در این یادداشت آمده است: در عالم سیاست، که همه چیزش زمخت یا پیچیده به چشم میآید، گاهوبیگاه اتفاقات طنز و بعضا ساده هم رقم میخورد. آخرین نمونهاش بستنشینی برخی متهمان عضو دولت احمدینژاد است.
به عبارت دیگر لازم نیست برای هر کنش سیاسی، پیوستی هوشمندانه و برنامهریزی شده تصور کرد. گاهی بهانههای خندهدار میتواند خود را به جای رفتارهای مبتنی بر تفکر جا بزند. جریان بستنشینی در زمره همین عملکردهاست. متهم یا متهمانی که هنوز رای دادگاه برایشان صادر نشده از هماکنون برای گریز از مجازات احتمالی یک کار خندهدار کردهاند. این اقدام مصداق «آژان، منو بگیر» است. آن هم در حالی که هیچ آژانی تاکنون موضوع را جدی نگرفته. حتی متولیان حرم حضرت عبدالعظیم هم از ناحیه این افراد احساس مزاحمتی نکردهاند و شاید از باب «ادخال سرور» فضا را بازگذاشتهاند تا مردم در کنار زیارت تفریحی هم بکنند!
برای تحلیل عملکرد یک جریان سیاسی باید به ریشه و عقبه آن پرداخت. امروز هر دو جناح سیاسی کشور و نیز معتدلین، شناسنامه روشنی دارند. معلوم است چگونه متولد شدهاند، چگونه زیست کردهاند و چه کارنامهای دارند. اما جریان احمدینژاد فاقد ریشه سیاسی است. شخص احمدینژاد تا سال ۱۳۸۲، جز ردپای یک شبح رنگ و رو رفته نبوده است. حتی حضورش در استانداری اردبیل، از او رزومهای برجا نگذاشته است و اگر بخواهیم کنکاش بیشتری کنیم تنها یک اتهام سوآپ از او ردگیری میشود.
همین جریان، ناگهان در سال ۸۲ در شهرداری جان میگیرد و در مدت بسیار کوتاهی رشد میکند و قد میکشد. جریان اصولگرایی به راحتی اجازه میدهد همین جریان کار را بگیرد و ابتدا در شهرداری و سپس ریاستجمهوری جا خوش کند. همه این اتفاقات هم مانند یک رویا پیش میآید. آنها که جنس این جریان را میشناسند، تحت تاثیر فشار حاکم بر جامعهناچار به سکوت میشوند و بخشی از نظام نیز بنا به مصالحی و با این هدف که فضا را تدبیر خواهد کرد با آن تسامح میکند.
جریان احمدینژاد اما تلاش میکند برای خودش ریشه دست و پا کند. اما نه خاک خوب دارد و نه بذر سالم. به همین دلیل پناه میبرد به فناوری!ای که زودتر به رشدش کمک کند. این فناوری همان است که بعدا تفکر انحرافی نام میگیرد. گردانندگان حلقه انحراف، حرف تازهای ندارند، خرافهمحورند، قصه بافند.
صبر حاکمیت برای اینکه این جریان به فتنه تبدیل نشود، باعث میشود که سوءتفاهم برای جریان مزبور به وجود آید و در درون خود تصور «من آنم که رستم بود پهلوان» را تقویت کند.
بعد از انتخابات سال ۹۲، جریان احمدینژاد حس میکند حتی از دورههای تاریخی آلبویه و زیاریان هم مهجورتر مانده است. تلاش برای «بقا» وادارش میکند که نقشی را به «بقایی» بسپارد و نتیجهاش همین شود که این روزها سوژهای برای خنده شود.
بهعنوان فردی که دستی در دنیای رسانه دارد، به همکاران حق میدهم که برای کسب تیراژ و یا کلیک موضوع احمدینژاد را به پدیدهای بغرنج و پرطمطراق تبدیل کنند و با آن روزگار بگذرانند، اما کاش در نشستهای یواشکیشان بیش از اینکه با یک طنز بیمزه روبهرو هستند، برایش مایه نگذارند.