در چندین کشور طبق نظرسنجیای فیلم «برخورد کوتاه» (Brief Encounter) را بهعنوان بهترین فیلم عاشقانه تاریخ سینما انتخاب میکنند؟ حتی در بریتانیا، متعجب میشوم چطور مردم میگویند که امتیاز این فیلم در سال 1975 بیش از حد زیاد بوده است. اما برای نسلی که همانند این فیلم حرکت کردن بهموقع قطارها و شلوغی بوفه های تمیز ایستگاه راه آهن را به یاد میآورد، «برخورد کوتاه» (Brief Encounter) اثری نوستالژیک مربوط به زمانیست که طبقه متوسط خیانت را محکوم میکردند اما در خلوت افکار ناپسندی داشتند. در مقابل آن، به نظر میرسد که انگلستان تغییر کرده است، اما آیا این امکان وجود دارد که فیلم «دیوید لین» و «نوئل کاوارد» هنوز هم الگویی برای احساسات سرکوب شده بهعنوان یک ایده آل انگلیسی باشد؟ ما عادت داریم فیلمها را به کارگردانان اختصاص دهیم. اما این مسئله نیز شایسته است که «کاوارد» را نیز به عنوان نویسنده فیلم درنظر بگیریم. «کاوارد» فیلمنامه را با الهام از نمایش تکنفره خود نوشت. او انسانهای خوبی مانند: لورا و الک، یک زن خانهدار و یک دکتر و شخصیت های معینی از نوع انگلیسی را ایجاد کرد- «استنلی هالووی» بهعنوان مسئول ایستگاه ناقلا و خوش قلب و «جویس کری» بهعنوان مدیر بوفه و همچنین «سریل رایموند» بهعنوان شوهر قانونی لورا. فِرِد، آدمی احمق و نجیب که احساس میکند همسرش از او دور شده اما در خواب هم نمیبیند که همسرش چه کرده یا چه مقدار به یک فاجعه نزدیک است.
مورد احترام بودن خانواده و پایداری آن در فیلم سلیقه «کاوارد» نیز است. «کاوارد» به اندازه کافی نمیدانست که ازدواج نکردن و همجنسگرایی بطور مخفیانه جهت رنجاندن طبقه متوسط جامعه کافیست. اما از طرفی دیگر «دیوید لین»، جنبش کوییکر1 سختی را مطرح کرده بود و همیشه در برابر سکوت شورش میکرد – بنابراین او که شش بار ازدواج کرده بود به خودی خود ممکن است لارا و اراک را یک یا دو برابر بیشتر از «کاوارد» راحت گذاشته باشد. اگر این مسئله عجیب به نظر میرسد شما بایستی به یاد داشته باشید که لین شاگرد کاوارد بود. تدوینگر جوان مورد توجه کاوارد قرار گرفت و به درجه دستیار کارگردان ارتقاع یافت و سپس کارگردانی فیلم های «در جایی که خدمت میکنیم»، «این نسل خوشبخت»، «روح خوشدل» و سرانجام «برخورد کوتاه» را عهدهدار شد.
بنابراین رابطهای که در ایستگاه راهآهن میلفورد با سنگریزه ای در چشم لورا و دستمال گردن بدون شک تمیز الک آغاز میشود باعث میگردد تا آنها بعدازظهرشان را با هم سپری کرده، نهار خورده و به سینما بروند (نام فیلم احمقانه ای که دیدند شعله های هوس بود) و با رانندگی و سفری ناشیانه به آپارتمان یک دوست ( ولنتاین دیلان خودخواه) وقت خود را سپری کنند. اتفاقی رخ نمیدهد و الک خیلی زود خانواده اش را برای به دست آوردن شغلی جدید به آفریقای جنوبی میبرد – در سال 1945 آفریقا هنوز مقصدی پرامید بود.
"هیچ اتفاقی نمیافتد" تقریبا یک شعار برای فیلمهای امروزی است. اما در پایان جنگ جهانی، زمانی که سینماها محدود بودند، امید و آرزو داشتن در فیلمها بطور شگفتآوری جای خود را به خود انکاری، شرمساری و سانسور (و گاهی اوقات گمراهی) داد. البته این سوالی باز است، اما این امکان را در نظر بگیرید که فیلم های عاشقانه و رویای امیدوارانه داشتن در این فیلم ها به وسیله ابزارهای مختلفی تحریک شدند که محدود بودند. این ابزارها شامل بیگناهی ما هستند. در سال 1945، اشاره ای به طعنهآمیز بودن یا تقلید تمسخرانه از راخمانیوف در فیلم نبود. (دومین کنسرتو پیانو که توسط آیلین جویس نواخته شد).
امروزه برای طعنهآمیز بودن التماس میکنند. اما «برخورد کوتاه» (Brief Encounter) از چنین تهدیدهایی جان سالم به در برده است، چون خیلی خوب ساخته شده، روایت صدایی لورا واقعا وحشتزده و رویاییست، موسیقی فیلم همهمان را محو خود میکند، و «سیلیا جانسون» و «ترور هاوارد» بینقص هستد. درک میکنم که کلمه "بینقص" به نظر رسمی، قدیمی و ناامیدانست. اما این عادلانه نیست. هاوارد میتواند مردی خشن باشد- همانطور که از کار بعدیاش میفهمیم و شما بیدقتی و بی ملاحظه بودن را در او حس میکنید که او را همچون بادی به این سو و آن سو میکشاند. درباره «سیلیا جانسون» نیز تا حد زیادی به این دلیل است که فیلم همچنان در حرکت است. رنج و حیرت او درونش باقی میماند و در این فیلم زیبای سیاه و سفید مانند رشتههای اعصاب شبیه سازی میشود. صدای او آرام و شمرده، اما چشمهایش ناامیدند. که این دو عامل با همدیگر فیلم را به دور از هر نوع شک و تردیدی نگه میدارد.
اختصاصی نقدفارسی
مترجم: حامد ایرجی