او نابردباری بلاتکلیفیِ افراطی را با واکنش ناشی از حساسیت [آلرژی] مقایسه میکند و میگوید: «اگر به آجیل حساسیت داشته باشید و یک تکه کیک تولد بخورید که قاعده این است که انسانها قطعیت را به بلاتکلیفی ترجیح میدهند قدری بادام در آن است، واکنش جسمی شدیدی نشان میدهید. مقدار کمی از مادهای که به بیشتر افراد آسیبی نمیزند واکنشی شدید در شما برمیانگیزد. این مثل یک حساسیت روانشناختی است.»
گروپ و جک نیچک، او نیز از دانشگاه ویسکانسین-مدیسون، نظریهای را پرورش دادهاند با این موضوع که چه سازوکارهای مغزیای در این حساسیت روانشناختی نقش دارند و سال 2013 آن را در نِیچر ریویوز نوروسایِنس5 منتشر کردهاند. این نظریه پیچیده است؛ گروپ میگوید: «هیچ بخشی از مغز شما بخش ای.یو نیست»، بلکه نابردباری بلاتکلیفی احتمالاً به روندهای متعدد و مختلف مغز مرتبط است، از جمله، به ظن گروپ، در تنظیم احساسی، ردیابی خطر و ردیابی امنیت (که دو مورد آخر روندهایی متمایز و جداگانه هستند).
در موقعیتی مبهم یا پیشبینیناپذیر، مغز بهدنبال سرنخهایی در محیط میگردد، چیزهایی که از تجربیات گذشته میداند با خطر یا امنیت پیوند دارند. اگر این کار با موفقیت انجام نشود و مغز نتواند بگوید چه چیز خطرناک و چه چیز امن است، آنوقت ممکن است هر چیزی خطرناک به نظر برسد. ردیابی خطر و امنیت به آمیگدال ارتباط دارند و ظاهراً تنظیم احساسات در حوزۀ کار قشر پیشپیشانی است. گروپ همچنین بر این باور است که اینسولا میتواند در پردازش اطلاعات دربارۀ جسم و محیط نقش داشته باشد و به ایجاد احساسات درونی ذهنیتبنیاد کمک کند.
گروپ میگوید: «این روندها بسیار در هم تنیدهاند. در انتهای مقاله، تصویری احمقانه میبینید که پیکانها در آن به هر سویی اشاره میکنند.»
تعاملات میان روندهای روانشناختی که میتوانند به درک خطر بالاتر ختم شوند. (نِیچر ریویوز نوروسایِنس)
بیایید یک پیکان دیگر به این مجموعه بیفزاییم: علیرغم ترجیح قطعیت از سوی انسان، ناشناختهها همیشه هم اضطرابانگیز نیستند. مایکل اسمیتسون، استاد دانشکدۀ پزشکی، زیستشناسی و محیطزیست دانشگاه ملی استرالیا، در ایمیلی نوشت: «بلاتکلیفی هم مزایای خود را دارد، بهخصوص بلاتکلیفیها یا ناشناختههای موقتی. ما نمیخواهیم پایان کتابهایی را که میخواهیم بخوانیم، فیلمهایی را که در آینده خواهیم دید یا هدیههای سال نوی بعدی خود را بدانیم... ما نیز نوعی حس آزادی و خودمختاری و برخورداری از گزینهها را دوست داریم.»
در برخی شرایط، بلاتکلیفی هیجانآور و برانگیزنده است، و نه نگرانکننده. ائلت فیشبک، استاد علوم رفتاری و بازاریابی در دانشگاه شیکاگو، در پژوهش خود دریافت که، طی فعالیتهایی که میزان پاداش در آنها مشخص نیست، افراد هیجانزدهتر هستند و بیشتر کار میکنند.
البته او اینگونه تصریح میکند: «این کار زمانی هیجانآور است که حجم خطر بالا نباشد. ما سعی میکنیم خطر را پایین نگه داریم تا در هیچ مقطعی هیجان به وحشت تبدیل نشود. فرضمان این نیست که مردم بلاتکلیفی در دستمزدشان را دوست دارند. تنها دربارۀ بلاتکلیفیهای کوچک حرف میزنیم.»
اگر تعلیقِ ندانستن در محدودۀ تحمل کسی نباشد، معمولاً از یکی از این دو راهکار استفاده میکند: نزدیکی یا اجتناب. ماجرای ستون مشاورۀ (متأسفانه) سنتی را در نظر بگیرید: آیا همسرم دارد من را فریب میدهد؟ همسر مشکوک یا سعی میکند با تجسس کردن یا سؤال مستقیم این بلاتکلیفی را رفع کند و مطمئن شود یا از فکر دربارۀ این موضوع یا مواجهه با آن بهکلی اجتناب میکند. (چندان عجیب نیست که ای.یو با بیتصمیمی نیز مرتبط است.)
طبق تحقیقات، افرادی با سطح بالای ای.یو احتمالاً بیشتر خود را با دیگران مقایسه میکنند؛ این هم شگردی دیگر برای نزدیکی است. با منطق جور در میآید. اگر از میزان موفقیت خود یا خوب بودن رابطهتان اطمینان نداشته باشید، احتمالاً با دانستن اینکه به نسبت دیگران چه کردهاید به شفافیت میرسید.
یا اگر در حال اجتناب باشید، شاید تنها از دیگری بخواهید جواب را به شما بگوید؛ این بخش مهمی از جذبۀ ستونهای مشاوره است.
یوفه میگوید: «بارها در اینباره فکر کردهام. چرا از طریق ایمیل با آدمی کاملاً غریبه ارتباط برقرار میکنند؟... نکتۀ خاص این فرم آن است که باید حرفشان را در یک بند محدود کنند و من هم در یک بند پاسخ میگویم. ما پیچیدگیها را کنار میزنیم و مسئله را شسته و رفته میکنیم. در فرم از فرد خواستهام تا حد ممکن موضوع را شفاف بیان کند تا من بتوانم تا حد ممکن پاسخی روشن بدهم.»
تاحدی، تقریباً همه گاهی این راهکارها را به کار میبندند. دوگاس میگوید: «ما همه چوب زیر بغل داریم.» اما اگر کسی «به بلاتکلیفی حساسیت داشته باشد»، مثل بعضی بیماران جی.ای.دی، شاید مثلاً خیلی راحتتر به همسر خود شک کند. این افراد شاید در جایی احساس خطر کنند که اصلاً خطری نیست. دوگاس میگوید: «ممکن است فرد روزی چهار بار از همسرش بپرسد که هنوز او را دوست دارد یا نه، مبادا نظرش عوض شده باشد. این رفتاری قطعیتجویانه است.» و البته رفتاری مضر.
دوگاس میگوید اجتناب در شکل افراطیاش میتواند خود را در رفتاری مانند رد کردن ارتقای شغلی نشان دهد، مثلاً به این دلیل که فرد نمیداند شغل جدید چگونه است و میداند میتواند از پسِ انجام کار فعلیاش برآید. گروپ یادآور میشود که اجتناب از موقعیتهای پیشبینیناپذیر میتواند افراد را از فرصتهایی برای رفع نگرانیهایشان محروم کند. او میگوید: «مثلاً دربارۀ یک مهمانی، فکر میکنید ’شاید خجالت بکشم، شاید مردم نگاهم کنند،‘ اینجور نگرانیها. اگر واقعاً به آن مهمانی میرفتید، شاید این ترسها را پشت سر میگذاشتید و اضطرابتان را کاهش میدادید.»
اگر بیزاری از بلاتکلیفی به این شکل بر زندگی کسی تأثیر منفی بگذارد، بهکارگیری فعالانۀ راهکار سوم میتواند مفید باشد: فقط با آن زندگی کن.
دوگاس و همکارانش، بر مبنای همین مفهوم، نوعی درمان رفتاریشناختی ایجاد کردهاند که در بیماران دچار جی.ای.دی بسیار مؤثر بوده است. برخی افراد بیشتر مستعدِ راهکار نزدیکی هستند، برخی اجتناب و برخی در موقعیتهای مختلف هر دو را تا حدی در خود دارند. همچنین افراد از نظر نوع بلاتکلیفیای که بیشتر آزارشان میدهد با هم متفاوت هستند. دوگاس میگوید، برای درمان زنی تاجر که نمیتواند از بررسی مدام بازار بورس دست بردارد، وی زن را مجبور میکند که ابتدا روزی یک بار بررسی کند، بعد یک روز در میان و تا آخر. برای والدینی که بهخاطر بلاتکلیفی در مورد نمرات فرزندانشان نگران هستند، از آنها میخواهد آرامآرام بررسی تکالیف خانه که فرزندشان نوشته است را کنار بگذارند.
دوگاس میگوید: «هدف همیشه یکی است. اینکه آنها را واداریم بلاتکلیفی را تجربه کنند و یاد بگیرند که بلاتکلیفی مفرّح نیست، اما میتوانند تحملش کنند.»
یوفه نیز گاه به افراد توصیه میکند بلاتکلیفیهای زندگی را بپذیرند. او یکی از نامههای اخیر «آیندهنگر عزیز» را به یاد میآورد، نامۀ زنی که پدر و مادر همسرش را تا اندکی پیش از ازدواج ندیده بود و وقتی آنها را ملاقات کرد متوجه شد که اصلاً شبیه شوهرش نیستند. ولی شوهر شباهتی به خاله و شوهرخالهاش داشت.
یوفه میگوید: «او تقریباً گفته بود ’مثل روز روشن است که او بچۀ خاله و شوهرخالهاش بوده و آنها او را به افرادی داده بودند که فکر میکند پدر و مادرش هستند. آیا باید این مسئله را به رویش بیاورم و برایش توضیح دهم؟‘نه!»
او به نویسندۀ نامه توصیه کرده که «این حدس و گمانها را کنار بگذار» و میگوید: «فکر نمیکنم قاعدۀ خاصی داشته باشد... پاسخْ کلیتِ شرایطِ ادله و وضعیت ذهنی فرد است.»
در نهایت اینکه، هیچکس نمیتواند از زندگی با بلاتکلیفی فرار کند. مهم نیست چند وقت یک بار خودتان را با دیگران مقایسه میکنید یا ایمیلتان را باز میکنید یا اخبار میخوانید، مهم نیست چقدر نگرانید، درهرصورت، هیچوقت نمیدانید بعد از مرگتان چه اتفاقی میافتد یا دیگران واقعاً دربارۀ شما چطور فکر میکنند یا پنج سال دیگر زندگیتان چطور است. پس راحت بودن با بلاتکلیفیهای کوچک کمککننده است. بالاخره، دستکم به آن عادت میکنید
پینوشتها:
این مطلب در تاریخ 18 مارس 2015 با عنوان How Uncertainty Fuels Anxiety در وبسایت آتلانیتک منتشر شده است و وبسایت ترجمان در تاریخ 13 اردیبهشت 1396 این مطلب را با عنوان بلاتکلیفی چطور هیزم به آتش اضطراب میریزد؟ ترجمه و منتشر کرده است.
جولی بک (Julie Beck) دستیار ارشد سردبیر در آتلانیک است و دربارۀ سلامتی مطلب مینویسد.
[1] Intolerance of Uncertainty Scale
[2] generalized anxiety disorder
[3] worry
[4] anxiety
[5] Nature Reviews Neuroscience