چیزی جز تنهایی با من نیست…*
دوره سوم فیلمسازی مسعود کیمیایی که دوره متأخر است، از آغاز اصلاحات و ریاست جمهوری محمد خاتمی تا به امروز را شامل میشود. دورهای که درست یک سال پس از «سلطان» عاشقانهترین فیلم مسعود کیمیایی آغازشده و میتوان آن را بیاغراق متفاوتترین دوره فیلمسازی آقای کارگردان دانست. متفاوتترینی که البته از هر جنبهای به آن و محصولات منتج از آن نگاه کنید، پیامدهای منفی بسیار بیشتری از هر دورهی دیگر را در خود جای داده است و نهتنها بدترین فیلمهای سینمایی مسعود کیمیایی که شماری از بدترینهای تاریخ سینمای ایران را هم شامل میشود. فیلمهایی که شاید در ظاهر امر رنگ و روی جهان آثار کیمیایی را دارد اما تنها سرابی از آن سینماست و ارتباط چندانی با مسعود کیمیایی «گوزنها»، «ُسرب» و یا «سلطان» ندارد.
چه چیزی باعث میشود کارگردانی با پشتوانه مسعود کیمیایی در سالهای اوج پختگیاش بدترین فیلمهایش را بسازد؟ اتفاقی که نهفقط برای مسعود کیمیایی که برای بسیاری از کارگردانان همنسل او هم افتاده است. نگاهی به آخرین فیلمهای داریوش مهرجویی بی اندازید: چطور کارگردان «لیلا»، «اجارهنشینها» و «مهمان مامان» حالا رو به ساخت آثاری مانند «نارنجیپوش»، «چه خوبه برگشتی» و … میآورد. ناصر تقوایی را در این میان میتوان کمی متفاوت دانست چراکه دیگر حتی فیلم هم نمیسازد و به آموزش سینما در آموزشگاههایی بورژوازی و ناکارآمد مانند کارنامه بسنده کرده است که این حتی خود از عملکرد کیمیایی و مهرجویی هم میتواند بیشتر جای سؤال داشته باشد، هرچند موضوع این یادداشت درباره سیر فیلمسازی کارگردانان نسل اول سینمای انقلاب نیست، اما میتوان و باید پرسید که در بستر اجتماعی ایران چه اتفاقی میافتد که کارگردانان بزرگش یا دست از فیلمسازی میکشند و یا دست به ساخت بدترین فیلمهایشان در اوج پختگی خود میزنند. این در حالی است که در سینمایی صنعتی مانند هالیوود، اسکورسیزی در آستانه نودسالگیاش، هنوز بهاندازه سالهای ساخت «راننده تاکسی» نهتنها شور فیلمسازی دارد که به دنبال تجربههای نو و مثلاً ساخت فیلم سهبعدی میرود؛ و یا وود آلن هشتاد و اندی ساله که احتمالاً در آخرین سالهای فیلمسازی خود قرار دارد و بااینوجود یکی از بهترین فیلمهایش یعنی «نیمهشب در پاریس» را میسازد. مطمئناً رد حوادث فرهنگی و صنعتی، در دامن چنین تفاوت مسیرهای فاحشی را راحتتر از هر مورد دیگری میتوان زد اما در اینجا به شکل خاص قرار است درباره سینمای مسعود کیمیایی صحبت کنیم، درباره سینمایی که به شکلی حیرتانگیز در بازه زمانی تقریباً بیستسالهای از «سرب» و «ردپای گرگ» به «متروپل» و «قاتل اهلی» میرسد…
جرم
اولین عاملی که میتواند در کیمیایی و باقی همنسلانش تا حدی هم مشترک باشد و بیش از هر عامل دیگری در رسانهها به آن توجه شده و از آن بهعنوان ابزاری برای کوبیدن این فیلمسازان استفاده کردهاند، حوصله فیلمسازیشان است. احتمالاً بارها چنین گزارههایی را شنیدهاید که «فلانی دیگر حوصلهاش به فیلمسازی نمیکشد» یا «بهمانی حال فیلمسازی ندارد و همهچیز را سرهمبندی میکند که زودتر خلاص شود» و…شاید این مسئله تا حدی درست باشد و کهولت سن جای اشتیاق و ریزبینی روزهای تند جوانی را بگیرد، اما آیا کارگردانی که همه عمرش را با سینما زندگی کرده است به نقطهای خواهد رسید که سینما خسته و دلزدهاش کند؟ احتمالاً کار درست در این نقطه، کاری است که این روزها ناصر تقوایی میکند؛ اما درباره کیمیایی چنین نیست. مورد ویژهای مانند «حکم» یا «جرم» چنین فرضی را باطل میکنند. هرچند درباره «جرم» هم در زمان اکرانش در جشنواره فجر از این حرفها زیاد زده میشد. به خاطر دارم که دوستی حتی گفت استاد چون حال و حوصله قدیم را ندارد، کولرهای گازی و تابلو کوچهها و پرایدها را حذف نکرده و گذاشته در فیلم باقی بمانند!!!! ولی این دوستمان فکر نمیکرد که احتمالاً از سی، چهلنفری که سر صحنه هستند، حتی اگر کیمیایی هم خسته باشد یک نفر بالاخره متوجه پراید و کولرگازی میشود! آنچه این سینما دوست حتی به آن فکر هم نمیکرد بینش سیاسی مسعود کیمیایی بود که تعمداً آن پراید و کولرگازی را در «جرم» نمایش داده بود تا شاید عدهای خوانشی متفاوت کنند و «جرم» را به امروز جامعه ایران ربط دهند.
محاکمه در خیابان
اتفاقی که آنقدرها هم دور از ذهن نیست و المانهای زیاد و حتی جدیتر از کولرگازی و پراید هم میتوان برایش یافت. درباره مسعود کیمیایی این مهمترین مسئله ایست که میتوان تفاوت فاز فیلمهای او در دوران متأخر فیلمسازیاش را با آن توجیه کرد، نه فرضهای خندهداری مانند حال و حوصله نداشتن! بینش سیاسی او همواره در فیلمهایش حرف اول را میزند. اگر «قیصر» در عین تلخی فراوان اینقدر دلنشین است به خاطر پوزخند قیصر در انتهای فیلم به چنگال قانون است و اگر «گوزنها» بهیادماندنی ست به خاطر مقاومت جانانه سید و رفیقش در خانه و زیر تیرباران و محاصرهی جارچیهاست. همانطور که اگر «اعتراض» بد است به خاطر آن جو دوم خردادی حاضر در فیلم هست و اگر «قاتل اهلی» بیسروته به نظر میرسد، بهواسطه مواضع سیاسی و اجتماعی سردرگم و اصلاحطلبانهاش است که با زبانی رو و اخته از لغو کنسرتها شکایت میکند و بده بستانهای کلان و غیرقانونی سیاست را محکوم. کیمیایی هرکجا خواسته زبان فیلمهایش را به اصلاحطلبان نزدیک کند و یا از مواضع آنها به جهان بنگرد، نتیجهاش یک فیلم بد ازکاردرآمده. همانطور که بهترین آثارش مقرون نقطهنظر سیاسی او هستند؛ و متأسفانه در سالهای اخیر این نگاه اصلاحطلبانه زیباکلامی بیشتر و بیشتر راه به تفکر و بهتبع آن فیلمهای او بازکرده است.
نکته مهم دیگر استفاده او از موتیفهایی ست که روزی برای همنسلانش یا برای کسانی که پیگیر پروپاقرص آثار او هستند، نشانه و سند عدالتخواهی، مبارزه و یا هر چیز دیگری بودهاند اما امروزه برای نسل جوانتری که فیلمهای او را ندیده بیشتر به اسباببازی و سرگرمی و جلبتوجه دخترها میمانند.
متروپل
کلاه شاپو که برای کیمیایی نماد مردانگی و غیرت قهرمانش است، آنجا که فروتن در تماشای فیلمی که یادآور خیانت همسر و بهترین دوستش در «محاکمه در خیابان» است، کلاه شاپو را از سرش درمیآورد و بغضش میترکد، نمادی فرا متنی ست که انگار میخواهد بگوید مردانگی از جامعه چهار درصدیهای طبقه مرفه رخت بربسته، اما همان کلاه شاپو امروز در شیرینی فروشیها برای مراسم تولد و خوشگذرانیهای اینچنینی در رنگهای مختلف از زرد فسفری تا صورتی جیغ یافت میشود!! همانطور که چاقو برای کارگردان ابزار به ثمر رسیدن عدالت است و امروزه چنین چیزی خندهدار. در «ردپای گرگ» جایی که رضا تازهوارد تهران شده، به یک چاقو فروش برمیخورد و قیمت چاقویی را میپرسد. گران است و چاقو فروش در توضیح میگوید: «بغلیش هست، نوی نو پانزده تومن. این دست دو پنج هزار! آدم چاقو رو که میگیره باید بدونه دست کی بوده، کجا باز شده، کی بازش کرده…» امروز همین چاقوهای دستدوم را نه دانهای که چند تا چند تا در کنار خیابانها میفروشند و برای کمتر کسی اهمیت دارد که کجا قبلترها باز شده است. جهان کیمیایی و موتیفهایش تاریخمصرف گذشته نشده است اما درکش برای نسل جوان مطمئناً سخت و نامنتظره است. این میزان از اهمیت مردانگی و بها دادن به رفاقت، برای نسلی که رفقای چندین سالهشان را بهوقت گذرانی با دختری خوشگلتر میفروشند معلوم است که اصلاً خندهدار به نظر میرسد!
ضمن اینکه در موارد عجیبی مانند «متروپل» که از بدترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران است مطمئناً هم بیحوصلگی سازنده و هم تاریخمصرف گذشتگی فیلم، مضمون و کارگردانیاش و هم فانتزیهایی که هیچ به جهان فیلم نمیخورند و موتیفهایی که کارکردی ضد فیلم مییابند، همگی دخیل هستند و نمیتوان برایشان توجیهی پیدا کرد.
در این میان «جرم» بهعنوان بهترین فیلم فیلمسازی متأخر استاد و اصلاً یکی از بهترین فیلمهای کارنامه سینماییاش یک مورد ویژه است. فیلمی درست درمان که روزی علی معلم فقید در وصف آن از «گوزنهای بعد از انقلاب» استفاده کرد. «جرم» برآیند نگاه ناب و بکر فیلمساز به زیست سالهای معاصر است که آن را در بستر پیش از انقلاب روایت میکند تا دستش برای حرفها و مفاهیم موردنظر بازتر باشد. فیلمی که بعد از مدتها در میان فیلمهای کیمیایی بدون اینکه بخواهد غیرمستقیم به اینوآن جواب بدهد و به فلان نهاد تیکه بی اندازد، از عشق و شور مسعود کیمیایی به سینما و معجزه تصویر متحرک سرچشمه میگیرد. فیلمی که در این دوره ناامیدکننده و در میان همه انتقادات ریزودرشت و عادلانه و ناعادلانهای که این روزها نثار مسعود کیمیایی میشود، کورسویی از امید را میسازد که او هنوز سینما را در بکرترین و خیالانگیزترین حالتش میشناسد و به آن باور دارد.
*بخشی از موسیقی متن «مرسدس»
Post Views:
0