریخت نهایی اثر دارد. مسلماً عناصر رنگی به کار گرفتهشده در هر سکانس، متناسب با کاراکترها مختلف و خرده پیرنگهایی که هر سکانس به شکل مجزایی تعریف میکند و درنهایت ارتباطش با پیرنگ اصلی و مضمون کلی اثر، فکر شده است و تأثیر بسزایی در فهم مفهوم برای مخاطب حرفه¬ای و خوره فیلم¬ها و القای حسی مفهوم موردنظر کارگردان برای تماشاگر عادی داشته است. بگذارید از اصلیترین و تکرارشوندهترین عنصری که در فیلم دیده میشود شروع کنیم؛ یعنی تاکسی.فیلم درباره تراویس بیکل، افسر نیروی دریایی است که از جنگ شوم ویتنام بازگشته و اکثر ساعات شب را به همراه تاکسیاش در خیابانهای نیویورک میلولد چراکه شبها خوابش نمیبرد (از ترس کابوسهای جنگ؟) مانند دیگر فیلمنامههای پل شریدر ژانسنیست سختگیر، در اینجا هم قهرمان داستان، تراویس ایدئالگراست و همانطور که خودش میگوید منتظر بارش بارانیست تا کثافت را از چهره این شهر پاک کند. تراویس از نیویورک، خیابانهایش، مردمش و شبهای شهر متنفر است. خب چه چیزی بهتر از یک تاکسی زرد؟ همانطور که ایتن هم میگوید هر رنگی میتواند بخشی از احساسات آدمی را نمایندگی کند و زرد بیش از هر رنگ دیگری بیانگر و برانگیزاننده حس نفرت است. در «راننده تاکسی» اسکورسیزی تراویس بیکل¬اش را در تاکسی زردش، در ردایی از نفرت در شهر میچرخاند تا این نفرت بهمرور نهتنها در خیابان¬های نیویورک که در سرتاسر فیلم و البته در ذهن تماشاچی رسوخ پیدا کند. حتی به این هم بسنده نمیکند و در مقاطعی از داستان که واجد اهمیت روایی است، مانند صحنه آغازین فیلم و اولین مواجهه تماشاگر با تراویس، او را در ایستگاه تاکسیها نشان میدهد، جایی که مملو است از تاکسیهای زردی که درهمتنیده شدهاند انگار. مسلماً بخشی از این قضیه از ناخودآگاه اسکورسیزی می¬آید. چهبسا که برای آرتیست همانقدر که خودآگاهیاش مهم است، ناخودآگاهش هم واجد اهمیتی است که در همین جزئیات تبلور پیدا میکند. پس میتوان گفت که تاکسی در اینجا بهواسطه رنگش شخصیت پیدا میکند و نماینده آن ور عصبانی و قلیان گر قهرمان فیلم میشود. جالب اینجاست که اتفاقاتی که در تاکسی میافتند، از سوارشدن آیریس دختر معصوم داستان تا کاندیدای ریاست جمهوری ایالاتمتحده آمریکا همه و همه مرحلهبهمرحله در شورش نهایی راننده تاکسی نقش بسزایی دارند، بسیار بیشتر از هر اتفاقی که خارج از این کابین کوچک واقع میشوند تا آن کنش نهایی دریکی از کثافتترین ساختمانهای نیویورک به ثمر بنشیند. در کنار تاکسی، عنصر مهم رنگی دیگر که بسیار گستردهتر از تاکسی هم عمل میکند، رنگ شهر است یا به بیانی دیگر رنگ گناه! فیلم پر است از پاساژهایی روایی که مخاطب ازنقطهنظر تراویس بیکل و از پشت شیشههای همان تاکسی به نیویورک خیرهخیره نگاه میکند. گاهی حتی در دیدن همان گوشههای تیره و فساد جاری در خیابانها هیزی میکند (هم تراویس و هم مخاطب و هم خود اسکورسیزی کارگردان) همانطور که مثلاً آلفرد هیچکاک سالها قبل در پنجره عقبی دست به این بازی لذتبخش اما آلوده به گناه می¬زند. همین حس هیزی آلوده به گناه کارکرد رنگیاش را از نورهای جیغ نئونی میگیرد که بر تصویر پاشیده میشوند و با همان کیفیت نئونی و تندوتیزیشان حالتی از شهوت را در تماشاگر برمیانگیزند. باید توجه داشت که استفاده از رنگها به شکل کلی در فیلم سطوح مختلفی دارد: در فضاهای سربسته که قرار است جایی باشند بیرون از جغرافیای مفهومی “شهر ” و درواقع مأمنی برای تراویسی که جانش از گناه به لب رسیده و درعینحال خود هم بخش از همین گناه بزرگ است، (چشمچرانیهای مکرر او که بحث آن رفت و عذاب وجدانی که از بار همین گناه به دوش می¬کشد) ما با عناصر رنگی زیادی سروکار نداریم. نگاه کنید به محل زندگی او تا آنجا که طراحی صحنه و دکور واقع¬گرایانه دهه هفتادی اجازه میدهد، فضا خالی از هر رنگ گرم یا جیغیست که بخواهد فوکوس را به سمت خودش بکشد. رنگها در سردترین و خنثیترین حالات خودشان تصویر شدهاند، همانطور که اورکت تراویس که بازمانده از جنگ ویتنام است و او آن را در کنار باقی عذاب وجدانهایش و اضافه بر آنها اکثر وقتها به تنش میکشد و با خود اینطرف و آنطرف میبرد. گلهای خشکشده داخل خانه، ظروف، فیلمی که از تلویزیون پخش میشود و همه عناصر دیگر رنگهایی سرد و خنثی دارند. حتی در اتاقی که تراویس اسلحهاش را خریداری میکند، (بهمثابه اولین نقطه جنون که هیچ شک و شبههای در تماشاگر بهجا نمیگذارد) هم رنگها حتیالامکان خنثیشدهاند. و همه اینها در مقابل شهری قرار میگیرد که گویی انفجاری است از رنگ و گناه. بیشترین رنگهایی که در نیویورک میبینیم رنگهای گرم متمایل به قرمز و نارنجیست، هر جا که تراویس پاهای برهنه فاحشههای کنار خیابان را دید میزند شاهد انفجاری از رنگهای گرم و قرمز هستیم. قرمز که با مفهوم گناه در فیلم، در سطح خیابان، گره میخورد در دو جای مهم دیگر هم تکرار میشود که کارکردی مفهومی و شمایلی برانگیزاننده پیدا میکند که مقایسه آنها در نوع خودش جالب است: سینما و کمپین سناتوری که کاندیدای ریاست جمهوری آمریکاست.در سینما، جایی که هیزیها و به طبع آن حس گناه تراویس بیکیل لحظهبهلحظه بیشتر می¬شود و به اوج خودش میرسد، نهتنها قرمزرنگ غالب است که تماشاگر با انفجار آن، موازی با انفجار حس گناه و عقدهگشایی جنسی روبهروست؛ و این سینما همان جاییست که تراویس را اولین بار در پی اولین سرخوردگیاش از معشوق یعنی بتسی در آستانه مسیر تازه زندگیاش و آنطور که خودش در خاطرات روزانهاش مینویسد در آغاز مأموریتی است که محکوم به انجام آن است. اصلاً برای همین به این دنیا آمده است، میبینیم. همانطور که بازهم در سالن همین سینما و در میان انفجار رنگ قرمز و گناه است که میبینیم دارد با انگشتش و با آن ژست ماندگار رابرت دنیرو، هدفگیری را تمرین میکند و در ذهن پر عذابش اتفاقاً بر مردمی که در همان سالن سینما مانند خودش مشغول چشمچرانی هستند گلوله خالی میکند. این درواقع نزاع اوست با خودش تا خودش را از کثافت گناه پاک کند. او خود گناه است همانطور که اولین بار که او را میبینیم در نمای معرفی که برخلاف سیاق معمول، بهجای لانگشات کلوزآپ است و نوری قرمز همه چهرهاش را تسخیر کرده است. و در مکان دیگر، یعنی کمپین انتخاباتی یا به مفهومی کلیتر در کارزاری سیاسی، شاهد استفاده اغراقآمیز از رنگ قرمز هستیم؛ که در اینجا بیشتر از آنکه به آن سویه جنسی گناه اشاره داشته باشد، اتفاقاً نه به ناخودآگاه که به خودآگاه فیلمساز و مخاطب پیوند می¬خورد. این کمپین تبلیغاتی، در نمایندگی از رنگ قرمز بهمثابه گناه، ارتباط مستقیمی با جنگ ویتنام دارد؛ و شکست همهجانبه سیاستهای آمریکایی و رؤیای آمریکایی. تراویس همانطور که ذکرش رفت، در زیر اورکت جنگی آمریکاییاش گناه سهمگین یک جنگ را به دوش میکشد و سرخی همه خونهای ریخته شده سربازان را که حالا میخواهند ویتنامی باشند، یا آمریکایی.او تصمیم میگیرد دو نفر را از صحنه روزگار حذف کند تا همان بارانی باشد که کثافتها را با خودش میبرد. دو نفر که هرکدام نیروی آنتاگونیست یکی از جلوههای گناه در راننده تاکسی است. یکی پاانداز داستان و دیگری بخت اول ریاست جمهوری ایالاتمتحده آمریکا. جالب اینجاست که در اولی موفق میشود اما در دومی که اتفاقاً زخمش از مورد اول هم عمیقتر است راه بهجایی نمیبرد! 2-کاراکترها: همانطور که درباره مکان¬ها و لوکیشن¬های مختلف فیلم توضیح داده شد که عناصر رنگی چطور در هر مکانی و وابسته به رویکرد مضمونی و روایی آن واجد ویژگی¬ها و عناصر رنگی مشخص و قابلتمایز هستند، هر یک از کاراکترها هم توسط رنگی خاص و المان¬های احساسی که آن رنگ خاص منتقل میکند، همراهی می¬شود. درباره قهرمان فیلم یعنی تراویس بیکل، توضیح داده شد که او چطور بهواسطه انسش با گناه (این همان تناقضی است که به پویاترین شکل ممکن در دل فیلم جوانه میزند و رشد می¬کند و “راننده تاکسی ” را در زمره بزرگترین شاهکارهای سینمایی قرار می¬دهد.) بارنگ قرمز قرینه است؛ اما این بازی رنگی با دو کاراکتر مهم دیگر، یعنی دو زن ماجرا بتسی و آیریس ادامه پیدا می¬کند.تراویس اولی بار بتسی را در کمپین انتخاباتی می¬بیند و دختری که در میان آنهمه هیاهو و شلوغی با چشمان روشن آبی و موهای بلوندش قابلتشخیص است. بازهم همانطور که خود تراویس مخاطب را خطاب قرار می¬دهد، بتسی از نظرگاه او با بقیه کسانی که دیده است فرق می¬کند. انگار که مانند بقیه نباشد. در اکثر صحنهها او را در لباسی صورتی/ سفید و یا سفید می¬بینیم. این همان تمایزی¬ست که از کلام تراویس به تاروپود کمپوزسیون تصویر منتقل می¬شود. بتسی در پیراهن سفید ردا گونهاش شمایلی از یک قدیس پیدا می¬کند و اینگونه است که از میان خیل آدمهایی که از خیابان¬ها عبور می¬کنند و از کیلومترها آنطرفتر برای تماشاگر قابل تمیز دادن است. در همان سکانس سینما مثلاً او با همان پیراهن یکدست سفیدش انگار که دامنی از پاکیزگی باشد، مانند لکهای بر صفحهای قرمز از صندلی¬ها و دیوارهای سینما می¬ماند و این بار سنگین گناه را هم چنددقیقهای بیشتر نمی¬تواند تحمل کند. پس کمکم از دنیای تراویس کنار می¬رود. همانطور که باز خودش می¬گوید بعد از مدتی فهمیده که او هم مانند بقیه است و فرقی ندارد.در ادامه داستان، آیریس وارد جهان او و فیلم می¬شود که پیش¬تر بهعنوان فاحشه شناختهشده است. او هم برای تماشاگر و هم برای تراویس بخش از شب¬های نیویورک و همه کثافت¬هایش است. لباس او، شلوار کوتاه و کفش قرمزش با باقی فاحشه¬ها تفاوتی ندارد اما در یک پیج داستانی هوشمندانه قضیه او برای تراویس متفاوت می¬شود. تراویس او را اتفاقی در خیابان می¬بیند که این بار لباسی صورتی/گل بهی به تن دارد که در ترکیب با چهره جودی فاستر نمایانگر دخترانگی و معصومیت اوست و تصمیم می¬گیرد نجاتش دهد. هنگامیکه به اتاقش می¬رود حالا اوست که با همین رنگ صورتی/گلبهیاش از همه رنگها و نورهای قرمز صحنه جداست. انگار که از دل همه کثافت¬ها این پاکیزگی بیرون آمده باشد… فیلم اما در آخرین لحظات خود دوباره به بتسی می¬رسد…به چشمان او و چشمان تراویس، خیره در هم و در میان انبوه نورها و رنگ¬های ناشی از نئونهای شهر نیویورک که کماکان به قوت خود باقی است…بازی همچنان ادامه دارد. بتسی پیاده می¬شود تا بیشتر و بیشتر بخشی از چهره گناهآلود این شهر بشود و تراویس هم در تاکسی نفرتش (زردرنگش) کماکان در شهر می¬تازد انگار که ناجی موعود باشد و مترصد فرصتی که معصوم صورتیرنگ دیگری را نجات دهد.
محل تبلیغ شما (یک ماهه 90 هزار تومان - جهت هماهنگی کلیک کنید )
جعبه لمینتی
خرید آنلاین کتاب تاپ ناچ ویرایش سوم
خرید فالوور اینستاگرام
زیرپوش مردانه
مانتو پاییزه
کاغذ دیواری سفید
Locksmith
ปั้มไลค์
Chiropractor
خرید تاج گل - تاج گل - تاج گل تسلیت - تاج گل ترحیم
کاغذ دیواری طوسی
کت شلوار با پیراهن مشکی
دتکتور گاز
ابزار دقیق و سطح سنج راداری
ابزار دقیق آداک فرآیند سپهر
امداد خودرو سایپا کرج
ثبت شرکت در کیش چگونه است؟
وام اینترنتی بدون ضامن
خرید تاج گل
خرید قسطی لوازم خانگی
بهترین ارز های دیجیتال برای خرید
آموزشگاه آرایشگری زنانه
پارسیا موزیک
کاغذ دیواری مشکی
کاغذ دیواری تایفون
کاغذ دیواری فانتوم
چگونه رمز ثنا را بازیابی کنیم
کارشناس رسمی دادگستری
دانلود آهنگ ترکی
خرید قسطی موتور
کیف زنانه چرم
خرید ساعت مچی مردانه
منبع اخبار دیسکاور استادورک
استروئید
لوازم ورزشی
جوراب شلواری شیشه ای
فیلمبرداری از همایش
اخبار بازی و برنامه و تکنولوژی
باحال مگ
cyprus-newlife
Cyprus کجاست
سیگنال ارز دیجیتال
سیگنال فیوچرز