ماهان شبکه ایرانیان

گزارش از نشست بررسی وضعیت محلات آسیب‌پذیر تهران

بزه‌‏دیدگی جنسی کودکان حاشیه‏ نشین

هفته گذشته نشست «بزه‌دیدگی جنسی کودکان در محلات حاشیه‏ نشین» در باشگاه دانشجویان دانشگاه تهران برگزار شد.

هفته گذشته نشست «بزه‌دیدگی جنسی کودکان در محلات حاشیه‏ نشین» در باشگاه دانشجویان دانشگاه تهران برگزار شد.

به گزارش ،فرهیختگان نوشت: در این نشست با حضور خانم‌ها سوسن مازیارفر، دبیر سمینار «کودک‌آزاری در سکونتگاه‌های حاشیه‌نشین» جمعیت امام علی (ع) و مریم بیات، دانش‌آموخته دکتری حقوق جزا و جرم‌شناسی و فعال در حوزه‌ آسیب‌های اجتماعی، ضمن واکاوی زوایای اجتماعی – حقوقی این مساله، به بررسی سه پرونده حقیقی از کودک‌آزاری‌های واقع شده در مناطق حاشیه‌نشین پرداخته شد. در اینجا نمایی از این سه پرونده را بازخوانی می‌کنیم.

مازیارفر ابتدا در تعریف حاشیه‌نشینی گفت: «حاشیه محلی است که ساکنانش از امکانات متعارف زندگی مانند آموزش، بهداشت و امنیت محرومند. ممکن است اصطلاح «حاشیه» فضایی در اطراف شهرها را به ذهن متبادر کند. در حالی که ما یک سری از محلات حاشیه‌ را داریم که داخل شهرها به وجود آمده‌اند. به‌عنوان مثال در اولین موردی که بررسی خواهیم کرد، محیط وقوع آزار محله لب‌خط شوش است که در وسط شهر قرار دارد و محله‌های اطراف آن محلات نسبتا برخورداری هستند؛ اما نقطه‌ای در این میانه به وجود آمده به‌عنوان محله لب ‌خط که از امکانات اولیه به‌شدت محروم است و یک سری مختصات خاص دارد: مسکن‌های به‌شدت بی‌کیفیت و فرسوده، معابر غیراستاندارد، رها شدن فاضلاب و زباله‌ در کوچه‌ و خیابان‌ها که به نظر عامدانه و به‌منظور دور کردن دیگر اشخاص از محله و ایجاد یک محیط امن برای خلافکاران اتفاق می‌افتد، تعداد بالای کودکان محروم از تحصیل و رواج جرائم به‌ویژه اعتیاد. اعتیاد و مصرف مواد مخدری که معمولا در خفا اتفاق نمی‌افتد و شما با حضور در محله می‌توانید به راحتی مصادیق آن را مشاهده‌ کنید.»

وی در ادامه در رابطه با معضل کودک‌آزاری در محلات حاشیه‌نشین اضافه کرد: «اغلب تا اسم کودک‌آزاری می‌آید بلافاصله می‌گویند «پدیده‌ای است که در همه جای دنیا رو به افزایش است و مختص ایران یا محلات حاشیه نیست و در خود شهر، چه بالای شهر و چه پایین شهر و مناطق مرفه‌نشین و... در حال بروز است. نکته‌ای که در این میان از آن غفلت می‌شود این است که بله؛ همه جا شاهد این افزایش هستیم ولی ما در مناطق حاشیه‌ای به واسطه ویژگی‌هایی که بیان کردم مشکلی داریم و آن این است که حاشیه تبدیل شده است به یک مکان بسیار امن برای مجرمان به‌ویژه کودک‌آزاران. حتی کودک‌آزارانی که در محلات حاشیه‌نشین مستقر نیستند نیز مایل خواهند بود قربانیان خود را از این محلات انتخاب کنند، چراکه گمان می‌کنند کودکان بدسرپرست یا بی‌سرپرست این مناطق راهی برای تعقیب آنها نخواهند داشت یا جرم‌شان در میانه‌ انبوه جرائم سنگینی که در این محلات اتفاق می‌افتد مخفی خواهد ماند و... . هدف ما از برگزاری چنین سمیناری نیز هشدار در این مورد و جلوگیری از بدل شدن محلات حاشیه به کانون و حاشیه‌ امن کودک‌آزاری است.»

مازیارفر ارائه سه پرونده کودک‌آزاری را با پرونده‌ای از محله‌ لب‌خط شوش آغاز کرد:

«لب‌خط شوش از لحاظ مختصات جغرافیایی محله‌ای است بعد از تیردوقلو و نرسیده به میدان شوش. شما با گذر از چهارراه لب‌خط و با ورود به کوچه‌پس‌کوچه‌ها با فضایی کاملا متفاوت از محیط نسبتا مرفه اطراف و پاساژ‌های حوالی میدان شوش و بلورفروشی‌های آن مواجه می‌شوید. اعتیاد شدیدا در محله رواج دارد. با تعصبات شدید قومی و ناموسی در محله مواجه هستیم و اقوامی که به‌شدت در تعارض با هم هستند در یک محله کوچک کنار هم جمع شده‌اند. غربت سبزوار، غربت شمال، لرها و مهاجران عمدتا غیرقانونی افغان، اقوام منسجم و پرتعداد ساکن در محله‌ هستند. نظارت ضعیف بر اماکنی مثل پارک‌ها که محل مراجعه ‌کودکان هستند و حضور ضعیف پلیس در محله از دیگر ویژگی‌های لب‌خط است. اغلب در کوی و معبر شاهد خرید و فروش و استعمال مواد مخدر هستیم و کودکان محله هم در کنار معتادان و گاه روی خرده‌شیشه‌های پایپ‌های شکسته‌‌شان بازی می‌کنند و بزرگ می‌شوند.

داستان پرونده اول ما از اینجا شروع شد که چند نفر از بچه‌های هفت، هشت و 9 ساله محل پیش ما آمدند و گفتند «باغبان پارک محل به ما حرف‌های بد می‌زند و حاضر است به ما پول بدهد تا اجازه بدهیم ما را لمس کند یا ما او را لمس کنیم.» وقتی می‌گویم پول، رقم‌های زیاد در ذهن‌تان نیاید. این مبلغ شاید دو هزار تومان تا سه هزار تومان باشد. کودکی را در نظر بگیرید که هیچ محبتی را از سمت خانواده‌اش ندارد و کوچک‌ترین چیزی به‌عنوان پول تو جیبی برای او تعریف نشده و حتی حق ندارد درحالی که شب تا صبح شاید پنجاه هزارتومان کار کند، هزار تومانش را برای خودش خرج کند. بچه‌هایی که با این پیشنهاد موافقت نمی‌کردند هم مورد تعقیب و ضرب و شتم آزارگر واقع می‌شدند و گاه به زور مجبور به تن دادن به خواسته‌ وی می‌شدند. بچه‌هایی که از سوی این آزارگر مورد آزار قرار گرفته‌اند اغلب از خانواده‌های فقیر و پرجمعیت و با نظارت حداقلی بر بچه‌ها هستند. خود این بچه‌ها هم اکثرا کودک کار‌ هستند و ساعت‌های طولانی بیرون از خانه مشغول به کارند و اگر اتفاقی برایشان بیفتد در بهترین حالت خانواده بسیار دیر متوجه می‌شود و در بسیاری از موارد اصلا متوجه نمی‌شود.

یکی از این بچه‌ها بسیار جسور و بی‌پروا و باتمرکز پایین بود و چنین ویژگی‌هایی در چنین محله‌ای بسیار خطرناک هستند. پدر این خانواده شدیدا درگیر اعتیاد بود و چهار همسر رسمی و دائم و 12 فرزند داشت. پدر تعصبات عجیبی داشت و مثلا اجازه کوتاه کردن موی دخترانش را نمی‌داد ولو به قیمت مدرسه نرفتن‌شان تمام شود. مادر این دختربچه هم یک روز رفته بود و دیگر برنگشته بود و اصلا مشخص نبود کجاست و چه می‌کند. دخترک خواهر بزرگ‌تری داشت که برای اینکه زیر بار ازدواج اجباری که از سوی پدر به وی تحمیل می‌شد نرود، فرار کرده بود. در واقع خانواده و والدین به هیچ عنوان صلاحیت نگهداری کودک را نداشتند. به همین خاطر نه می‌توانستیم روی حمایت و شکایت والدین کودک حساب کنیم و نه حتی از ترس وقوع یک جنایت ناموسی توان در میان گذاشتن موضوع با پدر کودک را داشتیم. از طرفی به خاطر منافی عفت بودن جرم، به‌عنوان یک سمن هم نمی‌توانستیم شکایت کنیم و تنها کاری که از دست‌مان برمی‌آمد، اعلام جرم به‌عنوان یک شهروند عادی بود. در اینجا هم با مراجعه به کلانتری این مشکل را داشتیم که نمی‌توانستیم از کودک ‌آزاردیده نام ببریم، چراکه به لحاظ قانونی تامینی برای چنین کودکی در این وضعیت وجود ندارد و ما نگران بودیم در صورت مراجعه پلیس به خانواده کودک، پدرش بلایی سر او بیاورد.

درنهایت نتیجه این شد کودکانی که خطر کمتری از جانب خانواده تهدید‌شان می‌کرد و آزار کمتری دیده بودند را به پلیس معرفی کردیم و مامور پلیس بعد از حضور در محل و شنیدن صحبت‌های بچه‌ها، باغبان را بازداشت کرد و برد. البته بچه‌ها در خانه علم و با آرامشی که کنار ما داشتند توانستند راحت حرف‌شان را بزنند، اتفاقی که ممکن بود در دادسرا یا کلانتری و بدون حضور مددکار و روانشناس نیفتد. بعد از بازداشت باغبان اتفاقی که افتاد این بود که از طرف کلانتری با ما تماس گرفتند و خواستند حتما شاکی خصوصی معرفی کنیم. ما مجبور شدیم مادر دو تا از بچه‌ها را از قضیه مطلع کنیم و به کلانتری ببریم‌شان؛ اما در کلانتری هم این خانم‌ها به دلیل اینکه اوراق هویت نداشتند مورد پذیرش قرار نمی‌گرفتند و با آنها تند صحبت می‌شد و حتی با لحن نامناسبی گفته می‌شد «باید بچه‌هایتان را ببرید پزشکی قانونی. حاضرید؟» و طبیعتا این خانم‌ها هم جا می‌زدند و می‌گفتند ما بچه‌هایمان مشکلی ندارند و پزشکی قانونی نمی‌رویم.»

خانم مریم بیات در مورد این پرونده و مطالبه شاکی خصوصی از سمت پلیس توضیح دادند: «نکته‌ قابل توجه این پرونده این است که ما با اینکه در سال 1381 قانون حمایت از کودکان و نوجوانان را تصویب کرده‌ایم در عمل می‌بینیم که مفاد آن اجرایی نشده است. بعد از مراجعه خانواده به کلانتری، ضابط قضایی خود سعی کرده است شاکی را از شکایت منصرف کند و به نوعی برای آن خانواده تداعی کرده که ممکن است این پروسه زمان‌بر بوده و به نوعی با آبرو و حیثیت آنها در تعارض باشد. نکته دیگر اینکه ضابط قضایی اعلام داشته که شما نیاز به شاکی خصوصی دارید درصورتی‌که ما در ماده 5 قانون حمایت از کودکان و نوجوانان داریم که در جرائم کودک‌آزاری نیاز به هیچ نوع شاکی خصوصی نداریم و کافی است که هر فردی به هر شکلی کودک‌آزاری را گزارش کند.

در این حالت دادستان آن بخش وظیفه رسیدگی دارد و شما به هر حوزه قضایی که مراجعه می‌کنید دادستان وظیفه دارد قرار پیگیری را صادر کند و اینکه یک ضابط در مقام اجرا و عمل بیاید چنین دستوری را صادر کند جای سوال است. دوم اینکه ما آمدیم طبق قانون سمن‌ها را به‌عنوان نهادی که می‌توانند درکنار دولت به امر پیشگیری از جرم کمک کنند پذیرفتیم اما در عمل می‌بینیم سمن‌ها از هیچ‌گونه حمایتی برخوردار نیستند و حتی به آنها به‌عنوان یک شاکی خصوصی هم نگاه نمی‌شود؛ به‌خصوص در جرایم منافی عفت که روزبه‌روز اخبار کودک‌آزاری‌های جنسی را می‌شنویم، قانونگذار ماده 66 قانون آیین دادرسی کیفری را به نوعی تنظیم کرد که دست سمن‌ها برای شکایت بسته است. اینها همه نقاط ضعفی است که قانونگذار به آن واقف است. جالب اینجاست که قانونگذار در ماده 46 لایحه حمایت از کودکان و نوجوانان آزادی عمل کامل به سمن‌ها و مددکارها داده اما مجددا آمده و در اصلاحیه‌ ماده 66 قانون آیین دادرسی کیفری این محدودیت‌ها را برای سمن‌ها ایجاد کرده است. اینها در رویه تقنینی ما به نوعی تناقض است و نشان می‌دهد که قانونگذار خودش به یک وجه مشترک حمایت از کودکان نرسیده و نمی‌داند به چه میزان می‌خواهد سمن‌ها و مددکارها را در نظام عدالت کیفری دخالت بدهد.»

مازیارفر در ادامه و قبل از توضیح پرونده بعدی گفت: «البته باید بگویم نه‌تنها حمایت نمی‌شویم، بلکه در مورد لب‌خط ما را نشان متهم هم دادند و به او گفتند «اینها از تو شکایت کرده‌اند». مورد بعدی کودک‌آزاری، مورد تلخی است که ما در شهر ری شاهدش بودیم. آن بخش از شهرری که حاشیه‌ای تلقی می‌شود محیط روستایی و بیابانی دارد. در این منطقه تجمع مهاجران به ویژه پاکستانی‌ها را داریم که اکثرا بدون هرگونه اوراق هویتی هستند.

اینها در کپرها و چادرهایی فاقد هرگونه امکانات زندگی می‌کنند و دستشویی و حمام به هیچ عنوان ندارند. این مهاجران محرومیت شدید از تحصیل دارند. به این نکته دقت کنید که به واسطه طرح فرمان، بچه‌های مهاجران افغانستانی ما بالاخره وارد مدارس شدند اما انگار بچه‌های پاکستانی جزء این طرح فرمان نیستند و هیچ ضمانتی برای اینکه بروند مدرسه وجود ندارد. یعنی بچه‌های پاکستانی ما محروم‌تر از بچه‌های افغانستانی ما شده‌اند. اعتیاد به ویژه اعتیاد کودک به میزان بسیار زیادی در این منطقه رواج دارد. کار کودک نیز اغلب به عنوان دستفروشی، اسفند دود کردن سر چهارراه یا کار در کارگاه‌هاست.

داستان تلخ ما اینجا اتفاق افتاد که یکی از پسربچه‌های پاکستانی خانه ایرانی که حدود 11،10 سال مثل هر روز سر چهارراه مشغول کار بوده است. این پسربچه در واقع یک پدر بسیار استثمارگر دارد. پدر دو‌زنه است و خانواده‌ای شلوغ دارد. این پدر تمام همسرها و بچه‌هایش را به واسطه اعتیادی که دارد مجبور می‌کند هرروز کار کنند و گاهی در محل کارشان یا حتی دم در خانه می‌ایستد و هر کدام که حداقل 50 هزارتومان کار نکرده باشند اجازه ورود به خانه را ندارند؛ یعنی باید روزی پنجاه هزارتومان کار کنند و اصلا مهم نیست که این پول از چه طریقی به دست بیاید، مهم این است که در انتهای روز این پول برای پدر کسب شده باشد. چهارراه‌هایی که این بچه‌ها در آنها کار می‌کنند به شدت ناامن است. در روز حادثه یک موتورسوار که پلاک موتورش را با طلق مشکی پوشانده است، ساعت‌ها در محل کار بچه‌ها دور می‌زده است. در فیلم ضبط شده در دوربین مداربسته می‌بینیم که بچه‌ها از این موتورسوار وحشت دارند و با نزدیک شدن او فرار می‌کنند اما هیچ‌یک از رهگذرها یا مغازه‌دارهای آنجا واکنشی نشان نمی‌دهند.

بالاخره این موتورسوار با ضرب و شتم پسربچه‌ ماجرای ما را سوار موتور کرده و با خودش می‌برد. بچه خیلی سعی کرده فرار کند و نتوانسته و هیچ‌کس هم به دادش نرسیده است. حتی یک جایی این پسربچه توانسته از موتور پیاده شود و از میله‌های حیاط امامزاده‌ای که در آن نزدیکی بوده بالا برود و این آزارگر رفته و او را پایین کشیده و جلوی مردم به زور و کتک و تهدید دوباره سوار موتور کرده و با خودش برده و هیچ اتفاقی نیفتاده و هیچ کس مداخله نکرده است. بچه‌ها سریع به سراغ عموها و خاله‌هایشان در خانه ایرانی شهرری می‌روند. بلافاصله همکاران ما به آگاهی مراجعه می‌کنند. به هرحال جرم وحشتناکی است و کودک‌ربایی صورت گرفته است. در اینجا اولین واکنشی که همکاران ما از ماموران دریافت می‌کنند این است که از قومیت و ملیت کودک می‌پرسند و بعد از اطلاع از آن می‌گویند: «احتمالا دعواهای قومی و قبیله‌ای بین خودشان باشد. بروید اگر دو سه روز دیگر خبری از آن نشد بیایید.» در حالی که ساعات ابتدایی بعد از کودک‌ربایی ساعات حیاتی نجات کودک است.

فردای روز ربایش – که پنجشنبه بوده است- همکاران ما نزد قاضی کشیک می‌روند و قاضی نیز با همکاران ما همکاری می‌کند و برای شروع تحقیقات حکم خوبی می‌دهد. با وجود نمایش داده شدن حضور طولانی‌مدت و مشکوک موتورسوار در فیلم دوربین مداربسته یک مطب نزدیک به محل وقوع حادثه، اما از آنجا که صحنه‌ ربایش در فیلم موجود نیست ضابط دادگستری آن را نمی‌پذیرد تا اینکه تعدادی از مغازه‌داران شهادت می‌دهند و اذعان می‌کنند که ربوده شدن بچه را دیده‌اند. نکته تاسف‌برانگیز اینجاست که شاهدان برای عدم دخالت خود هیچ دلیلی، ولو اینکه فکر کرده باشند موتورسوار پدر کودک است، نداشتند. با این وجود هم باز مامور پلیس می‌گوید کاری از دستش برنمی‌آید چراکه موتور پلاک خود را با طلق پوشانده و تکنولوژی‌ای که بتواند پشت طلق را بخواند نداریم و ... .

40 ساعت بعد این کودک با وضعیت بسیار بد و لباس‌های پاره و حال نزار در بیابان توسط شخص رباینده رها می‌شود و بلافاصله نزد مددکاران جمعیت می‌آید. کودک را به بیمارستان لقمان منتقل می‌کنند و در آنجا مسمومیت با قرص تریاک تشخیص داده می‌شود. در واقع آزارگر کودک را مجبور کرده که قرص تریاک بخورد تا درحال خود نباشد و از وی برای حمل مواد مخدر استفاده کرده و آن‌طور که کودک توصیف می‌کرد وی را وادار کرده که کیسه سفیدی را به جایی ببرد. به واسطه پاره بودن لباس‌ها و آن حال بدی که داشت احتمال آزار جنسی وجود داشت اما به واسطه اینکه دست‌مان کاملا از همه‌جا کوتاه است و چیزی که مشخص است با وجود شهود و فیلم دوربین مداربسته هیچ کاری از پیش نبرده‌ایم، بردن کودک به پزشکی قانونی که دوباره به حکم قضایی و تایید پدر احتیاج دارد، عملا نشدنی است و تنها آسیبی مضاعف را به کودک وارد می‌کند. اینجاست که تصمیم گرفتیم از آزار بیشتر این بچه خودداری کنیم و وارد فازهایی بشویم که آرامش به این کودک برگردد و از لحاظ روانشناسی دوباره ترمیم شود و بتواند به جامعه برگردد.»

آخرین پرونده ارائه شده توسط مازیارفر، موردی بود که ترجیح داده شد از بیان محل وقوع آن خودداری شود: «مورد بعدی مربوط به یکی از مناطق حاشیه تهران است که به واسطه حساسیت ویژه‌ای که روی آن بود ترجیح دادیم از آوردن نام این حاشیه و دادن مختصات آن خودداری کنیم و ممکن است فرماندار منطقه انتشار چنین خبری را بدنامی خود و مجموعه‌اش بداند و درصدد برخورد برآید.

این منطقه بافت روستایی دارد و محل تجمع مهاجران افغان است. در منطقه شاهد شیوع اعتیاد و کودک‌آزاری هستیم. مورد محل بحث ما، مربوط به یک آزارجنسی مادون زنا در یک خانواده است.

یک دختربچه هشت ساله را درنظر بگیرید. در یک خانواده شلوغ که پدر خانواده به شدت به شیشه اعتیاد دارد و وقتی در این مناطق زیاد کار کنید متوجه می‌شوید که با شنیدن اسم شیشه تن مددکاران شروع به لرزیدن می‌کند. شیشه همراه با خود مسائلی را به دنبال می‌آورد. یکی از آنها افزایش شدید میل جنسی است که گاه گریبان بچه‌ها را می‌گیرد. پدر خانواده به شدت فرزندان را مورد آزار جنسی قرار می‌دهد و به دختران بزرگ‌تر خانواده تعرض می‌کند. حتی یک‌بار که قصد داشته به یکی از خواهران بزرگ‌تر تعرض کند، این خواهر فرار می‌کند و دیگر برنمی‌گردد و کارتن‌خواب می‌شود و در نهایت مجبور به تن‌فروشی می‌گردد و چندسال بعد با دو فرزند به خانه مراجعت می‌کند.

یعنی یک دختر هشت ساله را تصور کنید که هرروز تعرض پدر به خواهرانش را می‌بیند و با این مشاهدات بزرگ می‌شود. وقتی این کودک 10 ساله بود به واسطه اعتمادی که به ما پیدا می‌کند تعریف می‌کند زمانی که هشت سال داشته یک نفر درخیابان به وی تجاوز می‌کند و بعد از آن پدرش در ازای گرفتن مقداری پول وی را در اختیار یک کارخانه‌دار قرار می‌دهد و در واقع دختر 10،9 ساله خود را به آدم‌های مختلف کرایه می‌دهد و خود نیز سایر آزارها را نسبت به دخترش مرتکب می‌شود.

در اینجا اتفاقی که می‌افتد این است که مددکاران به سرعت پیگیری می‌کنند و اقدامات قضایی را انجام می‌دهند تا پدر به زندان بیفتد. در حال حاضر این دختر 14 سال دارد و از بچگی در ذهن این دختر شکل گرفته که جسمش وسیله‌ای است برای پول درآوردن و این چیزی است که با آن بزرگ شده و چیز دیگری برای جایگزینی این مساله ندارد. خانواده‌اش از وی این‌گونه طلب می‌کنند. خیلی برای ما سخت است که بتوانیم چنین تصوری بکنیم و با آن بزرگ شویم که «هیچ حس مالکیتی بر روی بدن خود نداری جز اینکه ابزاری است برای آن‌که برای خانواده‌ات نان بیاوری.»

سرانجام این پدر را با سختی بسیار محکوم می‌کنند. اینجا یک خلأ قانونی وجود دارد و این است که هیچ حمایتی از خانواده‌ای که یک مجرم از آن جدا می‌شود صورت نمی‌گیرد. هنگامی‌که پدر به زندان می‌رود خانواده هیچ منبع درآمدی ندارد و مادر این خانواده طبق تعریف بچه‌ها فرزندان را در حمام زندانی می‌کند و مرد به خانه می‌آورد و تن‌فروشی می‌کند تا خرج بچه‌ها را بدهد. همین‌طور خواهر بزرگ‌تری که قبلا از دست تجاوز پدر فرار کرده بود نیز در خانه و با داشتن دو فرزند مجبور به تن‌فروشی می‌شود. این وضعیت باعث می‌شود ما از اورژانس‌های اجتماعی و بهزیستی تقاضا کنیم این کودک را ببرند و آنها این دختر را پیش زنانی می‌برند که تن‌فروش هستند و چون تجربه جنسی داشته او را کنار کودکان نگه نمی‌دارند.

این بچه تا الان ذهنیتی درباره کاری که می‌کرده نداشته است و در واقع فکر می‌کند که این تنها کاری است که می‌تواند با بدنش انجام دهد و حال کنار زنانی قرار گرفته که به این موضوع کاملا آگاهند و این کودک را نیز آگاه می‌کنند. مساله دردناک دیگر این است که بعدا این پدر به دلایلی زمان زندانش کمتر می‌شود و زمانی‌که در شرف بیرون آمدن است بهزیستی با او تماس می‌گیرد (ببینید اینجا کودکی است که از هشت سالگی مورد تجاوز قرار گرفته، کودکِ آسیب‌دیده و سختی است و اگر در هرجای دنیا بود برای این کودک زمان گذاشته می‌شد تا آسیب‌های وی رفع شود) و به پدر وی می‌گوید که «این کودک خیلی ما را اذیت می‌کند». به پدری که حکم آزار جنسی به کودکش ثابت شده، پدری که به محارم خودش تجاوز می‌کند زنگ می‌زنند که بیا تا این کودک را تحویل بدهیم. اینجا مددکاران جمعیت متوجه می‌شوند و سعی می‌کنند این دختر و خواهرش را که قبلا فرار کرده بودند از خانواده دور کنند و آنها را در خانه‌ای اسکان دهند.

برخلاف دومورد قبلی ما در این مورد به حکم رسیدیم و توانستیم مجرم را در دادگاه محکوم کنیم. می‌خواهم خودتان را به جای یک فعال اجتماعی بگذارید و دلسردی‌تان را به عنوان یک فعال حقوق کودک که تمام تلاشش را کرده و از موانع دو مورد قبلی رد شده و تمام سعی‌اش را کرده که این آزار را اثبات کند و حال حکم به دستش رسیده و قانون قرار است اجرا شود احساس کنید. این پدر با وجود اثبات رابطه مادون زنا با محارم فقط به 99ضربه شلاق محکوم می‌شود و بعد به واسطه کودک‌آزاری به 6ماه زندان. وکیل جمعیت سعی می‌کند از راه دیگری برود و به واسطه ترک انفاق موفق می‌شود مجرم را به 25 ماه زندان محکوم کند. یعنی قانونی از بچه‌های ما حمایت می‌کند که در آن یک رابطه مادون زنا با وجود اینکه این پدر به فرزندان تجاوز کرده و با وجود اینکه عدم صلاحیت اخلاقی-روانی او محرز شده، نهایتا 99 ضربه شلاق و 6 ماه حبس نصیب وی می‌شود و بعد جرم دیگری مانند ندادن نفقه 25 ماه زندان دارد و ما برای هر کودک‌آزاری باید به دنبال این باشیم که از طریق راه‌های دیگری این آدم را دستگیر کنیم زیرا نهایت آن 6 ماه زندان است و قانونگذار ما برایش مساله‌ای نبوده که کودک آزار جنسی ببیند بلکه ندادن نفقه یا مسائل دیگر برایش اهمیت داشته است.

این سه موردی که ارائه شد، سه مورد از صدها موردی است که ما با آن مواجه بوده‌ایم. علاوه‌بر این مورد موارد بسیار دیگری نیز در ارتباط با کودک‌آزاری مطرح شده است و وجود دارد که تا مشکلات و کمبودهای قانونی و خلأهای اجتماعی پوشش داده نشود نمی‌توان نه آنها را برطرف کرد و نه انتظار بهبود اوضاع را داشت.»

سوسن مازیارفر در پایان بیان داشت: « مواجهه با این حجم و انواع مختلف از کودک‌آزاری در مناطق حاشیه‌نشین موجب شد تصمیم بگیریم امسال سمیناری با موضوع «کودک‌آزاری در سکونتگاه‌های فقیرنشین» برگزار کنیم و یافته‌ها و تجربیات خود را در معرض محک، استفاده و نظر کارشناسی دانشگاهیان و پژوهشگران قرار دهیم تا بتوانیم گامی برای رفع این معضل در این مناطق برداریم. این سمینار بهمن ماه امسال با حضور دانشگاهیان، مسئولان و فعالان حوزه حقوق کودک برگزار خواهد شد.»

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان