بیست و هشت اصل اساسی برای تعادل زندگی و اصلاح روابط انسان
اصل دوم در ارتباط با خویشتن: تلاش
2. و الجُهد
جُهد یعنی به کار گیری تمام توان و طاقت. انسان در چه راه باید توان و طاقتش را استفاده کند و چرا این مطلب به عنوان اصلی در ارتباط با خویشتن مطرح شد؟
هر انسانی از دو جهت مورد امر و نهی واقع میشود:
اول: از سوی مولا که حق امر و نهی به عبدش را دارد.
دوم: از سوی نفس، که آن هم صاحبش را بسیار امر و نهی میکند و خصوصیت امر او نیز اینست که متعلَّق آن سوء و زشتی است: «إِنَّ النَّفْسَ لَاَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ»(80)
انسانها نسبت به پذیرش یا عدم پذیرش این امر و نهی و چگونگی عمل به آنها چند دسته میشوند (از پایین به بالا):
1. گروهی بدون هیچ دقدقه و نگرانی تنها از فرمان نفس پیروی میکنند. اصلا به فکر دین و خدا و ... نیستند تنها در بند شهوات و خوشیهای دنیویاند. قرآن این افراد را گمراهترین انسانها میداند که از هدایت الهی محرومند (قصص، 50) و نمونهای از این افراد را معرفی کرده:
بلعم باعورا کسی بوده که مدتی از عمرش را در اطاعت خدا گذرانده و تا جایی پیش رفته که به اسم اعظم خدا نیز دست یافته و دعایش مستجاب بوده. اما ناگاه اهل پیروی از فرمان نفسش شد و دنیا طلب شد و طرف فرعون رفت. وقتی فرعون در تعقیب حضرت موسی و یارانش بود به بلعم گفت: تو هم از خدا بخواه تا موسی را به چنگ ما اندازد. بلعم الاغش را سوار شد تا به جای مرتفعی برود و علیه حضرت موسی دعا کند. بین راه الاغ ایستاد و از رفتن امتناع کرد، بلعم الاغ را ضربهاى زد، الاغ به خواست خدا به سخن در آمد و گفت: واى بر تو، آیا من را براى این که نمىخواهم همراه تو بیایم تا پیامبر خدا و قوم مؤمن او را تعقیب و نفرین کنى، کتک مىزنى؟ اما بلعم (آنقدر در گمراهی فرو رفته بود که با این معجزه هم متذکر نشد) آنقدر آن حیوان را تازیانه زد که به قتل رسید(81) و خداوند هم اسم اعظم خود را از زبان او جدا کرد (از یادش رفت).
خدا که اهل دشنام دادن نیست دربارة بلعم فرموده:
«فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ اَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ»(82):
«پس حکایت وى، حکایت سگ است که اگر بر آن بتازى، زبان برآورد و اگر رهایش کنى باز هم زبان برآورد».
حضرت باقر علیه السلام دربارة این آیه فرمودند: این آیه در اصل دربارة بلعم بود و سپس خدا آنرا مَثَلی قرار داد برای هر کسی که از اهل قبله بوده و هوای نفسش را بر هدایت الهی ترجیح دهد.(83)
2. برخی قصدشان تبعیت و اطاعت از امر خدا و پیروی نکردن از امر نفس است. اما از سویی تمام توان و تلاششان را بکار نمیبرند و از سوی دیگر نفس هم دشمنی نیست که بیکار نشیند. کسی که بخواهد از او سرپیچی کند در مقابلش میایستد. در وجود انسان او را به کارهای زشت امر میکند، به غفلت و بازی میکشاند، آرزوهای دراز را پیش میکشد، دعوت به گناه میکند و وعدة توبة آینده را میدهد، مرگ را از یاد انسان میبرد و ... خلاصه گاه در این مقابله، انسان بر نفس و گاه نفس بر انسان پیروز میشود.
این نکته بسیار مهم و قابل اهمیت است که بین تابع هوای نفس و مغلوب آن تفاوت بسیاری است. دوستان اهلبیت علیهم السلام اگر دچار گناه شوند مغلوب هوای نفسشان شدهاند. نشانهاش هم اینست که نسبت به گناه اکراه دارند و بعد از گناه هم استغفار و توبه میکنند.
دوستان اهلبیت در این مرحله با توجه به تلاششان متفاوتند. برخی بیشتر غالب بر نفسند و برخی بالعکس.
ابابصیر یکی از اصحاب مهم امام باقر و امام صادق علیهما السلام است. میگوید: به زنی قرآن یاد میدادم. (تنها بودیم) با او مزاح کردم (شوخی با نامحرم حرام است). بعد خدمت امام باقر علیه السلام رسیدم. حضرت فرمودند: هر کسی در خلوتش گناه کند نزد خدا بی ارزش میشود، به آن زن چه گفتی؟ از خجالت با دست صورتم را پوشاندم و (قلبا) توبه کردم. حضرت فرمودند: تکرار نشود.(84)
3. کسانی که با تمام همت و طاقت در راه اطاعت خدا در مقابل نفس میایستند و با استعانت از خدا و اهلبیت علیهم السلام با دعا و توسل در این جهاد پیروز میشوند. این دسته شیعیان اهلبیت علیهم السلام میباشند که در تمام امور صد درصد مطیع اوامر مولا بوده و از نواهی او برکنارند. از خصوصیات سلمان که باعث شده بود امام صادق علیه السلام او را بسیار یاد کنند این بود: «إیثاره هوى أمیر المؤمنین علیه السلام على هوى نفسه»: وی خواستة امیر المؤمنین علیه السلام را بر خواستة خودش مقدم میداشت.(85)
سختی مجاهده:
مرحوم امام در کتاب شرح چهل حدیث اولین حدیث که ذکر کرده و به شرح آن پرداختهاند این حدیث است که آنرا از کتاب فروع کافی نقل کردهاند:
عن أبی عبد الله علیه السلام قال: أن النبى صلى الله علیه و آله بعث سریة فلما رجعوا قال: مرحبا بقوم قضوا الجهاد الأصغر و بقى علیهم الجهاد الأکبر. فقیل: یا رسول الله ما الجهاد الأکبر؟ قال: جهاد النفس.
حضرت ابى عبدالله الصادق علیه السلام فرمودند: همانا پیغمبر، صلى الله علیه و آله فرستاد لشکرى را. پس چون که برگشتند فرمود: آفرین باد به گروهى که به جاى آوردند جهاد کوچک را، و به جاى ماند بر آنها جهاد بزرگ.
گفته شد: اى پیغمبر خدا چیست جهاد بزرگ؟
فرمود: جهاد نفس است.(86)
جنگ با نفس از جنگ با دشمن بیرونی بسیار بزرگتر و مهمتر است. با توجه به سختیهای جهاد اصغر ذرهای از سختی جهاد اکبر را درمییابیم. در جهاد اکبر هم کشته شدن هست، اسیری هست، جراحت هست، پیروزی و غنیمت هم هست. اما جهاد اکبر اولا عمومی است، بر همه و در هر حالی واجب است و ثانیا نتیجة آن در سعادت یا شقاوت ابدی انسان اثر گذار است.
بهترین راه:
جُهد به معنای بکار بردن نهایت طاقت و توان است و جِهاد (مصدر دیگر باب مفاعله) در جایی استعمال میشود که طرف مقابل هم مقابله کند. امام صادق علیه السلام نفرمودند در رابطة با نفس جهاد کنید. فرمودند: وظیفة شما جهد است. شاید این تعبیر بیانگر این نکته باشد که بهترین راه برای اطاعت خدا در مقابل نفس راهی است که حتی الامکان درگیری با نفس در آن یا نباشد و یا کمتر باشد.
سگی که پارس میکند و مانع حرکت انسان میشود اگر پارهای استخوان جلوی او بیاندازند به آن مشغول میشود و از انسان غافل میشود و انسان میتواند به سلامت از کنار او عبور کند: «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ».
امامان ما دستور دادهاند: اگر نفستان به چیزی از امور دنیایی میل پیدا کرد به سه شرط خواستة او را برآورده کنید:
«اجعلوا لأنفسکم حظا من الدنیا بإعطائها ما تشتهی من الحلال و ما لم ینل المروءة و لا سرف فیه»
1. خواستهاش حلال باشد، مثلا میل به چلو کباب، میل به ازدواج، میل به بازی و تفریح حلال و ...
2. بر آورده کردن خواستة نفس موجب ترک واجب یا انجام حرامی نشود.
3. اسراف نشود.
«و استعینوا بذلک على أمور الدین»(87)
با برآورده کردن خواستة نفستان به دین خودتان کمک کردهاید. در مقابل اگر خواستة حلال نفس برآورده نشود جای دیگری سر باز میکند.
در سیرة اهلبیت علیهم السلام خصوصا در سنین جوانی ایشان نیز این امور بوده و توسط ایشان تأیید شده است: گردش، شوخی، شنا و مسابقة اسب سواری، تیر اندازی و کشتی.(88)
اصلا سفارش شده: که در طول شبانه روز ساعتی را برای لذات حلال خود برنامه ریزی کنید که وجود چنین ساعتی باعث میشود برای ساعت ارتباط با خدا و ارتباط با خلق و ارتباط با دنیا نیز قدرت پیدا کنید تا وظیفة خود را انجام دهید.(89)
در جوانی بیشتر باید به این نکته توجه داشت که تفریح و لذت حلال به جای خود، دین و نماز و روزه و مسجد هم بجای خود. از این طریق میتوان با تمام توان و بدون مانع اوامر مولا را اطاعت کرد و از نواهی او نیز اجتناب نمود و به جُهد (نه جهاد) نائل شد.
ذکر ثواب:
خداوند در آیات متعددی از قرآن وصف بهشت و قصرها و تختهای بهشتی و حوریان بهشتی و ... را ذکر کرده. در سورة صافات آیة 61 نیز پس از ذکر نعمتهای بهشتی و گفتگوی بهشتیان فرموده:
«لِمِثْلِ هذا فَلْیَعْمَلِ الْعامِلُونَ»
«اهل عمل براى چنین آیندهاى باید عمل کنند»
روایات بسیاری وجود دارد که که در آن ذکر ثوابهای دنیوی و اخروی شده.
همة اینها بخاطر اینست که نفس انسان با شنیدن وصف بهشت و حوریان و ... بلکه به اینها میل پیدا کرده و در راه بندگی مانع انسان نشود و به بیان دیگر برای اینست که جهد محقق شود نه جهاد. و گر نه خدا خالق و رازق و مولای ماست و حق دارد بدون هیچ پاداشی ما را امر و نهی کند.
جهاد اصغر و جهاد اکبر در کربلا:
در روز عاشورا زمانی که جنگ تازه شروع شده بود امام حسین علیه السلام فریاد زد: «اما من مغیث یغیثنا لوجه الله، اما من ذاب یذب عن حرم رسول الله»: «آیا فریادرسى هست که براى خدا به داد ما برسد، آیا مدافعى هست که از حرم رسول خدا صلى الله علیه و آله دفاع کند؟».
حر بن یزید ریاحى این صدا را شنید، نزد عمر سعد آمد به او گفت: آیا تو با این مرد جنگ مىکنى؟
عمر سعد گفت: سوگند به خدا آرى، جنگى که آسانترین مرحلهاش پریدن سرها از بدنها، و جدا شدن دستها از پیکرها باشد.
حر از عمر سعد گذشت، در جایى کنار سربازان ایستاد، به طورى که لرزه بر اندامش افتاده بود، یکى از نزدیکانش به نام مهاجر به حرّ گفت: سوگند به خدا قیافه و چگونگى حرکات تو مرا به شک انداخته، اگر از من بپرسند شجاعترین مردان کوفه کیست، جز نام تو نام کسى را به زبان نیاورم، بنابراین این لرزش چیست که در تو مىنگرم؟!
حر در پاسخ چنین گفت: «انى و الله اخیر نفسى بین الجنة و النار، فو الله لا اختار على الجنة شیئا و لو قطعت و احرقت»: «به خدا خود را در گزینش بهشت و دوزخ مخیر مىبینم، به خدا قسم که جز بهشت را بر نگزینم گر چه قطعه قطعه و سوزانده شوم».
سپس سوار بر اسب به سوى خیمههاى حسین علیه السلام حرکت کرد، دستهایش را بر سرش نهاده بود و مىگفت: خداوندا به سویت باز گشته و توبه نمودم، توبهام را بپذیر، چه من دلهاى دوستانت و فرزندان رسول خدا را به وحشت و اضطراب افکندم.
آنگاه به حسین علیه السلام رو نمود و عرض کرد: فدایت گردم من همانم که سر راه شما را گرفتم، و از بازگشت شما جلوگیرى نمودم، و عرصه را بر شما تنگ نمودم، سوگند به خدا گمان نمىکردم که این مردم تا این حدّ با تو برخورد مىکنند، اکنون به سوى خدا بازگشت نموده و توبه کردم، آیا امکان توبه برایم هست؟ فهل ترى لى من توبة؟
امام حسین علیه السلام فرمود: آرى خداوند توبه تو را پذیرفته است ... حر اجازة جهاد خواست حضرت اجازه دادند، حر به میدان شتافت و به نیکوترین وجه با دشمن جنگید به طورى که جماعتى از شجاعان و قهرمانان دشمن را کشت. سپس به شهادت رسید، پیکرش را نزد امام حسین علیه السلام آوردند، حضرت خاک از صورت او پاک مىکرد و مىفرمود: «أنت الحرّ کما سمتک أمک، حر فی الدنیا و حر فی الآخرة»: تو حرّی (حر به معنای آزاد است)، چنان که مادرت تو را حر نامید، تو در دنیا و آخرت حر و آزادی(90)
اصل سوم در ارتباط با خویشتن: تحمل اذیت و ریاضت
3. و حمل الأذی و الریاضة
نفس امارة مؤمن دشمن او و دشمن ایمان اوست. دشمنی که مؤمن را رها نمیکند، خواستههای نامشروع، زیاده خواهی و دنیا طلبی، حدیث نفس و وساوس نفسانی کار دائمی نفس است.
انسان در مقابل این امور به دو صورت ممکن است عمل کند:
اول: با گوش فرا دادن و عمل کردن به خواستة نفس از شر وسوسهاش آسوده شود، که البته نفس سیری ندارد، به تعبیر قرآن هلوع (معارج، 19) است، پس از هر خواسته خواستة دیگری پیدا میکند.
نقل شده: حضرت سلیمان از خدا اذن گرفت که مخلوقات را یک شبانه روز مهمان کند. خطاب رسید: از عهدة این کار بر نمیآیی. عرضه داشت: خدایا! من از تو سلطنتی خواستهام که کسی را نداده باشی و شما نیز عنایت کردید، اجنه و شیاطین مسخر منند، حیوانات و انسانها تحت فرمان منند، هر چه بخواهم انجام میدهند. خطاب رسید: خودت را به مشقت مینداز، کسی از عهدة این کار برنمیآید. باز اصرار کرد یک یک ناهار مهمان کند. خطاب رسید: نمیتوانی اما چون بسیار مایل به این کار هستی انجام بده تا بر عجز خود واقف شوى و گوشهای از قدرت پروردگار بر تو و دیگران معلوم شود. حضرت سلیمان همة حیوانات خشکی و دریا و هوا را وعده داد که شش ماه دیگر در کنار فلان دریا برای ناهار مهمان من هستید. شیاطین و جنیان مشغول کار شدند. با آن همه امکانات و اجنهای که تحت فرمانش بودند به اندازة کوه عظیمی غذا ترتیب داد. روز موعود فرا رسید. امر کرد تختش را کنار دریا گذاردند. خود و وزیرش آصف بر آن به تماشا نشستند. در این هنگام پیش از دیگر حیوانات هلوع سر از آب برآورد و گفت: یا حشمت الله! امروز مهمان شماییم؟ فرمود: بله. گفت: گرسنهام مرا سیر گردان. فرمود: صبر کن تا دیگران هم حاضر شوند. گفت: وقت غذای من الان است و طاقت ندارم. خدا مرا اینگونه آفریده که اگر الان غذایم نرسد از گرسنگی میمیرم. فرمود: پس بیا قسمت خود را تناول کن. سر از دریا بر آورد و آنچه را حضرت سلیمان در طول شش ماه برای کل خلقت فراهم کرده بود یکجا بلعید و فریاد «الجوع الجوع» برآورد. حضرت سلیمان فرمود: هر چه بود خوردی و غذایی برای دیگران نگذاردی! گفت: یا حشمت الله! من روزى سه لقمه غذا دارم، این یک لقمهام بود که دیدى، دو تاى دیگرش هنوز باقى است. حضرت سلیمان با مشاهدة عجز خود خندید.(91)
این قصه بیانگر واقعیتی در وجود انسان است. نفس انسان هم دقیقا همین طور است، خدا فرموده هلوع است، سیری ندارد. اما خدا میتواند سیرش کند لذا فرموده یک دسته از انسانها هلوع نیستند: «مصلین»، کسانی که بواسطة نماز دائما با خدا مرتبطاند.
دوم: وسوسهها و اذیتهای نفس را تحمل کرده و جز خواستة حلالش را (با شرایطی که ذکر شد) برآورده نکند. این روش و اینگونه برخورد بهترین راه برای اصلاح ما بوده و به صلاح نفس نیز هست. از اینرو حضرت صادق علیه السلام تحمل اذیتهای نفس را به عنوان سومین اصل از اصول ارتباط با نفس معرفی فرمودند.
نفس مؤمن در همسایگی قلب و جان اوست و همسایهای است که دائما مؤمن را آزار و اذیت میدهد و هیچ مؤمنی از اذیت این همسایه در امان نیست:
قال أبو عبد الله علیه السلام: ما کان و لا یکون و لیس بکائن مؤمن إلا و له جار یؤذیه و لو أن مؤمنا فی جزیرة من جزائر البحر لابتعث الله له من یؤذیه(92). و قال: لو أن رجلا مؤمنا کان فی قلة جبل لبعث الله من یؤذیه لیأجره على ذلک. و قال: لو أن مؤمنا على قلة جبل لبعث الله عز و جل إلیه شیطانا یؤذیه و یجعل الله له من إیمانه أنسا لا یستوحش معه إلى أحد.(93)
حضرت صادق علیه السلام فرمودند: نبوده و نخواهد بود و نباشد مؤمنى جز آنکه او را همسایهاى باشد که آزارش رساند، و اگر مؤمنى در یکى از جزیرههاى دریا باشد، خدا کسى را براى او برانگیزد که آزارش دهد (اگر همسایة ظاهری مقصود باشد عمومیت کلام حضرت در برخی موارد درست نمینماید. زیرا چه بسا همسایههایی که در صلح و صفا و خوشی زندگی میکنند).
و فرمودند: و اگر مؤمنى بر سر کوهى باشد، خداى عز و جل شیطانى برانگیزد که او را اذیت کند (تعبیر شیطان مؤید مطلبی است که گفته شد) و خدا از ایمانش براى او مونسى قرار دهد که از وحشت به کسى پناه نبرد.
عابد بنی اسرائیل:
امام باقر علیه السلام فرمود: زنى بدکار در جوانان بنى اسرائیل ظاهر شد که آنها را فریب میداد. یکى از جوانان گفت: اگر فلان عابد هم این زن را مىدید در دامش گرفتار مىشد.
زن گفته آنها را شنید و گفت: به خداوند سوگند من به منزل خود نخواهم رفت تا آنگاه که آن عابد را گمراه کنم و به دام خود بیاندازم.
شب به منزل عابد رفت و در خانه او را کوبید، در روى او باز شد، گفت: مىخواهم امشب اینجا بمانم.
عابد امتناع کرد، زن گفت: گروهى از جوانان بنى اسرائیل به من نظر سوئى دارند اگر مرا راه ندهى آنها مىرسند و مرا رسوا مىکنند، هنگامى که عابد سخنان او را شنید در را بروى او گشود. او همین که وارد خانه شد لباسهاى خود را بدور افکند، عابد هنگامى که زیبائىهاى او را دید شیفته او شد و دلش متمایل به او گردید.
عابد دست خود را به آن زن رسانید، ولى بعد متوجه عمل خود شد در خانه او دیگى روى آتش مىجوشید و آتش هم در زیر آن روشن بود، عابد آمد و دستش را روى آتش گذاشت!
زن پرسید: چه مىکنى؟
گفت: آن را مىسوزانم چون به بدن تو اصابت کرد.
آن زن از خانه عابد بیرون شد و با آن جماعت برخورد کرد و گفت: هر چه زودتر نزد آن عابد بروید که او دست خود را در آتش گذاشت و سوزانید، آنها هم فورا به منزل او آمدند و مشاهده کردند دست او سوخته است.(94)
در روایت دیگری حضرت صادق علیه السلام فرمودند: در قوم بنى اسرائیل عابدى بود. شبى زنی در خانهاش را زد و گفت: مرا مهمان کن.
گفت: زنی با یک مرد در یک جا؟!
زن گفت: میترسم درندهاى بر من حمله کند که گناهش بر تو است.
از این جهت عابد در را باز کرده و زن داخل شد.
عابد چراغى که در دست داشت به طرف بالا برد )و فضا تاریک شد تا زن را نبیند)، زن گفت: مرا از روشنایی و نور به تاریکی آوردی!
عابد چراغ را برگرداند طولى نکشید که شهوت عابد تحریک شد و ترسید به گناه بیفتد انگشت کوچک خود را نزدیک آتش برد و هر چه شهوت سراغش میآمد انگشتش را بسوی آتش میبرد تا اینکه پنج انگشت خود را سوزاند. چون صبح شد به زن گفت: بیرون برو که مهمان بدى بود براى من.(95)
مراد از ریاضت:
مقصود از ریاضت نیز همین است که هر کجا نفس خواست پا از حریم شریعت بیرون گذارد انسان به آن خواستة نامشروع تن ندهد. ریاضتی فراتر از شریعت از ما خواسته نشده است؛ حضرت علی علیه السلام فرمودند: «الشریعة ریاضة النفس»(96) بلکه سختی دادن به نفس بیش از حدی که دین از ما خواسته خلاف برخی از روایات اهلبیت علیهم السلام است.
سه دستور العمل دربارة ریاضت:
یک دستور اساسى آیت الله قاضى رحمه الله عمل به حدیث عنوان بصرى بود. دستور میدادند شاگردان و مریدان سیر و سلوک الى الله آنرا بنویسند و بدان عمل کنند و علاوه بر این میفرمودهاند باید آنرا در جیب خود داشته باشند و هفتهاى یکى دوبار آنرا مطالعه نمایند و شاگردان خود را بدون التزام به مضمون این روایت نمىپذیرفتهاند:
عُنوان بصرى گوید: ... به حضرت صادقعلیه السلام گفتم: اى أبا عبد الله! به من سفارش و توصیهاى فرما!
فرمودند: من تو را به نُه چیز وصیّت و سفارش مىنمایم؛ زیرا که آنها سفارش و وصیّت من است به اراده کنندگان و پویندگان راه خداوند تعالى. و از خداوند مسألت مىنمایم تا ترا در عمل به آنها توفیق مرحمت فرماید.
سه تا از آن نُه امر درباره ریاضت نفس است، و سه تا از آنها درباره حلم و بردبارى است، و سه تا از آنها درباره علم و دانش است. پس اى عنوان آنها را به خاطرت بسپار، و مبادا در عمل به آنها از تو سستى و تکاهل سر زند!
عنوان گفت: من دلم و اندیشهام را فارغ و خالى نمودم تا آنچه را که حضرت میفرماید بگیرم و اخذ کنم و بدان عمل نمایم.
پس حضرت فرمود: امّا آن چیزهائى که راجع به ریاضت نفس است آنکه: مبادا چیزى را بخورى که بدان اشتها ندارى، چرا که در انسان ایجاد حماقت و نادانى میکند؛ و چیزى مخور مگر آنگاه که گرسنه باشى؛ و چون خواستى چیزى بخورى از حلال بخور و نام خدا را ببر و به خاطر آور حدیث رسول اکرم صلى الله علیه و آله را که فرمود: هیچوقت آدمى ظرفى را بدتر از شکمش پر نکرده است. بناء علیهذا اگر بقدرى گرسنه شد که ناچار از تناول غذا گردید، پس به مقدار ثُلث شکم خود را براى طعامش بگذارد، و ثلث آنرا براى آبش، و ثلث آنرا براى نفَسش ...(97)
اصل چهارم در ارتباط با خویشتن: طلب صدق و راستی
4. و طلب الصدق
هر انسانی خود بهتر از هر کس دیگر نسبت به حال خودش واقف بوده و از داشتهها یا نداشتههای خود خبر دارد:
«بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ وَ لَوْ اَلْقى مَعاذِیرَهُ»(98)
«بلکه انسان خود بر خویش به خوبى بیناست، هر چند (پردههاى) عذر (بر چشم بصیرت) خود بیفکند»
اما از آنرو که طالب علو و برتری یافتن و بلکه طالب خدایی است غالبا خود را خلاف آنچه هست نشان میدهد:
طالب حـیـرانی خلقان شدی؟ دست طمع اندر الوهیت زدی
اینجاست که از دایرة صدق و راستی خارج میشود و ظاهری خلاف باطن برای خود میآراید:
عن جعفر بن محمد علیه السلام یقول: ما ینفع العبد یظهر حسنا و یسر سیئا أ لیس إذا رجع إلى نفسه علم أنه لیس کذلک و الله تعالى یقول: «بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ» إن السریرة إذا صلحت قویت العلانیة.(99)
از امام صادق علیه السلام روایت شده که میفرمودند: براى بنده چه سود که کار خوب را آشکار کند و کار زشت را پنهانى انجام دهد؟ مگر نه اینست که وقتى بازگشت به خویشتن مىکند پى مىبرد که مطلب چنان نیست؟! و خداى متعال مىفرماید: «بلکه انسان نسبت بخودش بینا است». هر گاه باطن اصلاح شود، ظاهر نیز نیرومند مىگردد.
عن عمر بن یزید قال: إنی کنت أتعشى مع أبی عبد الله علیه السلام إذا تلا هذه الآیة «بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ وَ لَوْ اَلْقى مَعاذِیرَهُ» و قال: یا أبا حفص ما یصنع الإنسان أن یتقرب إلى الناس بخلاف ما یعلم الله؟ إن رسول الله صلى الله علیه و آله یقول: من أسر سریرة رداه الله رداءها إن خیرا فخیرا و إن شرا فشرا.(100)
عمر بن یزید گوید: همراه امام صادق علیه السلام شام میخوردم که ناگاه حضرت این آیه را تلاوت کردند: «بلکه انسان بخود بیناست، اگر چه عذرها براى خود تراشد» و فرمودند: اى اباحفص! انسان چه میکند؛ بسوى مردم تقرب میجوید به خلاف آنچه خدا دربارة او میداند؟ همانا رسول خدا صلى الله علیه و آله میفرمود: هر که نیتى در دل داشته باشد، خدا لباسى مناسب آن بر او پوشد، اگر خوب باشد خوب و اگر بد باشد بد.
قال الصادق علیه السلام: فاذا أردت أن تعلم أ صادق أنت أم کاذب فانظر فی صدق معناک و عقد دعواک و عیّرهما بقسطاس من الله تعالى کانک فی القیامة، قال الله تعالى: «وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ»(101)، فاذا اعتدل معناک بدعواک ثبت لک الصدق.(102)
حضرت صادق علیه السلام فرمودند: پس هر گاه خواستى بدانى آیا از راستگویان هستى و یا از دروغگویان، در باطن و ادعای خود نظر نما و آندو را به معیار و میزان الهى بررسى کن، چنان که گویی در روز قیامت قرار گرفتهاى. خداوند متعال مىفرماید: «و در آن روز سنجش، حق است» پس در صورتی که باطنت با ادعایت مساوی بود صدق برایت ثابت میشود.
صدق اینست که انسان خود را پیش مردم برتر از آنچه هست نشان ندهد، یک رو باشد، تعارفهای دروغین را کنار گذارد. وظیفة ما ظاهر سازی برای مردم نیست. ما باید نهان خود را برای خدا بسازیم، خدا ظاهر ما را در مقابل مردم درست خواهد کرد: من أصلح سریرته أصلح الله علانیته و من أصلح فیما بینه و بین الله أصلح الله فیما بینه و بین الناس.(103)
اینکه امام صادق علیه السلام طلب صدق را در ارتباط با نفس مطرح کردند یکی از این جهت است که انسان خود نسبت به نفسش واقف است و دیگر از این جهت مانع صدق و یک رنگی در وجود انسان اسارت نفس و هواها و شهوات نفسانی است.
رسوایی مرد لافى:
مرد فقیر لاف زنی دنبه پارهاى پیدا کرد، هر بامداد سبیل خود را با آن چرب مىکرد و میان ثروتمندان خوشگذران مىرفت که من هم غذاى چربى خوردهام. به این قناعت نمىکرد بلکه:
دسـت بـر سبلت نـهادى در نـویـد رمـز، یـعنى سـوى سبلت بـنگریـد
کاین گـواه صـدق گفتار مـن است وین نشان چربوشیرین خوردنست
این دعواى دروغین و تظاهر ریاکارانهاى بود که سبیل و لبان او به راه انداخته بود، اما شکم او چه مىکرد و چه مىگفت؟
صداى قرقر شکم بدون معطلى عملا جواب او را مىداد، گویى مىگوید: خدا حیله پردازى مردم کافر را محو کند. اى تبهکار پست صفت! لافزنىهاى تو مرا در روى آتش گرسنگى مىسوزاند، اى ریاکار خود نما: «آن سبال چرب تو بر کنده باد». اگر دست از لاف زدن و ریاکارى بر مىداشتى، در دنیا مردم کریم و انسان دوست فراوانند، به من بىنوا (شکم) رحم مىکردند.
اگر هم نمىخواهى عیوب خود را فاش بسازى، اقلا با دغل بازىها و خود نمایىها مشغول جان کندن مباش.
ور نگویى عیب خـود بارى خمش از نمایش وز دغـل خـود را مکش
راسـتـى پـیش آر یا خامـوش کن و آنگهان رحمت ببین و نوش کن
بر سبیل چربى عاریتى تکیه مکن، زیرا دنبهاى که خارج از وجود تست در دسترس گربهها است، روزى گربهاى مىآید و آن را مىبرد.
ز امـتـحانات قـضـا ایـمـن مـباش هان زرسوایى بترس اى خواجهتاش
بالاخره دعاى شکم مستجاب مىشود و گربه دنبه را مىبرد. هر چه گربه را دنبال کردند، نتوانستند او را بگیرند. رنگ کودک بىنوا از ترس سبیل چرب لاف زن تغییر کرده، فورا به همان مجمع که لاف زن براى خود نمایى رفته بود، آمد و گفت: بابا جان آن دنبه را که هر بامداد سبلت را با آن چرب مىکردى گربه برد و هر چه که دنبالش دویدیم نتوانستیم به او برسیم، با این خبرِ جان گداز، طبل رسوایى لاف زن به صدا در آمد، سر پایین انداخته میان مردم سر افکنده گشت. همه حضار انجمن خندیدند و حس رحم و مروتشان بحرکت در آمد و از آن پس به مهمانىها دعوتش کردند. وقتى که لاف زن ذوق راستى از آن مردمان کریم احساس کرد، تکبر و نخوت را کنار گذاشت و بنده صدق و صفا گشت.
آمـد انـدر انـجمن آن طفل خـرد آبــروى مــرد لافــى را بـبــرد
گفت آن دنبه که هر صبحى بدان چـرب مـىکـردى لبان و سـبلتان
گـربـه آمـد ناگـهانـش در ربــود بس دویـدیم و نکرد آن جهد سود
خـنـده آمـد حاضران را از شگفت رحـمـهاشان باز جـنبیدن گـرفت
دعـوتـش کردند و سیرش داشتند تـخـم رحـمت در زمینش کاشتند
او چـو ذوق راسـتـى دیـد از کرام بـى تـکـبـر راسـتـى را شد غلام(104)
رسوایی خودنمای دروغین (لطیفه):
شخصى از دکان مرغ فروشى، خروسى خرید به دو قران. خروس خیلى خوبى که بیشتر از این هم مىارزید. رفت خانهاش. تا وارد شد زنش گفت: این چیست که آوردهاى؟ گفت: خروس. گفت: یک آدم باغیرت هم خروس مىآورد در خانه، آدمى که زنش در خانهاش است؟! زود صورتش را پوشید و خودش را مخفى کرد، گفت: من هرگز حاضر نیستم در خانهاى که جنس نر وجود داشته باشد زندگى کنم؛ یا این باید باشد یا من، دیگر از کنج خانه بیرون نمىآیم. مرد گفت: خروس که عیبى ندارد، انسان را گفتهاند. گفت: نه، آدم باغیرت خروس هم در خانه نمىآورد. خیلى خوشحال شد، گفت: الحمدلله چقدر زن ما با عفت و عصمت است. خروس را نزد مرغ فروش برد و گفت: اگر ممکن است این را بگیرید، دوقران ما را پس بدهید. گفت: چرا؟ اتفاقاً این خروس بیشتر مىارزد، دوقران و ده شاهى مىارزد، ما ده شاهى هم به شما تخفیف دادیم. گفت: به هرحال من نمىخواهم. گفت: اگر خیال مىکنى ممکن است به تو دروغ گفته باشم، بدان که حتماً بیشتر مىارزد. گفت: نه، به آن علت نیست، مىدانم بهتر است ولى نمىخواهم. گفت: چرا نمىخواهى؟ گفت: حالا چکار دارى که من چرا نمىخواهم؟ این هم لج کرد، گفت: تا علتش را نگویى من خروس را از تو پس نمىگیرم. گفت: بجاى دوقران، سى شاهى به من بده. گفت: تا راست نگویى نمىدهم. گفت: پس یک قران به من بده. گفت: تا راستش را نگویى، ده شاهى هم بگویى من از تو قبول نمىکنم؛ باید حقیقت را بگویى. گفت: حقیقت این است که زن من خیلى باعفت و عصمت است و حاضر نیست یک خروس را در خانه راه بدهد. مرغ فروش زود خروس را گرفت و دوقران را به او داد و گفت: این دوقران را بگیر ولى یقین داشته باش که زنت زن بدعملى است، اگر زن باعفت و عصمتى بود اینجور حرف نمىزد. این حرف، حرف یک زنى است که اصلًا عفت و عصمت ندارد که اینجور گزاف و گز نکرده به اصطلاح پاره مىکند. زنى که واقعاً باعفت و عصمت باشد هیچ وقت از خروس رو نمىگیرد.
تعریفهای دروغین:
مدح بیجا خیانت است و موجب خیال اندیش شدن ممدوح میگردد:
قال رسول الله صلى الله علیه و آله: احثوا فی وجوه المداحین التراب.(105)
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند: در صورت ستایشگران خاک بپاشید.
مال مـار آمـد کـه در او زهــرهاست و آن قبول و سجدهى خلق اژدهاست
استاد مطهری رحمه الله دربارة حضرت علی علیه السلام چنین گوید: در یکى از جلسات، آن جملههاى مولا در آن خطبه معروف را خواندم که به مردم چگونه توصیه مىکند (این نمونه یک مرد آزادیخواه واقعى است.) وقتى که مردم مىآیند در مقابلش صحبت مىکنند کلمههاى بزرگ بزرگ یعنى احترامات خیلى زیاد و جملههاى پرطنطنهاى به کار مىبرند و به او با القاب مختلف خطاب مىکنند. مىگوید: «لا تُکَلِّمونى بِما تُکَلَّمُ بِهِ الْجَبابِرَةُ» با من ساده حرف بزنید، به من بگویید على، حداکثر به من بگویید یا امیرالمؤمنین، دیگر بیش از این حاضر نیستم براى من لقب بتراشید. با من با تعارف حرف نزنید: «وَ لاتُخالِطونى بِالْمُصانَعَةِ». از من تمجید نکنید، مدح نکنید، ثنا نگویید که خدا خودش مىداند من از ثنا شنیدن خوشم نمىآید. در مقابل، اگر انتقاد و اعتراضى به نظرتان مىرسد به من بگویید.(106)
بیزارى استاد مطهرى از تعریفهای بیجا:
در کتاب حماسة حسینی از قول ایشان نقل شده: یادم هست در حدود هشت سال پیش در دانشگاه شیراز از من براى سخنرانى دعوت کرده بودند (انجمن اسلامى آنجا دعوت کرده بود). در آنجا استادها و حتى رئیس دانشگاه، همه بودند. یکى از استادهاى آنجا- که قبلًا طلبه بود و بعد رفت آمریکا تحصیل کرد و دکتر شد و آمد و واقعاً مرد فاضلى هم هست- مأمور شده بود که مرا معرفى کند. آمد پشت تریبون ایستاد (جلسه هم مثل همین جلسه خیلى پرجمعیت و باعظمت بود) یک مقدار معرفى کرد: من فلانى را مىشناسم، حوزه قم چنین، حوزه قم چنان و ... بعد در آخر سخنانش این جمله را گفت: «من این جمله را با کمال جرأت مىگویم: اگر براى دیگران لباس روحانیت افتخار است، فلانى افتخار لباس روحانیت است». از این حرف آتش گرفتم. ایستاده سخنرانى مىکردم، عبایم را هم قبلًا تا مىکردم و روى تریبون مىگذاشتم. مقدارى حرف زدم، رو کردم به آن شخص، گفتم: آقاى فلان! این چه حرفى بود که از دهانت بیرون آمد؟! تو اصلًا مىفهمى چه دارى مىگویى؟! من چه کسى هستم که تو مىگویى فلانى افتخار این لباس است؟ با اینکه من آن وقت دانشگاهى هم بودم و به اصطلاح ذوحیاتین بودم، گفتم: آقا! من در تمام عمرم یک افتخار بیشتر ندارم، آن هم همین عمامه و عباست. من کىام که افتخار باشم؟! این تعارفهاى پوچ چیست که به همدیگر مىکنیم؟! ابوذر غفارى را باید گفت افتخار اسلام است؛ این اسلام است که ابوذر پرورش داده است. عمّار یاسر افتخار اسلام است؛ اسلام است که عمّار یاسر پرورش داده است. بوعلى سینا افتخار اسلام است؛ اسلام است که نبوغ بوعلى سینا را شکفت. خواجه نصیرالدین افتخار اسلام است، صدرالمتألّهین شیرازى افتخار اسلام است، شیخ مرتضى انصارى افتخار اسلام است، میرداماد افتخار اسلام است، شیخ بهایى افتخار اسلام است. اسلام، افتخار البته دارد؛ یعنى فرزندانى تربیت کرده که دنیا روى آنها حساب مىکند و باید هم حساب کند، چرا که اینها در فرهنگ دنیا نقش مؤثر دارند. دنیا نمىتواند قسمتى از کره ماه را اختصاص به خواجه نصیرالدین ندهد و نام او را روى قسمتى از کره ماه نگذارد، براى اینکه او در بعضى کشفیات کره ماه دخیل است. او را مىشود گفت افتخار اسلام. ماها کى هستیم؟! ما چه ارزشى داریم؟ ما را اگر اسلام بپذیرد که اسلام افتخار ما باشد، اسلام اگر بپذیرد که به صورت مدالى بر سینه ما باشد، ما خیلى هم ممنون هستیم. ما شدیم مدالى به سینه اسلام؟! ماها ننگ عالم اسلام هستیم، اکثریت ما مسلمانها ننگ عالم اسلام هستیم. پس تعارفها را کنار بگذاریم؛ آنها تعارف است.(107)
پایینترین مرتبة صدق:
قال الصادق علیه السلام: أدنى حد الصدق أن لا یخالف اللسان القلب و لا القلب اللسان.(108)
پایینترین مرتبة صدق در ابراز و اظهار ما فی الضمیر اینست که گفتار انسان با آنچه در قلبش هست مخالف نباشد. یعنی هوای نفس روی آن گفتار اثر نگذارد و بخاطر آبرو داری یا خود نمایی خلاف آنچه در قلب است بر زبان نیاورد که در این صورت از دایرة صدق و راستی خارج خواهد شد. دو رویی و تعارفهای دروغین انسان را از دارا بودن پایینترین مرتبة صدق محروم میکند.
تعارفهاى دروغین:
استاد شهید در انتقاد از تعارفهای دروغین چنین مینویسد: اگر کودک چشمش به یک خوردنى یا اسباب بازى در دست دیگرى بیفتد بى محابا علاقه مندى خود را ظاهر مىکند و اگر از چیزى ناراحت بشود فوراً جلو گریه را رها مىکند، در صورتى که بزرگسالان تحت تأثیر عرف و عادات و به خیال حفظ شئون و شخصیت خود ممکن نیست در چنین مواردى احساسات خود را ظاهر سازند و حتى صاحبخانه هر اندازه اصرار و تعارف کند میهمان بیشتر اظهار بى میلى مىکند.
در تواریخ آمده است که: در شب زفاف عایشه که به سادگى برگزار مىشد، کاسه شیرى به دست رسول خدا داده شد. آن حضرت بعد از آنکه مقدارى از آن شیر تناول فرمود، کاسه را به امّ سلمه داد و فرمود: میل کن.
امّ سلمه گفت: میل ندارم.
رسول خدا فرمود: هم گرسنگى کشیدن و هم دروغ؟!
یعنى مىدانم میل دارى و به دروغ تعارف مىکنى.
عرض کرد: آیا این هم دروغ محسوب مىشود؟
فرمود: بلى.
تعارف، تا آنجا که پاى عواطف واقعى در کار باشد و مقصود شخص ابراز عاطفه و علاقه و محبت بوده باشد، خوب و پسندیده است. زندگى اگر عارى از عواطف باشد خشک و بىروح است، و از ادب عاطفه و محبت این است که مکتوم نماند و به طرف اظهار شود تا محبت او نیز جلب گردد. رسول خدا فرمود: علاقهاى که میان تو و دوستت هست، آن را زود ظاهر ساز که رشته دوستى را محکمتر مىکند. تعارف، تا آنجا که به صورت تبادل عواطف واقعى و اظهار محبت صمیمى باشد، خوب و مستحسن است. اما ملتهایى که رشد اخلاقى و اجتماعى ندارند گرفتار انواع تعارفهاى دروغین مىباشند. دو نفر از آنها که همراه یکدیگر هستند و مىخواهند به اتاقى وارد شوند یا از اتاقى خارج گردند، مدتى با یکدیگر تعارف مىکنند در صورتى که هرکدام از آنها در دل خود از جلو افتادن دیگرى ناراضى است. همچنین است تعارفهایى که بعضى میزبانها نسبت به مهمانان مىکنند، همه اظهارات بىروح و خشک است، تصنّع و ظاهرسازى است. این گونه تعارفات داخل در نفاق و دورویى است.
گفتیم که نفاق و دورویى از مختصات بشر است و اگر در بعضى حیوانات دیگر بوده باشد یک درجه خفیفى است. برخى حیوانات مانند روباه به مکر و خدعه معروف شدهاند. بدیهى است که مکر و خدعه آن حیوانات قابل مقایسه با مکرها و خدعهها و ظاهرسازى و تصنعهاى فرزند آدم نیست. ولى نباید چنین تصور کرد که چون مکر و خدعه و دورویى از مختصات بشر است پس کمالى است براى بشر و باید از آن استفاده کرد، زیرا دورویى یک نوع سوء استفادهاى است از یک استعداد کمالى بشرى. آنچه کمال است قدرت بر استتار و رازدارى و مکتوم نگه داشتن عقیده و فکر و احساسات درونى است؛ این در ذات خود کمال است و عیبى ندارد.
در همه ظروف و احوال مقتضى نیست که آدمى عقیده خود را ظاهر کند، زیرا ممکن است دیگران استعداد پذیرفتن آن را نداشته باشند یا آنها سوء نیت داشته باشند و موجب مزاحمت صاحب عقیده را فراهم کنند، و همچنین مقتضى نیست که آدمى در همه جا احساسات خود را آشکار کند. از آداب معاشرت این است که اگر انسان غم و غصهاى دارد آن را از چهره خود ظاهر نسازد و موجب ملال خاطر دیگران نگردد.
آن چیزى که نقص است و نام نفاق و دورویى دارد این است که آدمى از همین قدرت و استعداد خود براى فریب دادن و گمراه ساختن و گول زدن دیگران استفاده کند. پس نفاق و دورویى در عین اینکه از مختصات انسان است کمال انسانى نیست، بلکه یک نوع سوء استفاده از یک استعداد انسانى است.
متأسفانه بسیارى از مردم دچار این اشتباه هستند، نفاق و دورویى و مکر و خدعه را یک امتیاز براى خود مىشمارند و به آن نام «زرنگى» مىدهند، صداقت و صراحت و یک رویى را از کم شعورى مىشمارند، گمان مىکنند که با مکر و خدعه و نفاق بهتر مىتوان با عوامل حیات هماهنگى کرد و پیش رفت، غافل از اینکه طبع عالم بر درستى و صداقت است، آن کس که با خدا مکر کند خداوند فوق همه مکرکنندگان است. قرآن کریم همواره از راستى و صداقت و صراحت دم مىزند و با نداى بلند مىفرماید که مکر و نیرنگ و نفاق- با همه پیشرفتهاى موقت- محکوم به شکست خوردن است، روزگارْ بساط نیرنگ و دورویى را درهم مىپیچد و شیشه نفاق را مىشکند، اساس عالم بر حقیقت است نه بر مَجاز، و نمىتوان نظام راستین جهان را به بازى گرفت و با فلک حقّه باز بنیاد مکر نهاد:
فـردا کـه پـیـشگاه حقیقت شود پدید شرمنده رهروى که عمل بر مَجاز کرد.(109)
تصدیق قول با فعل:
عن أبی عبد الله علیه السلام فی قول الله عز و جل: «إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»(110) من صدق فعله قوله و من لم یصدق قوله فعله فلیس بعالم.(111)
امام صادق علیه السلام دربارة آیة: «از بندگان خدا تنها دانایان از او مىترسند» فرمودند: مراد از دانا کسى است که کردارش گفتارش را تصدیق کند و کسى که چنین نباشد دانا نیست.
و قال أبو الحسن علیه السلام: لو میزت شیعتی لم أجدهم إلا واصفة و لو امتحنتهم لما وجدتهم إلا مرتدین و لو محصتهم لما خلص من الألف واحد و لو غربلتهم غربلة لم یبق منهم إلا ما کان لی إنهم طال ما اتکئوا على الأرائک فقالوا: "نحن شیعة علی"! إنما شیعة علی من صدّق قولَه فعلُه.(112)
حضرت کاظم علیه السلام فرمودند: اگر شیعیان خود را بررسى کنم جز سخنور (و اهل حرف) نخواهم یافت، و اگر ایشان را امتحان کنم جز از دین برگشته نخواهم یافت و اگر آنها را بیازمایم از هزار نفر یک نفر هم سالم بیرون نیاید و اگر غربالشان کنم چیزى جز آنچه از من است در غربال نماند. اینها دیر زمانى است که بر بالشها تکیه زده و گفتهاند: ما شیعه على هستیم! و حال آنکه شیعه على علیه السلام تنها آن کسى است که کردارش گفتارش را تصدیق کند.
اصل پنجم در ارتباط با خویشتن: اخلاص
5. الإخلاص
هوای نفس در رابطة انسان با دیگران انسان را از صدق و در رابطة با خدا عمل او را از اخلاص خارج میکند. عمل با اخلاص عملی است که هوا نداشته باشد.
کار تو گر بهر حق میشایدت از هـوای نفس خالص بایدت
در رابطة با نفس بایستی کوشید عمل را از چنگ هوای نفس خارج ساخت تا عمل انسان:
1. نه برای بدست آوردن دنیا باشد
2. و نه برای خود نمایی نزد خلق
تنها و تنها برای خدا و محبت او و تشکر از او باشد.
عن أبی عبد الله علیه السلام قال: العباد ثلاثة قوم عبدوا الله عز و جل خوفا فتلک عبادة العبید و قوم عبدوا الله تبارک و تعالى طلبا للثواب فتلک عبادة الأجراء و قوم عبدوا الله حبا له فتلک عبادة الأحرار و هی أفضل العبادة.(113)
امام صادق علیه السلام فرمودند: عبادتکنندگان سه دستهاند:
1. گروهى که خداى عز و جل را از ترس عبادت کنند و این عبادت بردگان است.
2. کسانى که خداى تبارک و تعالى را به طمع ثواب عبادت کنند و این عبادت مزدوران است.
3. دستهاى که خدا را براى دوستیش عبادت کنند و این عبادت آزادگان و بهترین عبادت است.
و قال علیه السلام: ... لکنی أعبده حبا له عز و جل فتلک عبادة الکرام و هو الأمن.(114)
حضرت صادق علیه السلام دربارة عبادت خویش فرمودند: لکن من خدای عز و جل را بخاطر محبتش بندگی میکنم، و این، پرستش جوانمردان است و از روى امنیت و آرامش خاطر است.
آن محب حق زبهر حق کجاست که ز اغـراض و ز علتها جداست
اهـل حـق را در عبادات جـهـان جـنـت و دوزخ نـبـاشـد در میان
بهترین شریک!
قال النبی صلى الله علیه و آله: یقول سبحانه: أنا خیر شریک، من أشرک معی شریکا فی عمله فهو لشریکی دونی، فإنی لا أقبل إلا ما خلص لی.(115)
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمودند: خداوند سبحان مىفرماید: من بهترین شریک هستم زیرا هر کس مرا در عمل خود شریک خویش قرار بدهد، آن عمل را مال شریکم خواهد بود نه براى من. چون من فقط عملى را قبول مىکنم که خالصانه و تنها براى من باشد.
مثلا: روزه گرفتن برای صحت و سلامتی یافتن روزة مخلصانه نیست، چون خدا امر کرده روزه میگیریم، صحت و سلامتی هم بدنبالش میآید.
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمودند: خداى تعالى به سه طایفه: کشته در راه خدا و صدقه دهنده به مال در راه خدا و قارى کتاب خدا مىگوید: دروغ گفتی (یعنی در اینکه گفتی و گمان کردی که کارت در راه خدا بوده دروغ گفتی). به آنکه کشته شده میفرماید: دروغ گفتى! زیرا میل داشتى دربارة تو بگویند: فلانى شجاع است و به صدقه دهنده مىفرماید: دروغ گفتى! زیرا تمایل داشتى که دربارهات بگویند فلانى بخشنده است. و به قارى مىفرماید: دروغ گفتى بلکه مىخواستى دربارة تو بگویند: فلانى قرآن خوان است.(116)
سختی اخلاص:
فی خطبة الوسیلة قال أمیرالمؤمنین علیه السلام: تصفیة العمل أشدّ من العمل و تخلیص النیّة عن الفساد أشد على العاملین من طول الجهاد - إلى أن قال:- طوبى لمن أخلص لله عمله و علمه و حبه و بغضه و أخذه و ترکه و کلامه و صمته و فعله و قوله.(117)
حضرت امیر علیه السلام در خطبة معروف به «وسیله» فرمودند: پاکسازى کردار از خود کردار دشوارتر است و پاکسازى نیّت از فساد بر اهل کردار دشوارتر از ادامه جهاد و پیکار است .... تا آنجا که فرمودند: خوشا بر کسى که کار و دانش و دوستى و دشمنى و گرفتن و وانهادن و سخن و خاموشى و کردار و گفتارش تنها براى خدا باشد.
یک عمل خالص:
یک لحظه به اخلاص بیا بر در ما گر کام تـو بر نیامد از ما گله کـن
روی عن علی بن أبی طالب علیه السلام: لا تهتموا لقلة العمل، اهتموا للقبول فإن النبی صلى الله علیه و آله قال لمعاذ بن جبل: أخلص العمل یجزک منه القلیل.
از حضرت علی علیه السلام روایت شده که فرمودند: بخاطر کمی عمل نگران نشوید، نگران قبول شدن عمل باشید که پیامبر به معاذ بن جبل فرمود: عمل را خاص ساز که کمش ترا بس باشد.
عن الصّادق علیه السلام قال: إن ربکم لرحیم یشکر القلیل; إن العبد لیصلی الرکعتین یرید بها وجه الله فیدخله الله به الجنّة.(118)
حضرت صادق علیه السلام فرمودند: پروردگار شما بسیار مهربان است که از عمل کوچکى هم تقدیر میکند. مثلا بنده او دو رکعت نماز با خلوص نیت و براى او میخواند، خداوند با همین عمل او را داخل بهشت مینماید.
گفتهاند: شخصی این حدیث را شنید و خیلی به او برخورد، با خود گفت: یعنی ما اینقدر عرضه نداریم که بتوانیم دو رکعت نماز فقط برای خدا بخوانیم؟ تصمیم به خواندن چنین نمازی گرفت. داخل مسجد رفت و دو رکعت نماز خواند که از اول تا آخرش حال خوش و گریه بود. تا نماز تمام شد یادش افتاد وضو نداشته!
اخلاص عمل:
از علی آمـوز اخـلاص عمل شیر حق را دان منزه از دغل
قال علی علیه السلام: الجلسة فی المسجد خیر لی من الجلسة فی الجنة فإن الجنة فیها رضا نفسی و الجامع فیه رضا ربی.(119)
حضرت علی علیه السلام فرمودند: نشستن در مسجد برای من بهتر از نشستن در بهشت است؛ زیرا نفسم به نشستن من در بهشت خشنود میشود و پروردگارم به نشستن من در مسجد.
روزى دو شتر بزرگ و چاق به رسول خدا صلى الله علیه و آله هدیه شد، آن حضرت رو به اصحاب کرده و فرمودند: آیا در بین شما کسى هست که دو رکعت نماز را با قیام و رکوع و سجود و وضو و خشوعش به جاى آورد و قلبش در آن دو رکعت متوجه چیزی از کار دنیا نشود و فکر دنیا در قلبش خطور نکند تا یکى از دو شتر را به او بدهم؟
پیامبر سه بار این مطلب را فرمود و هیچ کس پاسخی نداد. حضرت امیر علیه السلام برخاست و فرمود: من میخوانم ای رسول خدا! نمازی میخوانم که از تکبیر ابتدای آن تا پایان سلامش هیچ فکر و خطوری دربارة دنیا نداشته باشم.
فرمودند: ای علی بخوان! درود خدا بر تو باد.
حضرت امیر علیه السلام تکبیر گفته و داخل نماز شدند وقتى نماز را به پایان رسانید، جبرئیل بر رسول خدا صلى الله علیه و آله نازل شد و عرضه داشت: خدا سلام میرساند و میفرماید: یکى از دو شتر را به او بده.
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند: من شرط کرده بودم که در آن دو رکعت اصلا فکر دنیا نکند اما او در تشهد درنگ کرد و فکر کرد که کدام شتر را انتخاب کند.
جبرئیل گفت: ای محمد! فکرش این بود که آنرا انتخاب کند که چاقتر باشد تا در راه خدا بکشد و صدقه بدهد و لذا تفکر او براى خدا بوده نه برای خودش و نه برای دنیا.
پس رسول خدا صلى الله علیه و آله گریست و هر دو شتر را به على علیه السلام داد.(120)
لطیفه: شخص سادهای در صحرا زیر درختی نشسته و دو رکعت نماز خواند و سپس دستها را بالا برد و گفت: ای خدا این دو رکعت را قبول نما. شخص دیگری بالای درخت بود و مخفیانه او را تما شا میکرد. شخص دیگر از بالا ندا داد: ای بندة ما این نمازت قبول نیست. ساده گمان کرد: خطاب الهی را شنیده: برخواست و با توجه بیشتر دو رکعت دیگر خواند و دستها بالا برد و گفت: خدایا قبول شد؟ شخص دیگر از بالا گفت: نه این هم قبول نیست. باز بلند شد و با تمام توجه دو رکعت دیگر خواند و پرسید قبول شد؟ گفت: خیر این هم قبول نیست. لجش درآمد و گفت: اگر میخواهی نمازی که علی بن ابیطالب میخواند من بخوانم داغش را به دلت میگذارم.
غرض از نقل این لطیفه اینکه: واقعا کسی در عالم در هیچ عمل و عبادتی توان برابری با اسد الله الغالب را ندارد. همة اصحاب در وقتی که پیامبر برای دادن شتر به آنها از ایشان دعوت به خواندن دو رکعت برای خدا کرد با سکوت خود اظهار عجز کردند. کاری که ما میتوانیم انجام دهیم اینست که به توفیق و فضل الهی با استمداد از خود مولا تابع ایشان بوده و تلاشمان را در راه تبعیت از ایشان نماییم نه در راه علی گونه شدن که علی بن الحسین علیه السلام نیز (اگر چه همه یک نورند) از این مطلب اظهار عجز کرده و میفرماید:
«من یقوى على عبادة علی بن أبی طالب علیه السلام ؟!»
«کیست که توان انجام عبادت علی بن ابیطالب علیه السلام را داشته باشد؟!»
صبح یک روز که جلسة رسول خدا صلى الله علیه و آله پر از جمعیت بود آن حضرت از حاضران پرسیدند: کدامیک از شما امروز چیزی از مالش را برای خدا انفاق کرده؟
همه سکوت کردند. حضرت علی علیه السلام فرمودند: من! وقتی از خانه بیرون آمدم تا با یک دینار پولی که داشتم آرد بخرم مقداد را دیدم و اثر گرسنگی را در چهرهاش مشاهده کردم، لذا آن دینا را به او دادم.
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند: (بهشت یا درجات عالی بر شما) واجب شد.
دیگری برخواست و گفت: من امروز بیش از علی انفاق کردهام؛ مرد و زنی را که میخواستند به سفری بروند و پولی نداشتند هزار درهم دادم!
پیامبر سکوت کرده و چیزی نفرمودند. اصحاب گفتند:
- ای رسول خدا! چرا برای علی فرمودید "واجب شد" اما برای این که بیش از علی صدقه داده چیزی نگفتید؟
- مگر ندیدهاید خادمِ پادشاهی هدیة کوچکی به او بدهد و این باعث شود که جایگاه خادم در نظر پادشاه برتر و والاتر گردد، اما وقتی خادم دیگر هدیة بزرگی برایش بیاورد آنرا بازگرداند و فرستندهاش را خوار دارد؟
- آری.
- ماجرای علی علیه السلام نیز همین است؛ او دیناری را برای اینکه نیازی از مؤمن نیازمندی برطرف شود بخشید، اما آن شخص دیگر بخاطر دشمنی با برادر رسول خدا و به قصد برتری یافتن بر علی بن ابیطالب علیه السلام مالش را داد. خدا عمل او را باطل کرد و وبالش گرداند. بدانید که اگر او با این نیت از فرش تا عرش طلا و مروارید صدقه دهد با این کارش جز از رحمت خدا دور و جز به خشم خدا نزدیک نشود.(121)
اصل شم در ارتباط با خویشتن: بیرون راندن نفس از محبوبش
6. إخراجها من محبوبها
بیرون بردن نفس از هر جا و هر چیزی که محبوب او باشد و به تعبیر دیگر هوای آنرا داشته باشد. در قرآن برخی از مواردی که محبوب نفس است ذکر شده است: شهوات، مال و خلاصه تمام لذتهای گذرای دنیوی.
اگر کسی در این امور خلاف هوای نفس خود عمل کرد (البته با رعایت ضوابط شرعی، نه بیشتر و نه کمتر) و نفس خود را از مشغولیت به این امور بازداشت او از عهدة ششمین اصل ارتباط با خویشتن بر آمده است. در اینجا با ذکر دو آیه دربارة دو محبوب نفس انسان بحث را ادامه میدهیم:
«کَلاَ بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ»(122):
نفس انسان کوته نگر است، حالتی دارد که حاضر است بخاطر راحتی نقد و زود گذر دنیا از خدا و آخرت بگذرد. مؤمن کوته بین نیست، دیدش وسیع است، نفسش را از این لذات زود گذر باز میدارد تا به لذت ملاقات با خدا و نعمتهای ابدی اخروی نائل گردد؛ حضرت امیر علیه السلام در خطبة همام در وصف متقین میفرمایند: «صبروا ایاما قصیرة أعقبتهم راحة طویلة»(123):در روزگار کوتاه دنیا صبر کرده تا آسایش جاودانه قیامت را به دست آورند.
اگـر لذت تـرک لذت بدانی دگر لذت نفس لذت نخوانی
قال داود: ترک لقمة مع الضرورة إلیها أحب إلی من قیام عشرین لیلة.(124).
از قول حضرت داود روایت شده: ترک یک لقمة ضروری را نزد من از به پا داشتن بیست شب محبوبتر است.
بسیار بزرگ و مهم است که کسی به تمام لذات دنیوی دسترسی داشته باشد اما بخاطر آخرتش در دنیا لذت گرا نشود. برای حضرت علی علیه السلام حلوای خرما و روغن که خیلی هم لذیذ بود آوردند. حضرت نخوردند. سؤال شد: آیا این غذا را حرام میدانید؟ فرمودند: خیر، بلکه میترسم نفسم به آن گرایش پیدا کند و سپس این آیه را (که خطاب الهی به اهل دوزخ است تلاوت کردند): «اَذْهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ فِی حَیاتِکُمُ الدُّنْیا»(125): «نعمتهاى پاکیزه و خوشىهاى خود را در زندگى دنیایتان بردید و از آنها برخوردار شدید»(126)
راجع به مرحوم امام نقل شده: بخاطر مخالفت با نفسشان که هندوانة شیرین دوست داشت کمی نمک روی هندوانه میپاشیدند و میل میکردند. (بر خلاف ما که اگر شیرینیاش کم باشد شکر پاش را روی آن خالی میکنیم).
هدر دادن سه دعا بخاطر کوته نگری:
روایت شده: خداوند متعال در دوران نخستین به پیامبرى وحى کرد: در میان امت تو مردى که من سه دعاى او را بر آورده مىکنم، آن پیامبر ماجرا را به آن مرد خبر داد، آن مرد به خانه رفت و ماجرا را با زن خود در میان نهاد، همسرش با اصرار از او خواست تا یکی از سه دعایش را برای وی گذارد. مرد پذیرفت. زن گفت: از خدا بخواه که مرا زیباترین زن زمانه قرار دهد. آن مرد دعا کرد و چنین شد.
آنگاه زیبایى بىمانند او باعث شد تا پادشاهان و جوانان ثروتمند به او علاقه پیدا کنند و کم کم رغبت او به همسر پیر و فقیرش کاهش یافت و با شوهر خود با درشتى و خشونت رفتار کرد، آن مرد هم با او مدارا مىکرد تا روزى که طاقتش تمام شد و از درگاه الهى درخواست کرد او را به صورت سگى در آورد و چنین شد.
آنگاه فرزندان آنها به نزد پدر آمده و از این مسأله اظهار ناراحتى کردند و گفتند: مردم ما را بخاطر اینکه مادرمان به سگى تبدیل شده سرزنش و شماتت مىکنند، از او خواستند تا دعا کند مادرشان به حالت اول برگردد، آن مرد دعا کرد و زن به حالت اول بازگشت، پس هر سه دعاى آن مرد ضایع شد و بهرهاى از آنها نبرد.(127)
«وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا»(128)
مال دوستی یکی از خصوصیات نفس انسان است. علتش هم اینست که با داشتن مال میتواند به تمام شهوات و خواستههایش برسد. حضرت علی علیه السلام فرمودند: المال مادة الشهوات.(129)
نفس اژدرهاست او کی مرده است؟ از غـم بـی آلـتـی افـسـرده است
عمار یاسر گوید: خدمت امیر مؤمنان رفته و گفتم: ای امیر مؤمنان! سه روز است که روزه میگیرم و به خود میپیچم و غذایی برای خوردن ندارم، امروز هم روز چهارم است!
حضرت فرمودند: دنبالم بیا عمار!
حضرت به صحرا رفتند، من پشت سرشان بودم که به جایی رسیدند و آنرا کندند. سطلی پر از درهم نمودار شد. دو درهم از آنرا برگرفته، یکی را به من داد و دیگری را خود برداشت.
- ای امیرمؤمنان! اگر آنقدر بر میداشتید تا بینیاز گشته و اضافة آنرا هم صدقه میدادید اشکالی نداشت!
- عمار! این برای امروزمان بس است.
سپس حضرت روی سطل را پوشانده و پنهانش کردند و برگشتند. عمار در راه از حضرت جدا شد و مدتی بعد باز خدمت ایشان رسید. فرمودند:
- عمار! گویی تو را میبینم که به سوی گنج بازگشته و بدنبالش میگشتی؟
- به خدا سوگند ای مولای من! آری به آنجا بازگشتم تا مقداری از گنج را بردارم اما اثری از آن نیافتم!
- عمار! خداوند سبحان چون میدانست که ما میلی به دنیا نداریم آنرا برایمان آشکار کرد و چون میل شما را هم به دنیا میدانست آنرا از شما دور ساخت.(130)
مزد مخالفت با هوای نفس:
روایت شده: وقتى حضرت موسى بن جعفر علیه السلام در بغداد تشریف داشتند، یکى از شیعیان عرض کرد: عبورم به میدان بغداد افتاد و جماعتى را دیدم، سؤ ال نمودم که چرا مردم اینجا جمع شدهاند؟ گفتند: که اینجا شخص کافرى مىباشد که از نیت مردم خبر مىدهد.
من جلو رفتم او را همانطور که مردم گفتند یافتم (خطر گمراه شدن مردم و حق پنداشتن او و طریقهاش وجود داشت). حضرت این کلام را شنیده و فرمودند: بیا با هم نزدش برویم که مارا با او کاریست.
حضرت نزد او آمدند و چیزی در دست خود گرفتند و به او فرمودند: آیا میتوانی آنچه را در دست من است خبر دهی؟ او پس از تأمل زیاد گفت: تمام دنیا را تفحص کردم. به جز تخم پرندهای که در یکی از کوههای هندوستان از لانهاش مفقود شده همه چیز را در جای خود دیدم. بنابراین باید همان در دست شما باشد. امام تخم پرنده را که در دست مبارکشان بود به او نشان دادند.
آنگاه حضرت از او پرسیدند: چگونه این علم را بدست آوردی؟ گفت: با نفس خود مبارزه کردم و آنچه از من خواست خلافش را انجام دادم.
امام که در مقام هدایت او بودند به همان طریق خودش راهنمایی کرده فرمودند: اسلام را بر خود عرضه کن ببین آیا نفست میپذیرد؟ او پس از تأملی عرض کرد: نه قبول نمیکند.
حضرت فرمودند: بنابر روشی که داری با آن مخالفت کن و اسلام آور. او پذیرفت، ولی پس از آنکه ایمان آورد متوجه شد دیگر چیزی نمیفهمد! از حضرت سؤال کرد: من وقتی کافر بودم چنین علمی داشتم، چرا اکنون که مسلمان شدم چیزی نمیفهمم؟ فرمودند: آنچه قبلا در نتیجة زحمات خود میفهمیدی اجری بود که خداوند در همین دنیا به تو عطا مىکرد، ولی اکنون که مسلمان شدى پاداش عملت را ذخیرة آخرتت قرار میدهد.
پی نوشت ها :
80- یوسف، 53.
81- در روایات آمده آن الاغ یکی از چند حیوانی است که به بهشت میرود.
82- اعراف، 176.
83- بحار الأنوار، ج13، ص380.
84- خرائج، ج2، ص594.
85- امالی شیخ طوسی، ص133، مجلس5.
86- شرح چهل حدیث، ص4.
87- تحف العقول، ص410.
88- رک: حکمت نامه جوان، ص119 تا 143.
89- تحف العقول، ص409.
90- لهوف، ص102 تا 105.
91- نقل به مضمون از خزینة الجواهر، ج1، ص398.
92- کافی، ج2، ص251.
93- کافی، ج2، ص250.
94- قصص الأنبیاء، ص183.
95- بحار الأنوار، ج67، ص401.
96- غرر الحکم، ص238.
97- بحار الأنوار، ج1، ص226.
98- قیامت، 14 و 15.
99- امالی شیخ مفید، ص214، مجلس24.
100- کافى، ج2، ص294.
101- اعراف، 8.
102- مصباح الشریعة (با ترجمه عبد الرزاق گیلانى)، ص454.
103- کافى، ج8، ص307، این حدیث از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام است.
104- تلخیص از مثنوی معنوى، دفتر سوم، ص331.
105- أمالى شیخ صدوق، ص426.
106- پانزده گفتار، نهضت آزادى بخش اسلام (1).
107- حماسه حسینى، ج2، ص288.
108- مصباح الشریعة، ص34.
109- حکمتها و اندرزها، ص285.
110- فاطر، 28.
111- کافى، ج1، ص36.
112- کافى، ج8، ص228.
113- کافى، ج2، ص84.
114- خصال، ج1، ص188.
115- جواهر السنیة، ص326، باب11.
116- عدة الداعی، ص228.
117- تحف العقول، 99.
118- محاسن، ج1، ص253.
119- ارشاد القلوب، ج2، ص218.
120- مناقب، ج2، ص20.
121- تفسیر امام حسن عسکری علیه السلام، ص83.
122- قیامت، 20.
123- نهج البلاغة، خ193.
124- مصباح الشریعة، ص78.
125- احقاف، 20.
126- امالی شیخ مفید، ص134، مجلس16.
127- دعوات راوندى، ص38.
128- فجر، 20.
129- نهج البلاغة، ص478، ح58.
130- فضائل ابن شاذان، ص112.
ادامه دارد...
/ع