موانع پالایش نظر و عقیده

موانع پالایش عقیده، اموری هستند که اندیشه را به انحراف و خطا می کشانند و هر گاه که در برابر پژوهشگر قرار بگیرند، موجب می شوند که وی نتواند اطمینان یابد که عقیده اش، با واقع، یکی است.

موانع پالایش عقیده، اموری هستند که اندیشه را به انحراف و خطا می کشانند و هر گاه که در برابر پژوهشگر قرار بگیرند، موجب می شوند که وی نتواند اطمینان یابد که عقیده اش، با واقع، یکی است.

تاریخ، گواهی می دهد که ارسطو، بنیان گذار علم منطق (384- 447 ق. م)، نخستین کسی است که برای جلوگیری از خطای فکر، اندیشید.

مایه و بنیاد کار ارسطو در کشف طریق تحصیل علم، همان تحقیقات سقراط و افلاطون بود؛ لیکن طبع موشکاف او به مباحث سقراطی قانع نشد و بیان افلاطون را نیز در باب منشأ علم و سلوک در طریق معرفت، کاملًا مطابق با واقع ندانست. او در مقابل مغالطه و مناقشه سوفسطاییان و جَدَلیان، بنا را بر کشف قواعد صحیح استدلال و استخراج حقیقت گذاشت و به رهبری افلاطون و سقراط، اصول منطق و قواعد قیاس را به دست آورد و آن را بر پایه ای محکم استوار ساخت، چنان که هنوز کسی بر آن، چیزی نیفزوده است. در تعریف «منطق» گفته اند: دانشی ابزاری (یا ابزاری قانونی) است که رعایت آن، ذهن را از لغزش در اندیشیدن، مصون می دارد.

از زمان فرنسیس بیکن (1560- 1626 م) و رِنِه دکارت (1596- 1650 م) تحوّلی فکری در اروپا شکل گرفت و بدین عقیده منتهی گشت که منطق ارسطویی برای نگهداری ذهن از خطا کفایت نمی کند. دکارت معتقد بود: قواعد منطق با همه درستی و استواری، مجهولی را معلوم نمی کند و فایده حقیقی آن، همانا دانستن اصطلاحات و دارا شدن قوه تفهیم و بیان است؛ زیرا برهان، استخراج نتیجه از مقدّمات است. پس هر گاه مقدّماتْ معلوم نباشند، نتیجه ای نخواهد بود و تنها با قواعد منطقی، نمی توان معلومی را به دست آورد؛ و اگر مقدّمات درست در دست باشند، نتیجه خود، حاصل است و عقل سلیم انسان با فطرت خود، قواعد منطقی را به کار می برد و دیگر به این همه بحث و جدال منطقیان نیازی ندارد؛ و اگر مقدّماتی که در دست است، غلط باشند، نتیجه هم البته غلط خواهد بود و به جای معرفت، ضلالت حاصل خواهد شد و از این روست که جویندگان علم، با آن که قواعد منطق را به خوبی می دانسته اند، خطا بسیار کرده اند.

دکارت در بحث درباره روش خود، همچنین فرنسیس بیکن در ارغنون جدید، مدّعایشان این است که منطق تازه ای وضع کرده اند؛ لیکن بیکن، دانشمند انگلیسی و دکارت، حکیم فرانسوی کوشیده اند تا پدیدار سازند که منطق

ارسطو، وسیله کشف مجهولات نیست، و اهمّیتی را که اهل اسکولاستیک به آن می داده اند، ندارد و نشاید که قسمت بزرگ تر اوقات خود را در راه معرفت، صرف آن سازند.

بدین صورت، بیکن و دکارت، توجّه داده اند که خطا ممکن است از دو راه در استدلال، نفوذ کند: یکی، از ناحیه مقدّماتی که ذهن، معلوم فرض می کند و آنها را پایه استدلال قرار می دهد، که این مقدّمات به منزله مواد و مصالح استدلال محسوب می شوند، و دیگری، از ناحیه شکل، صورت و یا ترتیبی که ذهن، مواد را در آن قرار می دهد. خطاسنجی در منطق ارسطو، مربوط به «صورت» استدلال است و بدین جهت، منطق ارسطو، منطق صوری یا منطق صورت، نام گرفته است و این منطق، خطاسنجی برای مواد و لوازم آن را منظور نکرده است، با این که برای مصونیت فکر از خطا و پالایش عقیده، باید خطاسنجی برای مقدّمات و موادّ اوّلیه استدلال، منظور گردد؛ چرا که عقل سلیم، قواعد منطقی را فطرتاً به کار می برد، گرچه از اصطلاحات منطقی برخوردار نباشد.

از سوی دیگر، منطق نوینی که بیکن برای خطاسنجی موادّ استدلال و لوازم آن به کار گرفت، در «پرهیز از موانع کشف حقیقت» تبلور می یابد. او این موانع را با عناوین: بت های طایفه ای، بت های شخصی، بت های بازاری و بت های نمایشی، تعبیر می کند:

برای انسان در تحصیل علم، مشکلات و موانعی در پیش است که باید از آنها بپرهیزد و مهم ترینِ آنها خطاهایی هستند که ذهن به آنها مبتلا می شود. از آن جا که این خطاها مایه گم راهی انسان هستند، بیکن آنها را «بت» می خواند و به چهار قسم، تقسیم می کند:

قسم نخست، بت های طایفه ای هستند، یعنی خطاهایی که از خصایص طبع

بشرند؛ زیرا همچنان که در آیینه ناهموار، اشعه نور، کج و منحرف می شود و تصاویر در آن، زشت و ناهنجار می گردند، در ذهن انسان هم محسوسات و معقولات، تحریف و تضییع می شوند.

مثلًا، آدمی ذهنش مایل است همه امور را منظّم و کامل بداند و میان آنها مشابهت های بیجا قائل شود، چنان که چون دایره و کره را می پسندد، حکم به کروی بودن جهان و دایره بودن حرکات اجزای آن می نماید، و نیز در هر چیز، قیاس به نفْس می کند و برای همه امور، علّت غایی می پندارد، و نیز در هر امر، بدون تحقیق و تأمّل، عقیده ای اختیار می کند و برای درستی آن، همواره مؤیداتی می جوید و به مضعِّفات، توجّه نمی نماید (برای نمونه، یک بار که خواب به واقعیت می پیوندد، آن را مأخذ می گیرد؛ امّا صد بار را که به واقعیت نمی پیوندد، به یاد نمی آورد) و به عقایدی که اختیار کرده، پایبند و متعصّب می گردد و غالباً انصاف را از دست می دهد و از روی عواطف و نفسانیت حکم می کند و غرور و نخوت و ترس و خشم و شهوت، در آرای آن، دخالت تام دارند. حواسّ انسان هم که منشأ علم اویند، قاصرند و به خطا می روند و آدمی حاضر نمی شود که با تأمّل و تعمّق، خطای آنها را اصلاح کند؛ نیز ظاهربین اند و به عمق مطالب نمی روند و به جای این که امور طبیعت را تشریح کنند، همواره به تجریدات ذهنی می پردازند و امور تجریدی (انتزاعی) ذهن خود را حقیقت می پندارند.

قسم دوم، بت های شخصی هستند، یعنی خطاهایی که اشخاص به مقتضای طبیعت اختصاصی خود به آن دچار می شوند، مانند این که هر کس به امری دل بستگی پیدا می کند و آن را محور عقاید خود قرار می دهد، چنان که ارسطو شیفته منطق شد و فلسفه خود را بر آن مبتنی ساخت، یا بعضی کسان، متوجّه مشابهت ها و جمع امورند و بعضی دیگر همواره به اختلافات و تفریق، توجّه دارند، و نیز بعضی در هر باب، حکم جزمی می کنند و برخی، تردید و تأمّل دارند، تا آن جا که شکاک می شوند، و نیز جماعتی عاشق قدما هستند و گروهی پیشینیان را ناچیز می شمرند و به متأخّران می گرایند، غافل از این که زمان نباید مورد نظر باشد و حقیقت را از هر کس که گفته، باید قبول کرد، خواه قدیمی باشد و خواه جدید، و نیز بعضی همواره دنبال جزئیات اند و برخی دیگر در پی کلّیات، حال آن که هر دو را باید در نظر گرفت و...قسم سوم، بت های بازاری هستند، یعنی خطاهایی که برای مردم از نشست و برخاست با یکدیگر پدید می آیند، به واسطه نقصی که در الفاظ و عبارات وجود دارد؛ زیرا عامّه مردم، آنها را وضع کرده اند و از روی تحقیق نبوده است.

بسیاری از الفاظ هستند که معانی آنها در خارج موجود نیست (مانند: بخت، اتّفاق و افلاک) و یا معانی آنها مجمل و مشوّش است و روشن و صریح نیست (مانند: جوهر و عَرَض، وجود و ماهیت، کون و فساد، عنصر و مادّه و صورت). به این واسطه مطالب، درست مفهوم نمی شوند وبرای مردم تصوّرات غلط پدید می آید.

قسم چهارم، بت های نمایشی هستند، یعنی خطاهایی که از تعلیمات و استدلال های غلط حکما، حاصل می شوند.[1] برای پرهیز از خطای فکر و تضمین درستی مقدّمات و موادّ استدلال، دکارت، اصولی را بنیاد نهاد. نخستین اصل او چنین است: هیچ چیز را حقیقت نمی دانم، مگر این که برای من بدیهی باشد و در تصدیقات خود، از شتاب زدگی و سبق ذهن (اعمال سابقه ذهنی) و تمایل بپرهیزم، و نمی پذیرم، مگر چیزی را که چنان روشن و متمایز باشد که هیچ گونه شک و شبهه ای در آن نباشد.[2]

موانع پالایش عقیده در قرآن

قرآن کریم، چند قرنْ پیش از همه دانشمندان اروپایی، خلاصه راه های سنجش مقدّمات استدلال را به اختصار و به روشنی بیان کرده است و ما آن را به عنوان نمونه ای از معجزات علمی قرآن می آوریم. خداوند سبحان فرموده است: «إِنْ یتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ.[3] [آنان ] از جز گمان و آنچه دلخواهشان است، پیروی نمی کنند». یعنی خطای انسان در عقاید و آرایش، از دو عامل نشئت می گیرد: پیروی از گمان و تمایلات نفسانی. البته در احادیث، موارد دیگری نیز به عنوان لغزشگاه اندیشه، گزارش شده است (مانند: تعصّب، تقلید، خودرأیی یا استبداد، و لجاجت)؛ لیکن همه آنها به هوای نفسانی باز می گردد و به عبارت دیگر، آنچه در این زمینه در احادیث آمده، در حقیقت تفسیر آیه بالاست.

با این مقدّمه، اینک مهم ترین موانع پالایش عقیده را بر پایه قرآن و احادیث بر می شمریم. این موانع- چنان که اشاره شد- عبارت اند از: 1.گمان، 2. تمایلات نفسانی، 3. تعصّب، 4. تقلید، 5. استبداد (خودرأیی)، 6. لجاجت.

1.گمان

گمان، از خطرناک ترین عواملی است که اندیشه بسیاری را در جهان به سمت باورهای باطل و نادرست می کشاند. نخستین سفارش قرآن کریم برای پالایش عقیده، پرهیز از اعتماد به گمان است. قرآن به پیروان خود تأکید می ورزد که عقاید و آرای خویش را بر ستون گمان و شک بنا نکنند و در برابر آنچه درستی اش روشن نیست، تسلیم نگردند. خداوند عز و جل به صراحت می فرماید: «وَ لا تَقْفُ ما لَیسَ لَک بِهِ عِلْمٌ.[4] و چیزی را که بدان علم نداری، دنبال مکن».

از منظر قرآن، شایسته نیست که مسلمان، چیزی را که به طور قطع برایش ثابت نشده است، دنبال کند، یا آن را محور رفتارش قرار دهد. همچنین قرآن کریم از صاحبان عقاید باطل، انتقاد می کند که چرا چیزی را بر زبان می رانند که بدان علم ندارند: «وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِکمْ ما لَیسَ لَکمْ بِهِ عِلْمٌ.[5] و با زبان های خود، چیزی می گویید که بِدان علم ندارید».

قرآن کریم، منکران معاد را مورد انتقاد قرار می دهد که آنان می باید برای انکار زندگی پس از مرگ، دلیل بیاورند و عقیده آنان (انکار معاد) بر پایه ای علمی، استوار نیست؛ بلکه بر حدس و گمان بنا شده است:

«وَ قالُوا ما هِی إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما یهْلِکنا إِلَّا الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِک مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا یظُنُّونَ[6] و گفتند: غیر از زندگانی دنیای ما، [چیز دیگری ] نیست. می میریم و زنده می شویم و ما را جز طبیعت، هلاک نمی کند؛ و [لی ] به این [مطلب ]، هیچ دانشی ندارند [و] جز طریق گمان، نمی سپرند».

نیز به همین شیوه، به کسانی که گمان می کنند هستی هدفی ندارد و خلقت، باطل و عبث است، انتقاد و اعتراض می کند که این عقیده آنان از علم برنخاسته است و اگر آنان اندکی می اندیشیدند، می فهمیدند که در باورهایشان، به درکی درست نرسیده اند و عقاید آنان تنها بر گمان، استوار است: «وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَینَهُما باطِلًا ذلِک ظَنُّ الَّذِینَ کفَرُوا.[7] و آسمان و زمین و آنچه را میان این دو است، به باطل نیافریدیم. این، گمان کسانی است که کافر شده [و حق پوشی کرده ] اند».

اگر در باورها و آرای ضد و نقیض مردم در جامعه های گوناگون بنگریم و آنها را بر ترازوی نقد و بررسی اساسی عرضه بداریم، بدون دشواری به این نکته خواهیم رسید که بیشتر این باورها پایه علمی ندارند و جز بر گمان و تردید مبتنی نیستند و بیشتر مردمان از گذشته تاکنون، در باورها بویژه در اصول اعتقادات، از گمان پیروی می کنند. بدین جهت می بینیم که قرآن با صراحت اعلام می دارد که هر کس از اکثریت پیروی کند، گم راه شده است، از جمله در این آیه: «وَ إِنْ تُطِعْ أَکثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یضِلُّوک عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ إِنْ یتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یخْرُصُونَ[8] و اگر از بیشتر کسانی که در [این سر] زمین هستند، پیروی کنی، تو را از راه خدا گم راه می کنند. آنان جز از گمان [خویش ]، پیروی نمی کنند و جز به حدس و تخمین نمی پردازند». اگر تمامی پیروان مذاهب گوناگون، بر آن شوند که جز از علم پیروی نکنند و به چیزی جز پس از علم، ایمان نیاورند، اختلافات و تناقضات میان همه مذاهب، از میان رخت خواهد بست.

امام صادق علیه السلام می فرماید: به راستی که خداوند، این امّت را به دو آیه از کتابش اختصاص داده است:

یکی آن که جز آنچه می دانند، بر زبان نیاورند؛ و دیگر آن که آنچه را نمی دانند، انکار نکنند. آن گاه امام علیه السلام این آیه را قرائت نمود: «أَلَمْ یؤْخَذْ عَلَیهِمْ مِیثاقُ الْکتابِ أَنْ لا یقُولُوا عَلَی اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ.[9] آیا از آنان، پیمان کتاب [آسمانی] گرفته نشده که درباره خداوند، جز به حق سخن نگویند».

و نیز این آیه را تا پایانش خواند: «بَلْ کذَّبُوا بِما لَمْ یحِیطُوا بِعِلْمِهِ[10] بلکه چیزی را دروغ شمردند که به دانش آن، احاطه نداشتند».

2.تمایلات نفسانی

این مانع، دومین لغزشگاه اندیشه است و خطرش اگر از «گمان» بیشتر نباشد، کمتر نیست. آن گاه که آدمی چیزی را دوست می دارد و بدان وابسته می شود، بینایی عقلش را از دست می دهد و گوش های اندیشه اش کر می شود. در نتیجه نمی تواند کاستی های محبوبش را ببیند. همین حالت در نفرت و دشمنی آدمی نیز وجود دارد.

از این رو، آدمی اگر می خواهد نقطه ضعف یا قوّت یک نظریه را بشناسد و در آن درست بیندیشد، می باید نخست، خود را از تمایلات نفسانی آزاد سازد؛ چرا که این تمایلات، خواه ناخواه در باورهای او اثر می گذارند.

به عنوان نمونه، چنین شهرت یافته است که علّامه حلّی، آن گاه که خواست درباره امکان تطهیر آب چاهی که نجس شده، فتوا دهد، فرمان داد نخست چاه خانه اش را پر کنند و سپس به مطالعه احادیث و متون فقهی پرداخت و آن گاه فتوا داد که آب چاه، اگر نجس شود، می توان آن را تطهیر کرد.

وی می دانست که اگر چاه منزل خود را پر نکند، ممکن است در فتوایش، ناخودآگاه اثر بگذارد و این حقیقتی انکار نشدنی است. از این رو، آدمی نمی تواند حقایق عقلی را به درستی، ادراک کند و یا رأیی درست اظهار بدارد، مگر آن که چاه تمایلاتش را پر سازد و ذهنش را از بند هوس ها برهاند. بر این پایه، هر چه ذهن پژوهشگر از تمایلات و هوس ها وارسته تر باشد، به صواب نزدیک تر می شود، چنان که امام علی علیه السلام فرمود: أقرَبُ الآراءِ مِنَ النُّهی أبعَدُها مِنَ الهَوی.[11] نزدیک ترین رأی ها به عقلانیت، دورترینِ آنها از هوس هاست. و نیز فرمود: خَیرُ الآراءِ أَبعَدُها مِنَ الهَوی و أَقرَبُها مِنَ السَّدادِ.[12] بهترین آرا، دورترینِ آنها از هوس و نزدیک ترینِ آنها به استواری است. نیز گزارش شده است که زید بن صوحان عبدی، یکی از یاران امام علی علیه السلام، از ایشان پرسید: کدام یک از مردم، رأیش استوارتر است؟ و امام علیه السلام چنین پاسخ داد: مَن لَم یغُرَّهُ النَّاسُ مِن نَفسِهِ، و مَن لَم تَغُرَّهُ الدُّنیا بِتَشَوُّفِها.[13] کسی که نه فریب [وسوسه های ] مردم را بخورد و نه فریب زیورهای دنیا را.

3.تعصّب

یکی دیگر از موانع دستیابی به آرای درست و مطابق با واقع، تعصّب است. تعصّب، عبارت است از: اوج گیری پیروی فرد از تمایلات نفسانی، تا آن جا که به یاری و هوادری فرد یا گروه یا اندیشه و سنّتی (با هدفی غیر از رعایت حریم حق)، بینجامد. جانبداری از خویشان و قوم و قبیله، هواداری از حزب و گروه و سازمان، حمایت از فرهنگ و آداب و رسوم، طرفداری از دین و مذهب، هواخواهی نژاد و زبان و یا مانند آن، اگر بر پایه میل نفْس، و نه بر اساس حق و عدالت، بنا شود، تعصّب خواهد بود.

پیشوای متعصّبان

طبق تعبیر امام علی علیه السلام، شیطان پیشوای متعصّبان و اسوه آنان است، آن جا که در توصیف او می فرماید: إِمامُ المُتَعَصِّبینَ و سَلَفُ المُستَکبِرینَ، الَّذِی وَضَعَ أساسَ العَصَبِیةِ.[14] پیشوای متعصّبان، پیشینه مستکبران، آن که بنیاد تعصّب را نهاد. پس، نخستین متعصّب در جهان، شیطان است و تعصّب او از سنخ تعصّب نژادی است؛ زیرا هنگامی که خداوند به وی فرمان داد که بر آدم سجده کند، سر باز زد و استکبار جست؛ چراکه نژاد خود را بر نژاد آدم برتری می داد، از آن رو که او از آتش آفریده شده بود و آدم از خاک.

دستاورد تعصّب

نخستین دستاورد این خصلت شیطانی- که اگر در وجود آدمی ریشه بدواند، بیشترین زیان را برای انسان دارد- این است که باورها را آن گونه که انسان بخواهد، می سازد. به سخن دیگر، تعصّب، از بیماری های روانی ای است که مانع دستیابی انسان به حقیقت می گردد. از این رو، انسان متعصّب، در نهایت، جز به آنچه خصلت تعصّب اقتضا می کند، نمی رسد. بیماری تعصّب سبب می شود که آدمی بر اساس گوینده و نه سخن، داوری کند و فرصت اندیشیدن درباره درستی یا نادرستی سخن را از دست بدهد؛ بلکه بر او القا می کند که به گوینده بنگرد و اگر او را مانند خود یافت، رأیش را درست، و گرنه نادرست انگارد.

سفارش اسلام برای پالایش عقیده، دوری از تعصّب[15]و توجّه به سخنِ گوینده و دقّت در اندیشه صاحب عقیده است، با چشمپوشی از شخصیت گوینده- هر که باشد- و با صرف نظر از رأی حزب و گروه و جمعیت، خواه با او در مرام و آیین، برابر باشد یا نه، خواه مسلمان باشد یا غیر مسلمان و خواه دوست باشد و یا دشمن. چه زیبا و عقل پذیر است این سخن خداوند متعال که: «فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِک الَّذِینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِک هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ.[16] پس به آن بندگان من که به سخن، گوش فرا می دهند و بهترینِ آن را پیروی می کنند، بشارت بده. اینان اند که خدایشان آنان را راه نموده و اینان اند همان خردمندان».

از این آیه می فهمیم که صاحبان اندیشه- که از نعمت هدایت، برخوردارند و مورد سفارش اسلام و قرآن قرار گرفته اند- کسانی هستند که به سخن، گوش فرا می دهند، حالْ گوینده اش هر که می خواهد، باشد، و پس از بررسی و تحقیق، استوارترین، برترین و زیباترین سخن را پیروی می کنند.

با الهام از همین آیه، از پیامبر صلی الله علیه و آله در کنز العمّال و از امیر مؤمنان علیه السلام در غرر الحکم چنین روایت شده است: لا تَنظُر إِلی مَنْ قالَ وَ انظُر إِلی ما قال.[17] به «گوینده» منگر، به «گفته» بنگر.

و از عیسی علیه السلام روایت شده است که فرمود: خُذُوا الحَقَّ مِن أَهلِ الباطِلِ، و لا تَأخُذُوا الباطِلَ مِن أَهلِ الحَقِّ. کونوا نُقّادَ الکلامِ.[18] حق را از اهل باطل فرا بگیرید و باطل را از اهل حق فرا مگیرید. ناقدان سخن باشید.

این روایت، آشکارا دلالت دارد که نباید تعصّب موجب شود که مسلمان، سخن حقّ دیگران را، بدین جهت که گوینده مسلمان نیست یا عقایدی باطل و فاسد دارد، کنار بنهد و یا سخن نادرست را از کسانی که با او هم عقیده اند، بپذیرد.

پس بر مسلمان، واجب است که سخن هر گوینده را پس از بررسی و مطالعه دقیق، صرف نظر از موضع کلّی او درباره حق و باطل، نقّادی کند. سپس اگر سخنی حق بود، باید بپذیرد، گرچه گوینده از اهل باطل باشد، و اگر سخنی باطل بود، آن را طرد کند، گرچه گوینده آن از پیروان حق باشد. به هر حال، معیار، «حقیقت» است، نه گوینده، و «اسلام» نیز چیزی جز تسلیم در برابر حقیقت نیست. از این رو، پیامبر خدا فرمود: مَن تَعَصَّبَ أَو تُعُصِّبَ لَهُ فَقَد خَلَعَ رِبقَ الإِیمانِ (رِبقةَ الإِسلامِ) مِن عُنُقِهِ.[19] هر کس تعصّب ورزد، یا به سودش تعصّب روا شود، طوق ایمان (اسلام) را از گردن، خارج کرده است.

4.تقلید

تقلید در باورها، به معنای پذیرش رأی یک یا چند نفر، بدون درخواست برهان است. و این، از نتایج تعصّب و از موانعی است که از دستیابی به آرا و عقاید علمی، صحیح و مطابق با واقع، باز می دارد. تقلید، زنجیری است که اندیشه انسان را به بند می کشد و تا آن زمان که این بند وجود دارد، پالایش عقیده، امری مُحال است.

تقلید، به آدمی اجازه نمی دهد که درباره آرا و عقاید خود بیندیشد، چنان که اجازه نمی دهد در درستی یا نادرستی، مطابقت یا عدم مطابقت با واقع، و واقعی یا خیالی بودن دانش و نیز معرفت یا توهّم معرفت بودن، تفکر کند. تقلید، از اندیشیدن در رفتار و افکار و باورهای دیگران و بررسی و نقد آزادانه آنها، باز می دارد. تقلید، آدمی را به زور در افکار و باورهای مقلِّد، زندانی می کند. تقلید، اندیشه را به جای معطوف کردن به سخن، به گوینده معطوف می کند. سفارش اسلام برای پالایش عقیده، پاره کردن زنجیرهای تقلید است.

شگفت انگیز، این که: کمتر کسی است که در بند این زنجیر نباشد و شگفت انگیزتر، پژوهشگرانی هستند که خود، در بند زنجیر تقلیدند و تصوّر می کنند اندیشه آزاد دارند.

5.استبداد

پنجمین مانع از موانع پالایش عقیده، استبداد در رأی است و این، دستاوردِ همراهی کردن با تمایلات نفسانی و نتیجه بیماری خوددانابینی است.

این بیماری، اندیشه صاحبش را چنان تنگ می کند که به جمود و تحجّر می رسد و مانع رسیدن به حقیقت می گردد. در نتیجه، مستبد، به حقانیت گفته ها، باورها، دین و آرای خود، اعتقاد پیدا می کند و تمامی گفته های مخالفان خویش را باطل می انگارد.

وقتی انسان به بسته اندیشی مبتلا شد، آن جا که خود را حق می داند، از اندیشه نمودن در آرای دیگران سر باز می زند و از تفکر در گفته های آنان خودداری می ورزد. بدین جهت نمی تواند به حقیقت برسد.

در احادیث استبداد، به عنوان یکی از بزرگ ترین لغزشگاه ها توصیف شده که اگر اندیشمندی بدان مبتلا گردد، تباه می شود. امام علی علیه السلام درباره بسته اندیشی و استبداد فکری فرموده است: المُستَبِدُّ مُتَهَوِّرٌ فِی الخَطَا وَ الغَلَطِ.[20] مستبد، در خطا و اشتباه غوطه ور می گردد. و فرموده است: الاستِبدادُ بِرَأیک یزِلُّک و یهَوِّرُک فِی المَهاوی.[21] استبداد در رأی، تو را می لغزاند و در هلاکت فرو می بَرَد. امام صادق علیه السلام نیز فرموده است: المُستَبِدُّ بِرَأیهِ مَوقوفٌ عَلی مَداحِضِ الزَّلَلِ.[22] مستبد در رأی، بر لب پرتگاه های انحراف و سقوط ایستانیده شده است.

6.لجاجت

لجاجت، یکی دیگر از موانع پالایش عقیده است و در پژوهش ها و مسائل نظری، یکی از لغزشگاه های بزرگ به شمار می رود؛ چراکه اندیشه را از تکاپو باز می دارد و مانع رسیدن به رأی درست می شود، بدون آن که شخص لجوج، احساس انحراف کند. امام علی علیه السلام در سخنی زیبا از این لغزشگاه پنهان، چنین تعبیر می فرماید:

اللَّجاجَةُ تُسِلُّ الرَّأی.[23] لجاجت، رأی درست را می دزدد.

یعنی همان گونه که دزد، پنهانی به خانه ای وارد می شود و هر چه را می خواهد، بدون آن که صاحب خانه بفهمد، می دزدد، لجاجت ها نیز مخفیانه به ذهن آدمی دستبرد می زنند و بر اندیشه او مسلّط می گردند و او را از حقیقت باز می دارند، بدون آن که صاحب فکر، احساس کند، و بدین طریق، رأی درست و استوار را از او می دزدند. نیز در سخن امام علی علیه السلام آمده است که صاحبان تعصّب ولجاجت نمی توانند از اصحاب رأی (صاحب نظران) باشند، آن جا که می فرماید: اللَّجوجُ لا رَأی لَهُ.[24] لجوج، رأیی [درست] ندارد. و اگر شخصی لجوج در مسئله یا مسائلی، نظری درست ارائه کند، لجاجتش موجب می شود که موقعیت و وثاقتش بر هم بخورد، آنچنان که امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: اللَّجاجُ یفسِدُ الرَّأی.[25] لجاجت، رأی را تباه می کند. پایان لجاجت نیز آن گونه است که پیامبر خدا می فرماید: إیاک وَ اللَّجاجَةَ؛ فَإِنَّ أَوَّلَها جَهلٌ و آخِرَها نَدامَةٌ.[26] از لجاجت بپرهیز که آغازش، نادانی و پایانش پشیمانی است. لازم به یادآوری است که آنچه آورده شد- چنان که بدان اشاره گردید.

پی نوشت ها

[1] سیر حکمت در اروپا: ج 1 ص 114- 116.

[2] سیر حکمت در اروپا: ج 1 ص 131. برای آشنایی بیشتر با قواعد منطق دکارت به ص 141- 143 کتاب یاد شده مراجعه کنید.

[3] نجم: آیه 23.

[4] اسرا: آیه 36.

[5] نور: آیه 15.

[6] جاثیه: آیه 24.

[7] ص: آیه 27.

[8] انعام: آیه 116.

[9] اعراف: آیه 169.

[10] یونس: آیه 39- مجمع البیان: ج 5 ص 168، الأمالی، صدوق: ص 506 ح 702، بصائر الدرجات: ص 537 ح 2، منیة المرید: ص 216، بحار الأنوار: ج 2 ص 113 ح 3.

[11] غرر الحکم: ح 3022.

[12] غرر الحکم: ح 5011.

[13] من لا یحضره الفقیه: ج 4 ص 383 ح 5833.

[14] نهج البلاغة: خطبه 192.

[15] ر. ک: دانش نامه عقاید اسلامی: ج 1 (بخش دوم/ فصل ششم/ هوس) و ج 2 (بخش هفتم/ فصل اوّل/ تعصّب).

[16] زُمر: آیه 17- 18.

[17] کنز العمّال: ج 16 ص 269 ح 44397، غرر الحکم: ح 10189، میزان الحکمة: ج 8 ص 57 ح 14001.

[18] المحاسن: ج 1 ص 359 ح 769.

[19] الکافی: ج 2 ص 308 ح 2.

[20] غرر الحکم: ح 1208.

[21] همان: ح 1510.

[22] نزهة الناظر: ص 176 ح 46.

[23] نهج البلاغة: حکمت 179.

[24] غرر الحکم: ح 887.

[25] همان: ح 1078.

[26] تحف العقول: ص 14.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر