ماهان شبکه ایرانیان

جاسوس‌ها زندانیان را رادیکال‌تر می‌کنند؛

پدرم یک فاشیست تمام عیار بود!

پدرم یک فاشیست تمام عیار بود!
پدرم در دوران جنگ جهانی دوم، چهار سال در زندان بود. بعد از آن نیز به شکلی در حصر خانگی به سر می‌برد - جان بکت در سال 1938 میلادی

فرادید؛ دستگاه جاسوسی بریتانیا به پرورش افراد رادیکال کمک می‌کند. پدر من نیز یکی از آن جاسوس‌ها بود. فرانسیس بکت (Francis Beckett) گزارش می‌‎دهد.
 
به گزارش فرادید به نقل از گاردین،
در دهه 40 میلادی، درست مانند امروز، ما قدرت بسیار زیادی را در اختیار دستگاه امنیتی قرار می‌دادیم. اما به واقع چه کسی ناظران را نظارت می‌کند؟
 
شامی چارابارتی، حقوق‌دان بریتانیایی فعال در حوزه حقوق بشر، در اوایل سال جاری میلادی گفت: «وقتی افراد را بدون محاکمه به زندان می‌اندازی، فرقی نمی‌کند زندان بلمارش لندن باشد یا زندان گوانتانامو، در واقع تروریست‌های بیشتری را پرورش داده‌اید.»
 

خانم چاربارتی گفت که مسئولان ارشد دستگاه‌های امنیتی پس از اتفاقات 11 سپتامبر خواهان در اختیار داشتن قدرت بیشتری از جانب دولت‌‎ها شدند. حتی حملات تروریستی فرانسه و بلژیک موجب شده تا ما باز هم قدرت بیشتری را حتی در ازای سلب آزادی‌های شخصی‌مان در اختیار آن‌ها قرار دهیم. اما آیا باید چنین کاری را انجام دهیم؟
 
می‌خواهم کمی بیشتر روشنتان کنم. در 10 سال نخست زندگی‌ام، یعنی بین سال‌های 1945 تا 1955 میلادی، خانه ما تحت کنترل مداوم دستگاه اطلاعات داخلی بریتانیا MI5 بود. پدر و مادرم از این جریان مطلع بودند ولی من اصلا روحم هم خبر نداشت!
 

اما حالا تمام 2 سال گذشته عمرم را صرف مطالعه اسناد منتشر شده MI5 از سوی سازمان بایگانی ملی کرده‌ام. من پرینت مکالمات تلفنی پدر و مادرم از 60 سال پیش و حتی گزارش جاسوس‌ها از حرکات آن‌ها را هم بین اسناد منتشر شده پیدا کردم و خواندم.
 
خوشبختانه چهره چندین آدم بزرگ در آن سال‌ها را همین حالا هم در ذهن دارم؛ مثلا می‌توانم الان چشم‌هایم را ببندم و تصور کنم که آن خودروی یکی از آدم‌بزرگ‌ها هنگامی که داشت گزارش پدر و مادرم را برای بالادستی‌هایش رد می‌کرد، کجا پارک شده بود.
 
پدرم، یک فاشیست تمام عیار

پدرم، جان بکت (John Beckett)، یک فاشیست تمام عیار بود. او در زمان جنگ جهانی دوم 4 سال در زندان بود. بعد از آن نیز به شکلی در حصر خانگی به سر می‌برد: او حق نداشت در فاصله 20 مایلی لندن زندگی کند و حتی نمی‌توانست بیش از 5 مایل از خانه‌اش دور شود.
 
اما حتی وقتی این محدودیت‌ها برداشته شد، هنوز ما را می‌پاییدند. شخص پشت آن کارها "گراهام میچل" بود که در سال 1956 معاون کل MI5 شده بود. من بیش از هر چیزی داشتم یادداشت میچل را می‌خواندم؛ یادداشت میچل نشان می‌داد که انگار او از قدرت سریِ زیادی که به خاطر سرکشی از زندگی یک شخص دیگر در اختیارش گذاشته بود، به شکلی مریض گونه داشت لذت می‌برد.

پدرم یک فاشیست تمام عیار بود!
پس از 11 سپتامبر، قدرت بیشتری به سازمان‌های جاسوسی داده شد. حال پس از حملات تروریستی فرانسه و بلژیک، آن‌ها خواهان اختیار بیشتری هستند. آیا چنین اجازه‌ای باید به آن‌ها داده شود؟

رابطه جنسی پدرم!
میچل حتی یکجا (به اشتباه) نوشته بود که جان (پدرم) را حین برقراری یک رابطه جنسی خارج از ازدواج دستگیر کرده است. اما شنود تلفنی می‌گوید که جان آن شب با یکی از دوستان مذکرش برای شام بیرون رفته ولی جاسوسی که او را تعقیب می‌کرده گفته که یک خانم به او در رستوران پیوسته است.
 
میچل حتی از اینکه جان را موذیانه متقاعد کرده که یکی از دوستانش در حقیقت جاسوس MI5 بوده، بسیار خرسند به نظر می‌‎رسد! عنوان یک یادداشت داخلی این بود «آقای میچل» که در ادامه نوشته شده بود: «شاید بسیار متعجب شوید که جان بکت اطمینان دارد که "میجر ادموندز" به MI5 اطلاعات داده است... بکت معتقد است که ادموندز تلاش کرده تا همسرش را در زمانی که او [جان] در زندان بوده، فریب دهد.»
 
بلافاصله پس از جنگ، پدرم علیرغم تمام بدبیاری‌ها موفق شد برای خودش یک شغل به عنوان دستیار مدیر در یک بیمارستان محلی دست و پا کند. اما او چند ماه بعد اخراج شد و فکر می‌کرد که دلیل اخراجش این بوده که برای یک پسربچه بیمار از بازار سیاه چند عدد موز خریده است. اما ماجرا از این قرار بوده که حرف میچل همه جا برو داشته است. مادرم هم همیشه تلاش می‌کرده تا شوهرش برای همیشه دست از سیاست بکشد و سراغ یک کار عادی برود. اما وقتی شغلش را از دست داد و وقتی دید که فقط یک کار را می‌تواند درست انجام دهد، به سراغ همان رفت: رهبری یک حزب نئو فاشیست بریتانیایی به نام "حزب خلق بریتانیا." او دیگر حقوق بگیرِ حامی حزب، دوکِ برادفرود، شده بود.
 
از تمام آنچه خوانده‌ام، می‌توانم به دو شکل نتیجه‌گیری کنم.
 
اول اینکه حق با چارابارتی است.
پدرم وقتی از زندان بیرون آمد، خیلی بیشتر از قبل نژادپرست و البته منحصرا یهودستیز شده بود؛ این پدیده برای کسانی که در مورد زندان حین جنگ تحقیق کرده‌اند، آشنا است.
 
اما در دوران پس از جنگ، او به خاطر نظارت‌های تمام وقت دستگاه اطلاعاتی به تنگ آمده بود چرا که می‌دانست در این مورد کاری هم از دستش ساخته نیست. او پر هیاهو و سرگرم کننده بود. پدرم می‌توانست خوب داستان تعریف کند، اما یک اخلاق عجیبی هم داشت. او حتی هرزگاهی در مورد مباحث نژادی – یهودی‌ها و سیاهان - اظهار نظر می‌کرد؛ اما نظراتش آنقدر تند و زننده بود که حتی من به عنوان یک کودک در دهه 50 میلادی هم میخکوب حرف‌هایش می‌شدم.
 
پدرم البته به یک چیز خودش می‌بالید: اینکه زندانی‌های دیگر به معنای واقعی کلمه متلاشی می‌شدند، اما او خودش را کامل جمع کرده بود و البته هزینه آن این بود که تمام خشمش را درون خودش می‌ریخت. به نظرم که این اخلاقش تا سال‌ها پس از جنگ و به خصوص وقتی می‌فهمید دارند تعقیبش می‌کنند، همراه همیشگی او شده بود.
 
دوم اینکه چنین نظارت اطلاعاتی برای مقامات امر پسندیده‌ای نیست.
مثلا وقتی یادداشت میچل را می‌خواندم، قشنگ مشخص بود که از کنترلی که بر روی خانواده من دارد، احساس خشنودی و رضایت درونی دارد.

پدرم یک فاشیست تمام عیار بود!
هر آنچه در مورد فاشیست‌های دهه 40 و 50 میلادی صحت دارد را می‌توان در مورد رادیکال‌های اسلام گرا در سال 2016 نیز درست دانست

با این حال، باز هم باید از ما حمایت شود. از حق نگذریم که در ماه مه سال 1940 میلادی هم باید از دست افرادی من جمله پدر خودم باید محافظت می‌شدیم. آن روزها – به خاطر حمله قریب الوقوع آلمان‌ها - یکی از معدود دورانی در طول تاریخ است که بازداشت بدون محاکمه توجیه شده بود. حتی اگر در آن دوران من وزیر کشور بودم، حتما افرادی مانند اوسوالد مازلیز، پدر خودم جان بکت و امثالهم را زندانی می‌کردم.
 
ستون پنجم تا سال 1942 میلادی کاملا به شکل یک شیمر [از غول‌های اساطیری یونان] درآمده بود؛ حتی به یک گروه مستقل که مسئول بازداشتی‌ها بود، پیشنهاد داده بودند که همه را آزاد کنند. اما بر اساس یادداشت میچل و رئیس سیاسی‌اش یعنی وزیر کشور "هربرت موریسون،" آن‌ها هیچ علاقه‌ای نداشتند تا از قدرتشان بر سر مسئله آزادی زندانی‌هایی که در سال 1940 به دستشان افتاده بود، دست بکشند. 

پس از جنگ نیز نمی‌شد به راحتی هزینه گزافِ آن اقداماتِ نظارتی را توجیه کرد. هر آنچه در مورد فاشیست‌های دهه 40 و 50 میلادی صحت دارد را می‌توان در مورد رادیکال‌های اسلام گرا در سال 2016 نیز درست دانست. شاید مواقعی مانند مه 1940 باشد که بازداشت بدون محاکمه در یک کشور دارای دموکراسی قابل توجیه باشد، اما نباید فراموش کرد که این اتفاقات به ندرت و البته برای زمانی کوتاه رخ می‌دهد. ممکن است شرایط طوری پیش رود که جاسوسان در میان ما آزاد بچرخند، اما اگر این اتفاق کاملا آسان و عادی شود، ضرر آن کار بیشتر از سودش خواهد بود. این اتفاق در مورد پدر من هم صحت داشت: آن روزها، اینکه چه کسی کار جاسوس‌ها را نظارت می‌کرد، سوال بسیار مهمتری بود. البته امروزه نیز چنین است.
 
منبع: The Guardian
ترجمه: وبسایت فرادید

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان