با توجه به ادبیات مفهومی وسیعی که در مورد عرفان و شهوتگرایی وجود دارد، سکس را غالباً از موجبات تجربههای عرفانی و یا همراه و همبستهٔ با آن به حساب آوردهاند.
اسپیلکا و همکارانش در کتاب «روانشناسی دین بر اساس رویکرد تجربی» (2003؛ ترجمه محمد دهقانی) تلاش کردهاند با استناد به پژوهشهای روانشناسان معاصر، پیوندهای منفی و مثبت بین عرفان و روانشناسی را بیان کنند. آنها علاوه بر تصریح به ارتباط کشش و رفتار جنسی با حالات عرفانی، مینویسند:
- لوبا در سال 1929 در کتاب «روانشناسی عرفان دینی» از وجود اختلالهای عصبی و شاید جنون در «عارفان بزرگ ما» سخن گفت و خستهروانان و افسردگان را مستعد ابراز حالتهای عرفانی دانست.
- در سال 1976، کمیتهای از گروه پیشبرد روانپزشکی (GAP) گزارش داد که رفتارهای عارفانه چیزی مابین بهنجاری و روانپریشی آشکار هستند و شکلی از «واپسروی من» به شمار میآیند.
- در 1987، پرسینگر و کلارک، با بررسی نمونهای از 414 دانشجو نشان دادند که بین علائم پیچیدهٔ صرع، به خصوص صرع لوب گیجگاهی و گزارش تجربههای فراعادی و عرفانی همبستگی مثبت وجود دارد.
- همراهی حالتهای عرفانی با مصرف مواد مخدر نکتهای است که همواره به آن اشاره شده است (ص 708).
شاید گمان رود که روانشناسان غربی، با باورهای غیردینی و انسانمدارانهای که دارند، نمیخواهند و نمیتوانند حقایق غیرمادی را بپذیرند و افقهای روشن و گستردهای فراسوی ماده را نظاره کنند. در حالی که تاریخ نشان میدهد، عرفان و عارفان از دیرباز از سوی عالمان مذهبی، فیلسوفان و حتی شماری از خود آنان مورد هجوم و انتقاد قرار گرفتهاند. عبدالرحمنبنجوزی، درگذشته در سال 597 ه.ق، در کتاب معروف «تلبیس ابلیس» مخالفت برنامههای صوفیه را با شرع به تفصیل بیان داشته و آنها را اختراع و بدعتگذاری در دین میداند. رقص و وجد و سماع، تمایل به شاهدان و زیبارویان، افراط در عیشونوش، معاشرت با بدنامان، رفتوآمد به مکانهای نامناسب و استعمال مواد مخدر از جمله رفتارهای ناپسندی است که به بعضی عارفان و صوفیان نسبت داده شدهاند.
ابنجوزی میگوید؛ «شیطان زحمت زیادی میکشید تا قدمای صوفیه را از راه بیرون کند، پس آنان را به تقلیل غذا و نامرغوبی آن وادار کرده و از نوشیدن آب خنک باز میداشت؛ اما چون نوبت به متأخرین صوفیه رسید، شیطان از تلاش بیاسود و از پرخوری و خوشگذرانی آنان غرق در تعجب گشت!»
برخلاف این همه هجوم و بدگویی، عرفان، رهروان پاکاندیش و شیفتگان سوختهدلی دارد که نهتنها از گروه جوانان سرگشته و یا عامیان سادهنگر نیستند بلکه برجستگانی هستند از خیل فقیهان و دانشمندان و فیلسوفان و روانشناسان.
«برتراند راسل»، فیلسوف مادیگرای معاصر مینویسد: احوال عرفانی، الهامبخش بهترین چیزهایی است که در بشر میتوان سراغ گرفت. «استیس» عرفان را منشأ اصیل ارزشهای اخلاقی میداند و باور دارد در ذات عرفان، عشق سرشته است که خود والاترین انگیزهٔ همهٔ کردارهای نیک است. قرن ها پیش، ابنسینا چهرهٔ درخشان فلسفهٔ اسلامی که بیشتر بر عقل و استدلال پایبند بوده تا ریاضت و کشف و شهود و کسی او را از گروه عارفان و صوفیان به حساب نمیآورد، در نمط نهم کتاب اشارات، مطالبی را دربارهٔ عرفان اسلامی نوشته است که به گفتهٔ بسیاری از بزرگان این رشته، گرانقدرترین و زیباترین نوشتهٔ این نادرهٔ دوران به حساب میآید. بوعلی مینویسد:
«درواقع، عارفان دارای مقامات و درجاتی هستند، که اختصاص به آنان دارد و تنها ایشاناند که در زندگی دنیوی خود به آن مقامات دست مییابند، نه دیگران… . و آنان را حالاتی پنهان در درون است، با نشانهها و آثاری در برون، کسانی که اهل حال و محرم این رازها نباشند، در رد و انکارند. و اما آشنایان راز، آن را ارج مینهند و بزرگش میدارند.»
«خودشکوفائی» در نظریهٔ مازلو جز از طریق فرارفتن از وابستگیهای مادی و بیاعتنابودن به مهر و ستایش دیگران به دست نمیآید و این در حقیقت بیانی است روانشناختی از نیاز به عرفان و حرکت در مسیر آن. اسپیلکا، نگرشهای روانشناسان را دربارهٔ عرفان در سه گروه جای میدهد:
- عرفان به مثابه اسناد نادرست
- عرفان به مثابه آگاهی تشدیدیافته
- عرفان به مثابه هشیاری تکاملیافته
بدین ترتیب میبینیم بسیاری از تجربههای عرفانی انسان را تا رفیعترین چکاد معرفت بر میکشانند و با پالودهکردن عواطف او و جهت دادن متعالی به رفتارهایش، او را ساکن سرزمین نورانی کمال و سعادت میسازند.
پرسش این است چرا و چگونه این زلال گوارای عشق و معرفت، چنین آلوده و آسیبرسان شده است که بیماریهای روانی، کژکاریهای اخلاقی، فرار از مسئولیتهای فردی و اجتماعی، گمراهیهای فکر و خداگریزی و دینستیزی از حلقههای پیروانش سرک میکشند و آشنا و بیگانه را نگران و بدبین میسازند؟
برای پاسخ به این پرسش میتوان از نادانی بیخبران، فریبکاری سودجویان، دامگستری هوسرانان و برنامهریزی دشمنان یاد کرد. اما آنچه که به نظر صاحب این قلم، در سالهای اخیر و در جامعهٔ ما بیش از همه مؤثر بوده است، بیتوجهی علمی و عملی میدانداران عرصهٔ معنویت و علم و اخلاق است.
جوانان ما، با انگیزهای فطری و خسته و خشمگین از سختگیریهای دینداران قشری، خلوتی را میجویند که در آن نوای دلانگیز معنویت را به آرامی و زیبایی بشنوند، میخواهند به دوردستهایی چشم بیاندوزند که مرغ روحشان به دور از همهٔ وابستگیهای جسمی و دنیوی به آنجا پرواز کند. راهنمایی را میطلبند که چهرهٔ آرام و نگاه نافذش آنها را از سرگشتگی بدر آورد. صدای دلنشین و گرمش در سردخانهٔ خانهٔ دل آنها شور بیفکند و دستان پرمهر و نوازشگرش شراب «بیخودی» را در جام جانشان بریزد.
دل چو آیینه شاهی است عیاری دارد
از خدا میطلبم صحبت روشنرایی
اگر عالمان گشادهرو و شکرخندهای پیدا میشدند که باور داشتند باطن شریعت راهی است به نام «طریقت» و پایان این راه به حقیقت و توحید میرسد، میتوانستند آرامآرام این همه جوان را که فطرت و باطنشان، فاصلهٔ زیادی با سلحشوران عرصهٔ حماسه و عرفان در هشت سال دفاع مقدس ندارند، به کمند احسان خود بکشند و گرمای ایمان و عمل به احکام شرع را در ذرات جانشان جاری سازند.
به خُلق و لطف توان کرد صید اهل نظر
به بند و وام نگیرند مرغ دانا را
نمیدانم آیا میتوان امیدوار بود که به پشتوانهٔ فطرت پاک جوانان و سابقهٔ پاکی و نجابت ساکنان این مهد دین و فرهنگ، دست جوانانمان را بگیریم و آنان را از بیراهههای عرفانهای مادیگرای بیماریزا، به سوی عرفان ناب اسلامی رهنمون شویم؟
دل رمیده ما را که پیش میگیرد
خبر دهید به مجنون خسته از زنجیر