ماهان شبکه ایرانیان

فرهاد کشوری:

استقبال از آثار ترجمه تقصیر ما نیست

فرهاد کشوری می‌گوید: ما در داستان‌نویسی غول‌هایی چون داستایوسکی و تولستوی و چخوف و فاکنر نداریم. تقصیر ما نیست. از کم‌کاری نویسندگان هم نیست. غربی‌ها در اقبانوس شنا می‌کنند و ما در دریا.

استقبال از آثار ترجمه تقصیر ما نیست

این داستان‌نویس در گفت‌وگو با ایسنا درباره دلایل استقبال مخاطبان ایرانی از آثار ترجمه گفت که متن آن در پی می‌آید:

به نظر شما دلایل استقبال از آثار ترجمه چیست؟

رمان‌نویسی در غرب با انتشار جلد اول رمان «دن کیشوت» سروانتس در سال (1605م) آغاز می‌شود. حدود 184 سال پس از انتشار جلد اول «دن کیشوت»، انقلاب فرانسه با همه تبعاتش (1789) به قصد دگرگونی جوامع با شعار آزادی، برابری و برادری، پایه‌های جامعه کهن را که پیش‌تر سست شده بود به لرزه درمی‌آورد. انقلاب فرانسه شکست می‌خورد، اما خواسته‌ها و تفکر بانیانش به کشورهای دیگر می‌رسد. در سال 1871 قیام کمون پاریس که هدفش برقراری سوسیالیسم و عدالت اجتماعی‌ است ناکام می‌ماند. انقلاب‌ها و شورش‌ها و تشکیل دولت‌ملت‌ها و جدل‌های فکری اندیشه‌وران طی سه قرن ادامه دارد. اندیشه فیلسوفان تأثیرگذاری چون کانت، هگل و نیچه و اندیشمندان دنیای مدرن چون مارکس و فروید و دیگر متفکران غربی در کنار و پشت سر نویسندگان اروپایی  قرار دارد. پاهای نویسندگان اروپایی بر شانه‌های این غول‌هاست. پیشرفت علم قدم به قدم پیش می‌آمد و نگرش کهن به جهان را دگرگون می‌کرد. جهان پیش چشم نویسنده‌ها پوست می‌انداخت. مکتب کلاسیسم طغیانی علیه عقب‌ماندگی و تحجر قرون وسطی و بازگشت به  عظمت ادبی یونان و روم باستان بود. مکتب رمانتیسم با شورش علیه کلاسیسم، درِ جهان رؤیا و اوهام را به روی شعر و داستان گشود. با رشد علم و توجه اندیشمندان و متفکران به واقعیت عینی، مکان و پدیده‌ها، رئالیسم سر برآورد. با پوزیتیویسم فلسفی و علمی، مکتب ناتورالیسم پا گرفت. بعد از افول پوزیتیویسم، ناتورالیسم به شکلی کم‌اثر و بی‌رمق در کنار رئالیسم تداوم داشت و بعد اهمیت کوتاه‌مدت خود را از دست داد. تجربه هولناک دو جنگ جهانی و افول ایده‌های خوش‌بینانه به جهان و مقدراتش، مکتب‌هایی چون دادائیسم و سوررئالیسم و پوچی را به وجود می‌آورد. نویسنده غربی در همه این‌ها حضور دارد و همه را با گوشت و پوست خود احساس می‌کند. در کنار این همه، چهار قرن نقد ادبی است که باب گفت‌وگو با نویسنده و اثر را می‌گشاید. در قرن بیستم تحقیق و پژوهش در آثار ادبی و شیوه‌های نو نقد و بررسی و تحلیل آثار به وجود می‌آید.

ما در این سوی جهان از خودمان نه اندیشه فلسفی درخور زمانه داشتیم و نه شیوه تفکر و اندیشمندانی که به آن‌ها فرصت مجادله داده شود تا به تحول جامعه کمک کنند. مسیر، راهِ یک‌طرفه‌ای بود که همیشه یک تفکر و ایده برحق بود و دیگران ناحق و بد و مستوجب عقوبت. اگر در عصر بیداری و در دوره مشروطه متفکرانی با آموختن زبان فرانسه و خواندن آثار غربی قلم به دست گرفتند و نوشتند، استبداد دیرپا قلم‌شان را شکست. ما آن‌چه را نویسندگان غربی درونش شناور بودند، بعد از نزدیک به سه قرن از آن‌ها گرفتیم. تازه اول دردسر بود. چون عده‌ای از همان آغاز آن‌چه را که غربی بود باعث تباهی جامعه می‌دانستند و در برابرش جبهه می‌گرفتند. گرچه موافق مواهب تکنولوژیکش بودند. مدرنیسم را می‌پذیرفتند و مدرنیته را نه. چون مدرنیته شخص را از جماعت بیرون می‌کشید و به او فردیت می‌بخشید. اگر روزی می‌خواست به گروهی بپیوندد جایش در جمعیت بود و نه جماعت. در کنار آن همه کرسی‌ها و استادان و تحقیقات در ادبیات داستانیِ جهان غرب، ما هنوز بر سر تدریس ادبیات معاصر در دانشگاه‌مان بحث داریم. گویا سهم رشته کارشناسی ادبیات دانشگاه‌ها از داستان‌نویسی و شعر نو محدود به چند واحد است. آن‌طور که اندیشه‌ها و نظریه‌های نو در جهان غرب پذیرفته می‌شد و مکاتب جای یکدیگر را می‌گرفتند، در سرزمین ما بر اثر جان‌سختی سنت نگاهش به هر ایده نوی با سوءظن همراه بود. چون در تقابل اندیشه‌ها یارای مقاومت نداشت، آن را طرد و بدل به تابو می‌کرد.

نشر مجموعه داستان «یکی بود یکی نبود» جمالزاده، آغاز داستان‌نویسی ماست که حدود سه قرن بعد از چاپ «دن کیشوت» منتشر می‌شود. بعد هدایت سنگ بنای در خوری از آثارش را برای ما به جا می‌گذارد. در وادی داستان و رمان در غرب با غول‌ها روبه‌روییم و در سرزمین‌مان با بزرگان. ما در داستان‌نویسی‌مان غول‌هایی چون داستایوسکی و تولستوی و چخوف و فاکنر نداریم. تقصیر ما نیست. از کم‌کاری نویسندگان‌مان هم نیست. آن‌ها در اقیانوس شنا می‌کنند و ما در دریا. هرچند به همت عده‌ای از مترجمان سخت‌کوش و کاردان آثار بسیاری در چند دهه اخیر ترجمه شد، اما هنوز رمان «اولیس» جویس ترجمه منوچهر بدیعی که یکی از آثار بزرگ ادبیات داستانی جهان است سال‌هاست خاک می‌خورد و مجوز نشر نمی‌گیرد.

در این عرصه نابرابر است که نویسندگان ایرانی دست به قلم می‌برند. امروزه حتی در بسیاری از کشورهای آسیایی، نویسندگان دیگر نگران سانسور نیستند. عشق و رابطه زن و مرد یکی از ارکان ادبیات داستانی جهان است. نوشتن برای ما در این حیطه دشوار است. نویسنده ناچار است دست به خودسانسوری بزند. در موارد دیگر هم دست نویسنده غربی بازتر است. نویسنده غربی در کودکستان و دبستان با موسیقی و تئاتر و نقاشی و هنر آشنا می‌شود و بر بستر صدها اثر درخشان و درخور توجه می‌نویسد. نویسنده خارجی (اروپایی و آمریکایی ...) داستان‌گوست. تجربه زیسته غنی دارد. می‌تواند چندصد صفحه داستان بگوید. داستایوسکی حی و حاضر است. می‌داند داستانش را چطور بگوید. کمبود تجربه زیسته و در نتیجه ناتوانی در داستان‌گویی را مثل بعضی از آثاری که در این سال‌ها منتشر می‌شود، با پیچاندن کلمات و مغلق‌نویسی و تکنیک زوری به خورد خواننده نمی‌دهد. شخصیت‌هایش را می‌شناسد. اثر کشمکش و تعلیق را در داستان‌گویی می‌داند. نویسنده شاخص غربی رمانی می‌نویسد که خواننده فرهیخته و خواننده معمولی هر دو از خواندنش لذت می‌برند. بیشتر شاهکارهای ادبی جهان این‌گونه‌اند.

عده‌ای سال‌هاست در نشریات رئالیسم را می‌کوبند. بعد می‌بینی بزرگترین نویسندگان حاضر جهان رئالیست‌اند و بزرگترین آثار ادبی جهان هم رئالیستی‌اند. از همان مقاله‌نویس‌ها هم وقتی بخواهند چند اثر ادبی بزرگ جهان را نام ببرند «سرخ و سیاه»، «جنایت و مکافات»، «مادام بوواری» و «آناکارِنینا» و... انتخاب‌شان است.

اسنوبیسمی که معلوم نیست ریشه‌اش در کجاست، به همت نویسندگان و مترجمان، کارِ ادبیات داستانی ما را به معمانویسی نکشانده است. وقتی از عده‌ای از جوانانی که براتیگان و بارتلمی را خوانده‌اند می‌پرسی «سرخ و سیاه» استاندال را خوانده‌ای؟ جواب‌شان منفی است. «باباگوریو» بالزاک و «مادام بواری» فلوبر و آثار دیگر کلاسیک را برمی‌شماری نخوانده‌اند. براتیگان و بارتلمی را به زور هم نمی‌شود کنار یوسا و فوئنتس و مارکز و کوندرا نشاند. گاهی حاصل بعضی از کارها می‌شود نوعی هیچ‌نویسی که در صفحات ادبی بعضی از نشریات ما کلی ارج و قرب دارد. اثر را که به دست می‌گیری انگار نویسنده نه گذشته‌ای دارد و نه تاریخ فردی و نه علایقی و افکاری و نه شغلی و نه هم بود و باشی و نگرشی. نویسنده می‌نویسد که بنویسد. وقتی از فوئنتس صحبت می‌شود، ما «آئورا»یش را دوست داریم. در حالی که در جهان او را با «مرگ آرتمیو کروز» و «گرینگوی پیر» می‌شناسند. این را هم بگویم جوانی که خوانده‌هایش به براتیگان و بارتلمی و چند نویسنده  دیگر محدود است، وقتی با آثار کلاسیک جهان آشنا می‌شود انگار به گنجینه‌ای رسیده است. آن‌جاست که می‌فهمد چه کلاه گشادی سرش گذاشته بودند.

در بعضی از مجلات هم کسانی هرچه تلاش می‌کنند تا یاران نویسنده‌شان را بیندازند جلو موفق نمی‌شوند. چوب زیر بغل‌ها بعد از چند صباحی می‌افتند. کار ادبی دلالی نیست. اثر، خودش راهش را پیدا می‌کند و به چوب زیر بغل نیازی ندارد. رمانی خواندم که در مقدمه و پشت جلدش، آن را جزو آثار آوانگارد معرفی کردند. اثر نه تنها آوانگارد نبود، بلکه ماقبل رئالیسم و رمانتیک بود. پادزهر این افاضات، خواندن و خواندن و خواندن است. کارهای بارتلمی و براتیگان، آثار کلاسیک و مدرن جهان و نویسندگان کلاسیک‌مان و آثار شاخص نویسندگان نسل دوم و سوم را باید خواند. بعد از خواندن این آثار مبلغ معمانویسی و هیچ‌نویسی و ادا و تصنع و بازی‌هایی که هیچ ارتباطی با ادبیات داستانی ندارد نمی‌شویم. ما به علت استبداد دیرپا همیشه پوشیده‌گو بودیم و از جواب سرراست درمورد هرچیزی طفره می‌رویم. این پوشیده‌گویی به ادبیات داستانی ما هم رسیده است. به همین علت است که آثار داستانی غرب از «دن کیشوت» تا امروز نیازی به پوشیده‌گویی نداشته است.

 بسیاری از آثار خارجی دنیای فراخی در برابر خواننده می‌گشاید. آثار شاخص‌شان با گذر زمان رنگ نمی‌بازد و خواننده در خوانش‌های بعدی به دریافت‌های تازه‌ای می‌رسد.

البته این همه توجه به ادبیات داستانی غربی را نمی‌توان به همه  آثار ایرانی تعمیم داد. اثر پیچیده‌ای چون «بوف کور» یکی از رمان‌های پرفروش ماست. یکی از چاپ‌هایش در چند سال گذشته در 70هزار نسخه منتشر شد. خوانندگان ما به آثار خارجی گرایش بیشتری دارند. احتمالاً چون خود را در آن آثار بهتر می‌بینند تا رمان‌ها و داستان‌های ایرانی.

نویسندگان ایرانی در این زمینه چه نقشی می‌توانند داشته باشند؟

نویسندگان ایرانی تلاش خودشان را کرده‌اند. نویسندگان کلاسیک‌مان چون هدایت، چوبک، گلستان، بهرام صادقی، ساعدی، گلشیری و احمد محمود و محمود دولت‌آبادی آثارشان سال‌هاست مورد استقبال خوانندگان است. اگر مشکل سانسور برای بعضی از آثار این نویسندگان نباشد، مدام تجدید چاپ می‌شوند. در نوشتن داستان ایرانی هرکدام به شیوه خود چیزی کم نگذاشته‌اند. نسل‌های بعدی هم به سهم خود کوشیده‌اند. علاوه بر نسل اول و دوم، نسل سوم نویسندگان هم آثار شاخصی نوشته‌اند.

رسانه‌ها چه تأثیری در استقبال مخاطبان ایرانی از آثار ترجمه دارند؟

در تلویزیون که جای ادبیات داستانی خالی است. به جز چند مجله که اختصاص به ادبیات دارند، ادبیات چندان جایی در نشریات ندارد. مجله‌های تأثیرگذاری چون آدینه، گردون، تکاپو و کارنامه نیستند که انتشار هر شماره‌شان اتفاقی در عرصه ادبی بود و به خوانندگان و علاقه‌مندان ادبیات اضافه می‌کرد. آن مجله‌ها سردبیرانی چون گلشیری و معروفی و کوشان داشتند. چند نشریه و روزنامه در صفحات ادبی‌شان بیشتر به آثار ترجمه‌شده می‌پردازند تا داستان و رمان ایرانی. نقدنویسان شاخصی چون مشیت علایی و عنایت سمیعی کمتر نقد می‌نویسند. عده‌ای هم که تازه به میدان آمده‌اند، گروهی از آن‌ها با حرف‌هاشان خوانندگان را می‌تارانند. انگار رو به دیوار ایستاده‌اند و برای دیوار و در اصل با خودشان حرف می‌زنند. نگاهی به آثار نقدنویسان بزرگ غرب نمی‌کنند که چه راحت حرف‌شان را می‌زنند. ادا و اصول و عجیب و غریب‌نمایی تصنعی یکی از آسیب‌های نقد ماست. صفحات ادبی در بعضی مجلات بیشتر مال دوستان و آشنایان است. درشان به روی آن‌ها که کار می‌کنند و مجیز کسی را نمی‌گویند و اهل یارگیری نیستند بسته است یا به سختی گشوده می‌شود. مانیفست حقارت‌بار تازه به دوران رسیده‌های ادبی این است: من تو را دارم، تو هم من را داشته باش. اگر از ابتدا انسان‌دوستی پل ورود نویسندگان به عرصه ادبیات داستانی بود و هست، حالا عده‌ای پا بر دیگران می‌گذارند تا قلم به دست بگیرند. فلسفه‌شان این است، البته اگر بشود اسمش را فلسفه گذاشت: به هر قیمتی فقط خودم. می‌خواهم سر به تن دیگران نباشد. هم نمی‌دانم چرا هرجا مجله‌ای ادبی‌ است و بوی و رنگی از ادبیات، بعضی‌ها کاری می‌کنند که می‌شوند مسئول صفحه ادبی. آن هم برای ترویج داستان‌نویسی خنثی. آدم شک می‌کند که نکند قالب این آقایان را برای همین کارها ساخته‌اند؟ خوشبختانه هنوز کم نیستند نویسندگانی که وارد این بازی‌ها نمی‌شوند و همین مایه امیدواری است.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان