انسانها
همچون دانش آموزانى هستند که گاهى در کلاس پنجم ابتدایى و گاهى در کلاس
سوم راهنمایى و گاهى در کلاس سوم دبیرستان هستند و هر کدام از این مراتب
نیاز به معلم خاص و کتاب خاص و برنامهى خاصى دارد از این رو پیامبران الهى
پشت سر هم آمدند تا کلاس معارف بشرى را بالا ببرند و کتابهاى آسمانى
برنامه و متن این کلاسها قرار گرفت. در ادامه این مطلب را به نقل از تبیان بخوانید.
خود
به خود وقتى کسى در «دبیرستان» قرار مىگیرد مطالبى که در «راهنمایى» یا
«ابتدایى» خوانده را نفى نمىکند بلکه مطالب او تکمیل آن مطالب قبلى است و
لذا کتابهاى دبیرستان موید کتابهاى راهنمایى و ابتدایى است.
در
برنامه الهى پیامبران الهى آمدند به ترتیب کلاسهاى معرفت بشرى را براى
بشر گذاشتند و کتابهاى آسمانى آورده شد تا به پیامبر اسلام رسیده که
بالاترین کلاس، با والاترین کتاب و با آخرین دستاوردهاى الهى، معارف الهى
را براى بشر به ارمغان آورد که قرآن معجزهى جاوید است.
به
همین خاطر اگر کتاب دبیرستانى را ببرى در کلاس اول ابتدایى، و بگویى این
که باید این کتاب را 12 سال بعد بخوانى، الآن بخوان! این ممکن نیست زیرا
دانش آموز اول ابتدایى هنوز استعدادهایش شکوفا نشده هنوز آمادگى دریافت آن
معارف بلندى را که در دبیرستان مطرح مىشود را ندارد. بشر هم همین گونه
بوده از زمان حضرت آدم علیه السلام به بعد آرام آرام این کلاسهاى معارف را
گذرانده تا الان توانسته، برنامهى کاملى همچون قرآن را دریافت کند.
پس
چیزى که باعث شد قرآن در آخر قرار گیرد همین ظرفیت و استعداد و تکامل عقل و
فکر بشرى است. زیرا برخى از احکام و معارف الهى را آن بشر اولیه شاید
گنجایش لازم را جز تعداد انگشت شمار نداشتند تا معارف را دریافت کنند،
چنانچه برخى از آیات براى مردم آخرالزمان نازل شده مثلًا سورهى «توحید» و
اوائل سوره ى «حدید» (هُوَ الأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ
وَالْبَاطِنُ.) (حدید/3)
فهم عمق قرآن هنوز نیازمند زمان است
در
روایات ذیل این آیات آمده که خداوند این آیات را براى ژرف اندیشان
آخرالزمان نازل کرده معلوم مىشود که برخى از معارف قرآن هم هنوز براى برخى
افراد قابل هضم کامل نیست و هنوز هم باید زمان بگذرد تا به عمق برخى از
آیات و معارف قرآن پى ببریم و راز اینکه قرآن تفاسیر جدیدى دارد و خواهد
داشت همین است، که هر چه عقل بشر رشد مىکند و علم بشر پیشرفت مىکند
مىتواند مطالب جدیدترى از قرآن دریافت کند. و البته فرق این کتاب با
کتابهاى قبلى در همین است که این کتاب عمق دارد و چند لایه است و داراى
بطون است. هر چه از آن برداشت شود باز هم ما به عمقش پى نمىبریم و
مىتوانیم معارف جدیدترى از آن برداشت کنیم.
از
این رو در برخى روایات آمده است: «فهو فى کل زمان جدید و عند کل قوم غض
الى یوم القیامة»؛ (میزان الحکمة، ج 8، ص 70 و بحارالانوار، ج 92، ص 15)
«قرآن در هر زمانى جدید است و تا روز قیامت براى هر گروهى تازه است»
از این رو هر چه زمان بگذرد نکات جدیدترى را مىتوان از قرآن برداشت کرد و اینچنین کتابى شایسته است که در آخر قرار بگیرد.
عدم تحریف قرآن
در
سوره حجر آیه 9 چنین آمده است: (إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ
وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ); و ما خود این کتاب را فرود آوردیم و هم البته
خود نگهبان آن هستیم. این آیه، با قطعیت کم نظیرى، محفوظ ماندن قرآن از
تحریف، تغییر و نابودى را بیان مى کند.
یکى
از علتهاى تجدید رسالت و ظهور پیامبران جدید، تحریف و تبدیل هایى است که
در تعلیمات و کتابهاى مقدس پیامبران رخ مىداد و به همین جهت آن کتابها و
تعلیمات، صلاحیت خود را براى هدایت مردم از دست مىدادهاند، بیشتر
پیامبران احیا کننده سنتهاى فراموش شده و اصلاح کننده تعلیمات تحریف یافته
پیشینیان خود بودهاند.
ظهور
پى در پى پیامبران تنها معلول تغییر و تکامل شرایط زندگى و نیازمندى بشر
به پیام نوین و رهنمایى جدید نیست، بلکه بیشتر به علت نابودىها و تحریف و
تبدیلها کتاب هاى و تعلیمات آسمانى بوده است. بشر چند هزار سال پیش، نسبت
به حفظ مواریث علمى و دینى ناتوان بوده است و از او جز این انتظارى نمى
توان داشت: آن گاه که بشر به مرحلهاى از تکامل برسد که بتواند مواریث دینى
خود را دست نخورده نگه دارى کند، علّت تجدید پیام و ظهور پیامبر جدید
منتفى مىگردد و شرط لازمِ جاوید ماندن یک دین، موجود مىشود و چنان که همه
مىدانیم، در میان کتابهاى آسمانى جهان، تنها کتابى که درست و به تمام و
کمال دست نخورده باقى مانده، قرآن است.
کلام آخر
قانون
اساسى و کلّى بودن قرآن شریف: چون این کتاب آسمانى شریف تمامى دستورهاى
کلى زندگى را دربردارد، بنابراین چنین کتابى تحریف نشده و در اختیار انسانى
قرار گرفته که به مرحله رشد و کمال رسیده، شایستگى خاتم بودن را داراست.
پس انسان مىتواند «نقشه کلّى» راه را از او گرفته و با در دست داشتن آن
نقشه از راهنماى جدید براى همیشه بى نیاز گردد. (مرتضى مطهرى، مجموعه آثار
ختم نبوت، ج 3، ص 156)