بیست و هشت اصل اساسی برای تعادل زندگی و اصلاح روابط انسان
اصل ششم در ارتباط با خلق: خیر خواهی
6. و النصح
نُصْح یعنى خیرخواهىِ محض. نصح در لغت عرب در مقابل غِشّ است. وقتى که در یک جنسى، در یک کالایى از غیر خودش قاطى کنند اصطلاحا مىگویند غش داخلش کردهاند. شما اگر بخواهید به کسى شیر بفروشید، ممکن است شیر خالص به او بدهید و ممکن است خداى ناخواسته شیرى که داخلش آب کردهاید بدهید، یا اگر مىخواهید سکه طلایى را به کسى بدهید ممکن است آن را به صورت خالص بدهید و ممکن است به صورت مغشوش بدهید، یعنى در آن غش باشد. نصح در مقابل غش است. ناصح واقعى آن کسى است که خلوص کامل داشته باشد، سخنش خلوص داشته باشد، از کمال خیرخواهى و سوز دل برخاسته باشد، هیچ انگیزهاى جز خیر و مصلحت نداشته باشد: «إن الکلام اذا خرج من القلب دخل فى القلب و إذا خرج من اللسان لم یتجاوز الآذان»(210):همانا کلا اگر از دل بر آید در دل نشیند و اگر از زبان بر آید از گوشها نگذرد.(211)
هنر محبت:
اینکه امام صادق علیه السلام نصح را به عنوان اصل ششم در ارتباط با خلق بیان کردند لازمة عمل به این اصل اولا محبت داشتن نسبت به دیگران و ثانیا پاکی از اغراض و امراض در ارتباط با آنهاست، که موجب میشود در ارتباط با دیگران جز خیر خواهی نسبت به ایشان از انسان بروز نکند.
چون غـرض آمد هنر پوشیده شد صد حجاب از دل بسوی دیده شد
محبت و خیر خواهی نسبت به خلق واقعا هنر است و بزرگی میخواهد هنر انبیا و اولیاست. پیامبران پی در پی به امتهاشان از خیر خواهی خود مىگویند: «انْصَحُ لَکُمْ»، «انَا لَکُمْ ناصِحٌ»، «نَصَحْتُ لَکُمْ».
قرآن هم به همین جهت است که از زبان همه انبیاء این سخن را مىگوید: «ما اسْألُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ اجْرٍ»(212) من مزدى براى تبلیغ خودم نمىخواهم، چون ناصحم. ناصح و خیرخواه در عمل خودش باید نهایت اخلاص را داشته باشد.(213)
خیر خواهی شیطانی:
کسی که محبت ندارد نمیتواند ناصح واقعی باشد. وقتی فرشتگان بر آدم سجده کردند و شیطان سر باز زد و رانده شد و آدم و حوا در بهشت ساکن شدند شیطان نزد آندو آمد: «وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحینَ»(214): «قسم خورد که من خیر خواه شمایم». حضرت آدم هم که تا به حال دروغی (تا چه رسد به قسم دروغ) نشنیده بود سخن شیطان را باور کرد و گندم را خورد و زمینی شد:
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در ایـن دیــر خــراب آبــادم
نکتة قرآنی جالبی در ذیل این آیه در برخی از تفاسیر ذکر شده بدین مضمون که: شیطان برای پدر و مادرمان قسم خورد که خیرخواه شمایم و موجب اخراجشان از بهشت شد، ما باید حساب کار خود را بکنیم که شیطان به عزت الهی قسم خورده فریبمان دهد: «فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ اَجْمَعینَ»(215)
ناصح این امت:
حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه راجع به پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمودند: «نصح للخَلق»: خیر خواه خلق بود.
حضرت على علیه السلام در کلام دیگری درباره پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمودند: «طبیب دوار بطبه»؛ او را به طبیب تشبیه مىکند، البته طبیب هم با طبیب فرق مىکند. ما طبیب ثابت داریم و طبیب سیار. یک طبیب، مطبى باز کرده، تابلویش را هم نصب کرده و در مطب خودش نشسته، هرکس آمد به او مراجعه کرد که مرا معالجه کن، به او نسخه مىدهد، کسى مراجعه نکرد به او کارى ندارد. ولى یک طبیب، طبیب سیار است، قانع نیست به اینکه مریضها به او مراجعه کنند، او به مریضها مراجعه مىکند و سراغ آنها مىرود.
پیامبر سراغ مریضهاى اخلاقى و معنوى مىرفت. در تمام دوران زندگىاش کارش این بود. مسافرتش به طائف براى چه بود؟
اساساً در مسجد الحرام که سراغ این و آن مىرفت، قرآن مىخواند، این را جلب مىکرد، آن را دعوت مىکرد براى چه بود؟
در ایام ماههاى حرام که مصونیتى پیدا مىکرد و قبایل عرب مىآمدند براى اینکه اعمال حج را به همان ترتیب بت پرستانه خودشان انجام بدهند، وقتى در عرفات و منى و بالخصوص در عرفات جمع مىشدند، پیغمبر از فرصت استفاده مىکرد و به میان آنها مىرفت. ابولهب هم از پشت سر مىآمد و هى مىگفت: حرف این را گوش نکنید، پسر برادر خودم است، من مىدانم که این دروغگوست - العیاذبالله- این دیوانه است، این چنین است، این چنان است. ولى او به کار خود ادامه مىداد. این براى چه بود؟
مىفرماید: پیغمبر روشش روش طبیب بود ولى طبیب سیار نه طبیب ثابت که فقط بنشیند که هرکس آمد از ما پرسید ما جواب مىدهیم، هرکس نپرسید دیگر ما مسؤولیتى نداریم. نه، او مسؤولیت خودش را بالاتر از این حرفها مىدانست.
از جمله خصوصیات طبیب معالج نسبت به بیمار، ترحم به حال بیمار است گنهکاران لایق ترحماند. یعنى چه؟ آیا چون لایق ترحماند پس چیزى به آنها نگوییم؟ یا نه، اگر مریض لایق ترحم است یعنى فحشش نده و بىتفاوت هم نباش، معالجهاش کن.(216)
روزی پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله دربارة اشرار امتشان و عذاب خدا برای آنها سخن گفته و گریستند. اصحاب نیز از گریة ایشان به گریه افتادند. سپس پرسیدند: بر چه چیزی گریستید؟ فرمودند: «رحمة للأشقیاء»: دلم برای اهل شقاوت سوخت.(217)
در احُد در حالى که عزیزانش، کسانى که به آنها نهایت علاقه را داشت مثل عمویش حمزه سیدالشهداء جلو چشمش به خاک و خون غلتیده بودند و دندان و پیشانىاش شکست، در عین حال براى همان مردمى که این جنایتها را مرتکب شده بودند استغفار مىکرد و مىگفت: «اللهم اهد قومى فإنهم لایعلمون» خدایا قوم مرا هدایت کن که آنها نمیدانند.(218)
وقتی هم که خدا فرشتة موکل به کوهها را که جابیل نام داشت فرستاد تا اگر پیامبر بخواهد با فرو ریختن کوهها بر سر کفار به عذاب الهی گرفتار آیند پیامبر فرمود: من برای رحمت فرستاده شدهام، خدایا قوم مرا هدایت کن که آنها نمیدانند.(219)
آنقدر نسبت به کافران خیر خواهی داشت که خدا او را توبیخ کرده و فرمود:
«لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ اَلاَ یَکُونُوا مُؤْمِنینَ»(220)
«گویا مىخواهى خویشتن را تلف کنى براى اینکه آنان ایمان نمىآورند!»
«فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدیثِ اَسَفاً»(221)
«شاید تو از پى ایشان از غم اینکه چرا قرآن را باور ندارند خویشتن را از اندوه هلاک کنى»
در آیه دیگرى فرمود:
«لَقَدْ جاءَ کُمْ رَسولٌ مِنْ انْفُسِکُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَریصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُفٌ رَحیمٌ»(222)
«پیامبرى از خود شما به سوى شما آمد که بدبختیها و رنجهایى که شما مىکشید بر او گران و دشوار است، حرص مىورزد به هدایت شما، نسبت به شما رئوف و مهربان است»
دعای فراگیر:
از مصادیق خیر خواهی برای خلق دعا کردن به ایشان است. اقلا در دعا بخل نورزیدن و دیگران راهم خصوصا در روزها و شبها و جاهای محترم از دعای خود بهرمند کردن.
استوسع رحمة الله؛ یعنی رحمت خدا برای همة خلق طالب باش.
«على بن ابراهیم» از پدرش نقل کرده است که: «عبد الله بن جندب» را در عرفات در حالى دیدم که کسى چون او در آنجا یافت نمىشد، دستهایش به سوى آسمان بلند بود و اشک از گونههایش بر زمین مىریخت، وقتى مردم رفتند به او گفتم: اى ابا محمد! من کسى را چون تو (غرق در ذکر و دعا و سوز گداز) ندیدم.
گفت: به خدا قسم! دعا نکردم مگر براى برادران دینىام، چون امام کاظم علیه السلام به من خبر داد که:
«من دعا لاخیه بظهر الغیب نودى من العرش: و لک مائة الف ضعف»
من فکر کردم که صلاح نیست صد هزار دعاى عرشى را که حتما مستجاب مىشود، در برابر یک دعا براى خود رها کنم، در حالى که نمىدانم آن یک دعا مستجاب مىشود یا خیر؟(223)
اصل هفتم در ارتباط با خلق: عدل و انصاف
7. و العدل و الإنصاف
عدل یعنی قرار دادن هر چیزی به جای خود و رفتار عادلانه یعنی جواب خوبی، خوبی است و جواب بدی، بدی. در رفتار عادلانه دیگر حلم و عفو و تواضع و سخاوت و شفقت و نصح جایگاهی نخواهد داشت. برای روشنتر شدن این مطلب و فهم کلام حضرت دو قضیه ذکر میکنیم:
رفتار عادلانه:
عابدی در دعای خود بجای عبارت معروف: «اللهم عاملنا بفضلک و لا تعاملنا بعدلک» میگفت: «اللهم عاملنا بعدلک». او معتقد بود که من از ابتدای عمر خود تا کنون مرتکب معصیتی نشده و پیوسته به عبادت خدا سرگرم بودهام و اقتضای عدل خدا آنست که مرا در ازای آن عبادت، در بهشت خود جای دهد. دیگر نیازی ندارم که به فضل و رحمت حق متوسل شوم!
در همین زمان اتفاقا شبی دزدان به خزانة سلطان دستبرد زدند و زر و سیم و جواهر زیادی با خود به خارج شهر بردند. چون به صومعة عابد رسیدند مصمم شدند که شب را در آنجا بگذرانند و تجدید قوا کنند و سحرگاه اموال مسروقه را به مقصد خویش ببرند. اما خستگی سبب شد که خواب بر آنان چیره شده و تا برآمدن آفتاب بیدار نگردند.
بامدادان که مأموران امیر، خزانه را تهی دیدند همه جا به جستجو پرداختند و جادههای خارج شهر را بستند تا آنکه دزدان را در کنار عابد در میان صومعه، خفته یافتند.
عابد بیخبر هر چه زاری کرد که من عابدی بیگناهم سودی نبخشید. دزدان و عابد را کتف بسته نزد سلطان آوردند. چون چشم شاه بر آنان افتاد به خشم آمد و هر یک از آنان را به کیفری فرمان داد، فرمود یکی را دست ببرند و دیگری را گوش و بینی و چون نوبت عابد رسید فرمود تا چماقی ضخیم که در آنجا افتاده بود در عقب او استعمال کنند.
اوامر سلطان اجرا شد و هر یک از دزدان به مجازات مقرر رسیدند و چماق نیز به زحمت فراوان در عقب عابد استعمال گردید و اسافل او را پاره و مجروح ساخت.
ناگهان از میان گروهی که به تماشای این صحنه آمده بودند یکی عابد را شناخت و بانگ برداشت: وای بر شما! این مرد عابد فلان صومعه است و در همة عمر قدمی به خطا نرفته و بجز عبادت کاری نکرده است، چرا او را به مجازات دزدان محکوم کردهاید؟!
القصه، چون حقیقت حال معلوم شد سلطان از عابد عذر اشتباه خواست و بازش گردانید. عابد با همان وضع ناگوار و حال پریش نزد پیامبر زمان رفت و شکوه سر داد که خداوند جزای آن همه عبادات و طاعات مرا نیکو نداد.
وحی آمد که: ما این مرد را به خواست خودش به این بلا گرفتار ساختیم.
عابد گفت: خداوندا! من کجا چنین خواهشی از تو کردم؟
خطاب آمد: مگر تو نخواستی که ما به اقتضای عدل خود با تو رفتار کنیم؟ بخاطر داری که در کودکی مگسها را میگرفتی و سیخهای درون نی را در پشت آنها فرو میبردی و رهایشان میساختی؟ اینک پاداش عادلانة آن عمل تو همین بود که که با توجه به نسبت میان مگس و آدم، این چوب ضخیم را در ازای آن سیخ درون قلم در پشت تو فرو نمایند.(224)
از این قصه معلوم میشود کسی را طاقت عدل خدا نیست. در دعای عرفة امام حسین علیه السلام آمده: «عدلک مهلکی و من کل عدلک مهربی». ما باید در دعای خود دائما فضل و رحمتش را از او بخواهیم که تحمل اقتضای عدلش را نداریم.
بد حسابی:
خداوند متعال در قرآن دربارة اولوا الالباب میفرماید:
«وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ»(225)
«و از بدى حساب بیم دارند»
سؤال: آیا خدا با خلقش بدحسابی میکند و در محاسبة اعمالشان به آنها ظلم میکند؟
معلوم است که جواب این سؤال منفی است لکن «سوء الحساب» که اولوا الالباب از آن ترسانند معنایش چیست؟
مردى خدمت امام صادق علیه السلام رسید و از یکی از اصحاب شکایت کرد.
چیزی نگذشت که آن شخصی هم که از او شکایت شده بود آمد. حضرت به او فرمودند: چرا فلانی از تو شکایت میکند؟
گفت: زیرا حق خود را که از او بستانکار بودم تا آخر از او بازگرفتم.
حضرت خشمگین شده و فرمودند: گویی چون حقت را کامل از او گرفتهای به او بدی نکردهای؟ آیا دیدهای که خداوند در کتابش حال برخی از بندگانش را حکایت میکند: «و از بدى حساب بیم دارند»، فکر میکنی بیم آن دارند که خدا بر آنها ستم کند؟! نه! به خدا سوگند آنها جز از این نمیترسند که خدا بخواهد حقش را کامل بگیرد (: خورده گرفتن). خدا نام این کار را بد حسابی گذارده. پس هر کس حقش را کامل و دقیق بگیرد بد کرده است.(226)
بنابر این روایت، بد حسابی یعنی عدل، یعنی در ارتباط با دیگران مو را از ماست کشیدن.
جایگاه اصل هفتم:
قال علی علیه السلام:
«ابذل لأخیک دمک و مالک و لعدوک عدلک و إنصافک و للعامة بِشرک و إحسانک»(227)
«خون و مالت را به برادرت، و عدل و انصافت را به دشمنت، و خوشرویى و احسانت را به همگان ارزانى دار»
با توجه به این روایت میتوان نتیجه گرفت که ذکر عدل و انصاف در میان اصول ارتباط با خلق در کلام حضرت صادق علیه السلام، ناظر به ارتباط با دشمنان است. یعنی به هر حال، عدهای از خلق دشمن ما هستند (البته نه دشمن به ملاکهای شخصی، که دین ما این دشمنی را نمیپذیرد). ما نباید در ارتباط با دشمنان پا از جادة عدالت بیرون نهیم، دشمنی باعث نشود که ظلم به آنها را روا دانیم. حال خدا نکند که دوستی به دوستش ظلم کند و پا از عدل و انصاف بیرون نهد.
نکته: اینکه عدل و انصاف را باید در تعامل با دشمنان مورد توجه قرار داد نه در ارتباط با دوستان، مربوط به حقوق شخصی است. و گرنه اگر کسی مسؤولیتی در جامعه داشته باشد و بخواهد از بیت المال بجای اینکه طبق عدالت خرج کند بنابر جود و سخاوت خرج کند، و یا حق پایمال شدة دیگران را بجای اینکه پس بگیرد و قصاص کند در مقابل آن حلم و عفو پیشه سازد، در این صورت مرتکب ظلم در حق دیگران خواهد شد. لذا در عرصة اجتماع و توسط مسؤولان جامعه بایستی مساوات و عدالت مورد توجه قرار گیرد نه جود و بخشش.(228)
ارتباط با دنیا:
اصل اول در ارتباط با دنیا: خوشنودى به کم
و أصول معاملة الدنیا سبعة:
1-الرضا بالدون
ما که جز ظاهر دنیا نمیبینیم وقتی از افق قرآن و عترت نظر کنیم در مییابیم که:
1. خدا ما را به دنیا نیاورده تا به جمع دنیا و عمل بخاطر دنیا پردازیم.
2. خدا در قرآن بسیار دربارة آخرت سخن گفته و دنیا را در مقابل آن ناچیز انگاشته است.
3. هدف آفرینش انسان در قرآن بسیار والا و برای معرفت و عبودیت حقتعالی و مورد رحمت او واقع شدن معرفی شده، معرفت و بندگی و رحمت کسی که خالق دنیا و آخرت است.
با این دیدگاه متوجه میشویم که خطری بزرگ برای ما کوته نگران وجود دارد و آن اینکه دنیا ما را از آخرت و از مولا باز دارد. از اینرو شدیدا نیاز داریم به اینکه:
اولا: دید درستی نسبت به دنیا داشته باشیم
ثانیا: اصول ارتباط با دنیا را که بر اساس و مبنای دیدگاهی صحیح است بدانیم.
حال چه دیدگاهی برتر از دیدگاه صادق آل محمد صلى الله علیه و آله و چه اصولی بهتر از اصولی که ایشان معرفی فرماید؟
رضایت به اندک و کمِ دنیا، اولین و مهمترین اصلی است که حضرت صادق علیه السلام در ارتباط با دنیا بیان فرمودهاند و رعایت آن انسان را در این ارتباط محفوظ میدارد.
اما چرا باید به کم دنیا راضی شد؟ مگر نه اینست که اگر دنیا خیر و خوب است، خیر و خوبى هر چه بیشتر بهتر؟
در چند سطر پیش اشارهای به پاسخ این سؤال شد. در ادامه نیز با مدد از روایتی از امیر مؤمنان علی علیه السلام پاسخ این پرسش را دنبال میکنیم.
ایشان در وصف صالحان فرمودند: دنیا در نظر آنان همچون مردارى است که روا نیست کسی از آن بخورد مگر در حال ضرورت، به مقداری که موجب نجات از مرگ و بقاى نفس و حفظ جان شود. آنها دنیا را چون لاشهای دانستند که بوی گندش شدت یافته و هر عابری که از کنارش میگذرد جلوی دهانش را میگیرد. آنها از دنیا به کمترین مقدار بسنده کرده و بخاطر شدت بدبویی آن، از آن سیر نخورده و از کسی که شکمش را از آن پر و سیر نموده و بدان خشنود است در شگفت میشوند. ای برادران من! به خدا سوگند که دنیا در حال و آینده برای کسی که خیر خواه خود بوده و فکرش را دربارة آن بکار گیرد از لاشه بدبوتر و از مردار ناپسندتر است. جز اینکه کسی که در دباغ خانة پوستینها رشد یافته بوی بد آنرا نمیفهمد و مانند عابران از آن بو اذیت نمیشود.(229)
در بازار عطارها!
نقل شده: دباغی گذرش به بازار عطاران افتاد. در آنجا از بوى عطر و مشک بىهوش شد. مردم بالای سرش جمع شدند. یکی شکمش را ماساژ میداد، دیگری دستش را میمالید، کسی نبضش را گرفته بود و یکی گلاب به رویش میزد تا به هوش آید (نمیدانست که بخاطر بوی عطر و گلاب از هوش رفته). القصه، چون کاری از دستشان بر نیامد به خویشانش خبر دادند. کسی نمیدانست چرا چنین شده جز برادر دانا و زرنگ او. تا قضیه را شنید با خود گفت: برادرم از صبح تا شب غرق دباغی است (: نرم کردن پوست حیوان و زدودن بوی گند آن)، بوی گند دباغ خانه در رگ و پوست او جا گرفته و طاقت بوی خوش ندارد. مخفیانه اندکی سرگین برداشت و در آستین پنهان کرد و بالای سرش آمد.
الخبیثات للـخبیثین را بـخـوان رو و پشت این سخن را باز دان
مـر خـبـیـثـان را نسازد طیبات در خـور و لایق نباشد اى ثقات
برادر، مردم را از بالای سر برادرش عقب راند تا کسی نبیند چگونه او را معالجه میکند. سرگین را دم بینی او گذارد. چیزی نگذشت که دباغ تکانی خورد و به هوش آمد و برخواست. همه حیران بودند که برادرش با چه افسونی او را درمان کرد؟!
آن کـه گــویــد مال گـرد آوردهام چیست یعنى چـرک چـندین بردهام
این سخن گرچه که رسوایى فزاست در مـیـان تـونیان زیـن فـخرهاست
که تـو شش سله کشیدى تا به شب من کـشـیـدم بیست سله بـى کرب
آن که در تـون زاد و پـاکـى را ندید بـوى مـشـک آرد بر او رنجى پدید(230)
بهترینها برای بهترین:
در میان تمام خلق و در بین همة پیامبران تنها رسول خدا صلى الله علیه و آله مقام حبیب اللهی دارد. حبیب صفت مشبهه است. هم به معنای اسم فاعل است و هم به معنای اسم مفعول. حبیب یعنی محب و محبوب. «لا حبیب إلا هو و أهله»(231): حبیبی جز او و خاندانش برای خدا نیست. اهلبیت ایشان نیز به تبع آن حضرت حبیب خدا هستند.
هر کسی خوبترین و بهترین چیزها را برای محبوب خود میخواهد. محال است کسی کس دیگر را محبوب خود داند و خوبترین (نه خوب) را برای او خواهان نباشد.
با اندک تأملی درمییابیم: چون پیامبر حبیب خداست خدا حتما بهترین زندگی دنیوی را نیز برای او رقم زده است. یعنی وضعیتی که او در زندگی دنیاییاش دارد حقیقتا و در نزد خدا بهترین و برترین وضعیتی است که ممکن است بندهای در زندگی دنیویش داشته باشد.
دمی با حبیب خدا:
اکنون دمی به وضعیت زندگی دنیوی حبیب خدا از زبان جان و جانشین او، وصی و برادرش حضرت امیر علیه السلام گوش دل سپاریم:
1. دو پهلویش از تمام مردم فرو رفته تر، و شکمش از همه خالىتر بود.
برای ما قابل درک نیست که در روایات آمده: پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله گاه از شدت گرسنگی سنگ به شکم مبارکش میبست.(232).
در زمان حفر خندق حضرت زهرا علیها السلام تکه نانی برای پدرش آورد. حضرت میل کرده و فرمود: بعد از سه شبانه روز این اولین لقمهاى است که به گلوى پدرت رسیده است.(233)
یکبار از شدت گرسنگی نزد خانة خدا آمد و پردههای آنرا گرفته و فرمود: «ربَّ محمد! لا تجع محمدا أکثر مما أجعته»: پروردگار محمد! محمد را بیش از این گرسنه مدار.
جبرئیل فرود آمد و بادامى برایش آورد و گفت: ای محمد! خداى سلام میرساند و میفرماید: این بادام را باز کن. آنرا باز کرد، در آن برگ سبز و خرمى بود که بر آن نوشته بود: لا اله الا الله محمد رسول الله، محمد صلى الله علیه و آله را توسط على علیه السلام کمک دادم و و او را توسط وى یارى کردم، به انصاف درباره خدا قضاوت نکرده کسى که خدا را در سرنوشت خود متهم دارد و در روزى دادن به خود کاهل شمرد.(234)
1. دنیا را به او دادند اما نپذیرفت.
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند: فرشتهاى نزد من آمد و گفت: اى محمد! پروردگارت سلام مىرساند و میفرماید: اگر بخواهى تمام وادى مکه را براى تو به زر تبدیل کنم؟
من سر به آسمان برداشتم و عرض کردم: پروردگارا! مىخواهم روزى سیر باشم تا سپاست گویم و روزى گرسنه، تا از تو درخواست نمایم.(235)
2. چون دانست خدا چیزى را دشمن دارد آنرا دشمن داشت، و چیزى را که خدا خوار شمرده را خوار انگاشت، و چیزى را که خدا کوچک شمرده کوچک و ناچیز دانست. اگر در ما نباشد جز اینکه آنچه را خدا و پیامبرش دشمن مىدارند، دوست بداریم، یا آنچه را خدا و پیامبرش کوچک شمارند، بزرگ بداریم، براى نشان دادن دشمنى ما با خدا، و سر پیچى از فرمانهاى او کافى بود!
3. بر روى زمین مىنشست و غذا مىخورد، و همچون بندگان، ساده مىنشست.
زن بیشرمى به رسول خدا صلى الله علیه و آله گذر کرد، آن حضرت غذا میخورد. زن گفت: اى محمد! به خدا تو همچون بندگان میخورى و مىنشینى!
فرمودند: وای بر تو! کدام بنده از من بندهتر؟
گفت: یک لقمه از غذایت را به من بده.
حضرت لقمهای به او داد، گفت: نه به خدا! لقمهای از دهانت میخواهم.
رسول خدا صلى الله علیه و آله لقمهاى از دهان مبارکش برآورد و به او داد و آن زن خورد.
امام صادق علیه السلام فرمودند: آن زن تا زمانی که روح از بدنش جدا شد هیچ دردى ندید.(236)
4. با دست خود کفش خود را وصله مىزد، و جامه خود را با دست خود مىدوخت.
5. بر الاغ برهنه مىنشست، و دیگرى را پشت سر خویش سوار مىکرد.
6. پردهاى بر در خانه او آویخته بود که نقش و تصویرها در آن بود، به یکى از همسرانش فرمود: این پرده را از برابر چشمان من دور کن که هر گاه نگاهم به آن مىافتد به یاد دنیا و زینتهاى آن مىافتم.
پیامبر صلى الله علیه و آله با دل از دنیا روى گرداند، و یادش را از جان خود ریشه کن کرد، و همواره دوست داشت تا جاذبههاى دنیا از دیدگانش پنهان ماند، و از آن لباس زیبایى تهیه نکند و آن را قرارگاه دائمى خود نداند، و امید ماندن در دنیا نداشته باشد، پس یاد دنیا را از جان خویش بیرون کرد، و دل از دنیا بر کند، و چشم از دنیا پوشاند، و چنین است کسى که چیزى را دشمن دارد، خوش ندارد به آن بنگرد، یا نام آن نزد او بر زبان آورده شود.
پس تفکر کنندهاى باید تا با عقل خویش به درستى اندیشه کند که: آیا خدا محمد صلى الله علیه و آله را به داشتن این صفتها اکرام فرمود یا او را خوار کرد؟ اگر بگوید: خوار کرد، دروغ گفته و بهتانى بزرگ زده است، و اگر بگوید: او را اکرام کرد، پس بداند: خدا کسى را خوار شمرد که دنیا را براى او گستراند و از نزدیکترین مردم به خودش دور نگهداشت. پس پیروى کننده باید از پیامبر صلى الله علیه و آله پیروى کند، و به دنبال او راه رود، و قدم بر جاى قدم او بگذارد، و گر نه از هلاکت ایمن نمىباشد ... او با شکمى گرسنه از دنیا رفت و با سلامت جسم و جان وارد آخرت شد، و کاخهاى مجلل نساخت (سنگى بر سنگى نگذاشت) تا جهان را ترک گفت، و دعوت پروردگارش را لبیک گفت.(237)
اصل دوم در ارتباط با دنیا: ایثار موجودى
2. و الإیثار بالموجود
مقدم داشتن دیگران بر خود در آنچه از دنیا که برایش موجود است و در دسترسش میباشد.
ایثار یعنی با وجود نیاز خود، و با وجود اولویت خود (از جهت نیاز و مالکیت)، انفاق کردن دنیا به دیگران و آنها را پیش انداختن در استفاده از دنیا.
ایثار یعنی چراغی را که به خانه رواست برای مسجد دادن، ما چون اهل ایثار نیستیم برعکسش را ساختهایم: چراغی که به خانه رواست برای مسجد حرام است!
البته یک چیز هست که مذمت شده است و آن در واقع ایثار نیست، ایثار یعنی نادیده گرفتن حق خود (که البته خیلی بزرگی میخواهد). آنچه مذموم است نادیده انگاشتن حق دیگران است:
رسول خدا صلى الله علیه و آله وقتى که شنیدند مردى از انصار مرده و کودکانی از او باقى مانده و او دارایى مختصر خود را در راه خدا داده است فرمودند: «اگر قبلا به من اطلاع داده بودید، نمىگذاشتم او را در قبرستان مسلمین دفن کنند. او کودکانى باقى مىگذارد که دستشان پیش مردم دراز باشد!!»(238)
گذشتن از مال و حق خود و بخشیدن آن به دیگران با وجود نیاز به آن و بی بهره ماندن خود، بسیار زیاد در سیرة محمد و آل او صلى الله علیه و آله دیده میشود. دلیلش هم اینست که:
چنانکه حضرت علی علیه السلام فرمودند: «الإیثار أعلی المکارم»(239): ایثار بالاترینِ مکارم اخلاق است.
علت بعثت رسول خدا صلى الله علیه و آله نیز طبق بیان خودشان این بوده که مکارم اخلاق را به اتمام برسانند: إنما بعثت لأتمم مکارم الأخلاق.(240)
لذا ایثار که عالی ترین مکارم اخلاق است در بعثت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در درجة اول اهمیت قرار میگیرد.
فراتر از طاقت پیامبران:
حضرت موسى به خدا عرض کرد: بارالها! مراتب حضرت محمد صلى الله علیه و آله و امتش را بر من بنمایان!
فرمود: اى موسى تو توان درک آن مقامات را ندارى، اما من یک درجه والا از آنها را بر تو مىنمایانم که به خاطر همان مقام والا او را بر تو و بر جمیع خلایق برترى دادهام.
آنگاه ملکوت آسمان گشوده شد، حضرت موسى نگریست، و چیزى نمانده بود که از شدت انوار و نزدیکى آنها به درگاه حق، از پا درآید.
عرض کرد: بار خدایا! به چه وسیله او را به این عظمت رساندى؟
فرمود: به دلیل خُلقى که ویژة او ساختهام، و آن ایثار است، اى موسى! کسى از ایشان نزد من نیاید که زمانى از عمرش را ایثار کرده باشد، مگر اینکه از محاسبه او شرم کنم و او را در هر جاى بهشت که بخواهد، جاى دهم.(241)
ایثار پیامبر آنقدر بزرگ است که حتی دیگر انبیا هم طاقت آنرا نداشتهاند. حضرت موسی توان نگریستن به نور و قرب ایشان را که بخاطر ایثار بدان نائل گشتهاند ندارد. اما خدا در پایان حدیث فوق با ذکر جزای ایثار در زمانی از عمر (و لو یکبار) در واقع میفرماید که هر کسی در حد طاقتش از این فضیلت بهرمند گردد پاداش بزرگی در انتظارش خواهد بود.
چرا نخورد؟
رسول خدا صلى الله علیه و آله با وجود توان مالی هیچگاه در زندگی نان گندم نخورده و از نان جو نیز هرگز سیر نخوردند.(242) «و لو شاء لشبع و لکنه کان یؤثر علی نفسه»(243): «البته اگر میخواست میتوانست سیر شود لکن ایثار میکرد و دیگران را بر خود مقدم میداشت». حضرت علی علیه السلام نیز همین طور بودند:
چوضربتخوردشیرحقبهمحراب پی ترویج دیـن حق به اصحاب
سـلـونی گفت قبل ان تفقدونی کـز او پـرسـنـد اسـرار درونـی
بـه ناگه صعصعه فرزند صوحان بـدو گفتا که ای سلطان خوبان
صـفی الله افـضـل یا تـو از او؟ بـگفتا خـوسـتایـی نیست نیکو
ولـی مـن افضلم زیـرا چـو آدم به هـر نعمت به جنت شد منعم
زحکمت گندم ازوی منع گردید سر از فرمان حق زان امر پیچید
مباح از بـهـر مـن فرمود یزدان نـخـوردم غیر نان جو به دوران
که چـون نان فـقیران بـود نانم نـبـودی غیر نان جـو به خوانم
مردى خدمت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله آمد و به آن حضرت از گرسنگى شکایت نمود.
رسول خدا صلى الله علیه و آله (براى تهیه غذا جهت آن مرد) به خانههاى زنان خود فرستاد و ایشان گفتند: چیزى جز آب نداریم.
رسول خدا صلى الله علیه و آله به اصحاب فرمودند: کدام یک از شما امشب این مرد را میهمان میکند؟
حضرت على بن ابى طالب علیه السلام عرض کرد: اى رسول خدا! من او را مهمان میکنم.
نزد حضرت فاطمه علیها السلام آمد و فرمود: اى دختر رسول خدا! غذا و خوراکى در خانه چه دارى؟
حضرت فاطمه علیها السلام عرض کرد: غذائى جز خوراک کودکان نداریم ولی میهمان خود را بر کودکان مقدم میداریم.
حضرت على علیه السلام فرمود: اى دختر محمد! کودکان را بخوابان و چراغ را خاموش نما (تا میهمانمان از کم بودن غذا آگاه و ناراحت نشود).
صبح شد حضرت علی علیه السلام همان صبحگاه خدمت رسول خدا صلى الله علیه و آله آمد و از داستان شب گذشته و پذیرائى میهمان خبر داد، پس از جاى خود حرکت نکرده و برنخاسته بود که خداى با عزت و جلال آیه: «وَ یُؤْثِرُونَ عَلى اَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ»(244): «و دیگران را بر خویش ترجیح مىدهند هر چند خود نیازمند باشند» را دربارة ایشان بر پیامبر فرو فرستاد(245)
فراتر از طاقت فرشتگان مقرب:
حضرت على علیه السلام، شبی که پیامبر میخواست از مکه به مدینه هجرت کند در بستر ایشان خوابید تا با جانش از جان پیامبر محافظت کند و پیامبر در امنیت هجرت کند.
خداوند به جبرئیل و میکائیل وحى فرمود: من میان شما فرشتگان عقد برادرى بستهام، و عمر یکى از شما را طولانىتر از عمر دیگرى قرار دادهام، حال کدام یک از شما زندگى خود را به برادرش ایثار مىکند؟
هر دوى آنها عمر طولانى را براى خود اختیار کردند، آنگاه خطاب شد: آیا مىتوانید مثل على بن ابى طالب علیه السلام که با محمد صلى الله علیه و آله برادرند، بوده باشید که در بستر محمد صلى الله علیه و آله خوابیده و خود را فداى او کرده و زندگى او را بر حیات خود مقدم داشته است؟ بر زمین فرود آیید و او را از دشمن حفظ کنید.
این بود که نزول کردند و جبرئیل بالاى سر و میکائیل پایین پاى حضرت على علیه السلام ایستاد. جبرئیل ندا داد: تبریک، تبریک به مثل تو اى پسر ابو طالب که خداوند بر فرشتگان به وسیله تو فخر مىکند.(246)
انفاق کل اموال:
بخشیدن تمام اموال نیز در سیرة اهلبیت علیهم السلام دیده میشود.
به عنوان مثال امام حسن مجتبی علیه السلام دو مرتبه تمام اموالشان را در راه خدا انفاق کردند و سه بار نیز تمام اموالشان را تقسیم کردند، طوری که حتی نقل شده: اگر دو کفش داشتند یکی را به فقرا دادند.(247)
اصل سوم در ارتباط با دنیا: حرص نورزیدن
3. و ترک طلب المفقود
طلب آنچه از دنیا که در دسترس ما نیست نام دیگرش حرص است، ترک حرص سومین اصل ارتباط با دنیاست. اینکه حرص ورزیدن نسبت به دنیا مذموم است یک علت بسیار مهمش اینست که انسان عمر عزیزش را که در آن میتواند مشغول خدا و خوابان خدا و آخرتش باشد در دنیا طلبی از دست میدهد و دست خالی وارد عالم دیگر میشود و بخاطر اصلاح زندگی دو روزة دنیا، ابدیتش را میبازد. لذا وقتی از حضرت علی علیه السلام پرسیدند: حرص چیست؟ فرمودند: «طلب القلیل بإضاعة الکثیر»(248): «دنبال کم رفتن و زیاد را از دست دادن».
از سویی دنیا در مقابل آخرت ناچیز است و به حساب نمیآید. از اینرو خداوند متعال در قرآن بندگانش را مؤاخذه کرده و میفرماید:
«اَ رَضیتُمْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیا مِنَ الْآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا فِی الْآخِرَةِ إِلاَ قَلیلٌ»(249)
«آیا به جاى آخرت به زندگى دنیا راضى شدهاید؟ در حالى که زندگى دنیا در برابر آخرت جز اندکى نیست»
و از سوی دیگر این دنیای کم، «زیاده نما» است. زیاده نما بودن دنیاست که انسان را از زیاد حقیقی به خود مشغول میکند: «اَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ»(250). از اینرو حرص نسبت به این سراب زیاده نما ناپسند است.
اما آیا حرص نسبت به آخرت که حقیقتا زیاد، بلکه بینهایت است نیز ناپسند است؟ مسما این حرص خوب و مطلوب است چرا که در جای درست استفاده شده است. اصلا از خصوصیاتی که اهلبیت علیهم السلام برای مؤمن بیان فرمودهاند حرص در فقه و فهم عمیق است، حرص بر ادای واجبات نیز سفارش شده و بهترین حرص، حرص در مسابقه بر سر درجات معنوی و اخروی معرفی شده است.(251).
حرص و روزی:
شخصی از امام صادق علیه السلام موعظه خواست، حضرت مطالبی به او فرمودند که از جملة آنها این فرمایش بود: «إن کان الرزق مقسوما فالحرص لما ذا؟»(252): اگر روزى تقسیم شده چرا حرص؟
حضرت در این کلام نورانی تقسیم رزق و روزی توسط خدا را دلیل بر نابجا بودن حرص گرفتند. وجه استدلال اینست که اگر خدای قوی و دانا تقسیم کننده است، کسی نخواهد توانست بیش از قسمتش بردارد.
حضرت علی علیه السلام فرمودند: «الحرص لا یزید فى الرزق و لکن یذل القدر»(253): حرص، بر روزی نمیافزاید اما قدر و مرتبة انسان را پست میسازد.
حریص، محروم و مذموم است، از قناعت و رضا و از اعتماد به خدا محروم است و در نظر خدا و خوبان خدا و حتی در نظر مردم خوار و بی مقدار و مذموم است. لذا بهترین کار اینست که به توفیق خدا، در تمام امور زندگی به او اعتماد کرد و به قسمتش راضی شد که خود فرموده:
«نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ»(254)
«ما معیشت آنها را در زندگى دنیا میانشان تقسیم کرده و بعضى از آنها را بر بعضى به مراتب برترى دادیم»
خیلی بزرگی میخواهد که انسان تنها نظرش به مقسِّم باشد. برایش مهم نباشد که سهمش کمتر از دیگران است و سهم دیگران بیشتر از اوست.
امام سجاد علیه السلام فرمودند: «أعظم الناس قدرا من لم یبال بالدنیا فی ید من کانت»(255): بلند مرتبهترین مردم کسی است که برایش مهم نباشد که دنیا در دست کسیت.
یکی از مهمترین علتهای حرص به دنیا این است که انسان زندگی کسی را بنگرد که سهمش از دنیا بیش از خودش است. لذا به ماها که آن بزرگی را نداریم دستور دادهاند: به آن بنگر که در توانمندى، زیر دست توست و به آن که زبر دست توست منگر تا به قسمت و نصیب خدا دادهات قانع شوى و از سوى خدا شایستة فزونى گردى.(256).
سیری ناپذیر:
همچنان که قبلا گفته شد(257) نفس انسان هلوع و سیری ناپذیر است. اگر تمام دنیا را هم در کامش بریزد باز صدا به «هَلْ مِنْ مَزِیدٍ»(258): «آیا افزون بر این هم هست؟» بلند میکند.
از سویی نفس انسان نسبت به دنیا چنین حالتی دارد و از سوی دیگر دنیا نیز خصوصیتش اینست که نه تنها نمیتواند طالب خود را سیر کند بلکه همچون آب شور دریاست که هر چه از آن خورند بر تشنگی میافزاید:
قال علی علیه السلام: مَن لم یُقنعْهُ الیسیر لم یَنفعْه الکثیر(259) و قال الصادق علیه السلام: من قنع شبع و من لم یقنع لم یشبع.(260)
حضرت علی علیه السلام فرمودند: هر کس به کم قانع نشد، زیاد، او را سودی نبخشد و امام صادق علیه السلام فرمودند: هر کس قانع شد سیر شد و هر کس قانع نشد سیری هم نخواهد داشت.
بـنـد بـگسل باش آزاد اى پسر چـنـد باشى بند سیم و بـند زر؟
گـر بـریـزى بحر را در کوزهاى چند گنجد؟ قسمت یک روزهاى
کوزهى چشم حـریصان پر نشد تا صـدف قانـع نشد پر در نشد
گر جهان را پـر در مکنون کنی روزی تو گر نـباشد چون کنی؟
قصة حرص بازرگان:
سعدى در گلستان گوید: شنیدم بازرگانى صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل غلام خدمتکار که شهر به شهر براى تجارت حرکت مىکرد. یک شب در جزیره کیش مرا به حجره خود دعوت کرد.
به حجرهاش رفتم، از آغاز شب تا صبح آرامش نداشت، مکرر پریشان گویى مىکرد و مىگفت: فلان انبارم در ترکمنستان است و فلان کالایم در هندوستان است، این قباله و سند فلان زمین مىباشد، فلان چیز در گرو فلان جنس است، فلان کس ضامن فلان وام است، در آن اندیشهام که به اسکندریه بروم که هواى خوش دارد، ولى دریاى مدیترانه طوفانى است.
اى سعدى! سفر دیگرى در پیش دارم، اگر آن را انجام دهم باقیمانده عمر گوشه نشین گردم و دیگر به سفر نروم.
پرسیدم: آن کدام سفر است که بعد از آن ترک سفر مىکنى و گوشه نشین مىشوى؟
گفت: مىخواهم گوگرد ایرانى را به چین ببرم که شنیدهام این کالا در چین بهاى گران دارد، و از چین کاسه چینى بخرم و به روم ببرم، و در روم حریر نیک رومى بخرم و به هند ببرم، و در هند فولاد هندى بخرم و به حلب (سوریه) ببرم، و در آنجا شیشه و آینه حلبى بخرم و به یمن ببرم، و از آنجا لباس یمانى بخرم و به پارس بیاورم، بعد از آن تجارت را ترک کنم و در دکانى بنشینم.
او این گونه اندیشه هاى دیوانهوار را آن قدر به زبان آورد که خسته شد و دیگر تاب گفتن نداشت و در پایان گفت: اى سعدى! تو هم سخنى از آنچه دیدهاى و شنیدهاى بگو!
گفتم: آن شنیدستی که در اقصای غور (در نزدیکی هرات)، بار سالارى بیفتاد از ستور، گفت: چشم تنگ دنیادار را، یا قناعت پر کند یا خاک گور.
حضرت عیسی و مرد حریص:
حضرت عیسى «علی نبینا و آله و علیه السلام» به همراهى مردى سیاحت مى کرد، پس از مدتى راه رفتن گرسنه شدند و به دهکدهاى رسیدند. حضرت عیسى به آن مرد گفت: برو نانى تهیه کن، و خود مشغول نماز شد.
آن مرد رفت و سه عدد نان تهیه کرد و بازگشت، مقدارى صبر کرد تا نماز حضرت عیسى پایان پذیرد. چون نماز طول کشید یکی از نانها را خورد. بعدا حضرت عیسى سوال کرد: نان سه عدد بوده؟
گفت: نه، همین دو عدد بوده است.
پس از صرف غذا مقداری راه پیمودند و به دسته آهوئى برخوردند، حضرت عیسى یکى از آهوان را نزد خود خواند و آن را ذبح کرده و خوردند.
بعد از خوردن، فرمود: به اذن خدا اى آهو حرکت کن، آهو زنده شد و حرکت کرد. آن مرد در شگفت شد و سبحان الله گفت. حضرت عیسى فرمود: ترا سوگند مىدهم به حق آن کسى که این نشانه قدرت را براى تو آشکار کرد بگو نان سوم چه شد؟ گفت: دو عدد بیشتر نبوده است!
دو مرتبه راه افتادند و نزدیک دهکدة بزرگى رسیدند و به سه خشت طلا که افتاده بود برخورد کردند. آن مرد گفت: اینجا ثروت زیادى است! فرمود: آرى یک خشت از تو، یکى از من، خشت سوم را اختصاص مىدهم به کسى که نان سوم را برداشته.
آن مرد حریص گفت: من نان سوم را خوردم.
حضرت عیسى از او جدا گردید و فرمود: هر سه خشت طلا مال تو باشد.
آن مرد کنار طلاها نشسته بود و به فکر استفاده و بردن آنها بود، سه نفر که از آنجا عبور میکردند او را با طلاها دیدند.
او را کشته و طلاها را برداشتند، چون گرسنه بودند قرار بر این گذاشتند یکى از آن سه نفر از دهکدة مجاور نانى تهیه کند تا بخورند. شخصى که براى آن آوردن رفت با خود گفت: نانها را مسموم کنم تا آن دو نفر پس از خوردن بمیرند و طلاها را تصاحب کنم.
آن دو نفر نیز تصمیم گرفتند رفیق خود را پس از برگشتن بکشند و طلاها را بین خود تقسیم کنند. هنگامى که نان را آورد آن دو نفر او را کشته و خود با خاطرى آسوده به خوردن نانها مشغول شدند.
چیزى نگذشت که آنها بر اثر مسموم بودن نان مردند. حضرت عیسى در مراجعت چهار نفر را بر سر همان سه خشت طلا مرده دید و فرمود: این طور دنیا با اهلش رفتار مى کند.(261)
اصل چهارم در ارتباط با دنیا: نفرت از زیادة دنیا
4. و بغض الکثرة
مقصود از کثرت و زیادی دنیا همان تکاثر و زیاده نمایی آنست و گر نه دنیا حقیقتا کثیر و زیاد نیست. زیان زیاده بینی و زیاده خواهی دنیا مشغولیت و غفلت از آخرت و مولاست: «اَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ».(262)
اگر حضرت سلیمان در زندگی دنیایش فرمانروایی بینظیری داشت، از آنرو که تمام آن فرمانروایی را در مقابل خدا و آخرت ناچیز میدانست و از آنرو که آنرا زیاد نمیدید و بواسطة آن از مولا غافل نمیشد تمام آن فرمانروایی برایش زیانی نداشت.
وقتی حضرت سلیمان با اردوى خود در حرکت بود در حالى که پرندگان بر او سایه افکنده و جن و انس از راست و چپش حرکت میکردند، به عابدى از عابدان بنى اسرائیل گذر کرد.
عابد گفت: به خدا سوگند اى پسر داود! خداوند تو را سلطنت عظیمى مرحمت کرده است! حضرت سلیمان سخن عابد را شنید و فرمود: یک سبحان الله در نامه عمل مؤمن، بهتر است از تمام سلطنتى که به پسر داود داده شده، زیرا آنچه به من داده شده از بین مىرود، اما یک تسبیح باقى مىماند.(263)
چـنـد گوئى من بگیرم عالمى؟ این جهانرا پر کنم از خود همى
گر جهان پر برف گردد سر بسر تاب خور بگدازدش در یک نظر
مـوسئى فـرعـون را تا رود نیل میکشد با لشکر و جمعى ثقیل
صـد هـزاران نـیزه فـرعـون را درشکست آنموسئى بایکعصا
پـشـه اى نـمـرود را با نیم پـر مـىشکافد بـى محابا مـغز سـر
صـد هزاران طب جالینوس بود پیش عیسى ودمش افسوسبود
صـد هـزاران دفـتـر اشعار بـود پیش یکسطرى زقرآن عار بود
نفرین و دعای پیامبر:
رسول خدا صلى الله علیه و آله به شتر چرانى گذر کرد و کسى را فرستاد تا از او شیر بخواهد.
شتربان گفت: آنچه در پستان شتران است صبحانة قبیله است و آنچه در ظرفها است شام ایشان است.
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: خدایا مال و فرزندانش را زیاد کن.
سپس به گوسفند چرانى گذر کرد و کسی را فرستاد تا از او شیر بگیرد.
چوپان، گوسفندها را دوشید و هر چه در ظرف داشت در ظرف پیامبر صلى الله علیه و آله ریخت و گوسفندى هم براى حضرت فرستاد و عرض کرد: همین اندازه نزد ما بود، اگر بیشتر هم بخواهید به شما میدهم.
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند: خدایا او را به قدر کفاف روزى ده!
یکى از اصحاب عرض کرد: یا رسول الله! براى کسى که خواهشت را رد کرد دعائى فرمودى که همه ما آنرا دوست داریم و براى کسى که حاجتت را روا کرد دعائى فرمودى که همه ما ناخوش داریم!
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند: «إنّ ما قَلَّ و کَفى خیرٌ مما کَثُر و ألْهى اللهم ارْزُق محمدا و آلَ محمدٍ الکَفاف»: بىتردید مال اندکى که نیاز انسان را برآورد بهتر از مال زیادى است که انسان را از یاد خدا باز دارد. بارالها! محمد و آل محمد صلى الله علیه و آله را به قدر کفاف روزى ده.(264)
در روایت دیگری آمده: یکی از همسران رسول خدا صلى الله علیه و آله از دیدن شدت گرسنگی حضرت گریان شد و گفت: آیا از خدا نمیخواهید تا غذا برایتان برساند؟
فرمودند: قسم به آنکه جانم در دست اوست اگر از پروردگارم بخواهم که کوههای دنیا را طلا کند و به دنبال من به هر جای زمین که خواهم حرکت دهد او اجابت خواهد کرد ولی من خود، گرسنگی دنیا را بر سیری آن، فقر دنیا را بر بینیازیش و اندوه دنیا را بر شادیش برگزیدم. همانا دنیا شایستة محمد و آل محمد صلى الله علیه و آله نیست.(265)
رزق کفاف:
در قصة فوق، رزق کَفاف در کلام پیامبر در مقابل رزق زیاد مطرح شد. جز در قصة فوق در روایات متعددی رزق کفاف ستایش شده و در دعاهای امامان از خدا خواسته شده است. رزق کفاف یعنی رزقی که به اندازة نیاز انسان باشد، نه بیشتر نه کمتر، و با وجود آن، انسان از اینکه دستش را جلوى مردم دراز کند بینیاز گردد.
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند: خوشا به حال آنکه اسلام آورده و زندگیش به اندازة کفاف باشد.(266).
انفاق زیادة مال:
سؤالی در اینجا مطرح میشود و آن اینکه اگر خدا روزی کسی را بیش از حد کفاف قرار دهد از او چه انتظاری دارد؟ چنین کسی چگونه میتواند به سیرة اهلبیت عمل و امر ایشان را اطاعت کند؟
پاسخ این سؤال را در کلامی از حضرت سجاد علیه السلام مییابیم.
ایشان فرمودند: چنین شخصی باید به میانهروى و به اندازه کفاف از مال خود مصرف کند، و فزونى آن را براى آخرت خویش پیش بفرستد. این گونه عمل کردن، نعمت را ماندنىتر مىسازد و بر طای خداى بزرگ مىافزاید و براى عاقبت بخیرى بهتر است.(267)
حتی امامان ما یکی از نشانههایی که برای مؤمن معرفی فرمودهاند همین است که: زیادى مالش (: آنچه بیش از حد کفاف باشد) را بذل و بخشش میکند.(268)
قصة شیخ صنعا و پسران وی:
باغ پر میوهای در صنعا، در فاصلة نه مایلی یمن بود که رضوان نام داشت. صاحب این باغ پیرمرد صالحی بود که وقتی زمان چیدن میوهها فرا میرسید تا زمانی که حق همة حقداران را از محصولش نمیپرداخت چیزی از آنها را به خانه نمیبرد:
دخـلها و مـیـوه ها جـمله ز غیب حق فرستادهست بىتخمین وریب
در مـحل دخل اگـر خـرجى کنى درگـه سـود است، سـودى بر زنى
هنگامى که پیرمرد، چشم از دنیا پوشید فرزندانش که پنج پسر بودند باغ او را به ارث بردند. در آن سال، محصول باغشان بیش از سالهای پیش گشت. آنها روزی بعد از نماز عصر به دیدن باغشان رفته و چون دیدند درختان پربارتر از همیشه گشته، با دیدن این افزونی و زیادی، غافل و فریفتة دنیا شدند. یکی از آنها به دیگران گفت: پدرمان پیرمردی بود که عقلش را از دست داده بود! بیایید هم پیمان شویم که امسال از میوههای باغ چیزی به مستمندان ندهیم، تا زمانی که خود ثروتمند بینیاز و ثروتمند شویم، آنگاه در سالهای آینده، همچون پدر، به فقیران نیز میبخشیم.
چهار نفر از برادران بر این مطلب اتفاق نظر پیدا کرده و آنرا پسندیدند و یکی از برادران ناراحت و خشمگین شد و گفت: تقوای الهی پیشه سازید و بر روش پدر عمل کنید تا سلامت و غنیمت یابید.
چهار برادر بر او حملهور شده و او را به شدت کتک زدند. او همین که یقین کرد برادران قصد جانش را کردهاند با بی میلی نظرشان را پذیرفت. برادران، شاد و خوشحال به خانههاشان بازگشتند و قسم خوردند که صبحگاهان، دور از چشم مستمندان میوهها را بچینند. اما انشاء الله نگفتند.
خدا بخاطر گناهشان آنها را مبتلا کرد و مانع رسیدن آن رزق و روزی به ایشان شد. آتشى سوزان بر آن باغ فرستاد که آن باغ سرسبز را همچون شب سیاه و ظلمانى کرد و جز مشتى خاکستر از آن باقى نماند.
صبح زود برادران از خانه بیرون زدند، میدانستند که فقرا منتظرند تا همچون سالهای گذشته، هنگام چیدن میوهها فرا رسد و چیزی هم عاید آنها شود. برادران برای اینکه کسی متوجة ایشان نشود با یکدیگر آهسته سخن میگفتند. به یکدیگر میگفتند: مراقب باشید امروز حتی یک فقیر هم سراغتان نیایند!
نمیدانستند چه بر سر باغشان آمده. هنگامى که وارد باغ شدند و آن را دیدند گفتند: نکند اشتباه آمدهایم! ... بلکه ما محروم شدهایم.(269)
پی نوشت ها :
210- قریب به این مضمون در: تنبیه الخواطر، ج2، ص153.
211- سیرى در سیره نبوى، ص198.
212- شعراء، 109، 127، 145، 164 و 180.
213- حماسه حسینی، ج1، ص244.
214- أعراف، 21.
215- سوره ص، آیه 82 ، جواهر التفسیر، ص299.
216- سیرى در سیره نبوى، ص99.
217- مکارم الأخلاق، ص450.
218- حکمتها و اندرزها، ص269.
219- احتجاج، ج1، ص212.
220- شعراء، 3.
221- کهف، 6.
222- توبة، 128.
223- عدة الداعی، ص184.
224- نشان از بی نشانها، ج1، ص456.
225- رعد، 21.
226- تفسیر عیاشى، ج2، ص210.
227- تحف العقول، ص212.
228- رک: بیست گفتار، عدالت از نظر على علیه السلام.
229- بحار الأنوار، ج70، ص111.
230- مثنوى معنوى، دفتر چهارم، ص498.
231- زیارت آل یس.
232- تفسیر فرات، ص524.
233- عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج2، ص40.
234- امالی شیخ صدوق، ص553، مجلس82.
235- امالى شیخ مفید، ص124، مجلس15.
236- مکارم الأخلاق، ص16.
237- نهج البلاغة، خ160.
238- تحف العقول، ص350.
239- غرر الحکم، ص395.
240- مکارم الأخلاق، ص8.
241- تنبیه الخواطر، ج1، ص173.
242- امالی شیخ صدوق، ص320، مجلس52.
243- تنبیه الخواطر، ج1، ص172.
244- حشر، 9.
245- امالى شیخ طوسى، ص185، مجلس7.
246- تنبیه الخواطر، ج1، ص173.
247- کشف الغمة، ج1، ص567.
248- کنز الفوائد، ج2، ص32.
249- توبة، 38.
250- تکاثر، 1.
251- میزان الحکمة، ج2، ص779.
252- التوحید، ص376.
253- غرر الحکم، ص295.
254- زخرف، 32.
255- إرشادالقلوب، ج1، ص25.
256-کافى، ج8، ص244.
257- در بحث مربوط به اصل سوم در ارتباط با خویشتن.
258- ق، 30.
259- بحار الأنوار، ج75، ص71.
260- کافى، ج8، ص243.
261- یکصد موضوع 500 داستان، موضوع حرص، قصه سوم، به نقل از انوار نعمانیه.
262- تکاثر، 1.
263- تنبیه الخواطر، ج1، ص129.
264- کافى، ج2، ص140.
265- جامع السعادات، ج2، ص60.
266- کافى، ج2، ص140.
267- کافى، ج4، ص52.
268- کافى، ج 1، ص19 و ج2، ص235.
269- تفسیر قمی، ج2، ص381.
ادامه دارد...
/ع