تفسیرآیات 20 ـ 13 سوره بقره
آیت الله محمدتقی مصباح یزدی(دامت برکاته)
چکیده
این مقاله تفسیر آیات سیزدهم تا بیستم از سورة بقره ودر بیان برخی از ویژگی هاو کارهای منافقان است. آیه 13: منافقان علی رغم اظهار ایمان در برابر حق تسلیم نیستند و متهم کردن مومنان به سفاهت ناشی از روح مادی گرایی و انحراف از فطرت است و چنین امری عین سفاهت است. آیه 14: منظور از شیطان، کفار قریش، یهود یا سران منافقان است و اظهار ایمان منافقان در نزد مومنان برای استهزائشان بوده است. آیه 15: اظهار ایمان و اخفای کفر از سوی منافقان عین بدبختی، و توهم سعادتمندی باعث شده است که خداوند آنان را به مسخره بگیرد. مهلت خدا به آنان در سرکشی و طغیان، تابع سنت الهی مبنی بر رسیدن هر موجودی به کمال در مسیر انتخاب خود است. آیه 16: تعبیر «خرید ضلالت در عوض هدایت» در باره منافقان به دلیل دسترسی آنان به هدایت الهی است و عبارت «فَمَا رَبِحَت تِّجَارَتُهُمْ» بیانگر از اساس سود نداشتن ایمان ظاهری آنان است. آیه 17: سرگردانی و گمراهی منافقان همچون کسی است که در تاریکی برای یافتن راه آتشی میافروزد ولی خداوند آن را فوراً خاموش میکند و او را در گمراهی و تاریکی مضاعف، سرگردان وامینهد. آیه 18: کری، لالی و کوری منافقان مربوط به همین دنیا و به سبب بهره نگرفتنشان از ابزارهای شناخت، در مسیر سعادت است. آیه 19 و 20: وضع اهل نفاق شبیه کسی است که در نهایت حیرت و اضطراب و وحشت به سر می برد و از تقدیر الهی نیز نمی تواند بگریزد.
کلید واژهها: تفسیر قرآن ، سوره بقره، صفات منافقان، استهزاء، تشبیهات قرآن.
مقدمه
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ کَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لکِنْ لا یَعْلَمُونَ (بقره: 13). و چون به آنان گفته شود: ایمان آورید، آن گونه که مردم ایمان آوردهاند، گویند: «آیا مانند بیخردان ایمان بیاوریم؟!». آگاه باشید آنان خود بیخردند ولی نمیدانند.
یکی دیگر از ویژگیهای منافقان این است که هرگاه پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) یا مؤمنان به آنان میگفتند شما هم مانند سایر مردم ایمان بیاورید، میگفتند: آیا همانند مردم کم عقل و سبکسر ایمان بیاوریم. در این آیه خداوند میفرماید: آگاه باش که خود اینان کم عقلاند، ولی نمیدانند.
از آیه فهمیده میشود که منافقان طبقة ممتازی بودند و برای خود برتری فکری و عقلی قائل بودند و روش نفاق خود را دور اندیشی میپنداشتند و روش مؤمنان را سادهلوحی، کم عقلی و سفاهت تلقی میکردند؛ چون میدیدند شماری از مسلمانان خانه و زندگی خود را رها و مهاجرت کردهاند و در شهری غریب با یک لقمه نان زندگی میکنند؛ در حالی که در شهر خود امکانات فراوانی داشتند و دستة دیگری از مسلمانان اموال خود را در اختیار مهاجرین قرار دادهاند و برای رهبری که از شهر آنها نیست، فداکاری و کمک میکنند تا با گروهی که از خود آنهایند، بجنگند. از سوی دیگر به نظر منافقین، جنگ هم جنگی عاقلانه نبود؛ زیرا عدهای با نیرو و امکانات بسیار اندک در برابر گروهی انبوه با ساز و برگ فراوان جنگیدند و چنین جنگی از نظر آنها سرنوشتی جز شکست نداشت. به نظر آنان این روش سفاهت بود و خود را در پیروی از پیامبر معذور میدانستند و معتقد بودند که مقتضای عقل احتیاط است و باید هر دو طرف را برای خود حفظ کنند تا هر گروهی که غالب شد، راه دوستی با او باز باشد.
نکات آیه
نکتة اول: در بخش اول آیه (وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُواْ کَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُواْ أَنُؤْمِنُ کَمَا آمَنَالسُّفَهَاء) این سؤال مطرح است که منافقان مدعی بودند به خدا و روز قیامت ایمان دارند، پس چگونه به آنها گفته شده که ایمان بیاورید؟ نکتة دیگر اینکه چرا منافقان ایمان مردم را به ایمان سفها تشبیه کردند؛ چه، این کلام از منافقان در حقیقت اظهار کفر آنهاست نه اخفای کفر؟
در این زمینه برخی مفسران توجیهاتی کردهاند که محل تأمل است. میتوان گفت که منافقان ادعا میکردند به خدا و روز قیامت ایمان دارند، ولی تسلیم پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) نبودند و این از اعمال و گفتار آنها به خوبی روشن بود. از جمله در اختلافات به جای مراجعه به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به قضات جاهلیت رجوع میکردند. قرآن در این مورد میفرماید: فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً (نساء: 64)؛ نه، به خداوندگارت سوگند که آنان ایمان ندارند مگر آنکه تو را در آنچه میانشان اختلاف هست داور قرار دهند و آنگاه از آنچه داوری کردهای در باطن خویش هیچ دلتنگی نیابند و کاملاً بر آن گردن نهند.
در آیة یاد شده خداوند قسم یاد میکند که این گروه ایمان نمیآورند مگر آن که در مرافعات شما را حَکَم و مرجع قرار دهند و در مراجعه به شما و تأیید داوری شما هیچ گونه دلتنگی و ناراحتی احساس نکنند و کاملاً تسلیم شوند، در غیر این صورت ایمان ندارند. ایمان سایر مردم اینگونه بود که کاملاً تسلیم مرجعیت دینی، سیاسی و قضایی پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) بودند و از دستورهای او اطاعت میکردند، ولی منافقان چنین ایمانی نداشتند و حتی در ظاهر هم چنین ایمانی را ادعا نمیکردند.
اما در بخش دوم آیه (أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لکِنْ لا یَعْلَمُونَ) خداوند به شدت با منافقان برخورد میکند و به مسلمانان میفرماید: قطعاً سفیه حقیقی، تنها منافقاناند و احتیاط و دور اندیشیِ نفاقآمیز آنان را تخطئه میکند و عین سفاهت میداند.
نکتة دوم: علنی یا مخفیانهبودن سخن منافقان است؛ آیا منافقان جمله أَ نُؤْمِنُ کَما آمَنَ السُّفَهاءُ را علنی اظهار میکردند یا مخفیانه و در بین خود میگفتند؟ احتمال دارد که مخفیانه و میان خود و شیاطین مطرح میکردند، ولی این احتمال هم وجود دارد که آنان در اعتراض به مسلمانان مخالفت خود را آشکارا بیان میکردند. مؤید این احتمال آن است که طبق ظاهر آیه منافقان در پاسخ به مسلمانان که به آنان میگفتند: آمِنُوا کَما آمَنَ النَّاسُ، اظهار میداشتند که أَ نُؤْمِنُ کَما آمَنَ السُّفَهاءُ.
نکتة سوم: راز سفیه بودن منافقان چیست؟ قرآن کریم با هشدار به مسلمان و با تأکید فرموده است: سفیه حقیقی منافقاناند. علت آن این است که آنان میزان عقل و سفاهت را منافع مادی و مصالح دنیایی و از دست دادن آن میدانستند. این معیار و طرز فکر مادیگرایانه از نظر اسلام مردود است و علت آن، انحراف فطرت از مسیر صحیح و غلبة هوا و هوس است. فطرت انسان سالم و عقل سلیم، ملاک مصلحت را فقط منافع مادیِ زودگذر و فناپذیر نمیداند و پیروی از چین معیاری عین سفاهت است و چه سفاهتی از این بدتر که روزی ببیینند دوراندیشی آنان نتیجهای جز آتش و عذاب الهی نداشته است و مؤمنانی که منافقان آنها را سفیه میپنداشتند، در جوار رحمت الهی در بهشت برین به سر میبرند.
نکتة چهارم: در آخر آیة قبل دربارة آنان به «لایشعرون» تعبیر کرد و در آخر این آیه تعبیر «لایعلمون» دربارة آنان آمده است، علت این تفاوت در تعبیر چیست؟
در پاسخ میتوان گفت چنان که گذشت، در «شعور» مفهوم درک ظرایف و دقایق و ریز بینی نهفته است ولی «علم» اصل درک و آگاهی است. شاید منافقان نیروی تشخیص اصلاح و افساد را داشتند و از افساد بودن کارخود آگاه بودند، ولی دقت و ریز بینی نمیکردند و آن را به کار نمیبستند؛ لذا در آیة قبل که مربوط به اصلاح و افساد بود، عبارت لایشعرون آمده است؛ ولی کسی که سفیه باشد دیگر نمیتواند سفاهت خود را درک کند. منافقان که با معیار مادیگرایی قضاوت میکنند، سفیه بودن خود را درک نمیکنند و از آن آگاه نیستند؛ از اینرو، در این آیه به لایعلمون تعبیر شده است، زیرا علم کشف واقع است.
وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلی شَیاطِینِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ (بقره: 14). و آنگاه که مؤمنان را دیدار کنند، گویند ایمان آوردیم و چون با دیو سیرتان خود خلوت کنند، گویند ما با شماییم، ما تنها [مؤمنان] را ریشخند میکنیم.
بررسی واژهها
خلوا، خلیبه و الیه یعنی خلوت کرد و سرّی سخن گفت و نیز احتمال دارد که به معنای «مضی» یا «افاضوا» یعنی «رفتن» هم باشد و این معنی در آن نهفته باشد.[1]
شیطان، یا اسم مرتجل است یا صیغه فیعال[2] از شطن به معنای دوری از حق است و یا از شاط یشیط به معنای هَلَکَ (نابود شد) و شاید در آن، معنای مکر و حقه بازی هم باشد.[3]
استهزاء، از ماده «هزء» به معنای خفت، سبکی و سرعت آمده و استهزا یعنی سبک شمردن و سبک کردن دیگری[4] که معمولاً با اظهار مطالب خالی از حقیقت و با مضحکت همراه است.
نکات آیه
نکتة اول: شیاطین چه کسانی هستند؟ آیا همة منافقان این گونه بودند که وقتی مؤمنان را میدیدند اظهار ایمان میکردند و زمانیکه با شیاطین خود خلوت میکردند میگفتند که ما با شماییم، یا اینکه تنها عدهای از آنها این گونه بودند؟ در صورت اوّل که همة منافقان این گونه بودند، پس شیاطینی که با آنها خلوت میکردند چه کسانی بودند و اگر عدهای از آنان چنین بودند، پس شیاطین چه کسانی هستند؟
برخی در پاسخ گفتهاند که در صورت اول که منظور همة منافقان باشد، شیاطین، کفار قریش و یهودند[5] و در صورت دوم که منظور برخی از منافقان یعنی مردم سادهلوح باشند که اظهار ایمان میکردند، شیاطین سران و اکابر آنها از منافقان بودند.[6]
نکتة دوم: منظور از «آمنا» چیست؟ اینکه منافقان در برخورد با مؤمنان میگفتند: «آمنا»، دو احتمال دارد: یکی این که منظور ایمان کامل همراه با تسلیم در برابر
ص(12)
پیامبرگرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) باشد و احتمال دوم که بهتر به نظر میرسد این که همان اظهار ایمان به خدا و روز قیامت باشد که در این صورت «آمنا» تأکید مضمون آیة هشتم این سوره و نیز مقدمهای برای بیان استهزای منافقان است. علت تکرار آن، بیان مطلب جدید یعنی همان خلوت کردن نزد شیاطین است.
نکتة سوم: قسمت اخیر آیه یعنی «انما نحن مستهزئون» جواب از سؤال مقدر است. گویا شیاطین از آنها میپرسند: شما که ادعای با ما بودن دارید، پس چرا نزد مؤمنان میروید و ادعای ایمان میکنید؟ منافقان در پاسخ میگویند که ما قصدی غیر از مسخرهکردن مؤمنین نداریم.
منافقان چون از اشراف بودند و مؤمنان وضعیت مادی خوبی نداشتند، مؤمنین را مسخره میکردند؛ برای مثال میگفتند: میخواهیم ایمان بیاوریم تا به شما کمک کنیم!
اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ (بقره: 15). خداوند آنان را ریشخند میکند و مهلتشان میدهد تا در سرکشی خویش سرگشته و کور دل بمانند.
بررسی واژهها
یعمهون، عَمَهْ، به معنای سرگردانی و تحیر در گمراهی است؛ عَمِهَ یَعْمَه: تردد فی الضلالة.[7]
طغیان: از حد گذشتن و سرکشی نمودن، برگرفته از «طغی الماء» است؛ یعنی آب از اندازه بالا آمد.[8]
از جمله مظاهر نفاق و تجسم آن در شئون مختلف زندگی منافقان این است که هرگاه با مؤمنان روبهرو میشوند اظهار همراهی و موافقت و ادعای ایمان میکنند، ولی در باطن آنان را مسخره میکنند و همین اظهار ایمان را وسیله مسخره و دستانداختن مؤمنین قرار میدهند.
نکات آیه
نکتة اول: استهزای خدا نسبت به منافقان چگونه است؟ آنان به سبب برخورداری از موقعیت اجتماعی و جایگاه و منزلتی که برای خود قائل بودند، مؤمنان را که از جهت مالی ضعیف بودند، مسخره میکردند؛ ولی از واقع امر غافل بودند که در مقابل قدرت نامتناهی خداوند نمیتوانند کاری کنند و همین مؤمنین که به ظاهر فقیرند، در پناه چنان عزت و قدرتی قرار دارند که هر قدرت و عزتی از آنجا سرچشمه میگیرد و منافقان به قدری ناتوانند که حتی خوشبختی خود را تشخیص نمیدهند. آنان میپندارند با اظهار ایمان و اخفای کفر راه سعادت خود را پیمودهاند در حالی که این کار عیناً سبب بدبختی آنهاست و این همان استهزای خداوند نسبت به آنهاست. خداوند از این طریق آنها را در ضلالت و سرگردانی نگه میدارد.
نکتة دوم: چگونه خداوند به سرکشی ضلالتبار منافقان مهلت میدهد یا میافزاید (و یمدهم فی طغیانهم یعمهون)؟ آیا این از منافقان نسبت به ضلالتشان سلب مسؤولیت نمیکند و آنان مجبور به گمراه شدن نیستند؟
در پاسخ باید گفت: این آیه مانند آیة «فزادهم الله مرضاً» میباشد و توضیح همان است که در آنجا گذشت سنت الهی بر این قرار گرفته که هر کسی در هر راهی که انتخاب کند در آن پیشرفت خواهد کرد: کُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ وَ ما کانَ عَطاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً (اسراء: 21)؛ همه را، این گروه و آن گروه را از عطای خداوندگارت مدد رسانیم و عطای خداوندگارت [از کسی] بازداشته نیست. در این آیه خداوند مردم را به دو دستة طالب دنیا و طالب آخرت تقسیم و سپس به عنوان یک سنت الهی بر همه حکم میکنند که همه را کمک میکنیم تا به هدف خود برسند.
خداوند فیاض است، به هرکس هرچه بخواهد و استعدادش را داشته باشد میدهد تا به فعلیت برسد و این جهان برای همین آفریده شده که انسانها در توانمندیها و استعدادهای خود استکمال یابند و هرکسی در راهی که خود برگزیده پیشرفت کند؛ سعید در سعادت و شقی در شقاوت کامل شود و مقصود از امداد منافقان از سوی خداوند چیزی بیش از این نیست. پس مجبور نیستند و در برابر ضلالت خود مسؤؤلاند.
أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدی فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ (بقره: 16)؛ اینانند که گمراهی را به بهای هدایت خریدند پس تجارتشان سود نکرده و راه یافته نبودند.
این آیه تأکید دارد که زمینههای هدایت برای منافقان فراهم بوده و آنان میتوانستند اسلام را بپذیرند و مدارج عالی کمال را بپیمایند، اما مسیر ضلالت را انتخاب کردند و هدایت را از دست داده، ضلالت را برگزیدند، گمراهی را به بهای هدایت خریدند و این داد و ستد سودی نکرد و اینان راه یافته نبودند.
نکات آیه
نکتة اول: عبارت اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدی این سؤال را به ذهن میآورد که خریدار باید چیزی را در اختیار داشته باشد تا آن را به فروشنده بدهد و کالای مورد نظر را در مقابل آن دریافت کند. در حالی که منافقان گمراه بودند و هدایتی نداشتند تا در مقابل آن چیزی بگیرند؟
در پاسخ برخی مفسران گفتهاند: چون هدایت در دسترس آنها بود و به ظاهر هم آنان ادعای هدایت میکردند، به منزلة کسی که آن را دارد، شمرده شدهاند. در واقع تعبیر اشتراء استعاره است؛ یعنی کسی که میتواند گوهر ارزندهای را به دست بیاورد اما آن را نگیرد و خرمهرهای را بگیرد. در این جا کار منافقان تشبیه شده به کسی که گوهری را با خرمهره عوض کردهاند. منافقان هم حقیقتاً هدایت نداشتند، ولی میتوانستند آن را به دست بیاورند؛ با این حال به جای آن ضلالت و گمراهی را برگزیدند.[9]
نکتة دوم: در خرید و فروش خریدار یا فروشنده سود یا زیان میکند و سود را به خریدار یا فروشنده نسبت میدهند، ولی در آیه سود به تجارت نسبت داده شده و گفته شده است: فماربحت تجارتهم. دربارة راز آوردن این تعبیر بعضی از مفسران گفتهاند: این عبارت مجاز عقلی و مجاز در اسناد و مقصود این است که «فما ربحوا فی تجارتهم»؛ یعنی منافقان در تجارتشان سودی نکردند.[10] ولی بعضی گفتهاند که اسناد حقیقی است و این تعبیر در غایت فصاحت و بلاغت است و در واقع کار منافقان، یعنی از دست دادن هدایت و برگرفتن ضلالت، عین زیان و ضرر است و هیچ اثر و نتیجه را مفیدی در بر ندارد.
نکتة سوم: رابطة جملة «وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ» با جملة «اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدی» چیست؟ اگر ضلالت را خریدهاند دوباره طرح هدایت یافته نبودن آنان برای چیست؟
مفسران در پاسخ، این مسئله را به دو صورت تفسیر کردهاند:
1. جملة آخر آیه ارتباطی با جملة قبل از «فما ربحت تجارتهم» ندارد و منافقان در واقع دوبار و با دو جملة مستقل سرزنش شدهاند: یکی اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدی فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ ؛ یعنی اولاً ضلالت را با هدایت عوض کردند و در نتیجه در معامله سودی نبردند؛ و بار دوم با جلمه «وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ»، راه یافته نبودند.[11]
2. این جمله ادامة جملة قبل است؛ یعنی فما ربحت تجارتهم و ماکانوا مهتدین فی تجارتهم.[12] به سخن دیگر آنها راه تجارت و خرید و فروش را نمیدانستند؛ اگر میدانستند که چگونه تجارت کنند، گمراهی را با هدایت عوض نمیکردند.
مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُماتٍ لا یُبْصِرُونَ. صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ (بقره: 17 و 18)؛ دوستان آنان، داستان کسی را مانَد که آتشی برافروخت تا راه خود را بیابد؛ پس چون آتش پیرامونش را روشن ساخت، خداوند روشناییشان را ببرد و آنان را در تاریکیها واگذاشت که هیچ نبینند. کران [از شنیدن حق] گنگان [از گفتن حق] کوران [از دین حق]اند و [از گمراهی] باز نمیگردند.
بررسی واژهها
استوقد از «وقد» است، و استیقاد یعنی به زحمت آتش روشن کردن. فرق استوقد و اوقد این است که استوقد به معنای با سختی و زحمت آتش را روشن کردن است؛ باید بسیار گشت و کوشید تا آتشی برافروخت، ولی معنای اوقد ناراً، یعنی آتشی برافروخت.
صُمٌّ جمع اصم به معنای کر[13] و بُکْم جمع اَبْکَم به معنای لال[14] و عُمْی جمع اَعْمی به معنای کور[15] است.
در این آیه خداوند حال منافق جماعت را به حال کسی تشبیه میکند که در بیابانی تاریک گم شده راه به جایی نمیبرد؛ با زحمت و سختی آتشی را روشن میکند تا راهی را بیابد، ولی همین که اطراف خود را میبیند، ناگهان آتش خاموش میشود و علاوه بر تاریکی به یأس و نا امیدی دچار میگردد و هیچ راه چارهای نمییابد و همة امکانات راهیابی را از دست میدهد؛ مانند کسی که کور و کر و لال است و نمیتواند از هیچ یک از ابزارهای راهیابی استفاده کند.
نکات آیه
نکتة اول: یکی از نکات شایان توجه در این آیه شریفه آن است که مثال، که حالت منافقان به حال آن تشبیه شده (کمثل الذی استوقد ناراً) مفرد است، ولی ممثّل آن یعنی ضمیر «هم» در «مثلهم» جمع آمده است.
صاحب المنار برای ایجاد همخوانی میان مثال و ممثّل گفته است: کلمة «الذی» مانند کلمات «من» و «ما» در زبان عربی هم برای مفرد به کار میرود و هم برای جمع؛ بنابراین مانند آن است که گفته شود: «مثلهم کمثل الذین استوقدوا ناراً» ، پس همخوانی مد نظر در مثل و ممثل فراهم است. وی سپس میافزاید: آتش افروختن مثال اظهار ایمان از سوی منافقان است و روشن شدن اطراف، مثال برای استفاده منافقان از ایمان ظاهری است و از بین رفتن نور، مثال برای مردن منافقان یا رسوایی آنان است. پس سه چیز در ممثّل تشبیه به سه چیز در مثال شده و به عبارت دقیقتر سه مثال و سه ممثل در آیة شریفه ذکر شده است.
اما این سخن نادرست و مستلزم به کار رفتن کلمه فاقد فصاحت و بلاغت در قرآن کریم و نیز بر خلافت ظاهر آیة شریفه است؛ زیرا استعمال کلمة «الذی» در معنای جمعی «الذین»، رکیک و خلاف فصاحت و بلاغت است و با فصاحت و بلاغت اعجازآمیز قرآن سازگار نیست. ظاهر آیة شریفه آن است که در آیه بیش از یک تشبیه، و یک مثال و یک ممثل وجود ندارد. وصف و حال منافقان به وصف و حال کسی که آتشی برافروخته، تشبیه شده است. این نوع تشبیه را تشبیه مرکب مینامند. در تشبیه مرکب اجزا به یکدیگر تشبیه نمیشوند، بلکه حالت مثال به حالت ممثل تشبیه میشود و این دو حالتی که در آیة شریفه آمده است با یکدیگر همخوانی کامل دارد؛ به این صورت که در آیة شریفه انسانی تک و تنها در نظر گرفته شده که در بیابانی تاریک به زحمت آتشی افروخته است، ولی به محض آن که اطرافش را روشن میسازد، خداوند آن نور را از بین میبرد و فضا کاملاً تاریک میشود؛ در نتیجه امید یافتن مسیر نجات به کلی از او سلب میشود و در تاریکی کامل و با نومیدی کامل یکه و تنها در حیرت و سرگردانی رها میشود. آیة شریفه این حالت حیرت و سرگردانی در تاریکی و نومیدی را مجسم میسازد و حالت منافقان را در موضوع ایمان ظاهری و بهرهمند نشدن از ایمانشان، به چنین فردی تشبیه میکند. مفرد آمدن مثال و جمع آمدن ممثل برای نشان دادن و تأکید بر شدت سرگردانی و حیرت است؛ زیرا شخص تنها در چنین شرائطی ترس و حیرتش بسیار بیشتر و شدیدتر است.
نکتة دوم: در آغاز آیة شریفة «مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً»، صلة کلمة الذی یعنی «استوقد ناراً»، و ضمیر حوله که به موصول بر میگردد، مفرده آمده، ولی ضمایر بعدی در «ذهب الله بنورهم و ترکهم فی ظلمات لایبصرون»، جمع آمده است.
رشید رضا در تفسیر المنار بر اساس مبنای نادرستش که در نکتة اول گذشت، معتقد است چون «الذی» هم به معنای مفرد و هم به معنای جمع (الذین) به کار میرود، ضمایر بعد از آن، گاه مفرد و گاه جمع به کار رفته است.
اما این سخن نیز تکلفآمیز است و بر مبنای نادرستی استوار است. علاوه بر آن، پذیرش این سخن موجب از بین رفتن نکتة ظریفی است که در بیان مثال با چنین تعبیری نهفته است. توضیح آن که استعمال الذی در معنای جمعی، در گفتوگوهای عرفی هم زشت و رکیک است چه رسد به قرآن مجید که در اوج فصاحت و بلاغت است. از سوی دیگر قرآن کریم هنگامی که به بیان مثال و خصوصیات آن میپردازد، پیش از آن که همة خصوصیات مثال را بیان کند، به تطبیق مثال بر ممثل اقدام میکند و با این فن بلاغی، هم کمال ایجاز را رعایت نموده و هم شدت مماثلت میان مثال و ممثل را بیان کرده است. این دو نکته بر اساس توجیه رشیدرضا قابل استفاده نیست.
نکتة سوم: استاد علامه طباطبایی در وجه جمع آمدن کلمات در عبارت «و ترکهم فی ظلمات لایبصرون» میفرمایند: جمعآوردن ظلمات به اعتبار ظلمت قبل از آتش روشنکردن و ظلمت یأس و نامیدی و ظلمت حیرت و سر گردانی است.[16]
نکتة چهارم: در این که جمله، وصف حال منافقان در دنیاست یا وصف آنان در آخرت، دو احتمال وجود دارد:
1. مقصود از صفات ذکر شده برای منافقان حالت بعد از مرگ آنهاست؛ یعنی آنان بعد از مرگ نمیتوانند از ایمان ظاهری استفاده کنند و ادراکات سمعی و بصری از آنان سلب میشود و حتی قادر به تکلم نخواهند بود. این وجه مخالف ظاهر آیه است.
2. مقصود مطابق ظاهر آیه، حال زندگی دنیایی آنهاست؛ یعنی به طوری در معاصی غوطهور شدهاند که قدرت درک حقایق از آنها سلب شده است و در نتیجه نمیتوانند از راه غلطی که پیمودهاند برگردند و گذشته را جبران کنند؛ لذا میفرماید: «فهم لا یرجعون» نظیر آیة: وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ اولئک هم الغافلون (اعراف: 179)؛ هر آینه بسیاری از پریان و آدمیان را برای دوزخ بیافریدیم [سرانجامشان به دوزخ میرسد، زیرا] دلهایی دارند که با آن [حق را] در نمییابند و چشمهایی دارند که با آن [حق را] نمیبینند و گوشهایی دارند که با آن [حق را] نمیشنوند. اینان بسان چهارپایاناند، بلکه گمراهترند همایناناند غافلان.
أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ السَّماءِ فِیهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللَّهُ مُحِیطٌ بِالْکافِرِینَ (بقره: 19 و 20)؛ یا [داستان آنان به داستان گرفتاران در] بارانی تند از آسمان مانَد که در آن، تاریکیها و رعد و برقی است که از بیم مرگ انگشتان خویش را در گوشهایشان میکنند، و خدا بر کافران محیط است.
بررسی واژهها
صیّبُ بارانی است که با شدت ریزش کند.[17] رعد، صدای برخورد ابرها است، برق نوری است که از برخورد ابرها به وجود میآید.[18] ابرها تودههای بخاری هستند که در فضا پراکندهاند. گاهی باد ابری را که دارای الکتریسته مثبت است با خود پایین میآورد و از زمین الکتریسته منفی میگیرد؛ وقتی بالا میرود اصطکاک قوة مثبت و منفی برق تولید میکند. صاعقه آتشی است که بر اثر اصطکاک ابرها به وجود میآید. خطف، با سرعت گرفتن و ربودن است.[19]
در این دو آیه، که مثال دیگری برای بیان حال منافقان است، میفرماید: حال آنها در سرگردانی و حیرت مانند کسی است که در بیابانی گرفتار باران شدیدی همراه با تاریکی شدید و رعد و برق و صاعقههای آسمانی شده و نزدیک است که برق نور چشم آنان را از بین ببرد و از ترس مرگ و صاعقه، انگشتان خود را در گوشهای خود میگذارند. ولی خداوند به کافران احاطه دارد. هرگاه برقی بجهد قدمی برمیدارند و چون خاموش شود، میایستند، و اگر خدا میخواست، نور چشم و گوش ایشان را میگرفت و خدا بر هر چیزی تواناست.
این مثال جهات مختلفی از حیرت و اضطراب و نگرانی منافقان را مجسم میکند. از یک سو ریزش باران شدید انسان را به فرار وامیدارد، به خصوص هنگامی که همراه با صاعقه باشد؛ و از سوی دیگر صدای مهیب رعد ترس ایجاد میکند، به گونهای که انگشتان خود را در گوش فرو میکند و از طرفی تاریکیهای شب و تراکم ابر و نزول باران، راهها را ناپیدا میکند و شخص از یافتن راه نجات مأیوس میشود. ناگهان برقی میدرخشد، اندکی فضا را روشن میسازد، در نور برق چند قدمی بر میدارد، ولی بیدرنگ آن نور از بین میرود و هوا دوباره تاریک میشود. خود نور برق نیز برای گمراهان بلایی دیگر است؛ چون شدت آن، چشمهای آنان را ناراحت میکند و نزدیک است که آنها را برباید. این مثال با جهات مختلف حالت حیرت و وحشتانگیزی را مجسم میکند و حال منافقان را به حال چنین کسی تشبیه میکند، که در این وحشت و حیرت به سر میبرد. همان گونه که در توضیح آیة قبل بیان شد، تشبیه از نوع مرکب است و به تطبیق جزئیات مثال بر ممثل نیاز نیست، بلکه در این گونه موارد، فقط حالت مثال به حالت ممثل تشبیه میشود.
نکات آیه
نکتة اول: مقصود از ظلمات که به صورت جمعی آمده، عبارت است از تاریکی شب، ظلمت تراکم ابرها و ظلمت باریدن باران.
نکتة دوم: این که چرا در «یجعلون اصابعهم فی آذانهم» تعبیر «اصابع» (انگشتان) آورده، با این که قاعدتاً باید «انامل» (سرانگشتان) گفته شود، چون گوش گنجایش همة انگشت را ندارد، بلکه فقط سرانگشت در گوش جای میگیرد؟
شماری از مفسران میگویند: این تعبیر برای رساندن شدت و کثرت اضطراب و وحشت است؛ یعنی به قدری ناراحتاند که گویا میخواهند تمام انگشتان خود[20] را در گوش کنند.
نکتة سوم: تعبیر «حذر الموت» بر کمال اضطراب و وحشت دلالت دارد؛ یعنی به گونهای مضطرباند که نمیدانند بستن گوش ارتباطی با هلاکت آنها ندارد.
نکتة چهارم: مقصود از جملة «و الله محیط بالکافرین» چیست؟ البته روشن است که خداوند بر همه چیز احاطه دارد، چون وجود هر چیزی قائم به وجود خداوند است؛ ولی در اینجا منظور فهماندن این نکته است که منافقان میخواهند از تقدیرات الهی بگریزند و از زیر بار تکلیف شانه خالی کنند، ولی خداوند راه فرار را بر ایشان مسدود و از همه طرف آنان را احاطه کرده است. چنان که شخص مورد مثال از یک سو مجبور به فرار میشود و از سویی راه فرار ندارد. در واقع عوامل متضاد او را زیر منگنه فشار میدهد، به طوریکه اضطراب و طوفان عجیبی در روح او پدید میآید. حال منافقان این گونه است از یک طرف زیر بار خدا و پیامبر نمیروند، و از طرفی به کفار پناه میبرند؛ لذا در ظاهر ادعای ایمان میکنند ولی این ایمان ظاهری سودی برای آنها ندارد.
نکتة پنجم: خداوند در آیات 17 تا 20 دو مثل برای حال منافقان ذکر کرده است. برخی از مفسران گفتهاند: این دو مثال هر یک بیان حال دستهای از منافقان است. مثال اول برای دستهای است که به کلی نور هدایت در دلشان خاموش و نور عقل و معرفت از ایشان سلب شده، لذا دربارة آنها میفرماید: «ذهبالله بنورهم و ترکهم فی ظلمات لایبصرون». اما مثال دوم برای کسانی است که به کلی از نور هدایت محروم نشدهاند و گاهی پرتوی از آن در دل ایشان میتابد ولی زودگذر است؛ چندی قدمی بر میدارند اما بیدرنگ میایستند، لذا دربارة اینها میفرماید: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ ؛ و از این بر میآید که هنوز از نور سمع و بصر محروم نشدهاند.[21]
به نظر ما این توجیه خلاف ظاهر آیه است و بهتر است بگوییم هر دو آیه بیان حال تمام منافقان است.
نتیجهگیری
1. منافقان ادعا میکردند به خدا ایمان دارند ولی تسلیم پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) نبودند و ایمان دیگر مردم را که همراه تسلیم در برابر مرجعیت دینی و سیاسی پیامبر بود، کم عقلی میدانستند و معتقد بودند که مقتضای عقل احتیاط است و باید هر دو طرف را برای خود حفظ کرد ولی قرآن این روش احتیاط را سفاهت میداند و راز سفیه بودن منافقان این است که بر اساس فکر مادیگرایانه معیار عاقل بودن را در حفظ منافع و مصالح دنیایی میدیدند، اما این طرز فکر انحراف از فطرت و عقل سلیم و دنباله روی هوس است که نتیجهای جز آتش و عذاب الهی ندارد و این عین سفاهت است. تعبیر «لایعلمون» در انتهای آیة 13 نیز بر ناآگاهی منافقان از این سفاهتشان دلالت میکند.
2. منظور از شیاطین در آیة چهاردهم کفار قریش، یهود یا سران خود منافقان است. مراد از اظهار مجدد ایمان از سوی منافقان در این آیه، ایمان به خداوند و روز قیامت است که تأکید مضمون آیة هشتم و مقدمهای برای بیان استهزای منافقان و خلوت کردن آنها با شیطان است.
3. منافقان به سبب برخورداری از موقعیت و منزلت اجتماعی، مؤمنان را که از جهت مالی ضعیف بودند، مسخره میکردند؛ غافل از این که مؤمنان در پناه کسی هستند که هر قدرت و عزت و منزلتی از او سرچشمه میگیرد و آنها به خیال خود با اظهار ایمان و مخفیکردن کفرشان راه سعادت را میپیمودند، در حالی که این عمل عین بدبختی آنان بود و این همان استهزای خدا نسبت به آنهاست.
4. این که خداوند منافقان را در گمراهی مهلت میدهد یا به گمراهی آنان میافزاید، به معنای سلب مسؤولیت از آنان و اجبارشان به گمراهی نیست، بلکه این سنت الهی است که هر کس در هر راهی که برگزیند، پیشرفت و استکمال مییابد.
5. هدایت چون در دسترس منافقان بود و آن را با گمراهی عوض کردند، دربارة کار آنها به «استهزاء» تعبیر شده است و الا آنها چیزی نداشتهاند که با گمراهی معاوضه کنند. برخی مفسران تعبیر «فماربحت تجارتهم» را که در آن سود به تجارت نسبت داده شد نه منافقان، برخی مجاز عقلی دانستهاند. اما برخی دیگر اسناد را حقیقی شمرده و آن را در کمال بلاغت شمردهاند؛ یعنی این تجارت هیچ فایدهای نداشته است. جملة «و ماکانوا مهتدین» به دو صورت تفسیر شده است:
1. جملهای مستقل از جملة قبل و برای سرزنش مجدد منافقان است؛ 2. ادامة جملة قبل است، یعنی در تجارت هدایت یافته نبودند و راه آن را نمیدانستند.
6. علت این که در آیة هفدهم مثال (کمثل الذی) موصول مفرد، ولی ممثّل (مثلهم) جمع بیان شده، این است که میخواهد نهایت شدت مماثلت را برساند؛ یعنی منافقان در نهایت درجه حیرت و سرگردانیاند. مثال از نوع تشبیه مرکب است و به تطبیق جزئیات نیاز ندارد، بلکه حالت منافقان به حالت یک شخص با وضع خاص تشبیه شده است و سخن کسانی که گفتهاند الذی در این جا به معنای الذین (جمع) است یا این که در آیه سه مثال و سه ممثل در کار است، صحیح نیست.
7. صفات «صمّ، بکم و عمیٌ» که دربارة منافقان ذکر شده، مربوط به همین دنیاست و نه عالم آخرت؛ یعنی آنها آنچنان در گناه غوطهورند که قدرت درک حقایق را ندارند و نمیتوانند برگردند و گذشته را جبران کنند.
8. آیات 19 و 20 مثال دیگری دربارة منافقان است که حالت حیرت و اضطراب و نگرانی آنها را مجسم میکند و در ادامة مثال آیة قبل است. آوردن تعبیر «اصابع» به جای «انامل» (سرانگشتها) برای بیان شدت اضطراب آنان است. منظور از ظلمات، ظلمت تاریکی شب، ظلمت تراکم ابرها و ظلمت باریدن باران است و تعبیر «حذر الموت» بر کمال وحشت آنان دلالت دارد. مقصود خداوند از احاطه بر کافران این است که منافقان نمیتوانند از تقدیرات الهی بگریزند و از زیر بار تکلیف شانه خالی کند.
9. هر دو مثال ذکر شده در آیات 17 تا 20 بیان حال تمام منافقان است نه این که مثال اول مربوط به دستهای باشد که به طور کلی نور هدایت در دل آنها خاموش شده و مثال دوم مربوط به منافقانی که هنوز پرتوی اندک از نور یمان در دلشان باقی است. نه، چنین نیست؛ بلکه این خلاف ظاهر آیه است.
پی نوشت ها :
٭ دانشپژوه دکتری تفسیر و علوم قرآن .
[1]. ر.ک: خلیل بن احمد الفراهیدی ترتیب کتاب العین، ماده خلا: خلا یخلو خلاءً فهو خال... و الرجل یخلو خلوةً استحلیت الملک فاخلانی ای: خلا معی و اخلی لی مجلسه؛ احمد بن فارس بن زکریا، معجم مقاییس اللغه، ماده خلو: (خلو) الخاء و اللام و الحرف المعتل اصل واحد یدل علی تعرّی الشیء من الشیء. محمد ابن منظور، لسان العرب، ذیل مادة «خلو»: خلا الرجل بصاحبه و الیه و معه، عن ابی اسحق: خُلّوا و خَلاءً و خَلْوةً الاخیره عن اللیحانی: اجتمع معه فی خلوه قال الله تعالی و اذا خلوا الی شیاطینهم... و قال بعضهم: اَخْلَیْت بفلان اخلی به اخلاءً المعنی خلوت به.
[2]. صیغة مبالغه.
[3]. ر.ک: خلیل بن احمد الفراهیدی، ترتیب کتاب العین، مادة شطن، الشیطان: فیعال من شطن ای بَعُد؛ محمد ابنمنظور، لسان العرب، ذیل مادة شطن، الشیطان: فیعال من ظن اذا بَعُد... و قیل الشیطان فعلان من شاط یشط اذا هلک و احترق.
[4]. ر.ک: خلیل بن احمد الفراهیدی، ترتیب کتاب العین، ذیل مادة هزء الهُزء: السخریه؛ محمد ابنمنظور، لسان العرب، ذیل مادة هزء، الهُزء و الهزو: السخریه... و استهزأ به: سخر و قوله تعالی: انما نحن مستهزئون.
[5]. ر.ک: ابوعلی الفضل بن الحسن الطبرسی، مجمعالبیان، ج 1، ص 140: و قیل هم الیهود الذین امروهم بالتکذیب.
[6].ر.ک: همان: قیل رؤساؤهم من الکفار عن ابنعباس.
[7]. ر.ک: خلیل بن احمد الفراهیدی ترتیب کتاب العین، ذیل مادة عمه: عمِه یعمه عَمْهاً فهو عَمِه و هم عمهون اذا تَردُّوا فی الضلاله.
[8]. ر.ک: خلیل ابن احمد الفراهیدی، ترتیب کتاب العین، ذیل مادة طغی: الطغیان: الواو لغة فیه... کل شیء یجاوز القدر فقد طغی مثل ما طغی الماء علی قوم نوح.
[9]. ر.ک: شهابالدین محمود آلوسی بغدادی، روح المعانی، ج 1، ص 260: و لیس المراد بما فی حیز الثمن نفس الهدی بل هو التمکن التام منه بتعاضد الاسباب و باخذ المقدمات المستبعه له بطریق الاستعارة کانه نفس الهدی بجامع المشارکة استتباع الجدوی؛ زمخشری، تفسیر کشاف، ج 1، ص 69.
[10]. ر.ک: زمخشری، تفسیر کشاف، ج 1، ص 70: فان قلت: کیف اسند الخسران الی التجارة و هو لاصحابهم، قلت: هو من الاسناد المجازی و هو ان یسند الفعل الی شیء یتلبس بالذی هو فی الحقیقة له کما تلبست التجارة بالمشتری... .
[11]. رک: طبرسی، مجمع البیان، ج 1، ص 143.
[12]. ر.ک: همان، ج 1، ص 70. ص(25)
[13]. ر.ک: خلیل بن احمد الفراهیدی، العین، ذیل مادة صم: الصمم:ذهاب السمع؛ لسان العرب، ذیل مادة صم: الصمم: انسداد الاذن و ثقل السمع... و رجل الصم و الجمع الصم.
[14]. ر.ک: همان، الابکم: الاخرس.
[15]. ر.ک: خلیل بن احمد الفراهیدی، العین، ذیل مادة عمی، العمی: ذهاب البصر... رجل اعمی و امرأة عمیا.
[16]. ر.ک: محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج 1، ص 56.
[17]. ر.ک: خلیل بن احمد الفراهیدی، العین، ذیل مادة صوب: الصواب: المطر و الصیّب: سحاب ذو صوب.
[18]. ر.ک: همان، البرق: دخیل فی العربیه.
[19]. ر.ک: همان، الخطف: الاخذ فی الاستلاب.
[20]. ر.ک: زمخشری، کشاف، ج 1، ص 84.
[21]. محمد رشیدرضا، المنار، ج 1، ص 178.
منابع
ـ ابن فارس، احمد بن زکریا، معجم مقاییس اللغة، قم، مکتب الاعلام الاسلامی، 1404 ق.
ـ ابن منظور، محمد، لسان العرب، بیروت، دار صادر، بیتا.
ـ الطباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، جماعة المدرسین بقم، مؤسسة النشر الاسلامی، بیتا.
ـ الطبرسی، ابوعلی الفضل بن الحسن، مجمعالبیان فیتفسیر القرآن، بیروت، دارالمعرفة، الطبعة الثانیة، 1408 ق.
ـ الفراهیدی، خلیل ابن احمد، ترتیب کتاب العین، قم، اسوه، 1414 ق.
ـ آلوسی بغدادی، شهابالدین محمود، روح المعانی فی تفسیر القران العظیم و السبع المثانی، بیروت، دارالفکر، 1417 / 1997.
ـ رشید رضا، محمد، تفسیر القرآن الحکیم المشتهر بتفسیر المنار، بیروت، دارالمعرفة، الطبعة الثانیة، بیتا.
ـ زمخشری، محمود بن عمر، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، بیروت، دارالکتاب العربی، الطبعة الثالثة، 1407 ق.
دوفصلنامه قرآن شناخت، ش3
ادامه دارد...