ماهان شبکه ایرانیان

علم، علم «عجیب‌هاست»

جماعت عجیب‌ها!

هنریش، هاینه و نورنزاین در سال ۲۰۱۰ در مقاله‌ای برای ژورنال علوم رفتاری و مغز با عنوان «عجیب‌ترین آدم‌های دنیا» استدلال کردند که آنچه به‌عنوان علم می‌شناسیم.

آنچه به‌عنوان علم می‌شناسیم، اغلب، علم «عجیب‌هاست»

ایان؛ در گینۀ نو، میان اهالی قبیلۀ اتورو رسم است که پسر برای مردشدن، مَنی یکی از مردان مسن‌تر را در مراسمی آیینی قورت بدهد.

قبیلۀ همسایۀ آن‌ها، کالولی، هم باور مشابهی دارند؛ ولی در مراسم آن‌ها مَنی به مقعد جوان وارد می‌شود. اهالی اتورو از شیوۀ کالولی‌ها بیزارند؛ چون به نظرشان چندش‌آور و غیرطبیعی است.

اگر بخواهید ماهیت نوجوانی مدرن را جمع‌بندی کنید، مطمئناً در ابتدا سراغ کالولی و اتورو نمی‌روید. اما چند سال پیش سه محقق در ونکوور به این نتیجه رسیدند که بخش عمدۀ آنچه گمان می‌کنیم دربارۀ کل بشریت می‌دانیم، به‌واقع نتیجۀ مطالعه روی قبیلۀ دیگری است که به‌اندازۀ آن دو نمونه از جریان اصلی تجربۀ بشری فاصله دارد: دانشجویان امریکایی دورۀ کارشناسی.

سال‌های متمادی، فرض دانشمندان این بود که فرایند تکاملْ عمدۀ بشریت را تقریباً مشابه هم شکل داده است. درنتیجه، مطالعۀ ذهنِ یک نفر با دیگری فرق چندانی نداشت.

پس چرا نباید سراغ آن‌هایی می‌رفتند که از همه نزدیک‌تر بودند؟ اما در نیمۀ دهۀ اول قرن جاری، سه روان‌شناس دانشگاه بریتیش‌کلمبیا به‌نام‌های استیون هاینه، ژوزف هنریش و آرا نورنزاین متقاعد شدند که چنین فرضی نادرست است.

هر سه نفر روی تفاوت‌های رفتاری در فرهنگ‌های مختلف مطالعه کرده بودند: هاینه دربارۀ فهم از خود، نورنزاین دربارۀ مذهب و باور، و هنریش روی انصاف و مقابله‌به‌مثل. یافتۀ آن‌ها از این قرار بود: ایده‌هایی که جهان‌شمول فرض می‌شدند، به‌نحو شگفت‌آوری مختصات ویژۀ فرهنگی داشتند.

یکی از کشف‌های کلیدی زمانی بود که هنریش از اهالی قبیلۀ مچیگونگای پِرو خواست بازی اولتیماتوم1 را انجام دهند.

این بازی یکی از آزمون‌های رفتاری رایج است که در آن به بازیکن مبلغی نقدی می‌دهند و از او می‌خواهند آن را بین خود و فردی غریبه تقسیم کند: اگر غریبه پیشنهاد او را رد کند، هیچ‌چیز گیر آن دو نفر نمی‌آید. منطقاً باید حتی کمترین مبلغ پیشنهادی را هم بپذیریم (پول مفت است!) ولی گویا طرفینْ فهمی درونی از انصاف دارند؛ لذا مبالغی بالاتر از رقم معقول اقتصادی را پیشنهاد می‌دهند و رقم‌های پایین را نمی‌پذیرند، البته به‌استثنای اهالی مچیگونگا. آن‌ها مبالغ کم را پیشنهاد می‌دهند (و می‌پذیرند). به‌گفتۀ هنریش، «آن‌ها نمی‌فهمند چرا کسی باید پولی را فدا کند تا فرد دیگری را تنبیه کند که به‌خاطر خوش‌شانسی، نقش طرف مقابلِ بازی به او رسیده است.»

این پدیده هرگز در ایالات متحده مشاهده نشده است. همچنین پدیدۀ مقابل آن هم در امریکا دیده نشده است: پیشنهاد «فوق‌منصفانه» که سهم اصلی پول به نفر دوم پیشنهاد می‌شود.

هنریش، هاینه و نورنزاین در سال 2010 در مقاله‌ای برای ژورنال علوم رفتاری و مغز2 با عنوان «عجیب‌ترین آدم‌های دنیا»3 استدلال کردند که آنچه به‌عنوان علم می‌شناسیم، اغلب علم «عجیب‌ها»ست: غربی، تحصیل‌کرده، صنعتی، ثروتمند و دموکراتیک.

در بازۀ 2003 تا 2007، 96درصد از داوطلبان آزمون در ژورنال‌های برتر روان‌شناسی، از همین عجیب‌ها بوده‌اند؛ 68درصد مقاله‌ها منحصراً بر سوژه‌های آزمونِ امریکایی تکیه کرده‌اند و در ژورنال معتبر شخصیت و روان‌شناسی اجتماعی4 67% کل سوژه‌ها، دانشجویان روان‌شناسی امریکایی بوده‌اند. هاینه اکنون می‌گوید: «هر حوزه‌ای، ارگانیسمِ الگوییْ دارد که به مطالعۀ آن می‌پردازد؛ مثلاً موش‌ها در پزشکی، یا میوه‌ها که بسیاری از آزمایش‌های ژنتیک روی آن‌ها انجام می‌شود. در روان‌شناسی نیز آن ارگانیسم الگو عبارت است از دانشجوی امریکایی دورۀ کارشناسی.»

به‌نظر هنریش، هاینه و نورنزاین، مشکلِ این نمونۀ «عجیب» فقط سوگیری آن نیست؛ بلکه این نمونه اصلاً نمایندۀ جامعه نیست. آن‌ها نوشته‌اند که دانشجویان غربی، به‌خاطر ویژگی‌های عجیبشان، شاید «نمایندۀ بدترین جامعه برای پی‌ریزی درکمان از نوع بشر باشند.» به گفتۀ آن‌ها، این ویژگی‌های عجیب را می‌توان به‌وضوح در حوزه‌های متنوعی مانند «ادراک بصری، انصاف، همکاری، استدلال فضایی5، مقوله‌بندی و استقرای استنباطی، استدلال اخلاقی، سبک‌های استدلال، فهم از خود و انگیزه‌های مرتبط، و قابلیت وراثت هوش» مشاهده کرد.

مثلاً خطای دید مولن‌لایر را در نظر بگیرید: یک خط که فلش‌های سر آن روبه‌داخل باشند، کوتاه‌تر از خطی به نظر می‌آید که فلش‌های سر آن روبه‌بیرون باشند.

ولی اگر در محیطی غربی و پُر از خطوط صاف و زاویه‌های تند، بزرگ نشده باشید، این‌گونه به نظر نمی‌آید. به همین ترتیب، غربی‌ها تنها کسانی هستند که ملاحظات انتزاعی و «پسااخلاقی» مانند مفاهیم عدالت و حقوق، بر استدلال‌های اخلاقی‌شان حاکم است. حتی پاهایمان هم عادی نیست: پاهایی صاف و باریک با شست‌های بیش‌ازحد بزرگ داریم که محصول «یک‌ عُمر جاخوش‌کردن پا در کفش‌های نرم و راحت است.»

برخی از تفاوت‌های سوژه‌های عجیب با دیگران، در حد انتخاب بین دو گزینه‌اند؛ مثلاً انگلیسیْ زبانی خود‌گرا6 است، اما سایر زبان‌ها عموماً دیگرگرا7 هستند: انگلیسی‌زبان‌ها محل اشیا را به‌نسبت خودشان یا دیگر افراد توضیح می‌دهند، نه در مقایسه با دیگر اشیا (مثلاً می‌گویند «دوچرخه پنج متری سمت چپ من است» و نمی‌گویند «دوچرخه کنار شیر آتش‌نشانی است»). اما در عمدۀ موارد، عجیب‌ها انتهای طیفی را اشغال کرده‌اند که مابقی بشریت در گسترۀ آن پراکنده شده است.

شاید بهترین مثال این ماجرا، فردگرایی باشد. امریکایی‌ها فردگراترین مردمان روی زمین‌اند (درعین اینکه وطن‌پرست‌ترین، دعوایی‌ترین، بشردوست‌ترین، پوپولیست‌ترین، خوش‌بین‌ترین و... هم هستند) و دانشجویان، فردگراترین امریکایی‌ها به حساب می‌آیند. این ویژگی آن‌ها را خودشیفته می‌کند؛ اما خودخواه نه.

در آن بازی‌های بازتوزیع دارایی، عجیب‌ها در زمرۀ کسانی‌اند که بیشترین رفتار مشارکتی را نشان می‌دهند. قرارگرفتن در معرض بازار، به شما یاد می‌دهد که منصفانه بازی کنید و از دیگران هم این انتظار را داشته باشید. فردگرایی موجب می‌شود دستورات اخلاقی را درونی کنید، نه آنکه برای راهنمایی به همتایانتان وابسته باشید؛ لذا حتی اگر کسی هم شما را نبیند، تقلب نمی‌کنید.

این البته دلگرم‌کننده و جذاب است؛ اما اگر با این آجُرها نظریه‌ای جهان‌شمول دربارۀ طبیعت و دامنۀ همنوع‌دوستی بشر بنا کنید، نظریۀ درستی نساخته‌اید.

سوگیری عجیب‌ها فقط روی یافته‌های مطالعات اثر نمی‌گذارد؛ بلکه نوع مطالعات انجام‌شده را هم متأثر می‌کند. سوگیری فرهنگی‌مان موجب می‌شود نه‌تنها برخی مفاهیمی را نادیده بگیریم که شاید در فرهنگ‌های دیگر حائز اهمیت باشند (ازقبیل آبرو، طبقۀ اجتماعی یا شرف)، بلکه اغلب مفهومی مختص زبان انگلیسی (مثلاً «شرم»8) را بیازماییم که هیچ معادل مستقیمی در جامعۀ دیگر ندارد یا بر معنای متفاوتی دلالت می‌کند.

مثلاً در حوزۀ روان‌شناسی زبان، مفهوم‌های بنیادینی که عموماً پذیرفته‌ایم، به انگلیسی راحت‌تر بیان می‌شوند: این سندِ آن است که یا خدا انگلیسی حرف می‌زند یا ذهن‌های انگلیسی‌زبانی که روی سایر ذهن‌های انگلیسی‌زبان مطالعه کرده‌اند، نظریه‌های انگلیسی‌زبان ساخته‌اند.

فقط هم دانشجویان، علت این سوگیری فرهنگی نیستند. به‌تعبیر آنه فرنالد (استاد دانشگاه استنفورد) در پاسخی که برای مقالۀ «عجیب‌ها» نوشته بود، اکثر مطالعات روی کودکان و رشد در خانواده‌هایی است که «زمان، منابع و انگیزۀ کافی دارند تا کودک خردسالشان را برای شرکت در مطالعات رشد به آزمایشگاهی دانشگاهی بیاورند.» او اشاره می‌کند که «تنوع این‌ها حتی از تنوع دانشجویانی که سوژۀ غالب مطالعات بزرگ‌سالان‌اند هم کمتر است.»

در «کنفرانس بین‌المللی مطالعات خردسالان»9 سال 2010، کودکان خانواده‌های محروم در کمتر از یک‌درصدِ هزار ارائۀ همایش حضور داشتند؛ هرچند حدود بیست تا چهل‌درصد کودکان امریکایی را تشکیل می‌دهند. برخی پژوهشگران استدلال کرده‌اند حتی مطالعاتی که انسان‌ها را با میمون‌ها مقایسه می‌کنند نیز از سوگیری فرهنگی متأثر می‌شوند. شاید انسان‌ها عجیب باشند؛ ولی میمون‌ها به‌کل غریب‌اند: نه محصول جنگل، که دست‌پروردۀ باغ‌وحش‌های لم‌یزرع یا دیگر محیط‌های پرورشِ گونه‌های نادرند.

و سپس این واقعیت هم هست که دانشجویان بالأخره دانشجویند. آن‌ها نه‌فقط بنا به تعریف، تحصیل‌کرده‌اند، بلکه عموماً نابالغ‌اند. اگر بازی اولتیماتوم را با افرادی در سنین مختلف انجام دهید، پاسخشان به‌مُرور زمان تغییر می‌کند. میزان اعتماد اجتماعی شما پیش از نیمۀ دهۀ سوم زندگی (یا برای برخی بازی‌ها پیش از عبور از سی‌سالگی) تثبیت نمی‌شود. بردلی لاو، محقق کالج دانشگاه لندن10، می‌گوید: «تمام معیارهای کارکرد مناسب شناختی بر پایۀ دانشجویان بیست‌ساله‌اند.» اما ذهن در طول عمر دست‌خوش تغییر می‌شود و با آموختن هر چیز جدید، عوض می‌شود.

درنتیجه نه‌فقط تصویر مخدوشی از ذهن کارآ داریم، بلکه حتی تصورمان از آغاز سال‌خوردگی هم نادرست است. لاو می‌گوید: «برخی پژوهش‌های فعلی این احتمال را مطرح می‌کنند که شاید بسیاری از اثرات سال‌خوردگی که به قوای شناختی منسوب می‌کنیم، صرفاً به‌خاطر تفاوت پایۀ دانش فرد باشند... افراد مسن‌تر باید مفاهم بیشتر، کلمات بیشتر و اطلاعات بیشتری را پردازش کنند. حتی اگر سخت‌افزار ذهن هم تغییر نکرده باشد، وضع افراد مسن‌تر مثل جست‌وجو در حافظه‌ای با سه‌میلیون پوشه در مقایسه با حافظه‌ای است که فقط سه پوشه دارد. این اطلاعات وسیع نمی‌توانند خود را راحت به نمایش بگذارند.»

حتی اگر افراد مناسب با سن مناسب و از دامنۀ متنوعی از فرهنگ‌ها را هم به آزمایشگاه بکشانید، رفتارشان شاید اصلاً نمایندۀ رفتار آن‌ها در زندگی واقعی نباشد؛ مثلاً نظریه‌ای دربارۀ میل ما به چیزهای تازه وجود دارد که می‌گوید مدت‌زمان سپری‌شده از آخرین تغییر، تمایلمان برای امتحان چیزی جدید (رستوران یا محصولی متفاوت) را تعیین می‌کند: هرچه زمان بیشتری گذشته باشد، احتمال آنکه چیز تازه‌ای بخواهیم هم بیشتر می‌شود. این نظریه در آزمایشگاه صادق است؛ اما لاو با مطالعۀ انتخاب‌های افراد در زندگی واقعی (در قالب داده‌های مشتریان در یکی از سوپرمارکت‌های زنجیره‌ای بزرگ بریتانیا) دریافت که قضیه برعکس است: «ده‌درصد افراد تابع آن روند آزمایشگاهی بودند؛ اما برای اکثر افراد چنین نبود. درواقع هرچه مدت طولانی‌تری مشتری چیزی بودند، احتمال آنکه دنبال گزینۀ دیگری بروند، کمتر می‌شد.»

وقتی تیم تحقیقاتی لاو بر اساس فرمول جدید و ابداعی‌شان، کوپن‌های تخفیف محصولات جدید را برای مشتریان فرستاد، نرخ انتخاب محصولات تازه دوبرابر شد.

نیکولا ریهانی، یکی دیگر از پژوهشگران کالج دانشگاه لندن، می‌گوید: «در پژوهش‌های اقتصاد یا روان‌شناسی، افراد را در غیرواقع‌بینانه‌ترین سناریوی متصور قرار می‌دهیم. روبه‌روی رایانه‌ای نشسته‌اید و کاملاً گمنام هستید. هرگز با طرف تعاملتان دیدار نخواهید کرد و هیچ‌کس از تصمیماتتان باخبر نخواهد شد. مجبورید با شخص خاصی بازی کنید. مثل این است که همۀ چیزهای مهم در تعاملات اجتماعی را حذف کنیم و بعد بگوییم: بدون این‌ها، مردم چطور رفتار می‌کنند؟»

عمدۀ آنچه گمان می‌کنیم دربارۀ طبیعت بشر می‌دانیم، شاید فقط بر دانشجویان کارشناسی امریکایی (و به‌علاوه، در شرایط مصنوعی و تحمیل‌شده توسط آزمایشگاه بر آن‌ها) صادق باشد. این واقعیت لاجرم باید زنگ خطر را به صدا درآورد. هاینه و همکارانش انتظار واکنش‌های تند به یافته‌هایشان را داشتند؛ اما به‌گفتۀ وی، تقریباً همه از تحقیقشان تقدیر کردند، لکن اقدامی صورت نگرفت: «هنریش چند ماه قبل در همایشی سخنرانی داشت. جاناتان هیت در معرفی او گفت: او یکی از مؤلفان این مقاله‌ای است که همه‌مان خوانده‌ایم و به‌نظر همه‌مان عالی است؛ ولی هیچ‌کداممان برایش کاری نمی‌کنیم.»

در مطالعۀ ادبیات پژوهشی موجود، می‌توان تحقیقات میان‌‌فرهنگی جذابی هم دید. مثلاً در پژوهشی جدید از سیمن گچر و جاناتان شولز (دانشگاه ناتینگهام)، از 2568 جوان در 23 کشور مختلف خواستند تاس بیندازند و نتیجه را بگویند. قرار بود هرچه عدد بزرگ‌تری بیاورند، پول بیشتری به آن‌ها بدهند. بنا به یافته‌ها، میزان صداقت افراد با میزان قانون‌شکنی در کل کشور همبستگی داشت؛ یعنی آن‌هایی که در کشورهای فاسد زندگی می‌کنند، خودشان نیز دروغ‌گوتر می‌شوند.

برخی مطالعات هم از مقایسه‌های میان‌کشوری استفاده کرده‌اند تا بفهمند برخی خصیصه‌ها آیا در اثر تکامل درون نوع بشر تثبیت شده است یا ناشی از عوامل فرهنگی خاص هر ملت است. در پژوهش مهمی که یکی از بزرگ‌ترین مطالعات دربارۀ فروپاشی رابطه‌هاست، از 5705 زن در 96 کشور که شریک زندگی مذکرشان به آن‌ها خیانت کرده بود، خواستند پرسش‌نامۀ آنلاینی را پر کنند. مشخص شد که همگی بازه‌ای از سوگواری و خیانت‌دیدگی را تجربه می‌کنند؛ اما اکثر زنان، پس از بازیابی خود، «برنده» می‌شوند، چون بهتر می‌توانند نشانه‌های بدکاری شریک زندگی را کشف کنند.

البته قدری سوگیری آنلاین در این مطالعه وجود دارد (برخی گفته‌اند به‌جای «عجیب‌ها» با «عجایب‌ها» سروکار داریم)؛ ولی باز هم بهتر از آن است که شرکت‌کنندگان این مطالعه را از دانشجویان دانشگاه صنعتی ویرجینیا انتخاب کرده باشیم.

بااین‌حال، به‌ازای هر مطالعۀ تطبیقی و مقایسه‌ای، ده‌ها مطالعه پیدا می‌شود که همچنان به آن الگوی قدیمی عجیب‌ها پایبندند. یکی از علت‌های اصلی این ماجرا، سهولت کار است. اگر در دانشگاه کوچکی در شهری کوچک کار می‌کنید، ساده‌ترین راه برای پیداکردن داوطلبان، آن است که سراغ پردیس دانشگاه بروید: حتی اگر کشورهای سراسر دنیا زیرساخت پژوهشی لازم برای حمایت از تحقیقتان را داشته باشند، قطعاً پول کافی ندارید که مطالعه‌تان را در کل دنیا تکرار کنید. به‌علاوه، در دنیای دانشگاه‌ها، مشوق‌ها نصیب کسانی می‌شود که مرتباً مقالات متعدد با یافته‌های بدیع منتشر می‌کنند.

آشکارکردن حقایق جذاب دربارۀ وضعیت بشر است که شهرت و کُرسی استادی می‌آورد، نه حقایق جذاب دربارۀ دانشجویان کارشناسی امریکایی. پس همیشه وسوسۀ تعمیم و جهان‌شمول‌پنداشتن یافته‌ها وجود دارد.

ریهانی می‌گوید: «مطالعه در آزمایشگاه به‌مراتب ساده‌تر است. محیط رقابتی‌ای که در آن باید مقاله منتشر کنید و پابه‌پای رقبا جلو بروید، مشوقتان می‌شود تا سریع‌ترین راه و مطمئن‌ترین گزینه را انتخاب کنید.» همچنین به‌نظر وی، کار در آزمایشگاه مزایای متعددی دارد؛ ازجمله اینکه کنترل بیشتری روی آزمایشتان دارید.

رفتن سراغ دنیا می‌تواند کار پرهزینه و زمان‌بَری باشد. ریهانی، مطالعۀ صداقت را مثال می‌زند: «پژوهش شگفت‌آوری است. ولی از کسی که داده‌ها را جمع کرد، سه سال وقت گرفت.» خصوصاً اینکه همۀ مطالعه‌ها باید توسط یک نفر یا افراد مختلف انجام شوند تا از اُریب‌شدن داده‌ها جلوگیری شود؛ چون مصاحبۀ نیمی از سوژه‌ها با زنی جوان و زیبا و نیم دیگر با مردی میان‌سال و کج‌خُلق بود.

بااین‌حال، حتی اگر به‌طریقی نتایجتان را میان همۀ فرهنگ‌های روی زمین هم بیازمایید، باز هم یافته‌ها شاید نظم کافی نداشته باشند. شاکتی لامبا (دانشگاه اکستر) سلسله‌مطالعه‌ای بر مبنای بازی‌های انصاف یا تقاضای تقسیم منابع در میان قبیلۀ پاهاری‌کُروا (قبیله‌ای شکارچی‌باغبان در مناطق روستایی هند) انجام دادند. یافته‌ها حاکی از آن بود که تنوع نتایج میان اجتماعات مختلف این قبیله به‌قدر تنوع نتایج میان فرهنگ‌های متفاوت است. به‌بیان‌دیگر، صحبت از «هنجارهای پاهاری‌کُروا» همان‌قدر اشتباه است که صحبت از «هنجارهای امریکایی» در ویژگی‌های جامعه‌ای که افرادی بسیار متفاوت از دونالد ترامپ تا اُپرا وینفری را شامل می‌شود.

این به‌معنای بی‌ارزش‌بودن مطالعات میان‌فرهنگی یا آزمایشگاهی نیست. هاینه می‌گوید: «به‌نظرم مطالعۀ دانشجویان کارشناسی امریکایی مشکل‌آفرین نیست؛ به‌شرط آنکه نتیجه‌گیری‌هایتان را به دانشجویان کارشناسی امریکایی محدود کنید. مشکلْ آن زمانی است که نتیجه‌گیری‌هایتان را محدود نکنید و مثلاً بگویید: این رفتار بخشی از طبیعت بشری است و میلیون‌ها سال پیش در سواحل علفزارهای استوایی در ساوانای افریقا تکامل پیدا کرد. اینجاست که خطای بزرگی مرتکب می‌شویم.»

اگر می‌خواهید جهان‌شمولی را اثبات کنید، میان‌بُر پیشنهادی او از این قرار است: «سعی کنید گروهی فرهنگی بیابید که در حداکثر بُعدهای ممکن، قطب مخالف عجیب‌ها باشند؛ مثلاً جماعتی در گینۀ نو یا بورکینافاسو که امرار معاشی حداقلی دارند. اگر میان آن‌ها نیز روند نتایج مشابهی دیدید، قدم خوبی در جهت اثبات استدلال خود برداشته‌اید.» نگرانی هاینه این است که مسئلۀ عجیب‌ها، تحت‌الشعاع مسئله‌ای بزرگ‌تر قرار گرفته است: بحران تکرارپذیری نتایج. اخیراً دانشمندان (خصوصاً در حوزه‌هایی مانند روان‌شناسی و اقتصاد رفتاری) در کمال ناخرسندی فهمیده‌اند که برخی از نظریه‌های پرچم‌دار این حوزه‌ها در آزمون‌های جدید مشاهده نمی‌شوند؛ نه‌فقط در سایر فرهنگ‌ها، که اصلاً نتایج مشابه حاصل نمی‌شوند.

هاینه می‌گوید: «بحران تکرارپذیری، بحران اعتبار درونی آزمون‌هاست: آیا می‌توانیم به یافته‌های مطالعاتمان اعتماد کنیم؟ آیا به همان معنایی هستند که گمان می‌کنیم؟ گویا همه بر یک راه‌حل توافق دارند: به نمونه‌های بزرگ‌تر و تلاش بیشتر برای مطالعه‌های تکرارسنجی نیاز داریم. هر دوی این‌ها به افزایش سوژه‌های آزمون نیاز دارند که مشوق‌های استفاده از نمونه‌های سهل و ساده را بیشتر می‌کنند.»

پس با خطری مواجهیم که باید از آن اجتناب کنیم: در تلاش برای دقیق‌ترکردن علم، آن را عجیب‌تر می‌کنیم. یکی از راه‌حل‌های دانشمندان برای توسعۀ نمونه‌هایشان (یا تسهیل دست‌یابی به سوژه‌ها) سرویس «تُرک مکانیکی آمازون»11 (یا به‌اصطلاح ام‌تُرک) است. بدین‌ترتیب پژوهشگران به مجموعه‌ای از افراد دسترسی دارند که در قبال مبلغ اندکی حاضرند کارهایی ازقبیل پاسخ به یک پرسش‌نامه را انجام دهند.

ولی این هم چوب جادو نیست. لاو می‌گوید که این سرویسْ هم یکی از نمونه‌های عجیب و هم نمونه‌ای از عجیب‌ها است: «آدم‌هایی انتخاب می‌کنید که غیرعادی‌اند؛ چون به انجام این کارهای آنلاین برای مبلغی اندک علاقه دارند. مثل آزمایشگاه هم نیست که فقط در یک یا دو مطالعه شرکت کنند؛ بلکه مثلاً در پنجاه مطالعه شرکت می‌کنند. انگار که سوژه‌های حرفه‌ایِ آزمون شده‌اند.»

جمع داوطلبان این سرویس نیز کم‌عمق‌تر از آن است که به نظر می‌آید: مقاله‌ای جدید می‌گوید اکثر دانشمندان تقریباً به هفت‌هزاروسی‌صد نفر (نه پانصدهزار نفری که آمازون ادعا می‌کند) دسترسی دارند. همچنین نشانه‌هایی وجود دارد که گروه کوچکی از داوطلبانِ «غربیِ» این سرویس هم به‌واقع از هند و سایر کشورهای درحال‌توسعه‌اند که آی‌.پی اینترنت خود را دست‌کاری می‌کنند تا پول بی‌دردسری به جیب بزنند.

استخدام داوطلبان از فیسبوک به‌جای سرویس ام‌تُرک شاید این مشکل را حل کند. هرچند این نمونه هم سوگیری دارد (چون افراد فاقد رایانه یا تلفن هوشمند در آن جایی ندارند)؛ اما در نمایندگیِ انسان‌ها به‌مراتب بهتر است و احتمال آنکه افراد از اسامی و محل‌های واقعی اقامت خود استفاده کنند هم بیشتر است.

پایگاه‌های دادۀ دیگری نیز در اختیار دانشمندان است. همان‌طور که لاو از داده‌های فروش سوپرمارکت استفاده کرد، ریهانی و همکارانش اخیراً سراغ داده‌های کمک‌های خیریۀ آنلاین رفته‌اند تا ایدۀ «کمک هزینه‌بَر» را بررسی کنند: به‌جای دُم‌تکان‌دادن برای جذب جفت، مقادیر زیاده‌ازحد به خیریۀ موردعلاقه‌شان کمک می‌کنیم. آن‌ها دریافتند که افراد به‌واقع درگیر رقابت‌اند تا بیش از آخرین مبلغ ثبت‌شده کمک کنند؛ البته فقط در صورتی که کمک‌کنندگانْ مرد باشند و فرد جمع‌آوری‌کنندۀ اعانه‌ها زنی جذاب باشد.

بخشی از راه‌حلْ آن است که تصور وجود معیاری طلایی و خاص برای آزمون‌ها را کنار بگذاریم (یا به‌واقع تصور وجود معیاری طلایی و خاص برای رفتار بشر را رها کنیم). درعوض، نظریه‌ها و نتایج را می‌توان در آزمایشگاه، در فرهنگ‌های مختلف، در مقایسه با یافته‌های کلان‌داده و از طریق داوطلبان در پلت‌فرم‌های آنلاین آزمود و هر نتیجه را نمایندۀ یک احتمال (نه یک قطعیت) حساب کرد.

مسئله فقط جمع‌آوری داده‌ها نیست؛ بلکه پای حفظ جان انسان‌ها در میان است. فرانک بورس در کتاب جغرافیای دیوانگی12 (2016) نشان می‌دهد که هر فرهنگی، انواع‌واقسام بیماری‌های خاص خود را دارد. در نیجریه، چین و سنگاپور، افرادِ دچارِ استرس می‌ترسند که اندام جنسی‌شان داخل بدنشان کشیده شود. حتی برخی بیماری‌های غربی هم وجود دارند که در نقاط دیگر رُخ نمی‌دهند یا شکل و شمایلی به‌غایت متفاوت دارند (مثلاً استرس پیش از قاعدگی). حتی این ایده که نوزادان پیش از راه‌رفتن باید چهاردست‌وپا حرکت کنند، مبتنی بر عُرفی فرهنگی است، نه آنکه ضرورتی زیست‌شناختی باشد.

ایده‌های غربی دربارۀ بیماری روانی عمدتاً برخاسته از پژوهش میان جماعت عجیب‌ها بوده است و سپس چون این ایده‌ها جهان‌شمول حساب می‌شده‌اند، به سراسر دنیا صادر شده‌اند. ایتان واترز در کتاب دیوانه مثل ما13 (2010) روان‌پزشکان غربی را همچون میسیونرهای مسیحی می‌داند که در سراسر دنیا پخش شده‌اند و راهنمای آسیب‌شناسی و آماری اختلالات روانی14 را همچون کتاب مقدس ترویج می‌کنند.

در بسیاری نقاط، این تازه‌واردان مسبب خلق بیماری‌هایی شدند که ادعای درمانش را داشتند. مثلاً در هنگ‌کنگ، نسخۀ چینیِ «بی‌اشتهایی» (که مبتلایان آن ترسی از چاقی نداشتند یا به‌غلط تصور می‌کردند اضافه‌وزن دارند) جای خود را به نسخۀ امریکایی آن داد. در محیط پس از نسل‌کُشی در رواندا یا پس از سونامی در سریلانکا، مبتلایان به «اختلال استرس پس از تروما» وادار شدند جلسات خصوصی با روان‌پزشکان داشته باشند، به‌جای آنکه دسته‌جمعی سوگواری کنند. یعنی استراتژی ما برای کنارآمدن با استرس بر آن‌ها تحمیل شد.

شاید جذاب‌ترین مثال ماجرا در ژاپن باشد. ژاپن از قدیم یکی از سودمندترین بازارهای شرکت‌های داروسازی غربی بوده است. ولی یک استثنا وجود داشت: «افراد سالم، اما نگران» معمولاً دنبال کمک روان‌پزشکان نمی‌رفتند؛ یعنی خدمات روان‌پزشکی برای کسانی بود که بیماری روانی حادّ داشتند. بدین‌ترتیب، داروهای اس‌.اس‌.آر‌.آی15 (قرص‌های ضدافسردگی مثل پروزاک که در غرب، میلیونی مصرف می‌شوند) تقریباً هیچ فروشی در ژاپن نداشتند. بنا به روایت واترز، بنگاه‌های داروسازی سعی کردند با تغییر معنای افسردگی، این وضع را عوض کنند.

تبلیغ‌هایی به بازار آمد که این بیماری‌ها را «سرماخوردگی روح» می‌نامید و خُب، فروش سر به فلک گذاشت. البته روشن نیست آیا این تبلیغ‌ها ژاپنی‌های واقعاً افسرده را سراغ پزشکان فرستادند یا نوعی بیماری غیرواقعی خلق کردند. نظر به اینکه داروهای اس‌.اس‌.آر‌.آی ریسک خودکشی در برخی گروه‌های بیماران را افزایش می‌دهند (و در بقیه کاهش می‌دهند)، شاید تبدیل افسردگی ژاپنی به مسئله‌ای پزشکی، بیش از آنکه جان مردم را حفظ کرده باشد، تلفات داشته است؛ هرچند هرگز نمی‌توانیم واقعیت را بفهمیم.

با نگاه به چنین تحولاتی (و کلاً مسئلۀ سوگیری عجیب‌ها) وسوسه می‌شویم که این‌ها را نتیجۀ جهل یا غرور بدانیم: نمونه‌ای از نیاز غرب به اثبات امتیازات علمی‌اش. ولی این‌ها به همان اندازه در خوش‌بینی هم ریشه دارند: این ایدۀ عصر روشنگری که بشریتْ نوعی انجمن اخوت بزرگ از انسان‌هاست (یا می‌تواند باشد). کنارگذاشتن آن الگو از بشریت دشوار است، چون خوراک روایتی گسترده‌تر از پیشرفت بشری را فراهم می‌کند: اینکه علم همواره در مسیر سفر از پیچیدگی به‌سوی سادگی است. هدف آن بوده که آشفتگی و کف روی آب زندگی‌های روزمره‌مان را کنار بگذاریم تا قواعد پنهان حاکم بر آن‌ها را کشف کنیم، یعنی آن سازوکارهای اساسی‌ای که آن نتایج فوق‌العادۀ پیرامونمان را رقم می‌زنند.

در طیف متنوعی از حوزه‌های علمی (فیزیک، زیست‌شناسی و روان‌شناسی) دریافته‌ایم که این کار چندان هم ساده نیست: شاید نظریه‌ای متحد و تک‌خطی از همه‌ چیز وجود نداشته باشد، شاید نتوان ردّ هر بیماری را تا ژنی خاص دنبال کرد و بالأخره شاید سیستم‌عامل درونی همۀ انسان‌ها یکسان نباشند. لذا در بسیاری حوزه‌ها، مسیر سفرمان برعکس شده است: از سادگی به‌سمت پیچیدگی.

شاید روان‌شناسان مجبور باشند این ایده که «تفاوت‌های انسان‌ها صرفاً ظاهری‌اند» را کنار بگذارند و از طریق مطالعات میان‌فرهنگی و امثال آن، مشخص کنند کدام خصیصه‌ها و رفتارها جزء سخت‌افزار درونی انسانی ماست و کدام‌یک نتیجۀ آن سیستم‌عامل‌های فرهنگی و محیطی‌ای است که زیربنای زندگی‌مان را می‌سازند. البته این فرایند شگفت‌آور است، ولی لاجرم بسیار پیچیده‌تر و آشفته‌تر از مسیری است که پیش از این طی می‌کرده‌ایم.

و در این فرایند، مایی که دانشمند نیستیم هم شاید مجبور شویم برخی توهم‌های محبوب و گران‌قدرمان را کنار بگذاریم. ذهنیت همۀ ما مثل قبیلۀ اتوروست: جامعۀ پیرامونمان را نظم طبیعی امور می‌دانیم، آن مقصد طبیعی که همۀ فرهنگ‌های دیگر باید مشتاق رسیدن به آن باشند. پس نه‌تنها فرهنگ‌ویژۀ خود را در سراسر دنیا پخش کرده‌ایم، بلکه جاهلیم که واقعاً چقدر غریب (چه جماعت عجیبی) هستیم.

پی‌نوشت‌ها:
* این مطلب در تاریخ 20 جولای 2016 با عنوان Spot the WEIRDo در وبسایت ایان منتشر شده است.

[1] بازی اولتیماتوم یکی از بازی های سادۀ چانه‌زنی از خانوادۀ «دوراهی زندانی» است که اقتصاددانان تجربی به‌طور گسترده آن را مورد مطالعه قرار داده‌اند. در این بازی دو نفر شرکت دارند: نفر اول یا همان «پیشنهادکننده»، موقتاً مقدار قابل‌توجهی پول دریافت می کند. او باید بخشی از کل این پول را به نفر دوم پیشنهاد دهد.

نفر دوم یا همان «پاسخ‌دهنده»، درحالی‌که آگاهی کامل از مقدار کل پول و مقدار پیشنهاد شده دارد، می‌تواند این پول را قبول یا رد کند. اگر پاسخ‌دهنده پیشنهاد را قبول کند، مبلغ را دریافت می کند و باقی‌ماندۀ آن (کل پول منهای سهم پاسخ‌دهنده) به پیشنهادکننده می‌رسد. اما اگر پاسخ‌دهنده این مبلغ پیشنهادشده را قبول نکند، تمام پول پس گرفته می‌شود و هیچ‌کدام از دو نفر پولی دریافت نمی‌کنند. درهرحال، طرفین درحالی‌که هویتشان ناشناس باقی می ماند، اگر مبلغی برنده شده باشند، آن را برداشته و محل را ترک می‌کنند.

[2] Behavioral and Brain Sciences
[3] The Weirdest People in the World
[4] Personality and Social Psychology
[5] spatial reasoning
یکی از اقسام توانمندی‌های استدلالی، استدلال فضایی است که مربوط است به اینکه فردی بتواند اشیا را به‌طور سه‌بعدی تجسم کند و دیگر اینکه بتواند دربارۀ آن اجسام از اطلاعات محدودی که دارد، نتایجی را استخراج کند. فردی که توانمندی فضایی خوبی دارد می تواند به‌درستی پیش‌بینی کند که جسم بعد از چرخش چه شکلی پیدا خواهد کرد.

[6] Egocentric
[7] Allocentric
[8] Shame
[9] International Conference on Infant Studies
[10] University College London
[11] Amazon’s Mechanical Turk: یکی از سرویس‌های شرکت آمازون که در آن افراد داوطلب، در ازای مبلغی پول، کارهایی ازقبیل رتبه‌بندی زیبایی تصاویر یا آزمون‌های ساده را انجام می‌دهند. نام این سرویس از The Turk گرفته شده است: یکی از شعبده‌های قرن هجدهم که آدمکی با شمایل تُرک‌ها را پشت یک میز شطرنج به‌ظاهر مکانیکی نشانده بود تا با داوطلبان بازی کند. داخل میز پر از چرخ‌دنده‌هایی شبیه ساعت بود که توهم مکانیکی‌بودن را ایجاد می‌کرد؛ اما در اصل یک استاد شطرنج داخل یکی از محفظه‌های میز می‌نشست و حرکات مهره‌ها را از طریق آهنربا کنترل می‌کرد.

[12] The Geography of Madness
[13] Crazy Like Us
[14] Diagnostic and Statistical Manual of Mental Disorders
[15] Selective serotonin re-uptake inhibitors or serotonin-specific reuptake inhibitors (SSRIs)
مهارکننده‌های بازجذب سروتونین با نام مخفف اس.‌اس.‌آر.آی‌ها (SSRIs) دسته‌ای از داروهای ضد افسردگی هستند که در درمان افسردگی و برخی از انواع اختلالات اضطرابی و شخصیتی کاربرد دارند. اس‌.اس.‌آر.آی‌ها پرتجویزترین گروه از داروهای ضد افسردگی در ایالات متحده و برخی کشورهای دیگر هستند و تمام آن‌ها به‌جز فلووکسامین برای درمان اختلال افسردگی اساسی پذیرفته شده‌اند. [ویکی‌پدیا]

مولف: رابرت کالویل ؛ مترجم: محمد معماریان
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان