راه حسین، راه دل است
هر چیزی را بهاری است و بهار عزای حسین عُشر عاشورا است. اسم حسین و قبر حسین موجب شکستن دل است. همین طور ایامی که به آن حضرت منسوب است سبب حزن دل است. مقصودم از این جمله این است که حالا که عُشر عاشورا شروع می شود سعی کنیم از این رحمت واسعه بهره بیشتری ببریم همّت خود را بلند داریم و از حضرتش حاجتهای اخروی باقی بخواهیم درجات کمال را بطلبیم.
راه حسین راه قلب، بلکه راه خداست. اگر کسی با دل متوجه حسین شود مصائب و حالاتش را به خصوص در این ایام متذکر شود به طور حتم دلش خواهد شکست هر چیزی که شکست قیمتش کم می شود، مگر قلب که قیمتش علاوه می گردد به قسمی که می شود قبر حسین [1] یعنی؛ جایگاه و تابشگاه نور حسین می شود دیگر معلوم است که این قلب چه اثری دارد.
گناه مانع تابش نور حسینی است
لکن به شرطی که موانعی ایجاد نکند، مثلًا از جمله چیزهایی که جلو تابش نور حسینی را می گیرد، قساوت است. اگر کسی از موجبات قساوت قلب خودداری نکرد تا به حدّی که دلش قسی [2] شد کجا دیگر جای نور حسین است، نور حسین با نرمی قلب همراه است.
بزرگترین مورث قساوت «گناه» است که نمی گذارد انسان از ایمان و محبّتش بهره ببرد، بلکه اگر بی حیایی و زیاده روی کند (خدای نکرده) او را به کفر و الحاد می کشاند.[3]
بعضی از مکروهات و مباهات هم قساوت می آورد مانند خنده زیاد به خصوص قهقهه. باید در این عشر عاشورا عزادار بود، مصیبت دیده را مشاهده کرده اید آیاقهقهه می زند؟ پس باید جلوخنده را دراین ایام گرفت.
تاریکی دل و غفلت
دراصول کافی ازحضرت باقر علیه السلام روایتی است مضمونش این است که دل ابتدا سفید است وقتی که شخص گناهی کرد، لکه سیاهی در او ظاهر می شود، اگر توبه کرد برطرف می شود وگرنه موجب زیادتی کدورت و سیاهی می شود به قسمی که ممکن است تمام قلب را تاریکی بگیرد.[4]
دیگر موعظه در آن اثر نمی کند، آیات قرآن برایش قصّه است.
مصیبت های حسین علیه السلام او را تغییر نمی دهد پس خودمان را برای عاشورا آماده کنیم تا بشود بهره ببریم، یعنی توبه حقیقی از گناهان گذشته بنماییم.
(پروردگارا به حق حسین لغزش های ما را بیامرز).
اگر از وقتی که هلال محرم نمودار شد در شما حزن پیدا شده است، شما را بشارت باد، از کسانی هستید که این روایت در باره تان است:
شیعیان اهل بیت علیهم السلام از تتمه طینت ایشانند و به آب ولایت و محبّت آل محمّد خمیره آنان را سرشته اند.[5] شاهدش هم همین حزن شما در ایام محزون بودن آل محمّد صلی الله علیه و آله و سلم است. هر یک از ائمه ما از هلال محرم، دیگر خندان نمی شدند و تا روز عاشورا روز به روز حزنشان بیشتر می شد. در نظر است که به یاری پروردگار چند موضوع را عنوان و بحث نمایم. موضوع اوّل این است که باید بدانیم وظیفه حسین علیه السلام حرکت کردن به سوی کربلا بود.
قیام بر حسین علیه السلام واجب شد
ممکن است بعضی از شبهات در نظرها بیاید، یا این که در کتابهای معاندین انتقاداتی مشاهده شود مانند تمسّک به آیه «... ولا تُلْقُوا بِایدیکمْ الَی التَّهْلُکةِ. ..»[6]، که جواب این شبهات به خودی خود واضح خواهد شد. برای بیان این که واجب شد بر ابی عبداللَّه که به سوی کربلا حرکت کند و کشته شود، مقدمات حرکت آن حضرت از چند ماه قبل باید ذکر شود.
خلاصه آنچه را که شیخ مفید و سید بن طاووس و دیگران روایت کرده اند این است که پس ازشهید شدن حضرت مجتبی علیه السلام شیعیان ازاطراف به وسیله پیک ونامه تبعیت خودرا از ابی عبداللَّه الحسین علیه السلام اعلام می کردند و یادآور می شدند که ما با تو بیعت می کنیم به شرطی که قیام بفرمایی.
لکن مقتضیات خروج حسین علیه السلام درست نمی شد چون معاویه (علیه الهاویه) غیر از یزید پلید بود، ظاهر اسلام را تا حدی رعایت می کرد.
وصیت معاویه به یزید
قبل از به درک واصل شدن، معاویه به پسرش وصیت کرد که من همه کارها را برای سلطنت تو مهیا کرده ام و تمام سرکشان را رام نموده ام مگر سه نفر که برای بیعت تو حاضر نشده اند و آنان ابی عبداللَّه الحسین و عبداللَّه بن زبیر و عبداللَّه بن عمر می باشند. اما ابن عمر اگر کارش نداشته باشی، گوشه ای می نشیند و کاری ندارد، اما به ابن زبیر اگر دست پیدا کردی، قطعه قطعه اش کن. اما نسبت به حسین علیه السلام مبادا متعرض او شوی.
البته نه این که از عقوبت اخروی برای پسرش می ترسید چون خودش امام حسن علیه السلام را کشت و چقدر دوستان و یاوران علی علیه السلام را به شدیدترین و ننگین ترین وجهی از بین برد، بلکه از سلطنت پسرش بدین سبب بیمناک بود که می دانست با قتل حسین اساس حکومت بنی امیه واژگون خواهد گردید.
لکن یزید بدبخت بلافاصله پس از سقط شدن پدرش، نامه ای به عامل مدینه نوشت که فوراً این سه نفر را حاضر می کنی و از آنان برای من بیعت می گیری اگر بیعت نکردند سر آنان را برای من بفرست.
ولید حاکم مدینه نامه را به مروان حکم نشان داد و با او مشورت کرد. مروان گفت قبل از انتشار خبر مرگ معاویه در مدینه این کار باید سر و صورت بگیرد بالأخره عقب حسین علیه السلام فرستادند. حضرت به سی نفر از بنی هاشم فرمود مسلّح شوید و همراه من بیایید اگر سر و صدایی بلند شد، داخل شوید. اسلحه ها را در زیر جامه پنهان کردند حسین علیه السلام وارد شد.
مروان پهلوی ولید نشسته بود. حاکم، اول خبر مرگ معاویه را عرضه داشت و سپس موضوع بیعت را مطرح ساخت.
حضرت فرمود: بیعت کردن من در پنهانی که نمی شود، پس باشد تا فردا. گفت بسیار خوب. مروان رو به ولید کرد و گفت که اگر حسین رفت او را دیگر نخواهی یافت همین حالا سرش را جدا کن و برای یزید بفرست. حضرت فرمود: نه تو و نه ولید نخواهید توانست مرا بکشید که ناگاه جوانان بنی هاشم وارد شدند و به قسمی این دو بدبخت ترسیدند که فوراً عرض کردند بفرمایید بروید اختیار با خودتان است. حضرت بیرون آمد و شب را تا صبح بر سر قبر جدش گذراند. عرض کرد پروردگارا تو شاهدی که حسین جز رضای تو چیزی نمی خواهد، آنچه که رضای تو در آن است برای من اختیار کن؛ نزدیک صبح خواب سبکی عارضش شد و پیغمبر را دید که فرمود: حسین جانم برای تو نزد خدا درجه ای است که نمی رسی به آن مگر به واسطه شهادت. برو به سوی عراق.
عرض کرد یا جدا مرا با خودت ببر که دیگر به دنیا برنگردم فرمود یا حسین خدا چنین خواسته است.
روز بعد مروان، امام علیه السلام را در کوچه های مدینه دید، سلام نمود و عرض کرد به شما نصیحت می کنم که با یزید بیعت کنید که برای دین و دنیای شما خوب است فرمود: پس من باید برای اسلام فاتحه ای بخوانم (وعلی الاسلام السلام).
بیعت کردن حسین یعنی امضا کردن کارهای یزید و نتیجه اش معلوم است که زحمات بیست و سه ساله پیغمبر از بین خواهد رفت.
فرمود: خودم شنیدم از پیغمبر که فرمود خلافت بر آل ابی سفیان حرام است.[7]
در تواریخ اسلامی و روایات، تفصیلاتی اینجا ذکر می کنند؛ از جمله گفتگوی ولید با مروان است. در وقتی که مروان تحریکش کرد که حسین را تا فرار نکرده بکشد. ولید گفت: وای بر تو، من برای خاطر یزید شریک خون حسین گردم؟ فردای قیامت جلو جدش روسیاه باشم؟
خلاصه امام حسین علیه السلام قصد کرد از مدینه خارج شود بنی هاشم دورش را گرفته بودند. از جمله برادرش محمد بن حنفیه آمد عرض کرد:
برادر تو جان عزیز منی و من تو را نصیحتی می کنم. آقا تو مولای جمیع مسلمینی. اگر در مدینه بمانی تو را خواهند کشت باید فرار کنی و به جایی روی که یزید سلطه نداشته باشد و به اطراف نامه هایی بنویسید، اگر از اطراف انصاری پیدا شدند آن وقت قیام بفرمایید.
فرمود کدام شهر بروم؟ عرض کرد به مکه بروید که آنجا را خداوند وادی امن قرار داده «... وَمَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً. ..»[8] و اگر احیاناً بی حیایی کردند از مکه فرار کنید و به یمن بروید در یمن از شیعیان هستند و اگر آنجا نشد، به حبشه وگرنه سر به صحرا گذارید، قریه به قریه فرار کنید.
فرمود درست گفتی، تو همین جا بمان در مدینه نماینده من باش ومن به مکه می روم وتوخبرهای مدینه رابه من برسان وصیتنامه ای هم نوشت که دوجمله اش این است که «بعدازبسم اللَّه وشهادتین، به درستی که من خارج شدم نه برای فساد و فتنه، بلکه برای امر به معروف و نهی از منکر».[9]
شب حرکت کرد با اهل بیت، خواهرانش، برادرانش، فرزندانش همه حرکت کردند. از مدینه که خارج شدند، به ولید خبر دادند که حسین با خانوده اش از مدینه خارج شده اند، ولید خوشحال شد که از این امر راحت شده است. اباعبداللَّه الحسین روز سوم شعبان وارد مکه گردید.
خبر ورود حسین علیه السلام به مکه در اکناف بلاد مسلمین منتشر گردید. شیعیان بعضی شخصاً می آمدند و بعضی نامه می نوشتند. اولین قومی که نامه نوشتند اهل کوفه بودند که ما شنیده ایم که تو با یزید بیعت نکردی و ما حاضریم تو را یاری کنیم و با تو بیعت نماییم و. .. مجلس به مجلس برای حسین نامه از کوفه می آمد به طوری که در یک روز 600 دعوت نامه برای آقا می آمد بعداً قاصد هم می فرستادند، اهل بصره هم اجتماع کردند، نامه نوشتند بالأخره تهدید هم کردند که اگر نیامدی، فردا به جدّت شکایت خواهیم کرد به عراق بیا که شمشیرهای ما برّان است ما همه حاضریم که با دشمنان تو بجنگیم. اینجا دیگر برای حسین واجب می شود که به حسب ظاهر حجّت را تمام کند.
مسلم بن عقیل نماینده حسین (ع)
[امام حسین علیه السلام ] روز 15 رمضان مسلم بن عقیل را امر فرمود که به کوفه برود و اگر کوفیان را صادق دید، نامه ای بنویسد و نامه ای هم نوشت که پس از حمد و سپاس الهی، برادرم، پسر عمویم و موثق ترین اهل بیت را فرستادم تا اگر شما را صادق یافت برای من بنویسد.
مسلم به اتفاق دو نفر از مکه خارج گردید. در اثنا، راه را گم کردند و سخت به گرما و عطش مبتلا شدند آن دو نفر راهنما در اثر تشنگی کشته شدند. مسلم این پیشامد را به فال بد گرفت. نامه ای برای حسین نوشت و جریان را عرض کرد. لکن حسین امر فرمود که به سوی کوفه حرکت کن.
روز پنجم شوال وارد کوفه شد. جمعیت دسته دسته می آمدند. در همان مجلس حبیب بن مظاهر بلند شد گفت حاضرم تا نفس آخر، جانم را فدای حسین علیه السلام کنم بعد از هر قبیله ای نماینده ای بلند می شد و مراتب وفاداری خود و قبیله اش را اعلام می کرد طولی نکشید که همه با مسلم بیعت کردند. در این هنگام خطی به حضرت اباعبداللَّه علیه السلام نوشت که فعلًا هجده هزار نفر با من بیعت کرده اند (بعضی هم تا 80 هزار نفر نوشته اند) یا حسین، شتاب کن در آمدن.
به بقیه قضایا فعلًا کاری نداریم که عمر سعد هم نامه ای به یزید نوشت و ابن زیاد از بصره مأمور کوفه گردید و با نیرنگ بر کوفه مسلّط شد (تا آخر).
اینجا وقتی که نامه به حسین علیه السلام برسد به حسب ظاهر آیا عذری برای نیامدن حسین باقی است؟ نه اگر همین کوفیان فردای قیامت اظهار می کردند که ما حاضر بودیم جان و مالمان را در راه حسین و دین خدا و نهی از منکر بدهیم، قاصد فرستادیم، نامه نوشتیم، چه کردیم و چه کردیم لکن حسین نیامد. آیا این جواب کافی بود که حسین بگوید: من به علم امامت می دانستم شما ثابت قدم نیستید؟ البته نه، پس بر حسین از جهت اتمام حجّت (و از بعضی جهات دیگر) واجب شد که حرکت کند.
پی نوشت ها
[1] « فى قُلُوبِ مَن والاهُ قَبْرُهُ».
[2] « ... فَوَیْلٌ لِلْقاسِیَةِ قُلُوبُهُم ...»\E،( زمر/ 22).
[3] « ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذینَ اساؤُا السُّوأى انْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَکانُوا بِها یَسْتَهْزِؤنَ»\E،( روم/ 10).
[4] اصول کافى، ج 3، ص 375، ح 20.
[5] « اللّهمَّ إِنَّ شیعتنا منّا خلقوا من فاضل طینتنا، وعجنوا بماء ولایتنا ...»،( بحار الانوار، ج 53، ص 303).
[6] بقره/ 195:« و( با ترک انفاق)، خود را به دست خود، به هلاکت نیفکنید!».
[7] منتهى الآمال، ج اول، ص 557.
[8] آلعمران/ 97.
[9] منتهى الآمال، ج اول، حالات ابىعبداللَّه علیه السلام.