«... وَلا تَنابَزُوا بِالالْقابِ بِئْسَ الاسْمُ الْفُسُوقُ بَعدَ الایمانِ. ..».[1]
بحث در باره اختلاف شیعه و سنّی، در حقیقت محبّت و ولایت است. ایراد عمده ای که به سنی ها وارد است این است که چرا شیعه را از اسلام جدا دانسته به آنان سوء ظن می برند و به لقب زشت رافضی و مشرک آنان را می خوانند در حالی که قرآن مجید از سوء ظن نهی فرموده و آن را گناه [2] شمرده است و از تنابز به القاب یعنی به لقب های زشت یکدیگر را یاد کردن نیز منع می فرماید.[3] چرا به اهل قرآن سوء ظن می برید و لقب زشت می دهید؟
دست های خیانت اموی و عباسی و حکومت های جائر در سال های پیش و سپس دست های استعمار و ایادی بیگانه آتش را شعله ور نموده تا
جایی که شیعه را نزد سایر فرقه های اسلامی، جدا و دور از اسلام معرفی نموده است.
مگر شیعه نماز می خواند؟
در سفر اول حج که مشرف شدم، تازه راه ماشین رو درست شده بود.
از ایران تقریباً ده نفر بودند. در ضمن راه، یکی از همراهان به من گفت وقتی شما وضو می گرفتید یکی از سنی های نجدی از من پرسید او کیست؟
گفتم عالم شیعی است. گفت شیعه چیست؟ گفتم: جعفری مذهب، گفت مگر جعفری ها نماز هم می خوانند؟!.
گفتم ما می خواهیم مکه برویم، حج واجب انجام دهیم مگر ما مسلمان نیستیم؟ تعجب کرد.
این ها تزریقاتی است که از زمان معاویه (علیه الهاویه) شروع شد و تا این اواخر هم ادامه داشت.
در حالی که همه شهادتین می گوییم، قرآن و قبله یکی است، قیامت را مطابق آنچه قرآن بیان فرموده است قبول داریم، تمام واجبات و احکام ضروری اسلام از نماز و روزه و حج و امر به معروف و نهی از منکر و غیره را قبول داریم، محرمات ضروری از شرک و قمار و زنا و شرب خمر و عقوق والدین و غیره همه را حرام می دانیم، پس چرا از سایر فرقه های اسلامی جدا باشیم؟
حقیقتِ ایمان، ولایت است
حرف شیعه این است که بیایید حقیقت دین را بیابید. همه، خدا و پیغمبر و معاد و خلاصه، احکام ضروری دین را قبول داریم، ولی این اقرارها باید حقیقت پیدا کند به وسیله ایمان، حقیقت ایمان عبارت است از علاقمندی و دلبستگی نه تصدیق تنها حتی نه شناختن تنها. آن یقینی که پس از مرگ به کار بخورد آن ایمان است نه صرف دانش به خدا و رسول او وگرنه ابوجهل ها و ابوسفیان ها محمد صلی الله علیه و آله و سلم را خوب می شناختند که راست می فرماید. یهود مدینه به تعبیر قرآن مجید همان طوری که پسرانشان را می شناختند محمّد صلی الله علیه و آله و سلم را می شناختند که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم رسول خداست.[4] شیطان هم خدا را خوب می شناسد بیش از بسیاری از افراد بشر. ولی اینکه ایمان نیست، ایمان عبارت است از میل دل و محبّت، تا گروش [گرایش ] پیدا کند، دور محبوب بچرخد، به میل و اراده او متحرّک شود، هوا و هوس کنار برود.
ایمان غیر از عصمت است
اگر راست می گویید منعم خودتان را دوست می دارید چرا دستور او را نمی شنوید؟ چرا رضای خدای خودتان را تحصیل نمی کنید؟ نمی شود کسی به دیگری نهایت محبّت را داشته باشد آن گاه برخلاف میل و رضای او رفتار کند.
کسی که از روی قلدری گناه می کند، معلوم می شود به خدایش علاقه ندارد یعنی در حقیقت ایمان ندارد.
البته نمی گویم باید شخص معصوم باشد، بلکه می گویم از روی قلدری معصیت نمی کند، منافاتی ندارد که بعضی اوقات به واسطه غلبه نفس و هوا از او گناه سرزند و سپس خجل و شرمسار گردد.
خشوع، دوستی با ذلّت است
شیعه می گوید ای مسلمانان بیایید برای خدا خاشع شوید خشوع، دوستی با تذلل است.
در تفاسیر، محققین ذکر کرده اند: محبت با ذلّت خود و تعظیم و بزرگداشت محبوب را خشوع می گویند خشوع که آمد یعنی ایمان همین جاست دلی که برای پروردگارش خاشع گردد خودش را برای خدا کوچک بگیرد، ایمان در آن جا گرفته است قلدری ضد و مقابل ایمان است اگر خشوع باشد تبعیت یعنی حرف شنوی خواهی داشت «الْمُؤمِنُونَ هَینُونَ لَینُونَ» تا می شنود محمّد صلی الله علیه و آله و سلم چنین فرموده است می گوید «سَمِعْنا وَاطَعْنا» شنیدیم و اطاعت نمودیم و اگر گناهی از او سر زند زود پشیمان و شرمسار می گردد و توبه می کند.
دوستی محمّد (ص) جدااز دوستی علی (ع) نیست
پس از خشوع برای محمّد صلی الله علیه و آله و سلم محال است کسی محمّد را دوست بدارد و علی را دوست نداشته باشد چنانچه از قول پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم رسیده بنابر روایتی که خود سنی ها نیز نقل نموده اند، فرمود: «دروغ گفت به خدا سوگند کسی که می گوید تو را دوست می دارم ولی علی علیه السلام را دوست نمی دارد». چطور می شود جمع شود بین دوستی محمّد صلی الله علیه و آله و سلم و دشمنی علی علیه السلام؟ بلکه اگر حب محمّد صلی الله علیه و آله و سلم در دلی آمد یقین بدانید حب علی و فاطمه و اولادشان نیز خواهد آمد وگرنه حب نیست، بلکه به زبان ادعایی می کند.
ابن صباغ مالکی نقل می کند که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم حسن و حسین علیهما السلام را روی منبر برد و فرمود: «اللَّهُمَّ انّی احِبُّهُما؛ خدایا من این دو را دوست می دارم».
حالا آیا می شود کسی محمّد را دوست بدارد حسنین را که محبوب محمّدند دوست نداشته باشد؟
بقیع را خراب کردند
می گویند ما هم اهل بیت را دوست می داریم گفتیم لازمه دوستی تبعیت است شما دنبال همه هستید جز آل محمّد، از این گذشته بروز علاقه شما کجاست، نسبت به عزاداری حسین علیه السلام که آن را بدعت می شمارید و بد می دانید، نسبت به زیارت قبور اهل بیت که برخی از آنان نیز آن را جایز نمی دانند، نشانه دوستی شما چیست؟
آیا قبور ائمه بقیع را خراب کردن نشانه دوستی آنان است؟ یا حق آل محمّد را پایمال کردن؟ بدون شک فردای قیامت از ولایت پرسیده می شوند، چنانچه در کتابهای شیعه و سنّی به سندهای مختلف از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسیده است.
از چهار چیز پرسیده می شوند
فردای قیامت تا هر کس از چهار چیز پاسخ ندهد نمی گذارند قدم از قدم بردارد، اول: از مالش می پرسند، ثروت را از کجا آوردی؟ دوم: مال را در چه صرف کردی؟ سوم: عمرت به خصوص جوانی ات را در چه گذراندی؟ چهارم: از دوستی اهل بیت می پرسندبا ایشان چه کردی؟ با امانت و سفارش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چگونه معامله کردی؟
اگر دوست اهل بیت هستید باید در ایام حزن اهل بیت محزون باشید، این بلاد عامه است که ایام عاشورایش با سایر ایام فرق نمی کند.
ما به کوتاهی خود معترفیم
ممکن است برگردند به ما بگویند شما شیعیان هم در متابعت و محبّت ورزی با آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم مقصرید.
جواب صحیح این است که آری ما خودمان را مقصر می دانیم آن طوری که سزاوار دوستی و پیروی ایشان است نمی باشیم، ولی گردنکشی هم نداریم سر به آستانشان داریم و شرمساریم.
چگونه سر زخجالت برآورم بردوست
که خدمتی بسزا برنیامد از دستم
سعی خود را می کنیم اما در عین حال غرور هم نداریم چون گفتیم حب، با تذلل همراه است نه تعزز.
سلمان در رأس شیعیان علی (ع)
برای محبّت و متابعت مثالی بزنم. در رأس شیعیان آل محمّد صلی الله علیه و آله و سلم سلمان فارسی، نه بلکه سلمان محمّدی است که حضرت رضا علیه السلام در مکتوبی که شرایع اسلام را می نویسند دوستی امثال سلمان را نیز واجب می دانند، دوستی اولیا و دوستان آل محمّد چون سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و ابی الهیثم و. ..
سلمان صاحب کرامات و عالم به علم بلایا و منایا و درجه آخرین (عاشر) ایمان را طی کرده است.
در کتاب «عدةالداعی» می نویسد: در زمان حکومت مدائن (که سلمان با اذن علی علیه السلام آن را از عمر پذیرفت)، خلیفه به او دستور داد اموال «حذیفه» استاندار قبلی را وارسی کن و کارهایش را بازرسی نما، ببین اگر خیانتی یافتی خبر ده تا تنبیه شود.
سلمان جواب دندان شکنی برایش نوشت: من از خدا متابعت می کنم نه از تو. خداوند در قرآن فرموده است: «... وَلا تَجَسَّسُوا. ..»[5] در کار مسلمانان تفتیش نکنید، آبروی مسلمان را بردن حرام است. بدان در این حکومتی که از تو پذیرفتم، هیچ تبعیتی از تو ندارم و عمل حذیفه را به حکم اسلام حمل به صحت می کنم.
این طور در مقام تبعیت از پیغمبر و علی محکم است.
سخنان سلمان هنگام مرگ
پس از این که فهمید موقع مردن است، در همان وقتی که حکومت داشت گریه کرد و آه کشید خبر از مرگ خودش داد. به او گفتند تو که کارهایت درست است چرا ناراحت هستی؟
گفت: می ترسم حالا که می میرم نزد پیغمبر شرمسار باشم آن طوری که او فرموده است عمل نکرده باشم.
پرسیدند چگونه است؟ فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حجةالوداع به ما سفارش فرمود: «وَلْیکنْ زادُ احَدٍ مِنْکمْ کزادِ الرَّاکبِ» در دنیا مسافروار زندگی کنید. مسافر توشه اش مختصراست، بارش هرچه سبکتر وراحت تر است، جایتان را خوش نکنید چون کسانی که می خواهند همیشه در همین جا بمانند. در نتیجه حسدورزی ها، کینه توزی ها، تا برسد گناهان غیبت، تهمت، آبروریزی و ضرب و قتل. این ها نتیجه حرف پیغمبر نشنیدن است وگرنه کسی که مسافروار زندگی می کند، کجا به این چیزها می پردازد؟!
گفتند: سلمان شما هم که همین طور زندگی کردید.
فرمود: نه، من بساطی دارم فرش و کوزه و کاسه ای دارم. همین اندازه هم به خودش بدبین است مبادا به وصیت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم عمل نکرده باشد.
بزرگ شیعه این طور از آقایان خود متابعت دارد. حالا ما متابعت حقیقی نداریم، حرفی دیگر است ولی سرکشی هم بحمداللَّه نداریم، اطراف معاویه هم نمی رویم.
حساب شیعه با دنیاپرستی، مال و ریاست طلبی جداست، بلکه مرامش دنبال حقیقت دین و ایمان (که ولایت است) رفتن است.
سعید، فدایی باوفای حسین (ع)
از دوستان آل محمّد صلی الله علیه و آله و سلم از اوّل تا کنون، کسی به درجه اصحاب حسین علیه السلام نرسیده. چنانچه به خود ابی عبداللَّه علیه السلام نسبت داده می شود که فرموده است: «خدایا! من اصحابی باوفاتر از اصحاب خودم سراغ ندارم و نه خویشاوندی نیکی کننده تر از خویشان خودم»[6] در محبت ورزی،
اصحاب حسین نمونه اند. خدا توفیقشان داد علاقه قلبی خودشان را آشکار نمودند.
ظهر عاشورا هنگامی که حسین علیه السلام به نماز ایستاد جناب سعید بن عبداللَّه حنفی خودش را سپر آقا قرار داد. تیرهایی که رو به آقا می آمد، بدنش را پیش می کشید نمی گذاشت به حسین بخورد. گاهی سروگاهی دست و سینه اش را برابر تیر می گرفت تا سیزده تیر به بدن نازنینش رسید که سلام نماز حسین علیه السلام با افتادن او همراه بود.
حالا معنی و حقیقت محبت ورزی را توجه کنید. با این فداکاری در راه خدا جان می دهد، ولی هنوز شرمسار است آن طوری که سزاوار حسین علیه السلام است آیا وفا کرده است یا نه؟ رو به آقا کرد و گفت «اوَفَیتُ» آیا وفا نمودم؟ نه این که خود و کارش را چیزی ببیند و به آن مغرور شود.
ما همه راستی در محبت ورزی و در مقام تبعیت، از هرجهت شرمساریم، چیزی که هست گریزان از آل محمّد نیستیم هرچند کاملًا متصل نیستیم، ولی امیدواریم کاملًا جدا هم نباشیم. اگر گناهی پیش آمد توبه می کنیم و باز می گردیم.
بازگشت پس از سرگرمی
بچه وقتی همراه با پدر حرکت می کند، در اثنای راه سرگرمی مشاهده می کند، پدر را رها می کند و به سرگرمی می چسبد، ولی تا متوجه شد از پدر وامانده، گم می شود، به شتاب دنبال پدر می دود، با گریه و ناله او را متوجه خودش می نماید.
آی کسانی که پدر روحانی خود علی علیه السلام را به واسطه سرگرمی دنیا رها کردید، به هوش بیایید، با ناله و توبه ای نظر لطفش را به خودتان متوجه سازید، بلکه آب رفته به جوی بازآید.
«پروردگارا! گناهی که از من سرزده، از روی قلدری نبوده که بخواهم خدایی تو را انکار کنم یا دستورت را سبک شمارم و یا به پاداشت اعتراض نمایم و نه ترسانیدنت را سست بنگرم، ولی گناه پیش آمد و نفسم برایم جلوه داد».[7] خداوندا! از هرچه خلاف تبعیت و دوستی آل محمّد بوده است از آن پوزش می طلبیم.
دوستی نهفته در دل مؤمن
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: برای حسین علیه السلام دوستی نهفته در دل های مؤمنین است [8]، یعنی هردلی که ایمان دارد حسین علیه السلام را هم دوست می دارد.
هردلی میل سوی کرب و بلایش دارد
من ندانم این چه سرّی است که در خانه اوست
قیام حسین (ع) و برداشت افراد از آن
درباره قیام حسینی و کار عظیم حضرت، یکی از شیعه های نادان روی سلیقه کج و خیال کوچک خود آن را پیاده کرده و اشتباهاتش را در کتابی نوشته و در اختیار مردم قرار داده است. می نویسد حسین علیه السلام آمد که این نقشه را پیاده کند و نمی دانست کشته می شود. مثلًا جایی از نقشه اش درست از آب درنیامد و نتیجه مطلوب را نداد کشته شد. این ها خیالبافی نویسنده است خودش کوچک است عظمت امام علیه السلام را درک نکرده او را با خودش یا یک نفر عادی دیگر مقایسه می کند با هدف های جزئی و شخصی و منافع مادّی.
قبلًا هم نادان دیگری شبهه ای القا کرده بود و آن را به شعر درآورده در کتابش نوشته است: کشته شدن حسین برای شفاعت گناهکاران از امت جدش می باشد. آخر به کدام دلیل این حرف را می زنی که سر دادی، شفاعت را خریدی.
به عین مانند حرف نصارا که درباره عیسی علیه السلام می گویند حضرت
مسیح علیه السلام را به دار زدند و کشته شد در همان وقت در جهنم رفت و سه شبانه روز در آتش ماند تا پیروانش به دوزخ نروند. لذا هیچ مسیحی به دوزخ نمی رود چون یک نوع اتحادی با مسیح پیدا نموده اند لذا «ابناءاللَّه» یعنی پسران خدا و «احباءاللَّه» دوستان خدایند.[9] کسانی از مسلمانان هم که این حرف را درباره حسین بزنند قول بدون علم می باشد که کشته شدن ابی عبداللَّه علیه السلام به خاطر جهنّم نرفتن مسلمانان می باشد.
علم امام (ع) نمونه علم خداست
چگونه می توان تصور کرد که حسین علیه السلام از کشته شدن خودش خبر نداشت و نقشه تکمیل حکومت کشید و نمی دانست چه پیش می آید ولی خیالش عملی نشد؟ راستی چقدر این حرف ها ناراحت کننده است.
نور حسین علیه السلام با نور محمّد صلی الله علیه و آله و سلم یکی است، روح کلی الهی و محیط به تمام عالم هستی است، هدف حسین از این حرفها بالاتر بود که تو خیال می کنی، با علم به این که کشته می شود به کربلا آمد آیا می شود شیعه ها و پیروان خالص مکتب حسین علیه السلام از پیشامدهای خود یا دیگران باخبر باشند، ولی خودِ حسین نداند.
گفتگوی میثم با حبیب و عمرو
حبیب بن مظاهر به جناب میثم تمار می رسد به او می گوید می بینم کسی که خرما فروش است (یعنی میثم) او را در همین کوفه به دار می زنند و زبانش را برسر دار می برند (از آتیه میثم خبر داد).
جناب میثم هم گفت: می بینم پیرمرد سرخ مویی را که سرش را بالای نیزه در کوفه می گردانند و کشنده اش هم بهره ای از این کارش (کشتن حبیب) نمی برد (او هم از آتیه حبیب خبر داد).[10] کنار خانه عمرو بن حریث کوفی نخلی بود میثم آنجا می آمد و دورکعت نماز می خواند، به او گفتند جناب میثم مثل این که به این درخت علاقه ای داری؟
پاسخ داد آری چون این نخل، دار من است.
همین طور هم شد روزی نخل را افتاده دید فرمود: وعده نزدیک است، موقعی که ابن زیاد خواست او را به دار بزند نخل را برپا کردند و او را به دار زدند.[11] حبیب بن مظاهر و میثم تمار که شیعه علی علیه السلام هستند آتیه خود یا دیگری را می بینند، امام حسین علیه السلام آتیه خودش را نمی بیند؟
چگونه شیعه منکر علم امام می شود
خیلی جرأت می خواهد علم امام را انکار کند این حرف را اگر شخصی سنی بزند که از امامت خبر ندارد، می شود از او شنید چون نمی فهمد و اعتقادی ندارد امام شناس نیست، ولی کسی که خودش را شیعه می داند و امام شناس، آن وقت علم و عصمت را در امام نشناسد پس امام چه امتیازی با دیگران دارد و آن امامی که چنین شیعه نادانی قایل است با خلیفه ای که سنی ها قایلند چه امتیازی خواهد داشت؟
برفرض که هیچ روایتی در این باره نبود باز ما معتقد بودیم که حسین علیه السلام می دانست چه واقع می شود در حالی که از هنگام تولد حسین علیه السلام تاآخر وفات پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم خبرهای متعددی از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسیده است که حسین عزیز در عراق شهید می شود.
هنگام وفات امام حسن مجتبی علیه السلام که ابی عبداللَّه گریه می کرد حضرت مجتبی علیه السلام فرمود: «وَلکنْ لا یوْمَ کیوْمِک [12]؛ روزی چون روزتو نیست».
خودحسین علیه السلام در جاهای متعدد خبر از کشته شدن خودش می دهد.
بنا به خبری که در «خرائج» راوندی است هنگامی که خواست از ام سلمه در مدینه خداحافظی کند ام سلمه گفت فرزندم از رفتن به عراق درگذر، خودم شنیدم از جدّت که در زمین کربلا کشته می شوی و از خاک کربلا هم جبرئیل برایش آورده به من داد و فرمود که وقتی دیدی این خاک خون شد بدان حسین کشته شده است.[13] حسین فرمود: مادر، خیال می کنی بر من پنهان است؟ می خواهی قبرم را نشانت بدهم؟ گفت آری، اشاره ای کرد حجاب ها از پیش چشم ام سلمه کناررفت آن گاه نشانش داد اینجا گودال قتلگاه من است، سپس دست دراز فرمود مقداری ازخاک رابرداشت وبه ام سلمه داد وفرمود آن را کنار خاکی که جدم به توداد بگذار هروقت خون شد بدان من کشته شده ام.
حسین (ع) از کشته شدنش خبر داد
شنیده اید وقتی امام در راه کربلا بود پیش از آمدن لشکر حر، دو نفر رد می شوند آنان را می آورند و خلاصه به حسین می گویند آقا به کوفه
نروید که اهل کوفه از شما برگشته اند مسلم و هانی کشته شدند، فرمود:
«بعضی کشته شدند و برخی منتظر کشته شدن می باشند».[14] مورد دیگر، هنگامی که در بین راه چرت زد و بیدار شد و گریه کرد، علی اکبر پرسید چه شده؟ فرمود: شنیدم منادی ندا کرد! این قافله می روند و مرگ دنبالشان هست علی اکبر گفت: مگر ما برحق نیستیم؟ فرمود:
آری، گفت پس ما را باکی از مرگ نیست.
اگر می دانست چرا رفت؟
اصل مطلب مسلم است یعنی شکی نیست که ابی عبداللَّه از این پیشامد آگاه بود، اینجاست که می پرسند پس اگر می دانست کشته می شود چرا رفت؟ دیگر آن که خودش تنها می رفت دیگر چرا زن و بچه و بستگانش را برد؟
جواب این پرسش ها به نحو اجمال و تفصیل ذکر می شود.
پاسخ اجمالی: ما حسین علیه السلام را معصوم می دانیم و یقین داریم ائمه ما «الْمُطیعُونَ للَّهِ الْقَوَّامُونَ لِامْرِ اللَّهِ» کارشان از روی مصلحت و به دستور پروردگار است چنانچه مروی است که جبرئیل دوازده صحیفه برای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آورد و گفت وظیفه هروصی از اوصیای تو در این صحیفه است، صحیفه حسین علیه السلام را که گشود نوشته بود «اخْرُجْ الَی الْعِراقِ فَقاتِلْ حَتّی تُقْتَلَ» به سوی عراق برو و بجنگ تا کشته شوی پس کار حسین خودسرانه نبود و به دستور رب العالمین رفتار کرده است.
جمع بین تکلیف واقعی و ظاهری
اما جواب تفصیلی آنچه از روایات استفاده می شود شیخ جعفر شوشتری (اعلی اللَّه مقامه) نیز می فرماید از خصایص حسین علیه السلام این است که جمع فرمود میان تکلیف ظاهری و واقعی، یعنی وجوب واقعی و وجوب ظاهری برای حسین این شد که باید منحصراً به عراق برود.
اما از نظر واقعی شیخ علیه الرحمه دو سه جهت ذکر می فرماید: یکی این که ابوسفیان مقابل رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و معاویه مقابل علی علیه السلام و یزید مقابل حسین علیه السلام مقابله کفر با ایمان بود. ابوسفیان تا اواخر عمر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به ظاهر کافر هم بود هنگام فتح مکه به زبان اسلام آورد، ولی هرگز ایمان به دلش راه نیافت و شواهد متعدد از تاریخ و مدارک عامه هم داریم که با کفر از دنیا رفت.
معاویه و یزید به ظاهر اظهار اسلام می کردند، ولی در حقیقت می خواستند معنی اسلام یعنی ایمان را از بین ببرند. اگر پیشرفت حکومتشان جز به اظهار اسلام می شد یقین بدانید اسم اسلام را هم نمی گذاشتند باقی باشد تا آنجا که می توانستند.
نام پیغمبر در تشهد و گفتار معاویه
یکی از سنی های موثق می نویسد روزی نزد معاویه (علیه الهاویة) نشسته بودم صدای مؤذن بلند شد «اشْهَدُ انَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ» با این که معاویه خیلی حیله گر و محافظه کار بود نتوانست خودداری کند گفت تا کی اسمش را در مناره ها می برند ابوبکر رفت نامش هم گم شد عمر و عثمان هم همچنین اما اسم محمّد همین طور باید باشد؟!.
آرزو داشت نام محمّد صلی الله علیه و آله و سلم هم محو گردد و اگر منافات با سلطنتش نداشت این کار را هم می کرد ولی خدا نخواسته و نخواهد خواست، خودش نام محمّد صلی الله علیه و آله و سلم را بلند فرموده است.[15]
پیشوایان در نگهداری دین مسؤولند
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چقدر در برابر ابوسفیان ها رنج کشید به خاطر دین خدا، دین علمدار می خواهد، قرآن وجود کتبی و نوشته ای است که باید علمدار آن را آشکار کند و خلق را به آن بخواند یعنی حجت ناطق می خواهد «اوْضَحَ بِک الْکتابَ» نیاز به کسانی دارد که آن را نگهدارند و به مردم برسانند، چنین افرادی باید برای این هدف ایستادگی کنند، تا آخرین قطره خونشان را هم اگر لازم شد بدهند.
زحمت های رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و استقامتش را در مدت بیست و سه سال بعثتش کم و بیش اطلاع دارید، در برابر زحمت های جسمی و روحی که از مشرکین و منافقین به او می رسید، چه مقاومت ها که می کرد همان طوری که خداوند به او دستور فرموده بود «وَاسْتَقِمْ کما امِرْتَ» البته خدا هم چنین اشخاص مقاومی رابرای رسالت برمی گزیند.[16]
وظیفه مقابله با یزید
برنامه حسین علیه السلام ایمان، عدالت و تقوا است در برابر مظهر کفر و ستم و بی تقوایی چون یزید، باید حق را آشکار کند حسین می گوید خدا و
آخرت، یزید می گوید خودم و شهوات، و مردم را هم به همین چیزها می خواند و می کشاند، اینجاست که وظیفه حسین علیه السلام اقتضا می کند حق را در برابرش آشکار کند قرآن را به قول و فعل آشکار نماید چون از «هُداةٌ الَی اللَّهِ وَدُعاةٌ الَی اللَّهِ» می باشد.
به حسب واقع بر حسین علیه السلام واجب بود که برای حفظ دین نه برای حکومت، مقاومت بفرماید وگرنه زندگی دنیوی و ریاستش چیست که حسین بخواهد جانش را روی آن بگذارد.
رشد عقلی مردم و ظهور امام زمان (عج)
نظم زندگی دنیا که عدل سرتاسر زمین را بگیرد، هیچ وقت نشده است و نخواهد شد مگر زمان ظهور مهدی (عج)، وگرنه همیشه ظلم و جور و غلبه باطل بوده است البته کم و زیاد می شد، تا پیش از ظهور حضرت که زمین پر از ستم می شود.
می گویند: مگر نه زمین پر از ستم شده جایی نیست که ظلمی مشاهده نشود، پس چرا امام زمان نمی آید؟
پاسخ این است که از این بدتر هم ممکن است چنانچه هم اکنون که یاد پنجاه شصت سال قبل می کنی که اجحافات و ستم ها چندین برابر شده است، می ترسم پس از ما هم یادی از دوره ما بنمایند.
و حقّ مطلب آن است که برای ظهور امام زمان (عج) رشد عقلی مردم لازم است تا به آغوش باز خودشان حکومت مصلح جهانی را بپذیرند و تا مردم مستعد نشوند، مقتضی برای حکومت عدل پیدا نشده است. با زور که نمی شود بر مردم حکومت عدل نمود.
حمایت از دین تا نفس آخر
حسین جانش را روی دین گذاشت، چنانچه بستگان و یارانش نیز همین هدف را دنبال می کردند نه رسیدن به حکومت دنیا را.
شنیده اید وقتی حضرت اباالفضل علیه السلام در میدان دست راستش را جدا کردند، این رجز را خواند:
وَاللَّهِ إنْ قَطَعْتُمْ یمینی
انّی احامی ابداً عَنْ دینی
به خدا سوگند اگر دست راستم را بریدید، من تا جان در بدن دارم، از دینم حمایت می کنم، از دینم پشتیبانی می کنم وگرنه دنیا که ارزشی ندارد، دنیا پست تر از آن است که انسان به خاطر آن جان بدهد. آیا سزاوار است برای لهو و لعب، انسان فدا شود؟ تا چه رسد به نفس شریف ابی عبداللَّه الحسین علیه السلام و بستگان و یارانش.
تلاش برای زندگی بهتر
از بعضی جوان ها شنیده می شود که می گویند: انسان باید تلاش کند برای زندگی بهتر. غرض از زندگی بهتر چیست؟ آیا مقصود نان و خوراک یا لباس و مسکن یا درجه و مقام یا جاه و شهرت زیادتر و بیشتر است؟ این که سخت اشتباه است. مگر با زیاد شدن مال، راحتی انسان بیشتر می شود؟
با درجه بالا رفتن زحمت ها و دردسرها هم زیادتر می گردد. ظاهرش چنین می نماید که خوشی است، ولی باطن و حقیقتش جز دردسر زیاد شدن چیزی نیست.
بلی اگر می گفت تلاش برای زیاد شدن عقل، نور علم، ایمان و تقوی راست می گفت و حقیقتاً ارزش دارد انسان تلاش کند برای زیاد شدن این اموری که با خود به عالم دیگر می برد. زندگی باقی و بهتر یعنی در حقیقت زندگی بهتر از هرجهت (کم و کیف) زندگی، پس از مرگ است پس تلاش برای چنین زندگی، هدف از زندگی در دنیا می باشد نه تلاش برای مال یا حکومت یا شهرت.
کار حسین (ع) دعوت به آخرت است نه دنیا
کار حسین عظیم است ابلاغ و پشتیبانی از دعوت جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است، مردم را به فکر آخرت انداختن است از پول پرستی و شهرت طلبی و خودخواهی بازداشتن است کار حسین آشنا کردن مردم به این است که اسم اسلام هدف نیست که به آن قناعت شود، هدف ایمان و تقوی است که سفارش خداوند در قرآن مجید بوده [17]، و مکرر به آن دستور می فرماید همچنین سفارش جد و پدرش می باشد که مکرر در خطبه ها و مکتوب هایشان از آن یاد کردند.
وجوب قیام برای حسین (ع) از جهت ظاهری
از جهت ظاهری هم، قیام برای حسین علیه السلام واجب شد.
شیخ شوشتری (علیه الرحمه) می فرماید: معاویه (علیه الهاویه) شیطان روزگار چهل سال حکومت کرد، سعی اش این بود که مطلب را وارونه
کند. علی علیه السلام را مظهر کفر و خودش و عثمان را مظهر ایمان نماید و تا توانست کرد.
آرزو داشت اسم محمّد صلی الله علیه و آله و سلم را محو کند، اما نمی توانست چون می خواست به اسم اسلام حکومت کند با علی علیه السلام که عین ایمان [18] و نفس محمّد صلی الله علیه و آله و سلم [19] بود، درافتاد. آن گاه پول و زور هم در عالم ماده خوب کار می کند، هرباطلی را حقّ و هرحقّی را باطل جلوه می دهد.
پس از هزار و سیصد سال که از مرگ این ملعون (معاویه) می گذرد، هنوز عده ای از سنی ها او را خال المؤمنین می خوانند و به او رضی اللَّه عنه می گویند. حلم معاویه را جزء ضرب المثل ها ذکر می کنند. اگر سیاست اقتضا می کرد یا پیرمرد یا پیرزنی مقابلش حرفی می زد، به او فحش می داد، می خندید و چیزی هم به او می داد، اما مالک اشتر و محمدبن ابی بکر و رشید هجری و. .. را کشت. آیا کشتار شیعیان علی علیه السلام نشانه حلم معاویه است؟
شیخ شوشتری می فرماید: جلو این تبلیغات چهل ساله معاویه را جز قیام حسین چه چیز می گرفت؟ یزید و معاویه و کسانی را که بنی امیه را روی کارآوردند، چه کسی می توانست رسوا کند؟ به مسلمان ها بفهماند این دینداری و ایمان نیست که بنی امیه دارند، این ها کافرند، اگر اعتقادی به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم داشتند، با اولادش این طور معامله نمی کردند آن هم حسینی که این قدر درباره اش سفارش شده است.
اسارت زنان تکمیل قیام حسین (ع)
ابی عبداللَّه الحسین علیه السلام عیالش را هم با خود آورد. نکته اش همین است اگر زینب و زن و بچه ها در کربلا نبودند، بنی امیه این جنایت ها را محو می کردند. اصل موضوع در بسیاری جاها پنهان می ماند، با وسایل تبلیغی آن روز که به کندی اخبار می رسید، آن هم تبلیغات مخالف، مطلب را کاملًا وارونه جلوه می داد.
اما زینب شریک بزرگ حسین نگذاشت جنایات بنی امیه نهان بماند.
اسارت اهل بیت هم حکمت عظیمی داشت که خداوند برایشان تقدیر فرموده [20] در مجلس ابن زیاد و یزید با سخنان آتشین خود و در بازار کوفه و مواقف متعدد و در اثنای راه آنان را رسوا فرمود در اسلام سابقه نداشت، زن مسلمان را اسیر کنند، آن هم دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را به بچه شیرخوار هم رحم نکنند.
حسین (ع) بر سر دوراهی
وضع زمان ابی عبداللَّه الحسین علیه السلام و در نتیجه تکلیفی که متوجه ایشان بود با سایر ائمه متفاوت بود، در قسمتی از زمان واقع شده بود که جز با قیام و کشته شدنش، دین باقی نمی ماند، به تعبیر دیگر حسین علیه السلام برسر دوراهی ایمان و کفر بود، اگر ساکت می نشست و بیعت می کرد با سکوت و بیعتش کفر یزید را امضا کرده بود.
از این گذشته، حسین علیه السلام را راحت نگذاشتند تا فقط بی طرف و
ساکت باشد از او بیعت می خواستند یا بگو یزید و کارهایش از شراب و قمار و زنا و غیره درست است و با بیعت او را تصدیق کن یا خدا، و ایمان و تقوا و عدالت و فضیلت یا کشته شو.
اگر حسین علیه السلام (استغفراللَّه) طالب دنیا بود بهترین وسائلش را فراهم می کردند فقط اقرار بکند یزید جانشین پیغمبر است، اما اگر زیر بار نرود باید مالش از کفش برود سر به بیابان بگذارد آخرش هم او را بکشند.
اینجا جای توحید در عبودیت است استقامت در راه خدا و یکتاپرستی و پشت پا به هوا و هوس و هرآنچه جز خداست.
[1] حجرات/ 11 ..
[2]« یأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اجْتَنِبُواْ کَثِیرًا مّنَ الظَّنّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنّ إِثْمٌ ...» ( حجرات/ 12) ..
[3] « ... وَلَا تَلْمِزُواْ أَنفُسَکُمْ وَلَا تَنَابَزُواْ بِالْأَلْقبِ بِئْسَ الِاسْمُ ا لْفُسُوقُ بَعْدَا لْإِیمنِ ...» ( حجرات/ 11) ..
[4] « ... یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُم ...» ( بقره/ 146) ..
[5] حجرات/ 12 ..
[6] « فَانّى لا اعْلَمُ اصْحاباً اوْفى وَلا خَیْراً مِنْ اصْحابى، وَلا اهْلَ بَیْتٍ ابَرَّوَلااوْصَلَ وَلا افْضَلَ مِنْ اهْلِ بَیْتِى»،( نفس المهموم، ص 227) ..
[7] « الهى لَمْ اعْصِکَ حینَ عَصیْتُکَ وَا نَا بِرُبُوبیَّتِکَ جاحِدٌ وَلا بامْرِکَ مُسْتَخِفٌّ وَلا لِعُقُوبَتِکَ مُتعَرِّضٌ وَلا لِوَعیدکَ مُتَهاوِنٌ وَلکِنْ خَطیئَةٌ عَرَضَتْ وَسَوَّلَتْ لى نَفْسىِ»،( دعاى ابىحمزه ثمالى) ..
[8] انَّ لِلْحُسَیْنِ علیه السلام مَحَبَّةً مَکْنُونَةً فى قُلُوبِ الْمُؤمِنینَ» ..
[9] « وَقالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصارى نَحْنُ ابْناءُ اللَّهِ وَاحِبَّاؤُهُ ...» ( مائده/ 18) ..
[10] نفس المهموم، ص 66 ..
[11] همان ..
[12] همان، ص 30 ..
[13] همان، ص 25 ..
[14] « ... فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ ...» ( احزاب/ 23) ..
[15] « وَرَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ» ( انشراح/ 4) ..
[16]« ... اللَّهُ اعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ ...» ( انعام/ 124) ..
[17] « ... وَلَقَدْ وَصَّیْنَا الَّذِینَ اوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَایَّاکُمْ انِ اتَّقُوا اللَّهَ ...» ( نساء/ 131) ..
[18] « وَالْایمانُ مُخالِطٌ لَحْمَکَ وَدَمَکَ کَما خالَطَ لَحْمِى وَدَمِى»،( دعاى ندبه) ..
[19]« فَمَنْ حاجَّکَ ... وَانْفُسَنا وَانْفُسَکُمْ ...» ( آل عمران/ 61) ..
[20] « انَّ اللَّهَ قَد شاءَ انْ یَراهُنَّ سَبایا»،( نفس المهموم، ص 165) ..