ماهان شبکه ایرانیان

مناظره پیامبر و پیروان ادیان توحیدی و غیر توحیدی

روزی پیروان دین های پنجگانه: یهود، مسیحیت، دهریه «مادّی گرایان»، دوگانه پرستان و مشرکان عرب، با رسول خدا نشستی داشتند. یهودیان گفتند: ما می گوییم عُزَیر، پسر خداست. آمده ایم ببینیم تو چه می گویی؟ اگر سخن ما را بگویی، پس در دستیابی به حقیقت، از تو پیشی گرفته، برتریم و اگر با ما مخالفت کنی، با تو مجادله می کنیم.

روزی پیروان دین های پنجگانه: یهود، مسیحیت، دهریه «مادّی گرایان»، دوگانه پرستان و مشرکان عرب، با رسول خدا نشستی داشتند. یهودیان گفتند: ما می گوییم عُزَیر، پسر خداست. آمده ایم ببینیم تو چه می گویی؟ اگر سخن ما را بگویی، پس در دستیابی به حقیقت، از تو پیشی گرفته، برتریم و اگر با ما مخالفت کنی، با تو مجادله می کنیم.

مسیحیان گفتند: ما می گوییم مسیح، پسر خداست و با او یکی است. آمده ایم ببینیم تو چه می گویی؟ اگر از رأی ما پیروی کنی، در باور به این حقیقت، بر تو پیشی گرفته، برتریم و اگر مخالفت کنی، با تو مجادله خواهیم کرد.

طبیعت گرایان گفتند: ما می گوییم اشیا باید باشند و آنها همواره و دائم هستند. آمده ایم ببینیم تو چه می گویی؟ اگر حرف ما را قبول داشته باشی، ما در باور به این حقیقت، از تو پیشی گرفته، برتریم و اگر مخالف باشی، با تو مجادله می کنیم.

دوگانه پرستان گفتند: ما می گوییم نور وتاریکی، چرخانندگان [هستی] اند. آمده ایم ببینیم تو چه می گویی؟ اگر حرف ما را قبول داشته باشی، در باور به این حقیقت، بر تو پیشی گرفته، برتریم و اگر مخالفت کنی، با تو مجادله می کنیم.

مشرکان عرب گفتند: ما می گوییم بت های ما خدایان اند. آمده ایم ببینیم تو چه می گویی؟ اگر حرف ما را قبول داشته باشی، در باور به این حقیقت، بر تو پیشی گرفته، برتریم و اگر مخالفت کنی، با تو مجادله می کنیم.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «من به خداوند بی شریک، ایمان دارم و به بت، طاغوت و به هر معبودی غیر او کافرم».

آن گاه خطاب به آنان گفت: «خداوند، مرا برای همه به عنوان بشارت دهنده وانذار کننده وحجّت بر جهانیان، برانگیخته است؛ وبسیار زود است که نیرنگ کسانی را که در دین او نیرنگ کنند، به حلقومشان برگرداند».

مناظره پیامبر صلی الله علیه و آله و یهودیان

آن گاه، خطاب به یهودیان فرمود: «آیا آمده اید که من سخن شما را بی دلیل بپذیرم؟».

گفتند: نه. فرمود: «چه چیز باعث شده که شما باور داشته باشید که عُزَیر، پسر خداست؟».

گفتند: چون وی پس از آن که تورات از بین رفته بود، آن را برای بنی اسرائیل، بازسازی کرد و این کار را انجام نداد، مگر از آن رو که پسر خدا بود.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «چرا عُزَیر، پسر خدا شد و موسی که تورات را برای شما آورد و معجزه هایی که خود شما هم می دانید، از وی دیده شد، پسر خدا نشد؟ و اگر عُزیر، به خاطر بزرگواری در بازسازی توراتْ پسر خدا شد، موسی باید به پسرِ خدا بودن، اولی و سزاوارتر باشد.

اگر این مقدار از بزرگواری برای عُزَیر، موجب شود که وی پسر خدا گردد، چندین برابر این بزرگی که برای موسی بود، درجه وی باید برتر از پسرِ خدا بودن باشد.

اگر منظور شما از پسر خدا بودن، همان مفهومی باشد که در دنیا در پی رابطه جنسی پدر با مادر، مادران، بچّه به دنیا می آورند، به خدا کفر ورزیده اید و او را به آفریده اش تشبیه کرده اید و ویژگی پدیده ها را برای وی اثبات کرده اید. بنابراین، باید خدا از نظر شما پدید آمده و خلق شده ای باشد که خالقی دارد که وی را ساخته و به وجود آورده است».

یهودیان گفتند: منظورمان این نیست. همان طور که گفتی، این کفر است؛ بلکه منظورمان آن است که وی از نظر قدر و منزلت، پسر خداست؛ گرچه تولّدی هم در کار نبود؛ درست مثل آن که دانشمندی، خطاب به کسی (شاگردی) که می خواهد اکرامش کند و جایگاه و ارزش او را نسبت به دیگران نشان دهد، می گوید: «پسرم!» یا «این، پسرم است» که این سخن برای اثبات به دنیا آمدن وی از او نیست. چون در این صورت، به وی گفته خواهد شد که «این شخص، با تو بیگانه است» و به راستی هم رابطه نَسَبی بین آن دو نیست. کار خدا درباره عُزَیر نیز چنین است که وی به خاطر احترام گذاشتن و نه به دلیل تولّد، وی را فرزند خود قرار داده است.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «این، همان سخنی است که من به شما گفتم. اگر بر این پایه، عُزَیر پسر خدا می گردد، این مقام برای موسی مناسب تر است. خداوند، هر باطلگرایی را با اقرار خودش رسوا می کند و دلیل او را علیه خود او به کار می برد. دلیلی که شما آوردید، شما را به چیزی بزرگ تر از آنچه گفتم، می کشاند. شما گفتید که یکی از بزرگان شما به فرد بیگانه ای که رابطه سببی بین آن دو نیست، می گوید: پسرم! یا این، پسرم است، امّا نه به معنای از او به دنیا آمدن. گاه شما می بینید همین بزرگ، به فرد بیگانه ای برای احترام می گوید: این، برادرم است و به دیگری می گوید: این، استادم و پدرم است و به شخص دیگری می گوید: این، آقای من است و یا خطاب می کند آقایم! و هر چه احترامگذاری اش بیشتر باشد، از این گونه تعبیرها بیشتر بهره می گیرد.

بنابراین، از نظر شما رواست که موسی، برادر خدا، شیخ خدا، و یا آقای خدا باشد، چون وی را بیشتر از عُزَیر، اکرام کرده است؟ همان طور که اگر کسی دیگری را بیشتر اکرام کند، برای احترام، به وی می گوید: ای آقایم!، ای شیخم!، ای عمویم!، ای رئیسم [و ای امیرم ]! و هر آنچه در احترام بیفزاید، در این قبیل تعبیرها می افزاید.

آیا از نظر شما رواست که موسی، برادر خدا، شیخ خدا، عموی خدا، رئیس خدا، آقای خدا و یا امیر خدا باشد، تنها به این دلیل که خدا وی را بیشتر از کسانی که شما آنان را ای شیخم!، ای آقایم!، ای عمویم!، ای رئیسم! و یا ای امیرم! خطاب می کنید، بزرگ داشته است؟!».

یهودیان، متحیر و مبهوت شدند و گفتند: ای محمّد! به ما فرصت بده تا درباره آنچه که به ما گفتی، بیندیشیم. رسول خدا فرمود: «در این باره، با دلی منصفانه بیندیشید. خدا شما را هدایت می کند».

مناظره پیامبر صلی الله علیه و آله و مسیحیان

آن گاه، رو به مسیحیان کرد و فرمود: «شما گفتید [خداوندِ] قدیم- عزّوجلّ- با پسرش مسیح، یکی شده است. منظورتان از این سخن چیست؟ آیا منظورتان این است که [خداوند] قدیم، برای آن که با این پدید آمده، یعنی عیسی علیه السلام یکی شده، حادث است؟ یا عیسی که حادث است، به خاطر وجود قدیم که همان خدا باشد، قدیم شده است؟ و یا مفهوم سخن شما از این که وی با خدا متّحد شده، این است که وی از کرامتی برخوردار شده است که هیچ کس غیر از وی، از چنین کرامتی برخوردار نگشته است؟

اگر منظورتان این است که قدیم، پدیده شده است که خودتان، خودتان را باطل کرده اید؛ چون قدیم، محال است که منقلب شود و پدیده گردد، و اگر مقصودتان این است که عیسی علیه السلام قدیم شده است که حرف محالی گفته اید؛ زیرا حادث، محال است که قدیم گردد.

و اگر منظورتان از اتّحاد مسیح با خدا این است که خداوند، وی را از بین دیگر بندگان برگزیده و ویژه خود ساخته است، پس به حادث بودن عیسی و مفهومی که به خاطر آن با خدا یکی شده است، اقرار کرده اید؛ زیرا هنگامی که عیسی حادث باشد و خداوند با وی یکی شده باشد- یعنی معنایی را آفریده که به خاطر آن، عیسی برترین خلق خداوند شده-، در این صورت، هم عیسی و هم آن معنی حادث اند و این، برخلاف سخنی است که در آغاز گفتید».

مسیحیان گفتند: ای محمّد!، چون خداوند به دست عیسی علیه السلام چیزهای شگفتی نمایان ساخت، وی را به جهت احترام، فرزند خود قرار داد.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «آنچه که در این باره با یهودیان گفتم، شنیدید؟».

آن گاه همه آن بحث را تکرار کرد. همه ساکت شدند، جز یک نفر از آنان که گفت: ای محمّد! آیا شما نمی گویید ابراهیم، خلیل اللَّه (دوست خدا) است؟

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «چنین می گوییم». وی گفت: اگر این را می گویید، چرا ما را از این که بگوییم عیسی پسر خداست، منع می کنید؟

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «این دو مانند هم نیستند. چون وقتی می گوییم: ابراهیم «خلیل اللَّه» است، بدان جهت است که «خلیل» مشتق از «خَلّه» یا «خُلّه» است.

معنای خَلّه، نیاز و احتیاج است و ابراهیم، نیازمند پروردگارش بود و تنها به وی وابسته بود و از دیگران، کناره گیر و روگردان و بی نیاز بود. چون وقتی که تصمیم گرفته شد وی را در آتش نهند و با منجنیق در آتش افکندند، خداوند، جبرئیل را فرستاد و گفت: بنده ام را دریاب. جبرئیل آمد و وی را در هوا گرفت و گفت: گرفتاری هایت را بر عهده من بگذار. خداوند، مرا برای یاری تو فرستاده است.

ابراهیم گفت: «نه، خداوند برای من بس است و بهترین وکیل است. من از دیگران چیزی نمی خواهم و جز به وی، نیازمند نیستم». پس خداوند، وی را خلیل خود، یعنی نیازمند، محتاج و وابسته به او و بریده از دیگران خواند.

واگر از خُلّه [به معنای آگاه ] گرفته شود، یعنی به آن امر، آگاه شده و به اسراری رسیده که دیگران به آن نرسیده اند. در این صورت، معنای خلیل، عالِم به خدا و امور الهی است و این، موجب تشبیه خدا به خلق نمی گردد.

نمی اندیشید که اگر وی وابسته به خدا نمی شد، خلیل وی نمی گشت و اگر به اسرار وی آگاهی نمی یافت، خلیل وی نمی شد؛ ولی اگر کسی فرزندی به دنیا آورد، هر چه او را از خودش دور کند، یا تحقیرش کند، باز هم فرزند وی است، چون به دنیا آمدن، قائم به اوست.

از سوی دیگر، اگر شما به خاطر این که خدا به ابراهیم گفته: «خلیلی (دوست من)»، قیاس کنید و بگویید عیسی پسر خداست، باید بگویید موسی نیز پسر اوست؛ چون معجزه هایی که موسی داشت، پایین تر از معجزه های عیسی نبود. بنابراین، بگویید موسی نیز پسر خداست. بر این اساس، باید بگویید که وی، استاد، آقا، عمو، رئیس، و فرمانروای خداست، به همان شکل که برای یهودیان گفتم!».

آنان به یکدیگر گفتند که در انجیل آمده است که عیسی گفت: به سوی پدرم می روم.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «اگر به آن کتاب عمل می کنید، در آن آمده است: به سوی پدر خودم و شما می روم».

آنان گفتند: از همان روی که عیسی پسر خداست، همه آنانی را که عیسی مورد خطاب قرار داده، فرزندان خدا هستند.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «در این کتاب، چیزهایی است که ادّعای شما بر این که عیسی به خاطر ویژگی اش به خدا پسر او شده است، را رد می کند؛ چون شما گفتید: ما از آن روی به عیسی پسر خدا می گوییم که خدا به وی چیزهایی اختصاص داده که به دیگران، اختصاص نداده است و شما می دانید آنچه را به عیسی اختصاص داد، به آنانی که عیسی خطاب به آنان گفت: به سوی پدرم و پدر شما می روم اختصاص نداده است. بنا بر این، ادّعای ویژگی برای عیسی باطل شد؛ چون به استناد این کتاب، مثل ویژگی عیسی برای کسانی که مثل وی نبودند، طبق کلام عیسی ثابت شد. شما کلام عیسی را نقل می کنید و بر غیر مفهوم آن تأویل می کنید؛ چون هنگامی که وی گفت: پدرم و پدر شما، بجز آنچه که شما فهمیدید و روی آوردید، منظورش بود. شاید وی مقصودش آن بود که به سوی آدم و یا نوح رفتم و خداوند، مرا پیش آنان می بَرد و با آنان یکجا گرد می آورد و آدم و نوح، پدر من و شما هستند. عیسی، جز این را اراده نکرده بود».

در این جا مسیحیان، سکوت کردند و گفتند: تاکنون، مجادله گر و گفتگوگری چون تو ندیده بودیم. درباره کارهای خویش می اندیشیم.

مناظره پیامبر صلی الله علیه و آله و مادّی گرایان

آن گاه پیامبر صلی الله علیه و آله روی به مادّی گرایان کرد و فرمود: «چه چیز موجب شده است به این باور فرا خوانید که چیزها باید باشند و آنها همواره هستند، از بین نرفته و نخواهند رفت؟».

آنان گفتند: ما جز طبق آنچه که می بینیم، حکم نمی کنیم و ما ندیدیم که اشیا پدید آمده باشند. بنابراین، می گوییم از بین نرفته اند و ندیدیم که از بین بروند و پایان بپذیرند. پس گفتیم: از بین نخواهند رفت.

پیامبر صلی الله علیه و آله: «آیا چیزها را قدیم یافته اید و یا آنها را تا ابد پایدار یافته اید؟

اگر بگویید آنها را چنین یافته ایم، ادّعا کرده اید که همواره بر همین شکل و بر همین خِرَد بوده اید و باقی خواهید ماند.

اگر این را بگویید، واقعیت خارجی را منکر شده اید و همه مردمی که شما را دیده اند، دروغگویتان می شمارند».

گفتند: ما همواره بودن و همواره ماندن را برای اشیا ندیده ایم.

پیامبر صلی الله علیه و آله: «پس چرا به بودن و ماندنِ همواره حکم می کنید؟ برای آن که [چون ] شما پدیدار شدن و پایان یافتن چیزها را ندیده اید، بهتر است تمیز بین آن دو را به دیگران واگذارید تا بر حدوث، پایان پذیری و از بین رفتن آن، حکم کنند؛ چون آنان نیز بودن و ماندنِ همواره اشیارا ندیده اند.

آیا شما شب و روز را ندیده اید که یکی پس از دیگری است؟».

گفتند: آری.

فرمود: «آیا بر این باور هستید که آن دو بوده اند و خواهند بود؟».

گفتند: آری.

فرمود: «به نظر شما شب و روز قابل جمع هستند؟».

گفتند: نه.

رسول خدا فرمود: «بنابراین، یکی دیگری را قطع می کند؛ یکی پیشی می گیرد و دیگری در پی آن می رود».

گفتند: همین طور است.

فرمود: «شما به پیش گیرنده از شب و روز، حکم پدیدار شدن کردید، در حالی که پیدا شدن آن دو را ندیده بودید. قدرت خدا را منکر نشوید».

آن گاه فرمود: «شب و روزهای پیش از شما پایاندار بودند یا بی پایان؟ اگر بگویید بی پایان بودند، چگونه پیش از آن که یکی از شب و یا روز پایان پذیرد، دیگری به شما رسیده است؟ و اگر بگویید پایاندار بودند، معنایش این است که زمانی وجود داشت که هیچ کدام نبودند».

گفتند: درست است.

فرمود: «شما می گویید که هستی قدیم است و پدیدار نیست. آیا شما به مفهومی که بدان اقرار می کنید، آگاه هستید و آنچه را که منکر می شوید، می دانید؟».

گفتند: آری.

فرمود: «چیزهایی را که می بینید، بعضی از آنها به بعضی دیگر، نیازمند هستند؛ زیرا پاره ای جز به اتّصال به پاره ای دیگر، پایدار نمی ماند. آیا ساختمان را نمی بینید که بخشی از اجزای آن، نیازمند بخش دیگر است و بدون آن، استوار نمی گردد و پایدار نمی شود؟ دیگر اشیا نیز چنین هستند».

آن گاه افزود: «اگر این نیازمندی بخشی از آن به بخش دیگر، در استحکام و تکمیل قدیم است، به من بگویید اگر پدیدار می بود، چگونه می بود و ویژگی اش چه سان می بود؟».

در این جا مادّی گرایان، درمانده شدند و فهمیدند که نمی توانند برای پدیدار، ویژگی پیدا کنند و به آن توصیف کنند، جز آنچه در همین اموری که فکر می کردند قدیم است، وجود دارد. از این روی، زبانشان بند آمد.[1] و گفتند درباره خویش خواهیم اندیشید.

مناظره پیامبر صلی الله علیه و آله و دوگانه پرستان

آن گاه پیامبر صلی الله علیه و آله روی به دوگانه پرستان کرد؛ آنانی که می گفتند نور و تاریکی تدبیر کنندگان جهان هستند، و فرمود: «چه انگیزه ای موجب شده که شما چنین بگویید؟».

گفتند: ما دنیا را به دو شکل خیر و شر دیدیم و دیدیم که خیر، ضدّ شر است. از این روی، انکار کردیم که کننده یکی از آنها، کاری و ضدّ آن را انجام دهد؛ بلکه هر کدام، کننده ای مستقل دارند. نمی بینی که برف، محال است بسوزد، چنان که آتش، محال است سرد باشد. بنا بر این، دو آفریننده قدیم:

نور و ظلمت را پذیرا شدیم.

پیامبر صلی الله علیه و آله: «آیا سیاهی و سفیدی، قرمزی و زردی، و سبزی و آبی را ندیده اید که هر کدام، ضدّ دیگری است؛ چون دو تای از آنها در یک جا جمع نمی شوند؛ همان گونه که سردی و گرمی دو ضد هستند؛ چون هر دو در یک جا جمع نمی شوند؟».

گفتند: آری.

فرمود: «چرا به تعداد هر رنگ، آفریننده ای قدیمی اثبات نمی کنید تا کننده هر ضدّی از این رنگ ها غیر از کننده ضدّ دیگر باشد؟».

در این جا همه ساکت شدند.

آن گاه رسول خدا فرمود: «چگونه نور و ظلمت در هم آمیزند که سرشت یکی بالارونده و دیگری پایین رونده است؟ اگر دو نفر، یکی به سوی شرق و دیگری به سوی غرب همواره در رفتن باشند، آیا به نظر شما همدیگر را خواهند دید؟».

گفتند: نه.

فرمود: «بنا بر این، لازم است که نور و ظلمت، با هم درنیامیزند؛ چون هر کدام در غیرِ جهت دیگری حرکت می کنند. بنا بر این، چگونه این جهان، از در هم آمیزی دو چیزی که محال است در هم آمیزند، به وجود آمده است؟

بلکه آن دو تدبیر شده و آفریده شده اند». آنان گفتند: درباره خویش، خواهیم اندیشید.

مناظره پیامبر صلی الله علیه و آله و مشرکان

آن گاه پیامبر صلی الله علیه و آله رو به سوی مشرکان عرب کرد و گفت: «شما چرا بتان را به جای خدا می پرستید؟».

گفتند: با این پرستش، به خداوند نزدیکی می جوییم.

فرمود: «آیا این بتان به پروردگارشان گوش کرده، از او پیروی می کنند؟

خدا را عبادت می کنند تا با بزرگداشت آنها به خدا نزدیک شوید؟».

گفتند: نه.

فرمود: «آیا شما به دست خود آنها را تراشیده اید؟».

گفتند: آری! فرمود: سزاوار بود به جای آن که شما آنها را بپرستید، آنها شما را می پرستیدند [چنانچه آنها می توانستند پرستش کنند]، اگر دستور تعظیم آنها را کسی که نسبت به مصلحت و فرجام شما آگاه است و در آنچه که شما را بدان تکلیف می کند، حکیم است، صادر نکرده باشد.

در این باره آنان با هم اختلاف پیدا کردند.

گروهی گفتند: خداوند، در هیکل مردمانی که به این شکل ها بودند، حلول کرده و ما این شکل ها را ساخته ایم و به خاطر این که چهره هایی را که پروردگارمان در آنها حلول کرده تعظیم کنیم، این شکل ها را بزرگ می داریم.

و گروه دیگر گفتند: این چهره ها چهره اقوام پیشین است؛ اقوامی که مطیع خدا بودند. چهره آنان را درست کرده ایم و آنها را برای تعظیم خداوند، پرستش می کنیم.

گروه دیگر گفتند: آن گاه که خدا آدم را آفرید، به فرشتگانْ فرمان سجده به وی داد. آنان، آدم را برای نزدیکی به خدا سجده کردند. ما به سجده بر آدم، از فرشتگانْ سزاوارتر بودیم و چون آن وقت نبودیم، سیمای او را ساخته ایم و بدان، برای نزدیکی به خدا سجده می کنیم، همان گونه که فرشتگان با سجده به آدم، به خدا تقرّب جستند. همان گونه که شما به پندار خودتان دستور یافته اید که به سوی کعبه سجده کنید و چنین کردید وآن گاه، در دیگر شهرها بادست خود، محراب هایی ساخته اید که به سوی آنها سجده می کنید و قصد کعبه می کنید، نه محراب های خودتان، و قصد کعبه هم برای خدای- عزّوجلّ- است نه خود کعبه.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «راه را گم کرده اید و گمراه شده اید». وی خطاب به آنانی که می گفتند: خداوند، در هیکل مردمانی به شکل هایی که تصویر کرده ایم، حلول کرده و ما این چهره ها را ساخته ایم و بزرگداشتِ صورت ها از جانب ما، در واقع، تعظیم صورت هایی است که پروردگارمان در آنها حلول کرده است، فرمود: «شما پروردگارتان را با ویژگی مخلوقات توصیف کرده اید.

آیا پروردگار شما در چیزی حلول می کند، به گونه ای که آن شی ء فراگیر خدا باشد؟ در این صورت، چه فرقی بین آن چیز و امور دیگری چون رنگ، طعم، بو، نرمی، خشنی، سنگینی و سبکی که خداوند در آن حلول می کند، وجود دارد؟ چرا رنگ، طعم، مزه و.. .، حادث و آن دیگری قدیم باشد و چرا عکس آن نباشد؟ چگونه آن که پیش از حلول شده (محلّ حلول) وجود داشت، نیازمند حلول است، در حالی که خدا همواره بوده و خواهد بود؟ وقتی خدا را به ویژگی پدیده ها در خصوص حلول پذیری توصیف کردید، لازم است به ویژگی زوال پذیری هم توصیفش کنید و اگر او را به ویژگی زوال و حدوث توصیف کردید، در واقع، به صفت پایان پذیری توصیف کرده اید؛ زیرا این صفت، ویژگی حلول کننده و حلول شونده است و اینها ذات شی ء را تغییر می دهند. اگر ذات خداوند با حلول در چیزی تغییر نکند، باید با حرکت، سکون، سفید و سیاه و سرخ و زرد شدن هم تغییر نکند و همه ویژگی هایی که بر اشیای متّصف به این صفت ها وجود دارد، بر خداوند هم که در آنها حلول کرده وجود داشته باشد تا همه ویژگی های پدیده ها در آن باشد و در این صورت، خداوند متعال هم حادث باشد!».

رسول خدا آن گاه فرمود: «وقتی گمانتان در این که خدا در چیزی حلول کرده باطل شد، زیربنای سخنتان از بین رفت».

در این جا آنان ساکت شدند و گفتند: در کارمان خواهیم اندیشید.

آن گاه رسول خدا رو به سوی گروه دوم کرد و به آنها فرمود: «به من بگویید هنگامی که شما صورت کسانی را که خداوند را عبادت کرده اند، می پرستید و برای آنها سجده می کنید و نماز می گزارید و برای سجده به آنها پیشانی های ارزشمند را بر خاک می نهید، چه چیزی برای خدای جهانیان نگه می دارید؟ آیا نمی دانید حقّ کسی که لازم است عبادت شود و بزرگ داشته شود، این است که بنده اش هم ردیف وی قرار نگیرد؟ آیا فکر می کنید درست است شهروندان، پادشاه یا رئیسی را در بزرگداشت، کرنش و فروتنی، همپای وی قرار دهید؟ آیا این کار، کوچک کردن حق بزرگ تر و بزرگ کردن حقّ کوچک تر نیست؟».

گفتند: آری.

فرمود: «آیا نمی دانید شما با تعظیم خداوند از راه تعظیم صورتِ بندگانِ مطیع خدا، خدای جهانیان را کوچک می کنید؟».

در این جا گروه دوم نیز گفتند: در کار خویش خواهیم اندیشید، و سکوت کردند.

سپس رسول خدا به گروه سوم فرمود: «برای ما نمونه ای ذکر کردید و ما را شبیه خود شمردید، در حالی که ما مثل هم نیستیم؛ چون ما بندگان خدا، مخلوق و تربیت شده هستیم. در هر چه که امر کند، امرپذیریم و از هر چه منع کند، منع پذیریم و آن گونه که از ما می خواهد، پرستشش می کنیم. اگر ما را به گونه ای از گونه ها دستور دهد، پیروی اش می کنیم و از گونه ای که بدان دستور و اجازه نداده، تجاوز نمی کنیم؛ چون نمی دانیم: شاید وی اوّلی را خواسته و از دومی راضی نیست، و ما را نهی کرد که بر او پیشی بگیریم.

هنگامی که به ما دستور داد روی به کعبه کنیم، پیروی اش کرده ایم. آن گاه به ما دستور داد در دیگر شهرها به سوی کعبه روی کنیم و ما هم اطاعت کرده ایم و در هیچ کدام از این کارها از دستور وی خارج نشده ایم و خداوند، هنگامی که دستور به سجده برای حضرت آدم کرد، دستور به سجده برای چهره اش که غیر اوست، نداد. بنا بر این، نباید شما این را به آن قیاس کنید؛ چون شما نمی دانید. شاید وی چون امر نکرده، از کارهای شما ناراضی است».

آن گاه رسول خدا افزود: «به نظر شما اگر کسی اجازه ورود به خانه اش را در یک روز خاص داد، آیا می توانید بعداً بدون دستور وی داخل خانه اش شوید؟ آیا می توانید بدون فرمان وی به خانه دیگر او داخل شوید؟ اگر کسی لباسی از لباس هایش، بنده ای از بندگانش یا چارپایی از چارپایانش را به شما داد، آیا می توانید آن را از وی بگیرید؟».

گفتند: آری.

فرمود: «اگر آن را نگرفتید، می توانید یکی دیگر مثل آن را بردارید؟».

گفتند: خیر؛ چون وی آن گونه که در اوّلی اجازه داه بود، برای دومی اجازه نداده است.

آن گاه فرمود: «به من بگویید آیا خداوند، سزاوارتر است که بدون فرمانش در مِلکش تصرّف نشود، یا بعضی از بندگان؟».

گفتند: خدا سزاوارتر است که در مِلکش بدون اجازه او تصرّف نشود.

فرمود: «پس چرا چنین کردید و او کی به شما فرمان داده که این صورت ها را پرستش کنید؟». [علی علیه السلام ] فرمود: آنان گفتند که درباره کارهایمان خواهیم اندیشید و ساکت شدند.

امام صادق علیه السلام می فرماید: قسم به آن که محمّد را به پیامبری برانگیخت، سه روز از این گردهمایی نگذشته بود که همه خدمت رسول خدا رسیدند و اسلام آوردند. آنان بیست و پنج نفر و از هر گروهی پنج نفر بودند و گفتند: ای محمّد! ما دلیلی چون دلائل تو ندیدیم. گواهی می دهیم که تو رسول خدایی.[2]

پی نوشت ها

[1] الوجوم در متن عربی حدیث، به معنای سکوت با غیظ است (لسان العرب، ج 12، ص 630)

[2] این روایت در کتاب الاحتجاج (ج 1، ص 27- 44) از امام صادق علیه السلام و ایشان از پدرانش از امیر مؤمنان علیهم السلام نقل شده است، و ترجمه آن از کتاب گفتگوی تمدّن ها نوشته نگارنده و ترجمه محمد علی سلطانی اخذ شده است، البته با اصلاحاتی اندک

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان