ماهان شبکه ایرانیان

تحلیلی از عهدنامه ولایت عهدی امام رضا (ع)

داوری دربارۀ گزاره های تاریخی، کاری است بسی دشوار و پیچیده

داوری دربارۀ گزاره های تاریخی، کاری است بسی دشوار و پیچیده. آنان که تاریخ و تاریخ‏نگاری و تحلیل‏های تاریخی را در شمار هنرها به شمار آورده اند و نه دانش‏ها، شاید به این نکته اذعان داشته اند که دستیابی به یک تحلیل صحیح و همه جانبه براساس گزاره های تاریخی و اسناد و مدارک باقیمانده از گذشته و گذشتگان، کاری است پیچیده تر، مبهمتر و هنرمندانه تر از شناخت قوانین فیزیک و سایر علوم تجربی!چه این که اگر در مطالعات علوم تجربی، تجربه ها، روشها و ابزار، همواره در حال تغییر و دگرگونی است و ثبات و پایایی ندارد؛ امّا دست کم موضوع این علوم که نظام مادّه و روابط حاکم بر آن می باشد، در طول تاریخ مطالعات بشری ثابت و مانا بوده و خواهد بود.

ولی تحلیلگران تاریخ و رخدادهای تاریخی ناگزیرند که با تجربه ها و روشهای تغییرپذیر به سراغ منابع و موضوعاتی بروند که آنها نیز بسیار متنوع و ناهمانند هستند و رازهای ناگفته آنها، فزونتر از نکته های افشا شدۀ آنهاست!

این است که مورّخان و تحلیل کنندگان وقایع تاریخی، با وجود خلأها، ناگفته ها، گزارشهای مغرضانه، خبرهای پردازش شده، شایعات مؤثّر افتاده، دوستان غلوکننده و دشمنان دروغ پرداز، اگر بخواهند هر مدرکی را مستند بدانند و هر متنی را متین شمارند، در عرصه تعارضها و تناقضها و دسیسه ها از پا درآمده از بی هنری رسوای خاص و عام می شوند! و اگر بخواهند با ملاکهای علمی و درایت و کفایت تجربی و خردورزی، گزاره های تاریخی را از مجرای تحقیق و تدبّر عبور دهند و از لابلای امواج طوفانی نقلهای جاعلان ره به ساحل امن برند و تحلیلی عالمانه و خردمندانه و واقعگرایانه ارائه دهند، کاری کارستان کرده اند و فراتر از دانش، هنر نموده اند!

روش تحلیل گزاره های تاریخی

دشواری و حساسیّت و پیچیدگی داوری‏ها و نتیجه گیری های مستند به منابع و مدارک تاریخی ضرورت دستیابی به ملاک‏ها و روش‏های علمی را در این زمینه می نمایاند. اکنون قبل از پرداختن به«عهدنامۀ ولایت‏عهدی امام علی بن موسی الرضا (ع)» لازم به نظر می رسد که ملاک و معیاری برای پذیرش یا ردّ آن، تحلیل و یا نتجیه گیری از آن داشته باشیم.  آیا براستی روشی قانونمند وجود دارد که براساس آن بتوان به شناختی عینی از تاریخ دست یافت. پاسخ به این پرسش چندان بدیهی و آسان نیست، امّا برای آنان که وحی قرآنی را پذیرفته اند، روش قرآنی در تحلیل وقایع تاریخی می تواند روشی مورد اعتماد باشد. قرآن در نقل وقایع تاریخی، از بیان حواشی و جزئیات پرهیز دارد و با ارائه پایه های اصلی و بنیادین شخصیت‏ها و وقایع تاریخی، مهمترین حرکت‏ها و نمودهای مثبت یا منفی را برمی‏شمارد؛ مثلا در ترسیم چهره های شاخص تاریخی، نخست دو معیار متمایز را معرّفی کرده است:

1- پیشوایان الهی که با امر و اشاره حق مردم را به سوی نور و خوبی‏ها هدایت کرده و می‏کنند

2- پیشوایان آتش که مردم را از خوبی‏ها بیرون کشیده، به سوی ظلم‏ها رهسپار می سازند.

مردانی که نامشان به عنوان چهره های شاخص تاریخ یاد شده است در یکی از این دو جبهه می گنجند: جبهۀ انبیا و اولیای الهی و صالحان، یا جبهه طاغوت‏ها و جبّاران و ظالمان. شک نیست که طاغوت‏ها و جبّاران در سراسر زندگی خود بی وفقه مشغول طغیان و ستمگری نبوده اند، بلکه دست کم برای خوشگذرانی هم که شده، فرصت‏های زیادی را به ملاطفت و نرمش با همدمان و یاران سپری نموده اند، یا از سر تفنّن هم که شده گاه کارهایی از جنس نیکی انجام داده یا برای جلب قلوب، سیاست‏مدارانه به لطف و رحمت و بنده نوازی و چاکر پروری روی آورده اند، امّا هیچ کدام از این امور نه در اعماق شخصیّت آنان ریشه داشته و نه بر بنیادی خیرخواهانه و انگیزه ای مقدّس استوار بوده است، بلکه خیرخواهی و رحمت و ارزش برای آنها ابزاری بیش نبوده و نیست.

این است که قرآن از زندگی فرعونیان، جنبه های معمول شادی و حواشی و جمال زندگی و شادنوشی را یاد نمی کند، چرا که این امور در زندگی آنان هرچند وجود داشته است، امّا هیچ یک نمی تواند چهرۀ خشن جبّاریت آنان را بپوشاند. و اگر مورّخان در کنار ستمهای آنان، از عدالت خواهی های تفنّنی و سیاسی و مصلحت اندیشانۀ ایشان سخن به میان آورده اند، در حقیقت، نه حقیقت را گفته اند که خواسته یا ناخواسته حقیقت را -که جبّاریت نهادینه شده و طغیان بنیادین آنان است -در ابهام فرو برده اند!

مأمون، در شمار کدام پیشوایان؟

آنچه به عنوان پیش درآمد«عهدنامۀ ولایت‏عهدی »یاد کردیم، ازآن روست که در تحلیل انگیزه های مأمون، معیاری را ارائه کرده باشیم، چه این که اگر شخصیّت نهادینه شدۀ مأمون را نادیده بگیریم، در زندگی او نمودهایی از دانش دوستی و دانش پروری و اقدامهای زیرکانۀ سیاسی و اجتماعی وجود دارد که می تواند رهزن محقّقان باشد و چه بسا تنها کلید حلّ معمّاهای سیاسی رفتار و شخصیّت فرمانروایان و اقتدارجویانی چون مأمون، شخصیّت شناسی بنیادین آنان باشد؛ زیرا در زندگی ایشان، گاه هزاران بخشش و لطف و عدالت نمایی، زمینه ساز یک یغماگری کلان و ظلم نابخشودنی است! خیرات و مبرّات در زندگی فرعونیان و فرعون صفتان، چونان سجده های طولانی ابلیس نه از سر صدق و صفا که وسیله ای برای تفاخر و گردنفرازی است، وگرنه روح استکباری و شیطانی آنان، در آزمونهای حسّاس، چون آتش دوزخ زبانه می کشد.

مأمون فرزند فرمانروایی است که پیشوای هفتم امامیه، موسی بن جعفر علیهما السلام را در مخوفترین زندانهای بغداد برای سالیان سال زندانی کرده و آن حضرت را در بدترین شرایط زندان به شهادت رسانده است!

مأمون از پدر شنیده بود که« الملک عقیم»؛ یعنی قدرت و سلطنت هیچ حقّی را نمی شناسد و مردان قدرت طلب برای رسیدن به آمال خویش حاضرند حق ترین حقها را نادیده گرفته، عزیزترین عزیزانشان را به صلیب کشند.

او در طول سالها زندگی در حکومت مقتدرانه پدر، با دقیقترین ترفندهای سیاسی و شگردهای حکومت داری و توصیه های ماکیاولی آشنا شده بود و سعی داشت در دورۀ حکومت خود، بهایی که پدرش به سبب زندانی کردن و به شهادت رساندن امام شیعه پرداخته بود، هزینه نکند. او خوب آموخته بود که چگونه تهدیدهای جدّی را به فرصتهای طلایی تبدیل کند!

مأمون چنان که از اظهارات و سخنانش پیداست، با عقاید و کلام شیعه کاملا آشنا بود و می دانست که در نظر علویان و هواداران ایشان، حقّ ولایت و حکومت از آن امام معصوم است و در زمان حیات و حضور آنان هر فرد دیگری که داعیه حکومت و خلافت داشته باشد، غاصب و ستمکار است.

مأمون هم به دلیل تیزهوشی شخصی خود و هم به سبب فرصتهای آموزشی که در پرتو حکومت مقتدر هارونی به دست آورده بود، با تاریخ گذشته حکومتها و خلافتهای پس از رحلت پیامبر صلّی اللّه علیه و اله آشنا بود و می دانست که آنچه بساط خلافت اختاپوسی اموی را در هم پیچیده، نیروی معنوی و جذبۀ ناپیدای علویان و فاطمیان و مظلومیت و شهادت پذیری آل علی (ع)بود، نه نیروی نظامی و انسانی و تدبیر«بنی العباس»!

اگر عامیان آن روزگار، رازهای تاریخ را نمی دانستند و اگر عالمان درباری از گفتن بخشهایی از تاریخ، به نفع حاکمان پرهیز داشتند، امّا به هرحال مأمون خوب می دانست که «عباسیان» با شعار احقاق حق آل علی و حمایت از مظلومان و شهیدان علوی و فاطمی روی کار آمده بودند، ولی ستمی که عباسیان بر آل علی روا داشته بودند هرگز کمتر از امویان نبود!

مأمون این را نیز دریافته بود که محبّت عترت پیامبر که در نصّ آیات کریم قرآن مورد تأکید قرار گرفته است، همراه با پایایی قرآن، مانا و جاودان است و تلاش برای محو ساختن این محبّت و رابطه قلبی امکان پذیر نبوده است، بلکه همۀ پیشینیان او که در خاموش ساختن این نور تلاش کرده اند، خود خاموش و محو شده اند و در مقابل، مظلومان و حق خواهان علوی و فاطمی عظمت یافته اند.

براستی اگر مأمون از این همه آگاه بود، چه راهی را باید انتخاب می کرد؟

آیا می باید، مانند خلیفه نابخرد و بی کفایت اموی، به دور از همۀ محاسبات عقلی و سیاسی، عزیزترین فرزند رسول خدا را در منظر جهانیان بر پهنۀ سرزمین اسلامی قطعه قطعه کند!یا چون نسلهای بعدی امویان از بیم انتقام مردم، خود را به تغافل زند تا حرکتهای علوی و نهضتهای حسینی، بنیان حکومتش را درهم ریزد؟! آیا مأمون برای پایداری حکومتش باید راه پدر را در پیش می گرفت و به جای جنگ و گریز با علویان، رهبری آنان را به زندانهای طولانی گرفتار کرده، داغ سینۀ آل علی (ع) را در نهانخانۀ قلبهایشان، همواره سوزانتر می ساخت؟!

اگر مأمون از نظر هوش، استعداد، آگاهی و تجربه در حدّ یزید و شاهان مروانی بود، حتما همان الگوها را می پسندید، ولی او در همۀ این زمینه ها برتریهایی داشت که سبب شد در تاریخ خلافت اسلامی، پیچیده ترین روشی را در حذف مخالفان و منکران خود به کار گیرد. شخصیّت حقیقی مأمون را قبل از تحلیل عهدنامۀ ولایت‏عهدی و رفتار وی با علی بن موسی علیهما السّلام باید در منش و رفتار خانوادگی او دید. او برای حفظ قدرت خویش، برادرش مأمون را می کشد و در مرگ او شادمانی می کند!و دقیقا در چنین شرایطی، به «علی بن موسی علیهما السّلام» پیشنهاد می کند که بار حکومت و خلافت را، آن حضرت بر دوش کشد و شانه های مأمون را از کشیدن چنین باری معاف دارد!

آیا این اظهارات از نظر خردمندان و تاریخ شناسان جدّی تلقی می شود! در پایان باید گفت، هرگز خردمندان، تعارفهای مأمون را بر سر حکومت جدّی نگرفته اند، امّا مشکل این است که توده های مردم در تحلیل این وقایع و مسائل پیچیده چندان زود به نتیجه گیری نمی رسند.  رفتار، منش و برنامه ها و اهداف مأمون، امروز در برابر نگاه و داوری محققّان و پژوهشگران، یکجا گردآوری شده و نگاه آنان به زندگی و اندیشه و اهداف مأمون بسیار جامعتر و امکانپذیرتر از کسانی است که در متن مقاطع مختلف آن روزگار تنها شاهد بخشهای پراکنده ای از کنشها و برنامه های مأمون بوده اند! بنابراین، پیشنهاد مأون به علی بن موسی برای قبول حکومت و سپس پیشنهاد ولایت‏عهدی، زیرکانه ترین اقدام سیاستبازانه در تاریخ خلافت اسلامی به شمار می آید و امام علی بن موسی علیهما السّلام این نکته را بخوبی دریافته و می دانسته است که برای مقابله با این روش پیچیده، باید تدابیری متناسب اتّخاذ کند.

امام (ع) کدام لبۀ شمسیر را می پذیرد؟

پیشنهاد واگذاری حکومت از سوی مأمون، شمشیر دو لبه ای بود که مأمون علیه امام از نیام بیرون کشیده بود.

اگر امام می پذیرفت، حرمت امامت شکسته می شد، حکوت عباسیان وجاهت و مشروعیّت می یافت، امام به دنیاطلبی متّهم می شد، بدنامی ها به وجود می آمد و حکومت به آن حضرت واگذار نمی شد. امّا اگر امام نمی پذیرفت، مأمون به هدف خود بیش از پیش نزدیکتر می شد و احساس موفقیّت می کرد؛ زیرا در برابر علویان و هواداران آنان می توانست بگوید: من آمادگی خود را برای واگذاری حکومت به علی بن موسی علیهما السلام اعلام کردم، ولی ایشان خود مایل به پذیرش نیست و باقی بودن خلافت را در دست من بهتر می داند! با این حساب، امام هر طرف را که انتخاب می کرد، مأمون می توانست از آن سوء استفاده کند، ولی به هرحال امام می بایست آن جانب را برگزیند که منافعش برای مأمون کمتر و زیانش برای شیعه و باورها و اعتقادات تودۀ مسلمان کمتر باشد. امام پیشنهاد پذیرش حکومت را بشدّت رد می کند و این برای مأمون مغتنم است و او برای انعکاس دادن به اصرارهای خود و انکار امام، پای رجال سیاسی و عناصر بسیاری را به این میدان باز می کند و آنان را واسطه قرار می دهد تا از امام بخواهند حکومت را بپذیرد. [1]چه بسا برخی از آنان که از حقیقت اهداف مأمون بی خبرند، او را نصیحت می کنند که حکومت را برای خود نگاه دارد و به امام واگذار نکند، اما مأمون در چهرۀ فردی مصمّم با طرح مطالبی مانند این که: عهد کرده ام، نذر کرده ام و باید به عهد و نذرم وفا کنم، ایشان را قانع می کند که میان او و امام وساطت کنند![2]

اصرار مأمون و انکار امام (ع)

اصرار خلیفه به واگذاری حکوت و امتناع امام از پذیرش آن، سبب شگفتی بسیاری شده بود. فضل بن سهل روزی از دربار مأمون خارج شد، نزد دوستان خود رفت، و در جمع یاران گفت: چرا از رخدادهای ویژه و مهمّ این روزها سؤال نمی کنید!در هیچ عصری از اعصار نشنیده و ندیده ام که خلیفه، زمامداری را به شخصی واگذار کند و او نپذیرد. اکنون این علی بن موسی علیهما السّلام است که از قبول آن امتناع می کند. [3]

عبد السلام بن صالح هروی می گوید: «روزی مأمون به حضرت رضا (ع)گفت:  ای فرزند پیامبر (ص)! من به فضل، زهد، پارسایی و عبادت تو آگاهم، ازاین رو تو را به خلافت، سزاوارتر از خویش می بینم.

امام (ع) فرمود: من به بندگی خداوند بزرگ مفتخرم و امیدوارم با بی رغبتی نسبت به دنیا، از آفات آن رهایی یابم و با پرهیز از محرّمات الهی، به رستگاری دست یافته با تواضع و فروتنی، به درجات بالایی نزد خداوند نائل آیم. » گفت وگوی میان امام (ع)و مأمون در این زمینه بسیار به طول انجامید، ولی به هرحال فایده ای نبخشید و امام (ع)با قاطعیت، صریحترین پاسخ را به مأمون داد؛ پاسخی که در نوع خود کم نظیر است و در آن، نکته ها نهفته است.

امام فرمود: «ان کانت هذه الخلافة لک و اللّه جعلها لک فلا تجوز ان تخلع لباسا البسک اللّه و تجعله لغیرک و ان کانت الخلافة لیست لک فلا یجوز لک ان تجعل لی ما لیس لک. » اگر براستی خلافت از آن توست و خدا آن را برای تو قرار داده است، پس روا نیست آن را از خود دورسازی و لباسی را که خدا بر تو پوشانده است از تن بیرون آوری و به تن دیگری بپوشانی و اگر زمامداری حق تو و سزاوار تو نیست، روا نیست آنچه را که به تو تعلق ندارد به من ببخشایی.

مأمون گفت: چاره ای جز پذیرفتن این امر نیست. امام فرمود: من از روی میل هیچ گاه نخواهم پذیرفت. خلیفه گفت: اگر خلافت را نمی پذیرید، پس ولایت‏عهدی بعد از مرا قبول کنید. امام فرمود: پدرانم از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله نقل کرده اند که من قبل از تو وفات خواهم کرد و از روی ستم، با سم کشته خواهم شد، فرشتگان آسمان و زمین بر من خواهند گریست دور از وطن، کنار هارون الرشید به خاک سپرده خواهم شد. [4]مأمون گریست و گفت: تا من زنده ام چه کسی می تواند چنین آسیبی به شما برساند! امام فرمود: اگر بخواهم می توانم او را معرفی کنم و نام ببرم.  مأمون گفت: این بهانه ای است تا خود را از مسأله دور سازید و پیشنهاد مرا نپذیرند و هدف شما از نپذیرفتن این است که مردم شما را زاهد و بیزار از دنیا بشناسند! امام فرمود: چه بسا مقصود شما این باشد که با تحمیل ولایت‏عهدی بر من، مرا دنیاطلب معرفی کنید. مأمون سخت برآشفت و گفت: «فبااللّه اُقسم لئن قبلت ولایة العهد و الاّ اجبرتُک علی ذلک. » به خدا سوگند!یا ولایت‏عهدی را می پذیری و یا ناگزیر خواهم شد که تو را به پذیرش آن مجبور کنم!

امام، ناگزیر از انتخاب!

اکنون امام میان دو انتخاب قرار گرفته است: یا باید طرح مأمون را بپذیرد و یا با رد کردن پیشنهاد مأمون رسما به مخالفت با وی بپردازد و به طور غیر مستقیم با او اعلان جنگ کند. این که امام (ع) کدام طرف را باید برمی گزید و کدام راه را باید انتخاب می کرد، چیزی است که داوری دربارۀ آن به رعایت چند نکته بستگی دارد:

1-شناخت دقیق شرایط اجتماعی و سیاسی امام و موقعیت شیعیان و علویان؛

2-بازتاب و نتایج پذیرش ولایت‏عهدی و یا ردّ آن؛

3-بشری دانستن تصمیم گیری امام و یا مستند شمردن تصمیم آن حضرت، به عوامل برتر و منابع فوق بشری. توجّه به این سه موضوع، تأثیر اجتناب ناپذیری در هرگونه داوری ما نسبت به نوع انتخاب علی بن موسی علیهماالسّلام دارد.

در بیان تأثیر این دیدگاهها از بررسی سومین موضوع آغاز می کنیم.

آیا امام در این گونه تصمیم گیری ها که به مسائل عام مسلمانان و موضوع امامت و ولایت مربوط می شد، بر چه اساس تصمیم می گرفت یا می یابد تصمیم بگیرد؟ امام (ع) در برابر سخت ترین انتخاب علی بن موسی علیهما السّلام با این پیشینۀ علمی، سیاسی و اعتقادی اکنون در برابر سخت ترین انتخاب زندگی خود قرار گرفته است؛ زیرا کسی چون او با داشتن چنان تعالیم و با اتّکا به تاریخ  نیاکان ارجمند خویش، برای خود و خاندان و شیعیانش، پذیرش ولایت‏عهدی را سبک و بی ارج می داند، ولی اگر نپذیرد، چه می شود! آیا او را خواهند کشت؟شیعیان را نابود خواهند کرد؟ علویان را از صفحه زمین بر خواهند انداخت؟ همۀ این احتمال‏ها قابل پیش بینی بود؛ زیرا عباسیان، قبل از مأمون چنین راههایی را پیموده بودند و پس از مأمون نیز چنان کردند.

اکنون امام باید انتخاب کند.

کسانی که با خاندان علی (ع) و زندگی امامان آشنا هستند، روح شهادت طلبی و عشق آنان به ملاقات پروردگار را می شناسند و می دانند که هرگونه تصمیم ائمه علیهم السّلام در جهت حفظ جان خویش نبوده است و اگر گاه راه صلح و سکوت ظاهری را پیموده اند، مصالح عامّه مسلمانان و اسلام و شیعه را در نظر گرفته اند. برای خاندان پیامبر صلّی اللّه علیه و اله، صلح کردن با فرزند ابو سفیان و پذیرش ولایت‏عهدی مأمون به مراتب سخت تر از شهادت پذیری و تحمّل زندانهای طولانی است، ولی امام باید به وظیفه الهی خود عمل کند و جام زهرآگین ولایت‏عهدی را سر کشد، با این که یقین دارد بزودی شهید خواهد شد و قبل از مأمون از دنیا خواهد رفت.

فلسفۀ پذیرش ولایت‏عهدی، از دیدگاههای مختلف

از آنچه در صفحات گذشته آوردیم، دانسته شد که پذیرش ولایت‏عهدی، از روی میل و رغبت نبود و تنها برای حفظ مصالح مسلمانان و شیعیان و علویان صورت گرفت و امام از هر فرصتی برای بیان این حقیقت و نمایاندن نارضایتی خود بهره می جست و حتّی از فرصت مناجاتهای خود در جهت افشای واقعیّت استفاده می کرد و می فرمود:

«اللّهم انّک تعلم انّی مکره مضطرّ فلا تؤاخذنی کما لم تؤاخذ عبدک و نبیّک یوسف حین وقع الی ولایة مصر. »[5]

خداوند!تو می دانی که من (در پذیرش ولایت‏عهدی )به اکراه و از روی ناچاری وارد شدم، پس مرا مورد مؤاخذه قرار مده، چنان که پیامبرت یوسف را به خاطر پذیرش سرپرستی مصر مورد مؤاخذه قرار ندادی.

افشاگری امام (ع) به دعاها و مناجات‏ها محدود نبود، بلکه با بیانهای مختلف و در فرصتهای گوناگون به روشنگری می پرداخت.

مردی از شیعیان که موضوع ولایت‏عهدی را مناسب مقام عالی امام نمی دید، از امام پرسید: چه چیز باعث شد ولایت‏عهدی را بپذیرید؟

امام فرمود: به نظر تو مقام پیامبری برتر است یا مقام امامت؟

مرد گفت: مقام پیامبری برتر است.

امام پرسید: آیا کسی که آشکارا اظهار کفر و شرک می کند بدتر است، یا کسی که اظهار اسلام و دیانت دارد؟

مرد گفت: کسی که اظهار کفر می کند بدتر است.

امام فرمود: یوسف پیامبر خدا بود و از طرف عزیز مصر که بصراحت شرک می ورزید، قبول حکومت کرد، پس اگر من ولایت‏عهدی فردی چون مأمون را بپذیرم، غیر قابل توجیه نخواهد بود، ولی بدان با این همه، من از روی ناگزیری ولایت‏عهدی را پذیرفته ام. [6]

فردی به نام محمّد بن عرفه می گوید: از امام پرسیدم چرا ولایت‏عهدی را تحمّل کرده اید؟ امام فرمود: همان علّتی که سبب شد جدّم امیر مؤمنان در شورای خلیفه دوم وارد شود، باعث شد من ولایت‏عهدی را بپذیرم. [7]یعنی چنان که علی (ع) از روی ناگزیری وارد شورا شد، من نیز ناگزیر بودم.

علامه مجلسی (رحمه اللّه) ضمن نقل این حدیث، در بیان مقصود حضرت رضا (ع) می نویسد: «... ای لئلاّ ییأس النّاس من خلافتنا و یعلموا بإقرار المخالف انّ لنا فی هذا الامر نصیبا. » برای آن که مردم از خلافت ما مأیوس نشوند و دشمن نیز اقرار کند که برای ما نیز در زمامداری بهره ای است. علامه مجلسی می افزاید: «یحتمل ان یکون التشبیه فی اصل الاشتمال علی المصالح الخفیّة. »[8] احتمال می رود که این تشبیه مشتمل بر مصالح پنهانی باشد که ما از آن بی خبریم.

سید مرتضی (رحمه اللّ)ه در بیان فلسفۀ پذیرش ولایت‏عهدی می نویسد: «اگر به من گفته شود: چرا امام رضا (ع) پیشنهاد مأمون را پذیرفت. درحالی که این مربوط به شؤون امامت نبوده و مسؤولیت دینی به شمار نمی آمد؟ خواهم گفت: همان گونه که در مورد انگیزه حضور امیر مؤمنان در شوری به تفصیل سخن گفته ایم و متذکر شدیم که این حق حضرت بوده است و برای احقاق حق خود لازم بود تا در شوری شرکت جوید، اکنون در مورد امام رضا (ع) نیز همین را می گویم که چون حق او در آستانه تضییع و نابودی قرار گرفته است، پذیرفتن ولایت‏عهدی برای رسیدن به حق مسلّم و مشروع آن حضرت بر ایشان لازم و ضروری بود». آن گاه سید مرتضی رحمه اللّه می افزاید: «با پذیرش این نکته که امام رضا (ع) حجت خداست هرگونه تصورِ نابجا نسبت به ساحت قدس او نارواست. »[9]

شیخ صدوق (رحمه اللّه) در این زمینه می نویسد: «آنچه حضرت رضا (ع) را واداشت تا جانشینی مأمون را بپذیرد همان روشی بود که پیغمبران در برابر برخی از شاهان و سلاطین عصر خویش برگزیدند و همان چیزی بود که امام حسن (ع) را واداشت تا با معاویه صلح نماید، چه این که ائمه دین در برخی موارد با زمامداران اموی و عباسی، بنابر ضرورتی خاص و از روی مصلحت و یا به ناچار نرمش نشان می دادند. علاوه بر این که اگر حکومت از آن کسی باشد و عده ای سلطه گر [آن را] از او بگیرند، حال اگر قسمتی را به صاحب آن برگردانند، پذیرفتن آن قسمت برای صاحب حق، جایز است». جا دارد که از شیخ بزرگوار، مرحوم صدوق بپرسیم که اگر اقدام حضرت با انگیزه رسیدن به حق خویش بوده است، چرا آن حضرت پیشنهاد اصل خلافت را نپذیرفت! و چرا در قبول ولایت‏عهدی شرایطی را مقرر فرمود؟ و به طور جدی حاضر به مداخله در امور حکومتی نشد؟ بنابراین هرچند سخن مرحوم صدوق و سید مرتضی در جای خود صحیح است، ولی استناد عمل امام به ناگزیری و اضطرار آن حضرت اثبات پذیرتر است.

اجلاس ولایت‏عهدی!

آنچه تحت عنوان ولایت‏عهدی طرح ریزی شده بود لازم می نمود تا در اجلاسی ویژه به طور رسمی مطرح شود و ضمن آگاه شدن عموم طبقات از این اقدام سیاسی، مراسم بیعت انجام گیرد. فضل بن سهل که مردی سیاستمدار و با نفوذ در دستگاه مأمون بود، از سوی خلیفه مأموریت یافت تا جشن خاصی را بدین منظور تدارک بیند. روزی خاص [10]برای این مهم اعلام گردید و از رجال سیاسی، شخصیتهای علمی، فرماندهان نظامی، شاعران و... دعوت شد تا در آن محفل حضور یابند. در ارشاد مفید آمده است: «در مجمع بزرگ و با شکوهی که تمام اشراف و فرماندهان و مردان برجسته حکومتی در آن شرکت داشتند، فضل بن سهل به نیابت از خلیفه، امام (ع) را به عنوان ولی‏عهد پس از مأمون معرفی کرد. و در گردهمایی دیگری که شخص خلیفه نیز در آن حضور داشت، مأمون و فرزندش عباس ضمن اقرار به ولایت‏عهدی حضرت رضا (ع) با علی بن موسی الرضا (علیهما السّلام) بیعت کردند. »[11]

ابو الفرج اصفهانی درباره اجلاس یاد شده می نویسد: «فضل در مرحلۀ نخست برای خواص و شخصیت‏ها، جلسه ای ویژه تشکیل داد و مراسم رسمی بیعت را به هفته ای دیگر موکول ساخت. »[12]روز موعد فرا رسید. مجلسی با شکوه ترتیب یافت که در آن، جایگاه ویژه ای برای مأمون و حضرت رضا (ع) تعیین شده بود. دعوت شدگان با لباسهای سبز رنگ و پرچم‏های در دست با نظم و ترتیبی خاص به تالار تشریفات وارد شدند.[13] ریاست این اجلاس بر عهده یکی از وزیران مأمون به نام «ثابت بن یحیی بن یسار رازی» معروف به«ابو عبّاد»بود. او که مردی خشن و جسور بود پس از ادای احترام به خلیفه و بیان اوصافی چند از امام (ع) انگیزه گردهمایی را بازگو کرد از مردم خواست تا با رعایت مراتب با امام (ع) به عنوان ولایت‏عهدی بیعت نمایند. [14]در مراسم بیعت ترتیبی داده شده بود تا حاضران علاوه بر بیعت با مقام ولایت‏عهدی، با شخص خلیفه، به عنوان خلافت و با وزیران به عنوان وزارت نیز بیعت کنند! ریّان بن شبیب نقل کرده است: «در اجتماع آن روز، قصد خلیفه آن بود تا مردم با شخص وی به عنوان امیر المؤمنین و با حضرت رضا (ع) به عنوان جانشین پس از او و با فضل بن سهل به عنوان وزیر بیعت کنند... برای این منظور سه کرسی ترتیب داده بودند. مردم نیز موظّف بودند تا ضمن بیعت با هریک، مسؤولیت هریک را مورد تأیید قرار دهند. »[15] به هرحال، بیعت براساس سنت پیامبر صلّی اللّه علیه و اله صورت گرفت و همگان با حضرتش بیعت کردند. آن گاه خطبا و شعرا در وصف خلیفه و در تجلیل از امام (ع) و به شکرانه پذیرش ولایت‏عهدی، سخنان و اشعار خود را ایراد کردند و بدین ترتیب می رفت تا مجلس بیعت پایان یابد. ناگاه امام اشارتی فرمود که توجّه همه را به سوی خود جلب کرد. امام عزم سخن داشت.

سخنان امام (ع) در اجلاس

«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم. الحمد للّه الفعّال لما یشاء لا معقّبَ لِحُکمه و لا رادَّ لقضائه، یعلم خائنة الاعین و ما تخفی الصّدور و صلّی اللّه علی محمّد فی الاوّلین و الآخرین و علی آله الطّیّبین الطّاهرین... » حضرت در این خطابه کوتاه، پس از حمد و ستایش پروردگار و اهداء تحیت به پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و خاندان پاک او ضمن معرفی خویش فرمود: «مأمون موضوع مهم زمامداری مسلمانان را (بعد از خودش) به من انتقال داد. پس هرکس پیمانی را که خداوند خواسته است محکم باشد، بگسلد و رشته ای را که خدا دوست داشته استوار بماند پاره کند و حرام خدا را حلال سازد و احترام آن را رعایت نکند و یا به لحاظ مخالفت با ولایت‏عهدی، امام را مورد سرزنش قرار دهد و با این عمل خود اسلام را هتک کند، من صبر و شکیبایی اختیار می کنم و البته روش گذشتگان ما در برابر افراد نادان و فرومایه به همین گونه بوده است. آنها در برابر حوادث و اوضاع ناگوار صبر کردند و من نمی دانم سرانجام با من و شما چگونه رفتار می شود. حکم و فرمان مخصوص اوست، به حق حکم می کند و او بهترین جداکننده حق از باطل است. »[16]

در برخی از روایات دیگر چنین یاد شده است که در پایان جلسه، مأمون از امام خواست تا سخنانی ایراد کند و امام پذیرفت و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: «ان لنا علیکم حقّا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و لکم علینا حقّ به... » با توجه به انتساب ما به پیامبر صلّی اللّه علیه و اله حقی بر شما داریم و شما نیز بر ما حقی دارید. پس هر گاه شما حق ما را رعایت کردید ما نیز حقوق شما را ادا خواهیم نمود. [17]شاید همگان منتظر بودند امام در سخنان خود نامی از مأمون به عنوان خلیفه و زمامدار مسلمانان به میان آورد و از نعمت غیر مترقبه تفویض ولایت‏عهدی یاد کند، ولی آن حضرت کوچکترین اشاره ای به این دو موضوع نداشت و جایگاه الهی خود را به حاضران تذکّر داد.

عهدنامۀ ولایت‏عهدی

از آن که عهدنامه ولایت‏عهدی از جمله اسناد تاریخی است و گویای یکی از مهمترین وقایع و حوادث تاریخ اسلام است، در منابع گوناگون یاد شده است. «اربلی »در کتاب کشف الغمه نسخۀ کامل آن را آورده است [18]و چنین می نماید که البته مدارک به همین منبع استناد جسته اند. از ویژگیهای این نسخه این است که نامبرده در کتاب خود متن را از نسخه اصلی که دستخط شخص مأمون بوده، استنساخ کرده است. پس از اربلی نیز«فضل بن یحیی بن علی بن مظفر طیّبی»است که از جمله کاتبان و مصحّحان کتاب کشف الغُمّه است، نسخه کتاب را با نسخه اصلی آن را تطبیق داده و بر آن صحّه گذارده و اگر کلماتی از متن فرو افتاده، بر نسخه کشف الغمه افزوده است.[19]

بسم اللّه الرحمن الرحیم. این نوشته به وسیله عبد اللّه بن هارون، امیر مؤمنان، برای علی بن موسی -ولی عهدش- به رشته تحریر درآمده است؛ خداوند اسلام را به عنوان دین برگزید و برای تبلیغ آن، پیامبرانی را برانگیخت تا خلق را به سوی وی راهنمایی و هدایت کنند. نخستین رسولان به آمدن پیامبران دیگر بشارت داده اند و پیامبرانی که در اعصار بعد برانگیخته شدند، رسولان قبل از خود را مورد تأیید قرار دادند، تا این که پیامبر خاتم، محمّد مصطفی صلّی اللّه علیه و اله مبعوث گشت، در شرایطی که از دیرباز پیامبری برای مردم نیامده بود و دانش رو به تباهی داشت... خداوند با بعثت پیامبر اکرم، خط رسالت را پایان بخشید و او را گواه بر انبیاء پیشین قرار داد.

قرآن را که از هیچ سو باطل به آن راه ندارد، بر پیامبر فرو فرستاد؛ کتابی که در آن حلال و حرام، وعده و وعید و امر و نهی وجود دارد تا حجّت کامل الهی بر خلق باشد و در پرتو آن، مردمان با آگاهی راه هلاک یا حیات راستین در پیش گیرند. رسول اکرم صلّی اللّه علیه و اله رسالت الهی خویش را ایفا کرد و مردم را به راه خداوند فراخواند، تا این که به جانب پروردگار فراخوانده شد و به جایگاه ارزشمندی که خداوند برایش تدارک دیده بود منتقل گردید. هنگامی که نبوّت پایان یافت و وحی و رسالت به محمّد صلّی اللّه علیه و اله ختم گردید، خداوند پایداری دین و سامان امر مسلمانان را به خلافت وانهاد و پیروی از خلفا را لازم ساخت تا در پرتو آن، جامعه اسلامی عزّت یابد و به حقوق الهی قیام کند و واجبات و حدود شریعت و سنّتها به اجرا درآید و دشمنان دین و امّت با جهاد، عقب رانده شوند. اکنون بر خلفا و جانشینان رسول است که در ایفای مسؤولیت و نگاهبانی از دین الهی و بندگان خدا، مطیع فرامین الهی باشند.

از سوی دیگر بر مسلمانان است که از خلفا اطاعت کنند و آنان را در به پاداشتن حق الهی و عدل و امنیّت راه‏ها و جان‏ها و ایجاد الفت میان مردم یاری دهند؛ چه این که اگر اطاعت از فرمانروایان نکنند، رشتۀ وحدت مسلمانان در هم ریزد و به اختلاف گرایند و دین مغلوب گردد و دشمنان غالب آیند و این، مایه زیان دنیوی و اخروی آنان است.

پس حق این است که حاکمان که امانتداران خدا بر خلقند، در جهت رضای الهی و طاعت او تلاش و ایثار کرده، به عدالت حکم کنند؛ زیرا خداوند به داوود فرموده است: «ای داوود! ما تو را در زمین، خلیفه قرار دادیم. پس میان مردمان به حق حکم کن و از هوای خویش پیروی مکن؛ زیرا پیروی از هوی باعث انحراف از مسیر خداست. آنان که از راه خدا گمراه شوند، کیفری دردناک و سخت خواهند داشت؛ چه این که روز حساب را از یاد برده اند. »[20] خداوند در آیه ای دیگر نیز فرموده است: «سوگند به پروردگارت! همۀ انسانها از آنچه انجام داده اند مورد بازخواست و پرسش قرار خواهند گرفت. »[21]از عمر بن خطاب برای ما چنین نقل شده است که وی می گفت: اگر گوساله ای در کنار فرات بمیرد و ضایع شود، مورد بازخواست الهی خواهم بود. به خدا سوگند، اگر آدمی در مسائل شخصی خود و در آنچه صرفا به او و خداوند بازمی گردد بازخواست می شود و در برابر پاداش یا جزای عظیم قرار می گیرد! پس چگونه خواهد بود وضع کسی که مسؤولیت امّت را بر عهده دارد و باید حقوق یک جامعه را رعایت کند! هان!تنها به خدا باید تکیه داشت و پناه از او خواست...

بیناترین مردم دربارۀ خویش و خیرخواه ترین مردم در امر دین و بندگان خدا کسی است که به کتاب الهی و سنّت پیامبر صلّی اللّه علیه و اله همواره عمل کند و دربارۀ خدایی که خلافت را به او وانهاده و امامت مسلمانان را به او تفویض کرده، بیندیشد، الفت مردم را فراهم آورد و حافظ خون و امنیّت آنان باشد... خداوند باقیماندن بر پیمان و بیعت با خلیفه را از تمامیّت امر اسلام قرار داده و مایه کمال و عزّت دین و صلاح مسلمانان شمرده است. خداوند به خلفای خویش الهام کرده است که برای بعد از خود، افرادی را برگزینند که نعمت‏ها گرامی داشته شود و سلامت جامعه تضمین گردد. در پرتو این گزینش صحیح، مکر و حیله تفرقه افکنان و دشمنان نافرجام می ماند.

آری. امیر المؤمنین -مأمون- از آن زمان که بار خلافت بر دوش او نهاده شده همواره تلخی و سنگینی آن را آزموده و خدا را در نظر گرفته است و زحمت‏ها را بر خود هموار کرده، بی‏خوابی ها کشیده و همیشه به عزّت دین و نابودی مشرکان و صلاح مردم و گسترش عدل و برپاداشتن قرآن و سنّت اندیشیده است.

این مسؤولیت پذیری، سبب شد تا شانه از زیر بار مسؤولیت‏ها خالی نکند، چه این که می داند باید در برابر خدا پاسخگو باشد و دوست دارد به هنگام ملاقات پروردگار، خیرخواه دین و بندگان خدا شناخته شود و ولی‏عهدی برگزیده باشد که شایسته ترین مردم در تقوا و دین و علم و سرآمد مردم در اجرای احکام الهی باشد.

آری -مأمون- در این مسأله مهم با خدا مناجات‏ها داشته و از او طلب خیر کرده و شب و روز از پروردگار خواسته است تا آنچه مورد رضای اوست به وی الهام شود.

خلیفه در پی این راز و نیازها به تحقیقش در میان عباسیان و علویان پرداخت و به این جست و جو ادامه داد تا همگان را شناخت و تمامی دودمان را آزمود و از آن میان تنها «علی بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب» را شایسته ترین یافت و او را برای تصدّی این مسؤولیت برگزید؛ چه این که فضل و شرافت، علم، ورع، زهد، دوری از دنیا و مردم داری او را مشاهده کرد و همگان را بر عظمت و بزرگی او متّفق یافت. این جا بود که پیمان ولایت‏عهدی و خلافت بعد از خود را برای او منعقد ساخت، درحالی که به خیرخواهی خداوند تکیه داشت؛ زیرا خدا می داند که خلیفه از روی ایثار و خدمت به دین و ملاحظه اسلام و مسلمانان و به آرزوی سلامت و پایداری حق و نجات در قیامت، این گام را برداشته است.

این گونه بود که امیر المؤمنین-یعنی من که مأمون هستم-فرزندان، خاندان، نزدیکان، سرداران لشکر و کارگزارانش را فراخواند و آنان با شتاب و خرسند بیعت کرند و می دانستند که این اقدام امیر المؤمنین-مأمون-اقدامی است ایثارگرانه؛ چه این که طاعت خدا را بر علاقه خود به فرزندان، نزدیکان و خویشانش ترجیح داده است و او را «رضا» نامید، چه این که مورد پسند امیر مؤمنان بود.

هان! ای خاندان امیر المؤمنین -مأمون- و ای همۀ فرماندهان، سپاهیان و مسلمانان که در مدینه هستید، با امیر المؤمنین -مأمون- و با علی بن موسی بیعت کنید. دست‏هایتان را برای این بیعت پیش دارید و با آغوش گشاده از آن استقبال کنید و بدانید که امیر المؤمنین در این امر، اطاعت خدا را برگزیده و به مصلحت شما گام برداشته است. خدا را شاکر باشید که این اندیشه و فکر را به امیر المؤمنین الهام کرده است... به سوی فرمانبری از خدا و امیر المؤمنین شتاب کنید، اگر شتاب کنید، امنیّت خواهید یافت و از برکات آن بهره مند خواهید شد.

این عهدنامه را-مأمون-به دست خود در تاریخ دوشنبه هفتم ماه رمضان سال 102 ق به رشته تحریر درآورد.

نوشتۀ منسوب به امام (ع)

آنچه تا کنون آوردیم، دستخط مأمون و یا املای وی در زمینه ولایت‏عهدی بود. در منابع تاریخی یاد شده است که مأمون از امام رضا (ع) خواست تا حضرت نیز در تأیید عهدنامه و پذیرش ولایت‏عهدی چند سطری بنویسد و امام پذیرفت و در پشت صفحه چنین مرقوم داشت:

بسم اللّه الرحمن الرحیم. سپاس خدای را که آنچه بخواهد، انجام دهد و کسی را یارای چون و چرا در کار او نیست. نگاه خیانت را-هرچند گذرا و سریع باشد -می داند و بر اسرار نهفتۀ سینه ها آگاه است. درود بر پیامبر خدا-محمّد صلّی اللّه علیه و اله-خاتم انبیا و بر خاندان پاکش باد.  آنچه در ذیل می آید، سخنان من-علی بن موسی -است. فرمانروای مؤمنان -که خداوند به صداقت و پایداری بر حق یاری اش دهد و برای حرکت در طریق رشد و رستگاری موفّقش بدارد -حقّ ما را که دیگران نشناختند، به رسمیّت شناخت، رشته های خویشاوندی را (که میان علویان و عباسیان) گسسته شده بود، به هم پیوست و جان‏های بیمناک (از ستم خلفای پیشین) را آسودگی بخشید، بلکه بدان‏ها حیات بخشید و نیازمندان را بی نیاز ساخت و در این کارها جویندۀ رضای پروردگار عالَمین بوده، جز از او پاداش نمی خواست. بزودی خداوند جزای شاکران را خواهد داد و اجر نیکوکاران را تباه نخواهد کرد.

فرمانروای مؤمنان -مأمون- ولایت‏عهدی خویش و فرمانروایی بزرگ را برای من قرار داده است- البته اگر پس از او زنده باشم.

از این پس، هر کس گرهی را که خداوند به محکم بستن آن فرمان داده، بگشاید و رشته ای را که خداوند استحکام آن را می پسندد، بگسلد، حریم الهی را حرمت ننهاده و حرام خدا را حلال شمرده است؛ اگر با این کار بخواهد بر امام عیب گیرد و حریم اسلام پاره کند. پیشینیان نیز همین شیوه را پیشه ساخته، بر لغزشها صبر کردند و بر ناگواری ها خرده نگرفتند تا دین به پراکندگی نینجامد و رشته وحدت مسلمانان گسسته نشود، چه این که دوران جاهلیّت نزدیک بود و فرصت طلبان درصدد یافتن فرصت، برای آشوبگری بودند.

من خدا را بر خویش گواه گرفته ام که اگر زمامداری مسلمانان و خلافت را بر عهدۀ من نهاد، با همۀ مردم به طور کلّی و با بنی عباس بویژه، بر اساس فرمان خدا و رسول رفتار کنم. خونی بی گناه نریزم، ناموس و مال کسی را مباح نشمارم، جز به اجازت قانون الهی. خدا را گواه گرفته ام که نهایت توانم را در انتخاب افراد لایق به کار گیرم.

این، پیمانی است که با خدا بسته ام؛ پیمانی مؤکّد که مورد سؤال الهی خواهد بود، چنان که خدا فرموده است: «به عهد وفا کنید؛ زیرا عهد مورد سؤال واقع شود». اگر روش دیگری در پیش گیرم یا -برخلاف عهد خویش- تغییری پدید آورم، سزاوار سرزنش و کیفر خواهم بود. به خدا پناه می برم از خشم الهی، و مشتاقانه به سوی او نظر دارم تا در مسیر اطاعت خود، یاری ام دهد و راه معصیت بر من ببندد و عافیت را به من و همۀ مسلمانان ارزانی دارد.  امّا «جامعه» و «جفر» برخلاف این دلالت دارند و نمی دانم که سرانجام من و شما چیست! «حکم تنها از آن خداست، حق را داستان می کند و حق و باطل را به بهترین گونه متمایز می سازد. »با این وصف-که می دانم فرصت زمامداری و خلافت نخواهم یافت-دستور فرمانروای مؤمنان -مأمون-را امتثال کرده خشنودی او را برگزیدم. خداوند من و او را نگه دارد. خدای را بر این مطلب گواه می گیرم، چه این که گواهی او کافی است. [22]

نگاهی دوباره به عهدنامۀ ولایت‏عهدی

ثبت تفصیلی عهدنامۀ ولایت‏عهدی، در این مجموعه ازآن رو دارای اهمیّت است که برخی از حقایق تاریخی آنچنان که از مضمون آن قابل نتیجه گیری است، از مضامین دیگر با این صراحت نمی توان استفاده کرد. در آن بخش از عهدنامه که اظهارات شخص مأمون و دستنوشته یا املای وی است، نکات ظریفی نهفته است که فهرست گونه بدانها اشاره می کنیم:

1-تأکید مأمون بر«امیر المؤمنین »بودن خود و تلاش برای تثبیت این عنوان در ذهن همۀ مخاطبان.

2-دریافت بیعت از مردم برای فرمانروایی خویش، به بهانۀ دریافت بیعت برای ولایت‏عهدی علی بن موسی علیهما السّلام؛ زیرا می نویسد مردم باید نخست با امیر المؤمنین-مأمون-بیعت کنند و سپس با امام رضا (ع)! این امر هرچند طبیعی می نماید؛ زیرا تا خلافتی نباشد، ولایت‏عهدی معنی ندارد، ولی اگر مأمون می خواست از تودۀ مردم فقط برای خود بیعت بگیرد، ممکن بود حتّی با اعمال زور و خشونت و تهدید و تطمیع، باز هم موفقیّت کامل به دست نیاورد، ولی با مطرح ساختن ولایت‏عهدی حضرت رضا (ع) و موضوع بیعت، به این مهم دست یافت.

3-او خلافت را در ادامۀ رسالت پیامبر (صلّی اللّه علیه و اله) مایه کمال دین معرّفی می کند و به خلافت خویش رنگ الهی و معنوی می بخشد و این سخن او دقیقا نقطه مقابل نظر اهل بیت علیهم السّلام است که آنان امامت را مایۀ کمال دین و استمرار رسالت می دانسته اند و نه خلافت هر انسان قدرت طلب و فاسدی را که به عنوان خلیفه بر مسلمانان سلطه یابد. مأمون در این بیان هم تحریفی را صورت داده است و خلافت و سلطنت را جایگزین امامت و رهبری الهی قرار داده است و هم به فرمانروایی خود، تقدّس بخشیده است!

4-در عهدنامه، خلیفه، انسانی مؤمن و مطیع پروردگار و دلسوزتر از همگان برای اسلام و مسلمانان معرّفی شده است که خلافت به عنوان موهبتی الهی بر عهدۀ اوست.

5-طرح اطاعت خلیفه از خدا مقدمه ای است برای اطاعت مردم از خلیفه و گردن نهادن به فرمان‏های او.

6-مأمون سعی دارد تا تمام حرکات و تصمیم گیری های خود را مبتنی بر شریعت و مصالح مسلمانان و مسؤولیت دینی و الهی بشناساند و ازاین رو به آیات قرآن استناد می کند.

7-استناد مأمون به سخن عمر بن خطاب، از یک سو دلبستگی پنهان او به خلفای پیشین و از سوی دیگر سعی وی در کاستن تعارض‏های مذهبی و همراه ساختن مجموعۀ اهل سنّت، با حکومت خویش را می نمایاند.

8-مأمون حتّی ولایت‏عهدی و انتخاب ولیعهد را کاری الهی و مایه کمال و عزّت دین می شمارد، با این که خلفای صدر اسلام –به جز علی بن ابی طالب (ع)- حقّانیّت خلافتشان را از این ناحیه می دانستند که پیامبر برای پس از خود فرد خاصی را انتخاب نکرده و فکری برای آیندۀ خلافت ننموده! و بدین گونه راه خلافت برای ایشان هموار شده بود!

9-مأمون بر دوش کشیدن بار خلافت را مایه رنج و محنت خود می داند و چنین می نمایاند که اگر نبود مسؤولیت در برابر خدا، این بار را بر دوش نمی کشید!

01-او امام رضا (ع) را به عنوان شایسته ترین، عالمترین، زاهدترین، باتقواترین و... شخص برای ولایت‏عهدی برمی گزیند و به این صفات تصریح دارد تا غیر مستقیم خود را نیز دارای این صفات معرّفی کند.

11-مأمون در تفویض ولایت‏عهدی به امام (ع) واژۀ «ایثار» را به کار برده و آن را تکرار نیز کرده است. در کاربرد این واژه نوعی امتنان و منّت گذاری بر امام و علویان مشهود می باشد و چنان که بعدا در تحلیل نوشتۀ امام (ع) شاهد خواهیم بود، این حرکت مأمون انحراف عمیق عقیدتی و متضاد با بینش امامیّه است که حکومت را در اساس، حق امام می داند و دیگران را غاصب می شناسد.

علاوه بر اینها، نکته های دیگری نیز در عهدنامۀ مأمون قابل تأمّل و دارای پیام منفی است که نیاز به دقّت فزونتر دارد؛ از جمله تکیۀ وی بر الهام و تکرار آن در موارد مختلف نامه، که خود می تواند واژه ای وهم آلود باشد؛ از جهتی بشری و عادی تلقی شود و از جهتی فوق بشری و دریافتی خاص تفسیر گردد!

حاشیه نویسی امام (ع) بر عهدنامه

چنان که یاد شد، مأمون از امام خواست تا در تأیید محتوای عهدنامه، چند سطری بنگارد و امام -آن گونه که در نقلهای تاریخی و روایی ثبت شده-مطالبی را مرقوم داشت که در کمال تقیّه و ناگزیری از وفاق با پیشنهاد تحمیلی مأمون، مجال‏های فراوانی برای تأمّل و دقّت و دریافت شرایط و نظر امام دارد. شاید ظاهر نوشتۀ امام، عامیان را به پذیرش ولایت‏عهدی و قبول جایگاه مأمون متقاعد سازد، ولی اهل دقّت و درایت با تأمّل در تعابیر و حتّی دعاها و توصیف‏های امام، نظرگاه های واقعی امام و منظور و هدف وی را به روشنی درمی یابند.

برخی از آن نکته ها عبارتند از:

1- خطبۀ آغازین نوشتۀ امام و تعبیرهای به کار رفته در آن، حکایت از نوعی تهدید و نگرانی و بی اعتمادی دارد.  در این خطبۀ کوتاه سه تعبیر به هم گره خورده و یک پیام را تشکیل داده است:

الف-خداوند هرچه را بخواهد انجام می دهد.

ب-کسی نمی تواند قضا و حکم الهی را با چون و چرا و دسیسه و تزویر و... تغییر دهد.

ج-خداوند نگاه‏ها و نظرهای خائنانه را هر چند سریع و گذرا و پنهان از چشم و درک آدمیان باشد می داند، چنان که اسرار نهفته را می شناسد.

آن گونه که از ادامۀ نوشته می توان دریافت، امام اصرار مأمون را خالصانه و از سر اسلام‏خواهی و عدل نمی داند، بلکه معتقد است در پس این اصرار، رازی خائنانه نهفته است که خدا می داند و امام آن را استشمام می کنند. ممکن است مأمون با نظری خائنانه به میدان آمده باشد، ولی از مشیّت الهی غافل است و توجّه ندارد که خاموش ساختن نور الهی با ترفندی سیاسی میسّر نیست.

2-امام در پاسخ مأمون که رسالت پیامبر را به خلافت سلاطین پیوند زده و جایگاهی برای عترت طاهره نشناخته است، پس از درود بر رسول اکرم (صلّی اللّه علیه و آله)، خاندان وی را مطرح ساخته و از ایشان با دو وصف «طیبین» و «طاهرین» یاد کرده است که این وصف‏ها در تأمّلات کلامی و اعتقادی، نقش ویژه ای را داراست.  به هرحال، امام موضوع خلافت را به هیچ نمی گیرد و مقدمه چینی طولانی مأمون را، با سکوت بلکه با یاد کرد «اهل بیت» به جای خلفا، مورد انکار قرار می دهد.

3-امام هرچند تعبیر «امیر المؤمنین» را دربارۀ مأمون به کار برده است، ولی باید توجّه کرد که این تعبیر، در آن عصر، تعبیری رایج بوده است و اگر معنای لغوی آن در نظر گرفته شود، بیان یک واقعیّت است و نه بیان یک ارزش؛ زیرا مأمون به هرحال چه به حق و چه به ناحق، بر جامعۀ اسلامی فرمان می راند. عنوان «امیر المؤمنین» هرگاه نظر به جنبۀ ارزشی داشته باشد، در نگاه شیعه، تنها زیبندۀ علی بن ابی طالب (ع) است که امامت و حکومتی به حق و الهی را بر عهده داشت، امّا امام در این نوشته، تنها از آن رو به کار برده است که در فرهنگ عمومی آن عصر به کار می رفته است؛ چنان که امروز در فرهنگ بین المللی، به رئیس جمهور یک کشور، رئیس جمهور می گویند، هر چند با کودتای نظامی و با دیکتاتوری و به رغم مخالفت با مردم روی کار آمده باشد.

4-امام دو جمله دربارۀ مأمون دارد که در ظاهر دعاست، ولی حکایت از بی اعتمادی امام به صداقت و ارزش‏خواهی مأمون دارد. در تعبیر«عضّده اللّه بالسّداد» واژۀ «سداد» یا به معنای صداقت و درستی است و یا به معنای پایداری و پایبندی است. به هریک از این دو معنی که باشد، تعریضی به مأمون دارد؛ چنان که تعبیر «وفقه للرّشاد» نگرانی امام را از صلاح جویی مأمون می فهماند.

بلی، ممکن است این تعابیر به گونۀ دیگری هم تفسیر شود، ولی وقتی سراسر نوشته امام و مجموعه زندگی سیاسی آن حضرت و بینش ائمه دربارۀ خلافت خلفا و رفتار عباسیان و بویژه هارون با موسی بن جعفر (علیهما السّلام) مورد توجّه قرار گیرد به طور یقین می توان نتیجه گرفت که نه تنها علی بن موسی (علیهما السّلام) بلکه یک فرد عادی نمی توانست به حکومت مأمون امیدوار باشد و برای او دعای خالصانه کند.

5- امام در جمله کوتاه «عرف من حقّنا ما جهله غیرُه » سخن از حق اهل بیت دارد؛ حقّی که هیچ یک از خلفا آن را به جا نیاورده است، حقی که مأمون در سراسر نوشتۀ طولانی اش یادی از آن نکرده است و با طرح خلافت، سعی در پوشاندن آن دارد. حقّی که اگر اثبات شود، خلافت مأمون و همۀ عبّاسیان و علویان، غاصبانه و ظالمانه خواهد بود.

مأمون سعی دارد، واگذاری ولایت‏عهدی را ایثاری از جانب خود بنمایاند و امام با این بیان، اعلام می دارد که حکومت، حق دیرینۀ ما بوده است که تو اکنون می خواهی آن را -ظاهرا- بشناسی!

6-شِکوه و دادخواهی امام از ظلمی که به اهل بیت پیامبر در دورۀ خلافت خلفا شده است؛ خلفایی که به نام رسول اللّه بر کرسی فرمانروایی تکیه زدند و به فرزندان رسول خدا، سخت ترین شرایط زندگی را تحمیل کردند.

7-امام (ع) پیمان شکنان ولایت‏عهدی را حرمت شکنان حریم الهی معرّفی می کند، در حالی که می داند نخستین کسی که این عهد را بشکند، شخص مأمون است.

8-تصریح امام به عمر کوتاه خود و یقین به فرصت نیافتن برای استفاده از ولایت‏عهدی، می فهماند که آن حضرت با انگیزه شخصی ولایت‏عهدی را نپذیرفته و تنها عامل پذیرش، اصرار مأمون بوده است. در این پیشگویی، جلوه هایی از علم برتر امام نیز پیداست و با این حال، حکایت از رخدادی دارد که در آن، مورد ستم واقع می شود و خداوند باید در آن واقعه، داوری کند و حق و باطل را جدا سازد.

9-امام می داند که پذیرش ولایت‏عهدی و تسلیم در برابر اصرار مأمون، برای برخی از شیعیان و آشنایان با مکتب اهل بیت سؤال انگیز خواهد بود، ازاین رو با جملۀ «بذلک جری السّالف » به ایشان یادآوری کرده است که پذیرش ولایت‏عهدی، بازگشت از اصول اعتقادی مکتب امامان نیست، بلکه مسالمت با خلفا در حدّ امکان، شیوۀ امامان پیشین نیز بوده است، چه این که این مسالمت از سر ناگزیری و به منظور حفظ مصالح برتر اسلام و مسلمانان، در دورۀ امامت علی بن ابی طالب و حسن بن علی و حسین بن علی (علیهم السّلام) -در مدت حکومت معاویه - و... همواره بوده است.

10- نفی تلویحی ولایت مأمون و ردّ منت گذاری او، از جمله پیام‏های نهفته در نوشته امام است؛ زیرا مأمون تفویض ولایت‏عهدی را ایثار خود می داند، ولی امام می فرماید: «اگر خداوند ادارۀ امور مسلمانان را به من وانهاد... »و یا در جای دیگر می فرماید: «من در برابر خداوند مسؤول خواهم بود. »این گونه اشارات امام، و انتساب موضوع به خداوند، در جهت بی رنگ ساختن نقش مأمون و به هیچ گرفتن ادعاهای اوست.

11-در متن گذرای امام، نگاهی کوتاه به برخی اصول ارزشی حکومت نیز شده است که آنها نیز فاقد تعریضی به مأمون و سایر خلفا نیست. امام می فرماید:

الف- اگر روزی حکومت را در اختیار گیرم حق و عدل را نسبت به همگان و حتّی عباسیان- به رغم همۀ بدرفتاری ها که با آل علی داشته اند- اجرا خواهم کرد. هرچند خلفای اموی و عباسی به هنگام حکومت و اقتدار فقط به خویشان خود رسیدند و اهل بیت را آزار و شکنجه دادند.

ب- بیرون از قوانین الهی، هیچ خونی را نخواهم ریخت و جلوِی هتک نوامیس و تجاوز به اموال دیگران را خواهم گرفت -درحالی که در بسیاری از خلافت‏ها جان و مال و ناموس مسلمانان حفظ نشده است و همه قربانی اقتدار و دنیاداری آنان شده است. -

ج- از نیروهای کارآمد و توانمند و لایق، در ادارۀ امور بهره خواهم گرفت؛ چه علوی باشند و چه غیر علوی، در حالی که هرکدام از خلفای اُموی و عباسی، در به کارگیری والیان و کارگزاران، تنها به وابستگی و خویشاوندی نظر داشند و ملاکشان لیاقت و کاردانی نبود.

تدبیر امام (ع) در رویارویی با دسیسه ها

امام علی بن موسی (علیهما السّلام) هرچند از روی ناگزیری و به منظور حفظ مصالح برتر اسلام و مسلمانان، ولایت‏عهدی را پذیرفت، ولی این به معنای تسلیم و فروهشتن رسالت و وظیفه امامت نبود، بلکه آن حضرت مانند همۀ امامان، تقیّه را وسیله ای برای حفظ موجودیت و دستیابی به زمینه های مساعد و نشر افکار صحیح می دانست. زندگی امام و اقدامات آن حضرت بخوبی نشان می دهد که آن گرامی هرگز در اتّخاذ و تدابیر لازم جهت افشاگری علیه خلافت غاصبان کوتاه نیامد. درست است که مأمون عهدنامه می نویسد، مجلس برپا می کند، از مردم بیعت می گیرد، به علامت جشن همبستگی، لباس سیاه عباسیان را به لباس سبز و پرچم سبز مبدّل می سازد[23]، به نام امام سکّه می زند و در سراسر کشور منتشر می سازد [24]، ولی امام هم برنامه هایی دارد که نه تنها تحمّل آنها برای مأمون دشوار است، بلکه تمام تلاشهای او را در جهت عظمت اهل بیت و زبونی عباسیان، هدایت می کند.

اگر بخواهیم نگاهی گذرا به رؤوس این تدابیر داشته باشیم، باید موارد ذیل را ملاحظه کنیم:

1- تعالیم عمومی آن حضرت برای شیعیان و مرتبطان با اهل بیت در زمینه مسائل اعتقادی و سیاسی.

2- تأیید شیوۀ زندگی سیاسی و دینی امامان پیشین و استمرار آن.

3- خروج از مدینه، همراه با اکراه و اظهار نگرانی، به همراه نداشتن خانواده، ترغیب خانواده به مرثیه سرایی هنگام حرکت امام از مدینه به سوی مرو، وداع با مرقد پیامبر اکرم با شیوه ای خاص که نارضایتی و ناگزیری امام را از پذیرش فرمان مأمون می رساند.

4- روایت تاریخی امام در نیشابور که مسأله امامت و رهبری اهل بیت را شرط کلمه توحید دانسته و در آشکارترین شکل مطرح کرده است.

5- ردّ پیشنهادهای مأمون و انکار امام از پذیرش خلافت و ولایت‏عهدی در طول دو ماه مذاکره و اصرار مأمون. [25]

6- خبر دادن از عمر کوتاه خود و اطمینان به عدم بهره گیری از ولایت‏عهدی.

7- مشاهده نشدن آثار خشنودی در سیمای امام، پس از تحمیل ولایت‏عهدی بر آن گرامی و اظهار غم و اندوه در موقعیتهای مناسب.[26]

8-پیش شرطهای امام برای پذیرش ولایت‏عهدی، مبنی بر این که آن حضرت در هیچ امر حکومتی نظر ندهد و در هیچ عزل و نصبی دخالت نکند. [27]

9- نوع زندگی و مشی اجتماعی و ارتباطات مردمی امام در طول مسیر حرکت از مدینه تا مرو، و پس از مسأله ولایت‏عهدی، و جلب نظر مردمان نسبت به مراتب علم و عمل و زهد و معنویت و اخلاق آن حضرت.

10- جلوۀ علمی امام در مناظرات و مباحثات بزرگ بین الادیان.

11- برگزاری نماز عید، با شیوه و سنّت پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله) و تأثیر عمیق آن بر مردم و کارگزاران حکومت مأمون.

12- ارتباط با شیعیان و ارائه رهنمودهای لازم به ایشان و افشای چهرۀ مأمون برای آنان.

مجموعۀ این تدابیر و عوامل سبب گردید تا امام برخلاف پندار مأمون، بیش از پیش در میان مردم شناخته شود و محبوب قلبها واقع گردد و در فاصله ای نه چندان طولانی، مأمون از ترفند سیاسی خود، احساس نارضایتی کند و در اندیشۀ محدود ساختن امام و حتّی از میان بردن آن حضرت فرو رود.

پینوشت ها

 

[1] مقاتل الطالبیین، ص 425-

[2] الفصول المهمّه، ص 552-

[3] مقاتل الطالبیین، ص 345-

[4] انّی اخرج من الدّنیا قبلک مقتولا بالسّمّ مظلوما... ».

[5] بحار الانوار، ج 94، ص 031؛ مسند الامام الرّضا، ج 1، ص 94-

[6] عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 931-

[7] بحار الانوار، ج 94، ص 041؛ عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 041-

[8] بحار الانوار، ج 94، ص 041-

[9] تنزیه الانبیاء، ص 971-

[10] این که مراسم ولایتعهدی در دهه نخست ماه رمضان سال 102 ق بوده است، مورد اتفاق است؛ هر چند در تعیین روز آن اختلاف است که آیا روز اول ماه بوده است(نظر مرحوم مجلسی در بحار، ج 201، ص 34)، یا روز دوم رمضان (نظر اهل سنت در تاریخ طبری، ج 7، ص 931؛ الکامل ج 6، ص 623 و... )، یا روز پنجم رمضان (نظر صدوق و طبرسی در عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 542) و یا روز هفتم رمضان (نظر مفید و سید بن طاووس در عیون اخبار الرضا ج 2، ص 751 )و سرانجام عده ای روز نهم یا دهم را روز ولایتعهدی دانسته اند (پرتوی از زندگی هشتمین امام، ص 932). احتمال می رود، این اختلاف از آن جهت باشد که انجام مقدمات اجلاس تا پایان آن چند روز به طول انجامیده است.

[11] ارشاد مفید، ج 2، ص 252-

[12] مقاتل الطالبیین، ج 2، ص 525-425-

[13] همان، ص 425-

[14] تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 454-

[15] عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 932-

[16] عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 641-

[17] ارشاد مفید، ج 2، ص 253-

[18] کشف الغمة، ج 3، ص 271-

[19] او این تصحیح را در روز سه شنبه هلال محرم 996 ق در واسط انجام داد. (بحار الانوار، ج 94، ص 451).

[20] ص52/.

[21] حجر29/-19-

[22] بنگرید به: کشف الغمه، ج 3، ص 871-771-

[23] تاریخ طبری، ج 7، ص 931-

[24] الاغانی، ج 01، ص 25؛ تاریخ آستان قدس، ص 53-

[25] بحار الانوار، ج 94، ص 431-

[26] عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 51؛ بحار الانوار، ج 94، ص 041؛ الحیاة السیاسیة للامام الرضا، ص 523-

[27] قال علیه السّلام: «... و انا اقبل ذلک علی انّی لا اولّی احدا و لا اعزل احدا و لا انقض رسما و لا سنّة... » بحار الانوار، ج 94، ص 031-

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان