مقدمه
حکومت جهانی امام زمان موعد به کمال رسیدن و اوج گرفتن حرکت اصلاحی دین در برابر حرکت طغیانگر و انحرافی شیطان است. در این روزگار است که بر اساس روایات فراوان اهل بیت، تمامی شرایط برای تکامل و رشد سریع و بی عیب و نقص انسان فراهم می شود و آدمی می تواند با خیالی آسوده دل به کمند حکومت جهانی بسپارد و در آسمان فضائل و منازل، به پرواز درآید. امری که رسیدن به آن در سایر زمان ها به سادگی این دوران، قابل تحقق نبود. همین امر باعث شده تا گمانه هایی درباره جایگاه حکومت جهانی در طول تاریخ و در حرکت تاریخی انبیاء پدیدار گردد و چنین تصور شود که از اساس، آغاز کار حرکت انبیاء با نگاه به این آینده درخشان همراه بوده و آنها بر اساس چنین چشم اندازی به فعالیت و برنامه ریزی می پرداختند. در این نوشتار به دنبال آنیم تا با تحلیل حرکت اصلاحی انبیاء و نیز نیم نگاهی به منابع دینی، صحت و سقم این گمانه را بررسی نمائیم.
جایگاه حکومت جهانی در حرکت انبیاء الهی
برای رسیدن به پاسخی منطقی نسبت به این پرسش که: جایگاه حکومت جهانی در حرکت تاریخی انبیاء چیست؟ و آیا انبیاء الهی در این باره رسالت و وظیفه ای بر دوش داشتند یا نه؟ می-توان از دو راه وارد شد: یکی تحلیل حرکت انبیاء در طول تاریخ؛ و دیگری روایاتی که درباره جایگاه حکومت جهانی در حرکت انبیاء الهی در دست است.
راه نخست: تحلیل حرکت تاریخی انبیاء
درباره راه نخست باید دقت داشت حرکت انبیاء در طول تاریخ را می توان بر اساس چهار محور تحلیل نمود و نسبت آن را با حکومت جهانی سنجید:
الف. محدوده مسئولیت انبیاء؛
ب. مدیریت جامعه حق و باطل؛
ج. حرکت تمدن محور؛
د. ظرفیت های بشری.
در اینجا به اختصار به توضیح و بررسی هریک از چهار محور یاد شده و تحلیل جایگاه حکومت جهانی بر اساس هریک از آنها می پردازیم:
الف. محدوده مسئولیت انبیاء
در اینکه انبیاء الهی، موظف به هدایت انسان و مدیریت وی تا رسیدن به کمال مطلوب هستند هیچ شبهه و تردیدی وجود ندارد. وظیفه انبیاء الهی است که با حجج و بینات، به استقبال مردم بروند تا هرآنکه جویای حق است بتواند در مسیر حق و حقیقت گام بردارد. «رسلا مبشرین و منذرین لئلا یکون للناس علی الله حجة بعد الرسل». ولی از سوی دیگر با توجه به آیات متعدد قرآن همچون «اکثرهم لایؤمنون» «لاتجد اکثرهم شاکرین» «و لکن اکثرهم لایشکرون» «و ان وجدنا اکثرهم فاسقین» «ام تحسب ان اکثرهم یسمعون او یعقلون» «و ما کان اکثرهم مؤمنین» «و لکن اکثرهم لایعقلون» «الذین کانوا من قبل کان اکثرهم مشرکین» «لقد حق القول علی اکثرهم فهم لایؤمنون» «فأعرض اکثرهم فهم لایسمعون» و امثال آن از یکسو و آیات دیگری همچون «ما فعلوه الا قلیل منهم» «و ما آمن معه الا قلیل» «و قلیل من عبادی الشکور» «الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و قلیل ما هم» و امثال آن از سوی دیگر؛ اینکه انبیاء نسبت به جامعه پیرامونی خود رسالت ویژه ای داشته باشند، قابل اثبات نیست. به بیان گویاتر: هرچند دعوت انبیاء، عمومی و فراگیر است ولی آنها با توجه به علمی که نسبت به تمرّد عمومی در برابرشان دارند، هدفشان را بر اساس جذب افراد مستعد و قابل هدایت، که همان اقلیت را تشکیل می دهند، تنظیم می نمایند؛ بنابراین دلیلی در دست نداریم که انبیاء الهی به دنبال جذب اکثریت و هدایت جامعه بشری باشند بلکه به دنبال جذب حداکثری اقلیت هستند. از برخی آیات قرآن نیز این نکته قابل برداشت است؛ آیاتی همچون: «انهم شرذمة قلیلون» «ما نراک اتبعک الا الذین هم اراذلنا بادی الرأی» «لولا رهطک لرجمناک». براین اساس اینکه انبیاء نسبت به تکامل اجتماعی جامعه، مسئولیت داشته و این مسأله از دغدغه ها و برنامه های آنها بوده باشد، قابل اثبات نیست. همانگونه که با رسیدن این مسئولیت به رسول الله نیز تغییری در این سنت الهی مشاهده نمی شود «طه * ما انزلنا علیک القرآن لتشقی» «لاتذهب نفسک علیهم حسرات». هرچند که آیه «لقد جاءکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رئوف رحیم» وجود دارد ولی در ادامه و در آیه بعد می خوانیم «فان تولوا فقل حسبی الله». دقت در این نکته از آن جهت مهم است که معتقدان به حرکت تاریخی انبیاء در جهت حکومت جهانی، نوعی مسئولیت اجتماعی برای انبیاء تصور کرده بر اساس آن به تبیین این جریان می-پردازند. آنها معتقدند هرچند تکامل فردی انسان در هر عصری و به وسیله پیامبر آن روزگار امکان پذیر بوده ولی تکامل اجتماعی انسان، چون مسأله ای زمان بر و تدریجی است، نیازمند برنامه ریزی و جریانی چشم اندازگونه از سوی انبیاء الهی است؛ ولی همانگونه که اشاره شد، دلیلی بر اثبات این ادعا لااقل در آیات قرآن وجود ندارد و قرآن ظاهرا برای انبیاء الهی، مسئولیتی غیر از جذب اقلیت قابل هدایت در کنار دعوت عمومی قائل نشده است.
ب. مدیریت جامعه حق و باطل
وجود دو جبهه حق و باطل، مستلزم سیاستگذاری و مدیریت از هردو سو است. با وجود جبهه مخالف، هریک از جریان حق و باطل، برای بقاء خویش نیازمند مدیریت رهبران آنها و سیاستگذاری در جهت حفظ و بقاء مکتب خویش هستند. این مدیریت ناگزیر از نگاه و برنامه ریزی دوسویه است. یک برنامه برای حفظ خویش و یک برنامه در برابر جبهه مخالف و عکس العمل های آن؛ بنابراین هردو جبهه حق و باطل از یک مدیریت دو سویه برخوردار خواهند بود.
مدیریت دوسویه جبهه باطل از یکسو به دنبال حفظ جبهه کفر است و از سوی دیگر به دنبال نفوذ در جبهه حق برای خشکانیدن و پوسانیدن آن از درون می باشد. در اینجاست که جریان نفاق شکل می گیرد و نفوذ نرم جبهه باطل در جبهه حق، خود را نشان می دهد.
از دیگر سو مدیریت جبهه حق نیز از یکسو به دنبال حفظ جبهه ایمان است و از سوی دیگر تلاش دارد حتی الامکان، یک سری اصول کلی را در دل جبهه کفر، رسوخ داده و عمیق نماید تا به سادگی قابل انکار یا مبارزه نباشد. بقاء این اصول کلی، که در طبیعت و جبلّی انسان ها وجود دارد و تثبیت و تعمیق آنها کار چندان مشکلی نیست، برای ادامه حیات جبهه حق، امری ضروری و اجتناب ناپذیر است. بر همین اساس است که مثلا می بینیم انبیاء الهی بر ارجاع مردم به عقل یا وجدان خویش برای اثبات حق، اصرار ویژه دارند و در آیات فراوانی نیز به تعقل و تدبر تأکید شده است و دقیقا به همین دلیل است که مدیریت کلان جبهه باطل به دنبال خشکاندن ریشه تعقل و وجدان و اصول اخلاق در میان افراد جامعه خویش است تا هیچ حق و حقیقتی را درک ننمایند. «اخرجوهم من قریتکم انهم اناس یتطهرون» «قالوا انا تطیرنا بکم لئن لم تنتهوا لنرجمنکم و لیمسنکم منا عذاب الیم» «کذلک ما أتی الذین من قبلهم من رسول إلا قالوا ساحر أو مجنون * أتواصوا به بل هم قوم طاغون». اینجاست که مدیریت سومی در جبهه حق و باطل شکل می گیرد و آن مدیریت نفوذ جبهه مخالف است. از یکسو جبهه باطل به دنبال آن است تا جلو نفوذ و رسوخ اصول اخلاقی و عقلانی را در دل جامعه کفر بگیرد مگر در آن اندازه که همسو با نیل به اهداف جبهه باطل است و از سوی دیگر جبهه حق نیز تلاش دارد تا نفاق را رسوا نموده مؤمنان را در جهت رصد و خنثی سازی تحرکات نفاق آلود و نیز منافقان، بیمه نماید و حتی در سطح کلان تر به مدیریت جبهه نفاق بپردازد.
نکته سوم در این بخش اینکه:
حرکت + مدیریت دو و بلکه سه سویه از سوی جبهه حق و باطل، نتیجه ای جز رسیدن به قله یا سقوط در دره نخواهد داشت. این حرکت نمی تواند در طول تاریخ و تا ابد، یکنواخت و مداوم بماند و تا ابد این دو جبهه با یکدیگر درگیر و متخاصم بمانند؛ چراکه در طول تاریخِ این دو جریان، حرکت و مدیریت، منجر به مبارزه سخت افزاری و نرم افزاری خواهد شد و کمترین نتیجه مبارزه نرم افزاری، تکامل و شفافیت حق و حقیقت خواهد بود.
در جریان یک مبارزه تمام عیار سه سویه، نه جبهه باطل می تواند تا ابد به حرکات نفاق آلود خود ادامه دهد؛ چراکه هرروز یک پرده از آن رو می شود و نه جامعه اخلاقیِ در دل جامعه کفر می-تواند با مدیریت پیدا و پنهان جبهه باطل همراهی کند؛ چراکه اساس این جبهه را عدم التزام مطلق تشکیل می دهد. قصه هارون الرشید و حمید بن قحطبه فراموشمان نشود که هارون به دنبال آن بود که تمام وجود حمید را – اعم از دین و دنیا و جان و ناموس - تحت سیطره خود درآورد و در نتیجه، حمید هیچ اختیاری در برابر حاکم فاسد و خواسته های وی از خود نداشته باشد حتی اگر آن خواسته سر بریدن جمع زیادی از علویان به دست خود وی و در یک شب باشد!! نتیجه از این قرار خواهد بود که پس از مدتی، کم یا زیاد، مرزبندی ها به شفافیت مطلق می رسد و حد وسطی باقی نمی ماند و این همان چیزی است که در منطق قرآن و روایات اهل بیت از آن با تعابیری همچون «تمحیص» و «غربال گری» و «تمییز» یاد شده؛ همانگونه که در ماجرای قوم نوح، آن حضرت به خداوند عرض می نماید «انک ان تذرهم یضلوا عبادک و لایلدوا الا فاجرا کفارا» چون خود خداوند به او فرموده بود «انه لن یؤمن من قومک الا من قد آمن» و آن زمان است که قیامت این دنیایی افراد ایندو جریان فرا خواهد رسید و عذاب نازل می شود.
با توجه به آنچه گفته شد روشن است که این شروع و پایان، نیاز به هیچ چشم اندازی ندارد و همان حرکت و مدیریت برای انجام و اتمام آن کافی است. مهم آن است که هریک از اولیاء الهی خشت خود را درست بگذارند و گام فعلی خود را صحیح بردارند؛ در این صورت سایر امور، به صورت خودکار در جامعه، جلو خواهد رفت تا به پایان خود برسد؛ بنابراین وجود چشم انداز برای انبیاء و حرکت بر اساس آن، حتی در فرض اثبات، هیچ دخلی در پر رنگ تر شدن و تأثیر گذاری بر کار آنها ندارد. پس از این ناحیه نیز نمی توان برای حکومت جهانی، جایی در حرکت انبیاء الهی اختصاص داد و چشم اندازی این چنینی برای آنها ترسیم نمود.
ج. حرکت تمدن محور
در ابتدای تاریخ انسان، ظاهرا تمدنی وجود نداشت هرچند در پرتو هدایتگری های انبیاء الهی، زندگی متمدنانه وجود داشت. کم کم و با رشد تدریجی افراد انسان و شکل گیری اجتماعهای کوچک، زمینه برای پیدایش جوامع بشری شکل گرفت و در پرتو شکل گیری جوامع اولیه بشری، خرده تمدن ها پا به عرصه نهادند. به عنوان قدیمی ترین خرده تمدنی که در قرآن از آن نام برده شده می توان از تمدن عاد و قوم و قبیله حضرت هود نام برد. این خرده تمدن ها در گذر زمان اندک اندک به تمدن های کلان تر تبدیل می شوند. از آیات قرآن به دست می آید که در زمان حضرت ابراهیم، تمدنی فراتر از خرده تمدنها شکل گرفته بود و لااقل سرزمین عراق برخوردار از تمدنی گسترده و جاافتاده بود. بدیهی است که هرچه تمدن ها کلان تر و بزرگتر می شوند مدیریتی پیچیده تر و عمیق تر را می طلبند و همچنین انبیائی کارآمدتر و والاتر نیاز است تا بتوانند این نقش را ایفا نمایند. از این روست که به جز حضرت نوح، سایر انبیاء اولوا العزم، با این تمدن های کلان روبرو هستند.
روشن است که جریان شکل گیری تمدن ها یک جریان مستقل و کاملا اجتماعی است و انبیاء الهی در شکل گیری آن نقش خاصی ندارند، بلکه مسئولیت آنها تلاش در راه مدیریت همسان با تغییرات انسان و جوامع انسانی است؛ بنابراین ولیّ خداوند باید تلاش کند تا خشت خود را درست بگذارد تا تأثیر کامل خود را در جامعه کنونی داشته باشد. این تأثیر درست، نقش خود را در نسل های بعدی نیز نشان خواهد داد. از دیگر سو حرکت انسان، هیچگاه متوقف نخواهد شد. بنابراین حتی تمدن های کلان نیز در طول تاریخ، دچار بهم پیوستگی تاریخی می شوند که البته جریانی بسیار زمان بر و پر فراز و فرود خواهد بود. در طی قرون متمادی و در پی تضارب دائمی تمدن ها، تبادل گسترده اطلاعات و فرهنگ ها شکل خواهد گرفت که باعث نزدیکی آنها در طول تاریخ خواهد شد و کم کم انسان را به آرزوی دیرینه اش که حکومت بر کلّ جهان باشد نزدیک و نزدیک تر خواهد ساخت. حرکت تدریجی بشر بالاخره به این هدف خواهد رسید و یک «جامعه واحد» جهانی شکل خواهد گرفت. جامعه واحدی که فارغ از مدیریت جبهه حق و باطل، به تدریج به تحقق خود نزدیک خواهد شد. از این منظر، تمدن کلان بشری کاملا شبیه یک فرد خواهد بود که به اقتضاء طبیعتش، دو نفر و سپس سه نفر و بیشتر از آن خواهد شد تا آنجا که پس از مدتی آن یک نفر، تبدیل به یک گروه چند ده نفری خواهد شد و این تکثیر هیچ ارتباطی با مدیریت جبهه حق یا باطل ندارد. بنابراین پیوندها و زایش ها همانگونه که در زندگی افراد، جریان دارد؛ در تمدن ها نیز ساری و جاری است. ناگفته پیداست که رسیدن به چنین مقصدی و تشکیل یک تمدن یکپارچه بشری، محتاج گذر زمانی بسیار طولانی و تجربه ها و افت و خیزهای فراوان است. اگر جامعه حضرت نوح در طول 950 سال به پایان خط خود رسید، تشکیل جامعه جهانی، زمانی بس درازتر و طولانی تر را می-طلبد تا چه برسد به رسیدن به پایان خط! همچنین روشن است که هریک از مدیریت جبهه حق و باطل با درک این جریان، به دنبال آن هستند تا در طول تاریخ، جای پای خود را محکم نمایند تا در زمان شکل گیری این جامعه واحد، بتوانند به سادگی رهبری آن را در دست بگیرند.
شاید بتوان گفت ریشه ای ترین و جدی ترین حرکت جبهه حق در جهت مدیریت تمدن های کلان، و نه جامعه واحد جهانی، به دوران حضرت ابراهیم باز می گردد. حضرت ابراهیم در یک اقدام دو سویه از یکسو پایه گذار سلسله بنی اسرائیل است که سلسله انبیاء و فرمانروایان مقدس را تشکیل می دهند «و لقد أرسلنا نوحا و إبراهیم و جعلنا فی ذریتهما النبوة و الکتاب» «و إذ قال موسی لقومه یا قوم اذکروا نعمة الله علیکم إذ جعل فیکم انبیاء و جعلکم ملوکا» و از سوی دیگر، آغازگر جامعه ای نوپا در شبه جزیره است که پس از مدتی، تبدیل به تمدن عرب در آن منطقه شد و بستر پیدایش آخرین دین را در شرایطی کاملا متفاوت و ایمن فراهم آورد تا بتواند به دور از دسترس قدرت های بزرگ و با استقلال کامل، حرکت خویش را آغاز کرده به پیش ببرد تا در زمان مناسب خود، به رهبری دنیا دست یابد.
از دیگر سو نگاه جهانی و یکپارچه از شعارهای اصلی اسلام است که در آیات مختلفی به آن تصریح شده «لیظهره علی الدین کله» «العاقبة للمتقین» «وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الأرض کما استخلف الذین من قبلهم و لیمکنن لهم دینهم الذی ارتضی لهم و لیبدلنهم من بعد خوفهم أمنا یعبدوننی لایشرکون بی شیئا و من کفر بعد ذلک فأولئک هم الفاسقون» و آیات متعدد دیگر. هرچند این شعار در سایر ادیان جهانی نیز به چشم می خورد «و لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر ان الارض یرثها عبادی الصالحون» ولی روشن است که با توجه به آخرین بودن اسلام، هیچیک از آنها چنین نگاه راهبردی به جامعه بشری نداشته-اند. بنابراین رسول الله تنها ولیّ خداست که رسالت یکپارچه سازی دارد و از همین روست که در راستای تمدن یکپارچه، مدیریت و حرکت می نماید. این نگاه در حرکت هیچ پیامبر دیگری مشهود نیست. بنابراین رسالت سایر انبیاء مربوط به تمدن یکپارچه نمی شود همانگونه که قرآن کریم آخرین و اساسی ترین رسالت آنها را مرتبط با رسالت خاتم الانبیاء می داند «و إذ أخذ الله میثاق النبیین لما آتیتکم من کتاب و حکمة ثم جاءکم رسول مصدق لما معکم لتؤمنن به و لتنصرنه قال أأقررتم و أخذتم علی ذلکم إصری قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معکم من الشاهدین» به دیگر بیان، رسالت انبیاء به دو دوره کاملا مجزا تقسیم می شود: دوران پیش از اسلام و دوران پس از اسلام. دوران پس از اسلام، دوران تکامل کامل دین و به اوج رسیدن معارف دینی است «ان الدین عند الله الاسلام» بگونه ای که گویا تمامی حرکت های پیش از آن توسط سایر انبیاء حکم مقدمه را برای رسیدن به این ذی المقدمه داشته و آنها زمینه سازان ظهور و بروز دین کامل الهی بوده اند. بر این اساس، دوران پیش از اسلام، دوران مقدمه سازی و فراهم آوردن زمینه ها برای ظهور و بروز دین کامل به شمار می آید و این رسول الله است که در آخرین و جدیدترین پرده به سمت تمدن یکپارچه حرکت می کند پیش از آنکه سیر طبیعی حرکت جوامع بشری به این سمت و سو نشانه رود.
در مجموع، بررسی حرکت تمدن محور این نکته را به ما ثابت می نماید که هرچند در طول تاریخِ شکل گیری تمدن های بشری و رشد و تکامل آنها بسوی تمدن های کلان تر، انبیاء الهی نیز نگاهی رو به جلو داشته اند و آنها نیز به دنبال خنثی سازی حرکت جبهه مخالف و به دست گرفتن رهبری جامعه بوده اند ولی با توجه به اینکه رسالت دین و برنامه جهانی و تا آخر دنیا بر عهده رسول الله نهاده شده، قله هدف آنها را ظهور و بروز دین اسلام و فراهم شدن بستر برای رشد سریع تر و ایمن تر این دین تشکیل می دهد نه حرکت به سوی حکومت جهانی که آرمان رسول الله و دین پایانی است. به بیانی گویاتر، نگاه انبیاء الهی به حکومت جهانی، نگاهی با واسطه بوده است و آنها از منظر و دیدگاه ظهور و بروز دین خاتم، به آن می نگریسته اند؛ بنابراین تکلیف اصلی خویش را متوجه بستر سازی برای رسیدن هرچه سریع تر صاحب این دین – یعنی رسول الله – به اهداف خویش قرار دادند و اینکه ایشان بتواند با کمترین هزینه و آسودگی خاطر بیشتری به تبلیغ دین خویش در اقصی نقاط عالم بپردازد و شرایط لازم برای در دست گرفتن مدیریت حرکت جهانی و تشکیل حکومت جهانی را فراهم آورد.
د. ظرفیت های بشری
با توجه به آیات «و ما اکثر الناس ولو حرصت بمؤمنین» «لعمرک انهم لفی سکرتهم یعمهون» و امثال آن تردیدی نمی ماند که مشکل هدایت در ذات آدمی و تمرد و سرکشی ذاتی او نهفته است و این همان نکته ای است که در ابتدای خلقت نیز به چشم می آمد «اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء» که ریشه در ترکیب عقل و شهوت در آدمی دارد.
این بُعد از زندگی انسان توسط هیچ پیامبری از طریق طبیعی و عادی، قابل صلاح و اصلاح نیست و فقط و فقط در اختیار خود اوست. خود انسان است که باید رشد کند تا به آنجا که آمادگی صلاح و اصلاح را پیدا نماید وگرنه حتی حکومت جهانی حق، هرچند که تلاش کند، موفقیتی در این زمینه نخواهد داشت....
طبیعی است که رسیدن بشر به چنین رشد و بلوغی، گذر زمان های طولانی و تجربه های متعدد و متوالی را می طلبد. تا این تجربه ها از خرد به کلان و کلان تر برسد، قرن ها به درازا خواهد انجامید. نیز طبیعی است که اولیاء الهی هم در این فرصت، زمان کافی برای پیشبرد اهداف خویش برای آن روز خواهند داشت.
آن گاه که بشر متمرد به سرخوردگی و انفعال و پایان خط رسید، آغاز خط حکومت جهانی و حرکت اصلاحی اولیاء الهی است. دقیقا از همین روست که به عقیده ما پایان شیرین جهان، یک ضرورت اجتماعی و نه یک حتمیت عقلی است. نوع و جهت حرکت دین و بشر بگونه ایست که خواه ناخواه به آن روز خواهد رسید مگر آنکه تا پیش از آن عمر دنیا به سر آید! جالب آنکه در نگاه قرآن نیز رشد و تکاملی که از درون انسان شکل بگیرد، مطلوب و مراد خداوند است «لیقوم الناس بالقسط».
در تمامی دوران ها سعی و تلاش، اولویت نخست خداوند را تشکیل می دهد نه رسیدن به مقصد «لیس للانسان الا ما سعی». «ما» در این آیه چه مصدریه باشد چه موصول اسمی، آیه صراحت دارد که رکن یا یکی از دو رکن اساسی ارزشگذاری را تلاش و کوشش انسان تشکیل می دهد. همانگونه که در مسائل فقهی و اعمال عبادی نیز مهم آن است که فقیه، تلاش خود را به کار بسته و در تحصیل «حجت» فروگذاری نکرده باشد و رسیدن به واقع و حقیقت امر، لااقل در درجه دوم اهمیت قرار دارد.
نتیجه گیری:
در بالا بر پایه چهار محور، حرکت تاریخی انبیاء الهی را تحلیل کردیم. با توجه به آنچه ذیل هریک از چهار عنوان یاد شده بیان شد، هیچ دلیلی بر اینکه انبیاء الهی، نگاهی فرازمانی به حکومت جهانی داشته باشند و بر اساس آن، برنامه های خود را تنظیم نموده باشند، در دست نیست و این گمانه از هیچیک از این چهار محور، قابل اثبات نیست؛ هرچند نگاه به واسطه به این مقوله از محور سوم، قابل برداشت بود. البته ممکن است محور دیگری در دست باشد که از نگاه ما مورد غفلت مانده باشد و بر اساس آن بتوان چنین حرکت تاریخی را ثابت نمود.
راه دوم: بررسی روایات موجود
در میان انبوه روایات مهدوی، دو روایت یافت شد که ارتباط پر رنگ تری میان مهدویت و حرکت انبیاء برقرار می نماید:
الف. روایت جابر جعفی از امام باقر
حدثنی أبوجعفر أحمد بن محمد عن علی بن الحکم عن مفضل بن صالح عن جابر عن أبی جعفر فی قول الله عزوجل «و لقد عهدنا إلی آدم من قبل فنسی و لم نجد له عزما»: عهد إلیه فی محمد و الأئمة من بعده فترک و لم یکن له عزم فیهم انهم هکذا و إنما سمی أولوا العزم أولوا العزم لأنه عهد إلیهم فی محمد و الأوصیاء من بعده و المهدی و سیرته فاجمع عزمهم ان ذلک کذلک و الاقرار به.
ب. روایت مفضل از امام صادق
حدثنا علی بن أحمد بن موسی قال حدثنا حمزة بن القاسم العلوی العباسی قال حدثنا جعفر بن محمد بن مالک الکوفی الفزاری قال حدثنا محمد بن الحسین بن زید الزیات قال حدثنا محمد بن زیاد الأزدی عن المفضل بن عمر عن الصادق جعفر بن محمد: سألته عن قول الله عزوجل «و إذ ابتلی إبراهیم ربه بکلمات» ما هذه الکلمات؟ قال: هی الکلمات التی تلقاها آدم من ربه فتاب علیه و هو أنه قال «یا رب أسألک بحق محمد و علی و فاطمة و الحسن و الحسین الا تبت علی» فتاب الله علیه إنه هو التواب الرحیم. فقلت له: یابن رسول الله فما یعنی عزوجل بقوله «فأتمهن»؟ قال: یعنی فأتمهن إلی القائم اثنی عشر إماما تسعة من ولد الحسین. فقلت له: یابن رسول الله فأخبرنی عن قول الله عزوجل «و جعلها کلمة باقیة فی عقبه»...
ج. روایت سالم از امام باقر
حدثنا أحمد بن محمد بن سعید بن عقدة قال حدثنا علی بن الحسن التیملی فی صفر سنة أربع و سبعین و مائتین قال حدثنی محمد بن علی عن محمد بن إسماعیل بن بزیع عن منصور بن یونس بن بزرج عن حمزة بن حمران عن سالم الأشل: سمعت أباجعفر محمد بن علی الباقر یقول: نظر موسی بن عمران فی السفر الأول إلی ما یعطی قائم آل محمد من التمکین و الفضل فقال موسی: رب اجعلنی قائم آل محمد. فقیل له: إن ذاک من ذریة أحمد. ثم نظر فی السفر الثانی فوجد فیه مثل ذلک فقال مثله فقیل له مثل ذلک ثم نظر فی السفر الثالث فرأی مثله فقال مثله فقیل له مثله.
د. روایت ابوبصیر از امام صادق
حدثنا جعفر بن محمد بن مسرور قال حدثنا الحسین بن محمد بن عامر عن عمه عبدالله بن عامر عن محمد بن أبی عمیر عن ابن أبی حمزة عن أبی بصیر: قال أبوعبدالله: ما کان قول لوط لقومه «لو أن لی بکم قوة أو آوی إلی رکن شدید» إلا تمنیا لقوة القائم و لا ذکر إلا شدة أصحابه و إن الرجل منهم لیعطی قوة أربعین رجلا و إن قلبه لأشد من زبر الحدید و لو مروا بجبال الحدید لقلعوها و لایکفون سیوفهم حتی یرضی الله عزوجل.
درباره این چند روایت به چند نکته باید دقت داشت:
الف. با توجه به چهار روایت یاد شده و با الغاء خصوصیت نسبت به انبیاءی که نامشان در روایات آمده است، می توان اینگونه برداشت نمود که پیامبران الهی نسبت به امام زمان و حرکت و جایگاه ایشان فی الجمله دانش داشته اند ولی اینکه این علم تا چه اندازه بوده؟ و اینکه آیا انبیاء بر اساس این علم خود، تکلیفی هم داشته اند؟ نکاتی است که از این روایات بر نمی آید و تحلیلی جامع و مستند و مستدل را می طلبد.
ب. هردو روایت نخست حاکی از ارتباط ویژه انبیاء الهی یا برخی از آنان با تمامی اهل بیت و نه تنها امام زمان است؛ بنابراین نمی توان از آنها حرکت تاریخی انبیاء را در راستای حکومت جهانی، ثابت نمود. شاهد آن اینکه درباره رابطه انبیاء با امیرالمؤمنین یا سیدالشهداء روایات بیشتری در دست است ولی این به معنای زمینه سازی انبیاء برای آنها یا داشتن مسئولیتی در برابر آنها نیست.
ج. روایت نخست، تصریح بر اکتفاء به پذیرش اهل بیت از سوی انبیاء الهی دارد نه امری زائد بر آن؛ بنابراین از این روایت، وجود حرکت تاریخی یا وظیفه ای درباره امام زمان، قابل اثبات نیست.
د. تا زمانی که معنای «فأتمهن الی القائم» در روایت دوم، روشن نشود نمی توان از آن در راستای اثبات حرکت تاریخی استفاده ای نمود.
نتیجه گیری:
از مجموع چند روایت یاد شده نیز همچون تحلیل مبتنی بر چهار محور، نکته ای که از آن حرکت تاریخی انبیاء با رویکرد حکومت جهانی، ثابت شود؛ به دست نیامد. از این رو چنین گمانه ای از روایات اهل بیت نیز قابل اثبات نیست و اثبات چنین مدعایی محتاج بررسی و واکاوی و نظریه پردازی بیشتری است.