تفسیرآیات 24 ـ 21 سوره بقره
آیت الله محمدتقی مصباح یزدی(دامت برکاته)
چکیده
مقالة حاضر تفسیر آیات 21 تا 24 سوره بقره است. این آیات دربارة راه تحصیل تقوا، آفرینش آسمانها و زمین، توحید و اثبات اعجاز قرآن است. حاصل تفسیر این آیات عبارت است از:
آیة 21: راه به دست آوردن تقوا، عبادت است. موجودات عالم، خدا را تکویناً عبادت میکنند ولی بندگی انسان با علم و اراده و اختیار است. آیة 22: زمین بهسان بستری مناسب برای آسایش انسان و آسمان همانند ساختمان عالم و مبدأ آب است و آب مبدأ اصلی گیاهان و روزیهاست و با توجه به این نعمتها که حیات و بقاء انسان بدان وابسته است، انسان از شریک و مثل قرار دادن برای خدا منع شده است.آیة 23: خداوند از معترضان و منکران قرآن میخواهد که اگر در الهی بودن آن تردید دارند، سورهای مانند سورههای قرآن بیاورند. آیه ضمن دعوت به همانندآوری(تحدی)، بر اعجازقرآن دلالت دارد. معجزه کاری است خارق العاده، غیر وابسته به علل طبیعی، فوق توان بشر و مقرون به ادعای نبوت و با سایر امور خارق العاده و نیز کرامات فرق دارد. علت مباشر معجزه، انبیا و علت با واسطة آن خداوند است. قرآن از جهت نظم و اسلوب منحصر به فرد، نداشتن اختلاف، امیبودن آوردنده و به لحاظ معنی و محتوا معجزه است. آیة 24: عبارت « وَلَن تَفْعَلُواْ» ضمن تحریک، بر اعجاز غیبی قرآن دلالت میکند و خبر میدهد که بشر هرگز نخواهد توانست سورهای مانند قرآن بیاورد. به علاوه، منکران نزول قرآن را تهدید کرده، از جهنمی که آتشگیرة آن خود مردم و سنگها هستند، بیم میدهد.
کلید واژهها: تفسیر سورة بقره، آفرینش آسمانها و زمین، نفی شریک از خدا، اعجاز قرآن، آیات تحدی، وجوه اعجاز قرآن.
مقدمه
در آیات پیشین به پارهای از ویژگیهای منافقان اشاره شد و اینکه آنان نه تنها ایمان نمیآورند، بلکه آن را سفاهت میدانند و اگر در ظاهر ادعای ایمان دارند، برای رسیدن به مقاصد دنیوی خودشان است. از اینرو نکوهش شدند و کار آنان به تجارت بیسود و وضع آنان به کسی تشبیه شد که در تاریکی برای یافتن راه، آتشی میافروزد و خدا آن را خاموش میگرداند، و بهسان کران و لالان و کورانی دانسته شدند که از ابزار شناخت بهرهای ندارند و همانند کسانیاند که در نهایت وحشت و حیرت بهسر میبرند. در ادامه، خداوند متعال همة انسانها را به عبادت خویش فراخوانده، راه تحصیل تقوا را مینمایاند و بر نفی هر گونه مثل و مانندی برای خدا تأکید میکند. سپس منکران و تردیدکنندگان الهی بودنِ قرآن را، به همانندآوریِ سورهای همانند سورههای قرآن دعوت نموده، در ادامه با تحریک از آنان میخواهد که اگر توان هماوردی قرآن را ندارند، از آتشی که هیمة آن مردمان و سنگها هستند بترسند و ایمان بیاورند.
تفسیر آیات
یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (بقره: 21)؛ «ای مردم، خدای خویش را که شما و پیشینیان شما را آفریده بپرستید، باشد که پرهیزگار شوید».
در ابتدای سورة بقره خداوند مردم را به سه دسته تقسیم نمود: متقین، کافرین، منافقین؛ و در ضمن اوصاف متقین فرمود: اُولئکَ عَلیٰ هُدَیً مِن رَبهّم وَ اُولئک هُمُ الْمُفْلِحُون؛ در آخر این آیه میفرماید: «لعلکم تتقون»، چون رستگاری منتهای آرزوی هر شخص سلیم النفسی است، وقتی انسان اوصاف هر سه دسته را دید، میل پیدا میکند که جزء متقین باشد. این آیه راه تقوا را نشان میدهد و میفرماید که خدا را عبادت کنید شاید پرهیزکار گردید.
دعوت به عبادت و پرستش خداوند سرلوحة دعوت انبیای الهی است. قرآن میگوید: وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ (نحل: 36)؛«و هر آینه در هر امتی پیامبری برانگیختیم که خدای را بپرستید و از طاغوت [هر معبودی جز خدا] دوری جویید». وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدُونِ (انبیاء: 25)؛ «و پیش از تو هیچ پیامبری نفرستادیم مگر آنکه به او وحی کردیم که خدایی جز من نیست، پس تنها مرا بپرستید».
نکات آیه
عبادت و عبد از یک ریشهاند، اما اینکه کدام یک از دیگری گرفته شده، شاید بتوان گفت: اول انسان به معنای اسمی توجه کرده است و فعل را از مفهوم اسمی گرفته است. پس عبادت یعنی بندگی کردن و کار بنده را انجام دادن و عبد یعنی بنده. مفهومی که از عبد بودن در اذهان است این است که انسانی ملک انسان دیگری باشد و مالک بکوشد از او بهره برداری کند. در قرآن هم عبد به همین معنا آمده است: عَبْداً مَمْلُوکاً لا یَقْدِرُ عَلی شَیْءٍ (نحل: 75). در زبان عربی و عرف جامعة نزول قرآن، مملوک را عبد یا بنده و مالک را مولی مینامیدند. بنابراین، مولی میتوانست مالک کارهای اختیاری بنده باشد و از او بهره ببرد و بنده هم وظیفه داشت در این محدوده خود را در اختیار مولی قرار دهد، ولی در سایر جهات وجودی مالک او نبود و حق تصرف نداشت.
این مفهوم به شکل کاملترش دربارة موجودات و خصوصاً انسان نسبت به خداوند متعال صادق است؛ یعنی خداوند علاوه بر اینکه مالک افعال ماست، مالک وجود ما و آنچه داریم نیز هست، و هر شأنی از شئون ما به ارادة خدا و تحت سیطره و تسلط اوست. هر انسانی در برابر خداوند به معنای واقعی کلمه عبد است و خداوند متعال به تمام معنا ربّ اوست و کسی که عبد شد، هر چه از او سر بزند، آثار بندگی اوست. بنابراین، عبادت از آثار تکوینی همة موجودات است؛ یعنی هر اثری از هر موجودی صادر شود، از آثار مملوکیت او و ربوبیت خداوند است. نور افشانی خورشید، حرکت زمین، جاری شدن آبها، روییدن گیاهان و امثال آن همه و همه از آثار بندگی تکوینی موجودات است: وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً (آلعمران: 83)؛«و حال آنکه هرکه [و هرچه] در آسمانها و زمین است خواه و ناخواه تسلیم او [خدا] هستند». فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ (فصلت: 11)؛ «پس به آن[آسمان ] و به زمین گفت: خواه یا ناخواه بیایید، گفتند: فرمانبردار آمدیم». ولی در میان موجودات انسان دارای امتیاز خاصی است و آن اینکه افعال انسانی با علم و اراده از او صادر میشود و کمال او هم در انجام افعال اختیاری صحیح است. در نتیجه، بندگی هنگامی برای انسان موجب کمال و سعادت میشود که اختیاری باشد و نهایت سیر انسان بدانجا بینجامد که حقیقت بندگی اختیاری سراسر وجود او را فراگیرد و هیچگونه استقلالی در هیچ شأنی از شئون زندگی برای او باقی نماند. از اینجا سرّ اینکه یکی از آیات شریفه علت و غایت خلقت انسان را عبادت و بندگی معرفی میکند، روشن میشود: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ (ذاریات: 56)؛ «و پریان و آدمیان را نیافریدم مگر تا مرا [به یگانگی] بپرستند».
رسیدن به این مقام جز از راه تمرین و کوشش در مسیر بندگی خداوند میسر نیست. خداوند میفرماید: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ وَ أَنِ اعْبُدُونِی هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ (یس: 60 ـ 61)؛«ای فرزندان آدم، آیا به شما سفارش نکردم که شیطان را نپرستید که او شما را دشمنی است آشکار؟ بلکه بندة من باشید که این راه راست است». پس راه راست انسانیت برای رسیدن به عالیترین هدف انسانی، بندگی خداوند است و از اینجا روشن میشود که چرا سرلوحة دعوت همة انبیا دعوت به عبادت و بندگی خدای یگانه است؛ چون راه درست این است که انسان در همة امور معنوی و مادی، اخروی و دنیوی، فردی و اجتماعی راهی را که مظهر عبودیت خداوند است بپیماید. در اسلام که کاملترینِ ادیان آسمانی است، خداپرستی به نحو کاملترش در تمام دستورها و قوانین آن آشکار است. اظهار بندگی و خضوع در برابر هیچ موجود دیگری صحیح نیست، مگر خضوعی که به امر پروردگار و در مقام بندگی او باشد.
2. چون همة موجودات مملوک خداوند هستند و هیچ استقلالی از خود ندارند، تمام حقیقت آنها امر مملوکیت آنها را ظاهر میگرداند، اما عبادت آنها تکوینی است و موجب کمال برای آنها نمیشود، مگر اینکه از روی علم، اراده و اختیار و مقدمات اختیار انجام گیرد. پس موجودی عبد است که کارهای او از روی شعور و اراده صورت گیرد، در حالی که قرآن عبادت را به همة موجودات نسبت داده است: إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلاَّ آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً (مریم: 93)؛«در آسمانها و زمین هیچ کس نیست مگر آنکه خدای رحمان را بندهوار آید». لازمة این تعبیر شعور داشتن همة موجودات است، در صورتی که میدانیم همة موجودات شعور ندارند. این دو چگونه قابل جمع اند؟
به این سؤال به دو صورت میتوان جواب داد:
1) همة موجودات عبادت میکنند، ولی ما نمیدانیم و ادراک نمیکنیم که عبادت آنها چگونه است؛ چنانکه قرآن میفرماید: وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ (اسراء: 44)؛ «و هیچ چیز نیست مگر آنکه او[خد] را به پاکی یاد میکند و میستاید و لیکن شما تسبیح آنها را درنمییابید». یعنی تسبیح و عبادت موجودات به گونهای است که به صورت عادی حواس ما آن را درک نمیکند؛ چون حواس ما ناقص و برای دریافت تسبیح آنها نارساست؛ ولی در عین حال گاهی بر خلاف معمول، انبیا خرق عادت میکنند و این عبادت به ظهور میرسد و ما آن را درک میکنیم، مانند شهادت دادن سوسمار یا سنگریزه در دست پیغمبر اسلامصلیاللهعلیهوآله به رسالت آن حضرت که مردم هم دیدند و شنیدند.
2) اطلاق عبد بر موجودات فاقد شعور و نسبت دادن عبادت به آنها مجازی است.
3. عبادت دو اطلاق دارد: گاهی به هر کاری که از روی اطاعت خداوند انجام گیرد، عبادت گفته میشود؛گاهی نیز عبادت بر افعال خاصی مانند نماز، روزه و امثال آن اطلاق میشود و در مقابل کارهای دیگر انسان و قسیم آنها قرار داده میشود. چنانکه در روایتی اوقات انسان به چهار قسمت تقسیم شده است: عبادت، کار، خواب، تفریحات سالم. عبادت به اطلاق اول شامل کار، خواب، تفریحات و غیر آن نیز میشود. در روایتی وارد شده که عبادت به ده جزء تقسیم میشود، که نه قسم آن تحصیل رزق از راه مشروع است. این عبادت منحصر به اعمال خاصی مانند نماز و روزه نیست. نتیجه اینکه عبادت یک اطلاق عام و یک اطلاق خاص دارد و این لفظ بین عام و خاص مشترک است.
4. در این آیه ابتدا امر و دستور به عبادت آمده (اعبدوا) وسپس معبود با تعبیرهایی توصیف شده است که وجه و چرایی آن امر را مدلل میکند:
تعبیر اول ربکم است. لازمة عبودیت، مالک و متصرف بودن معبود و ربوبیت اوست؛ یعنی اگر در یک طرف عبد و بنده بود، در طرف مقابل حتماً ربّ و مالکی هست.
تعبیر دوم الذی خلقکم است. وصف خالقیت به این نکته اشعار دارد که ربوبیت نیز تنها سزاوار کسی است که آفریدگار و خالق انسان است. بنابراین قائل شدن ربوبیت برای بتها، احبار و رهبان غلط است. خداوند از رفتار یهود و نصاری با علما و صومعهنشینان و اطاعت بیچون و چرا از آنها، به شدت انتقاد میکند و میفرماید: اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِیَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً (توبه: 31)؛ «آنان حبرها [دانشمندان یهود] و راهبان [صومعهداران نصرانیِ] خویش و مسیح پسر مریم را به جای خدای یکتا به خدایی گرفتند و حال آنکه جز این فرمان نداشتند که خدای یگانه را بپرستند.
تعبیر سوم و الذین من قبلکم است. نیاکان شما را نیز خدا آفریده است؛ در نتیجه رفتار و اعمال آنها هیچ گونه امتیازی ندارد و مبدأ الهی و الهامی ندارد. آنان میپنداشتند سنت پیشینیان مقدس است و نباید ترک شود، همان گونه که در زمان ما هم این نوع فکر کم و بیش یافت میشود، ولی قرآن میفرماید: شما و نیاکانتان از این جهت که همگی مخلوق خدا هستید، فرقی ندارید.
5. لعلکم تتقون: لعل برای ترجی است ولی معنای ترجی این نیست که متکلم علم به واقع ندارد، بلکه ترجی گاهی نسبت به گوینده، شنونده یا مقام است. در این آیه مقصود آن است که مقام، مقام ترجی است، هرچند متکلم یقین داشته باشد. یعنی عبادت، سبب تقواست، ولی علت تامه نیست و احتمال دارد انسان به سبب عوامل دیگری در عین حال که خدا را عبادت میکند، تقوا نداشته باشد.
الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَکُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (بقره: 22)؛ «آن کسی که زمین را برای شما بستر و آسمان را ساختمان قرار داد و از آسمان آبی فروفرستاد تا به سبب آن برای روزی شما میوههایی از زمین بر آورد. پس برای او همتایانی قرار ندهید در حالیکه میدانید».
واژگان آیه
فراش، به معنای بستر است. انداد، جمع ندّ به معنای مثل و ضد آمده، بنابراین از لغات اضداد است؛ ولی بعضی گفتهاند هر دو معنا لحاظ شده، یعنی مثلهایی که در بعضی جهات تضاد و مخالفت داشته باشند. در کتاب نهایه ابن اثیر و کشاف زمخشری آمده است: ندّ عبارت است از چیزی که در عین شباهت به شیء با آن متّضاد باشد.
نکات آیه
جعل لکم الارض فراشاً و السماء بناءٌ؛ زمین در آیات شریفة قرآن با اوصاف مختلف یاز قبیل فراش، مهاد، قرار و کِفات وصف شده است. از دقت در معانی این اوصاف پی میبریم که زمین به گونهای خلق شده که برای زندگی انسان مناسب است.
انسان برای استراحت به مکانی نرم و هموار نیاز دارد که مظهر آن، بستر است. خداوند زمین را در این آیه به فراش و بستر وصف میکند تا نرم و هموار بودن آن روشن شود. اگر زمین این گونه نبود، زندگی روی آن بهویژه برای انسانها در دوران اولیه بسیار مشکل بود.
آسمان نیز با تعابیری مانند بناء ، و در آیات دیگر، با تعبیر شداد ، سقف محفوظ و امثال آن توصیف شده است، بعضی از مفسران «بناء» در آیه را به سقف تفسیر کردهاند و به آیة وجعلنا السماء سقفاً محفوظاً (انبیاء:32) استشهاد کردهاند، ولی میتوانیم با حفظ ظهور آیه، بگوییم که ساختمان این عالم آسمان است و زمین به منزلة بستری است که در این ساختمان گسترده شده است.
و أنزل من السماءُ ماءً؛ مقصود از «السماء» چیست؟ یک. منظور جهت علو یعنی بالا میباشد؛ دو. سماء مضافالیه و مضاف آن جهت بوده که حذف شده: جهت السماء؛ سه. شاید بهتر باشد بگوییم جهت از مِنْ استفاده میشود و به تقدیر گرفتن نیاز نیست. به هر صورت مقصود از سماء، بالای سر ماست؛ چون باران از بالا میبارد.
3. فأخرج به من الثمرات رزقاً لکم: این جمله دلالت دارد بر اینکه مبدأ اصلی گیاهان و میوهها آب است؛ همان گونه که در آیهای دیگر مبدأ پیدایش هر موجود زندهای را آب ذکر کرده است: و جعلنا من الماء کل شی حیّ (انبیاء: 30)؛«و هر چیز زندهای را از آب پدید آوردیم». 4. فلا تجعلوا لله انداداً و انتم تعلمون؛ این جمله از ند و مثل قرار دادن برای خدا نهی کرده است. آیا خداوندی که انسان را آفریده و وسایل زندگی او را فراهم کرده، سزاوار پرستش است یا کسی که هیچ دخالتی در حدوث و بقای انسان ندارد؟! در حالی که شما به این مطلب آگاهید.
جملة «و انتم تعلمون» حالیه است و در متعلق علم چند وجه تصور میشود:
یک. در حالی که میدانید خداوند آفرینندة شما و نعمتهای گوناگون است.
دو. در حالی که میدانید معبودهای دیگر در آفرینش شما و نعمتها دخالتی ندارند. این وجه در مقایسه با وجه قبلی بهتر است.
سه. به نظر علامه طباطبایی در اینجا متعلق خاصی منظور نیست، بلکه منظور این است که اندک دانشی کافی است تا انسان را از اتخاذ انداد باز دارد که شما دارید.
5. در آیة قبل به عبادت پروردگار امر شد و اوصافی مانند ربکم و خلقکم برای خداوند ذکر گردید که میتوان آن اوصاف را علت لزوم عبادت دانست. در این آیه برای نفی هر گونه مثل و ندی برای خدا نعمتهایی ذکر شده که بقای انسان بر آنها متوقف است. فخر رازی مینویسد: آیة قبل به آیات انفسی و این آیه به آیات آفاقی اشاره دارد. گویا آیة اول انسان را به اندیشیدن در خود و آیة دوم به اندیشیدن در موجودات خارج تشویق میکند و نکتة تقدیم آیات انفسی بر آفاقی این است که انسان به خودش آشناتر است و آیات انفسی در شناساندن خدا مؤثرترند .
وَ إِن کُنتُمْ فِی رَیْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَی عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُواْ شُهَدَاءکُم مِّن دُونِ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ وَلَن تَفْعَلُواْ فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ (بقره :23-24)؛«و اگر دربارة آنچه بر بندة خویش فرو فرستادیم در شک و گمانید سورهای مانند آن [یا از کسی همانند او (محمد)] بیاورید و جز خدا گواهان [و یاران] خود را بخوانید اگر راستگویید. و اگر نکردید و هرگز نتوانید کرد، پس، از آتشی که هیمهاش آدمیان و سنگهاست و برای کافران آماده شده، بپرهیزید».
واژگان آیه
نَزَّلْنَا: در آیات قرآن واژههای «تنزیل و انزال» دربارة فروفرستادن قرآن بهکار رفته است. برخی از مفسران در بیان فرق میان این دو واژه گفتهاند: در تنزیل، معنای کثرت وجود دارد، یا به اعتبار کثرت آیات یا به اعتبار کثرت نزول. ولی درانزال، همة آیات قرآن به منزلة امر واحدی فرض شده است؛ بنابراین تنزیل بر نزول تدریجی و انزال بر نزول دفعی دلالت دارد.
اما اثبات این مطلب در همة موارد مشکل است؛ زیرا در بعضی از آیات با اینکه تکثیر و تدریج در نظر است، از تعبیر «انزال» استفاده شده است. نظیر: أَفَغَیْرَ اللّهِ أَبْتَغِی حَکَمًا وَهُوَ الَّذِی أَنَزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتَابَ مُفَصَّلاً (انعام:114)؛ «[بگو:] آیا غیر خدا را به داوری بخواهم با آنکه او کسی است که این کتاب را تفضیل یافته به سوی شما فروفرستاد؟» و از سوی دیگر در آیة وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْلَا نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلةً وَاحِدَةً» (فرقان: 32) با اینکه نزول دفعی مراد است، تعبیر تنزیل بهکار رفته است؛ کما اینکه در آیة وَقَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ آیَاتِ اللّهِ یُکَفَرُ بِهَا وَیُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلاَ تَقْعُدُواْ مَعَهُمْ حَتَّی یَخُوضُواْ فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ (نساء: 40) با اینکه به نزول مطلب واحدی اشاره شده، واژة «نزّل» بهکار رفته است.
وجه پذیرفتهترتر در فرقگذاری میان آن دو واژه آن است که گفته شود انزال فقط بر اصل نازل کردن (متعدی نزول) دلالت دارد و در مفهوم آن، دفعی بودن یا تدریجی بودن، و وحدت یا کثرت نهفته نیست و از این رو با همة اوصاف یاد شده سازگار است، ولی تنزیل به مناسبت ساخت «تفعیل» دال برمعنای کثرت (و نه تدریج) است. این کثرت یا به لحاظ تعدد آیات است (کثرت در مفعول) یا به لحاظ تعدد مراتب نزول (نوعی کثرت در فعل). در لحاظ دوم به دلیل اینکه میان مرتبة حقیقی قرآن(مرتبهای از علم الهی) تا مرتبة الفاظ و مفاهیم، فاصلة زیادی وجود دارد، استفاده از واژة تنزیل، هم در مورد نزول یک آیه یا یک مطلب، و هم در مورد نزول مجموع قرآن، خواه به عنوان یک واحد اعتباری یا حقیقی صحیح است.
در صورت نپذیرفتن این نظر میتوان گفت: انزال و تنزیل هر دو متعدی نزول و از قبیل مترادفاناند و استعمال هریک به جای دیگری صحیح است؛ از اینرو میبینیم که از یک موضوع در یک سوره با واژة تنزیل و در سورهای دیگر با تعبیر انزال یاد میشود. مانند آیة شریفة وَقَالُواْ لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِّن رَّبِّهِ (انعام: 37) و آیة شریفة وَیَقُولُونَ لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِّن رَّبِّهِ (یونس: 20) که هر دو آیه اعتراض مشرکان را مبنی براینکه چرا آیهای بر پیامبر از سوی خدا نازل نشده است، مطرح میکنند.
شهداء، جمع شاهد است. شاهد به معنای گواهی دهنده است و شهادت به معنای کلامی است که از روی علم به یک موضوع صادر شود، چه علم یاد شده با بصیرت حاصل شود یا دیده و بصر.
حجاره، جمع حَجَر به معنای سنگ است.
وقود، به معنای آتشگیره و وسیلة روشن کردن آتش است.
تحدی در قرآن
شأن نزول این دو آیه ـ همان گونه که برخی مفسران گفته اند ـ این است که نزول تدریجی قرآن مورد اعتراض منکران واقع شده بود؛ از اینرو گفتند: اگر قرآن از طرف خداست پس چرا یک باره نازل نمیشود؟ آیه در مقام جواب به آنان نازل شده و فرموده اگر در امر نزول قرآن از سوی خدا تردید دارید و واقعاً در مقام تحقیق هستید، پس یک سوره مانند سورههای قرآن بیاورید.
آیات مورد بحث از جمله آیات تحدی است. آیات تحدی در قرآن به گونههای مختلف، عرب را به همانندآوری فراخوانده است. در یک مورد به آوردن مثل و کل قرآن تحدی شده است: قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَی أَن یَأْتُواْ بِمِثْلِ هَـذَا الْقُرْآنِ لاَ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیرًا (اسراء: 88) ؛«بگو: اگر آدمیان و پریان گردهم آیند تا همانند این قرآن را بیاورند، مانند آن را نمیآورند هرچند برخی یار و پشتیبان برخی دیگر باشند». در جای دیگر از بشر میخواهد که اگر قرآن را معجزه الهی نمیداند، ده سوره مانند سورههای قرآن بیاورد: أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُواْ بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ مُفْتَرَیَاتٍ وَادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللّهِ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ (هود: 13) و گاهی به یک سوره تحدی میکند و میفرماید: أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّثْلِهِ وَادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللّهِ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ (یونس: 38).
این دو آیه علاوه بر تحدی دارای لحن تحریک آمیز است و از چند جهت منکران را به معارضه وامیدارد. از یک طرف بهجای همة قرآن و ده سوره از آن، به یک سوره تحدی نموده که حتی شامل سورههای کوتاه مانند عصر و کوثر میشود. این گونه معارضهطلبی کاملاً تحریک آمیز است؛ مخصوصاً در مقابل مردمی که در فن فصاحت و بلاغت تخصص داشتند و در شعر گفتن درمیان عرب سر آمد بودند و در حمیت و عصبیت زبانزد اقوام و ملل بودند؛ همان کسانی که حاضر شدند برای مبارزه با رسول خدا به هر کاری دست بزنند و حتی حاضر شدند با فرزندان و نزدیکان خویش بجنگند، چنین مردمی اگر میتوانستند هرچند در طول سالهای دراز، سورة کوچکی مانند سورههای قرآن بیاورند، قطعاً این کار را انجام میدادند و اگر چنین کاری صورت میگرفت با خطوط برجسته بر پیشانی تاریخ ثبت میشد. نیز دشمنان بیشمار اسلام در قرنهای بعدی به چنین کاری اقدام میکردند؛ کاری که مؤونة آن هر اندازه که باشد، به هزینة جنگهای صلیبی که در زمان صلاح الدین ایوبی بهوقوع پیوست، نمیرسید.
تحدی، تحریک و تهدید
انسان هر کاری را انجام میدهد با تحریک یکی از دو نیروی ترس و امید است. تمایل بشر به هر کاری خالی از دو نیرو نیست یا به سبب خطر و ترس دست از کاری میکشد یا برای نفع و امید به نفع، کاری را انجام میدهد. از اینرو برای تحریک انسان به ایمان، از دو نیرو میتوان استفاده کرد. در آیات فراوانی از قرآن کریم نیز به هر دو نیرو اشاره شده است: فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ (بقره: 213)؛«پس خدا پیامبران را برانگیخت نویددهنده و بیمکننده». إِنْ أَنَاْ إِلاَّ نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ لِّقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (اعراف: 188)؛«من جز بیمدهنده و نوید دهنده برای مردمی که ایمان بیاورند نیستم». فَإِنَّمَا یَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِکَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِینَ وَتُنذِرَ بِهِ قَوْمًا لُّدًّا (مریم: 97) ؛«همانا [خواندن] این [قرآن] را به زبان تو آسان ساختیم تا پرهیزگاران را بدان مژده دهی و گروهی ستیزهگر را بدان بیم دهی».
در آیات محل بحث نیز پس از اینکه خداوند تحدی میکند، میفرماید: اگر قبول دارید که قرآن معجزه است و نمیتوانید مانند آن را بیاورید، پس، از عذاب سخت خدا بترسید. یعنی علاوه بر تحدی، تهدید نیز نموده است تا مردم را بیشتر تحریک کند: فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَة. آیه معارضان و منکران را به آتش تهدید کرده و چون ممکن است کسانی در فکر باشند که آن را خاموش کنند، در توصیف آن میفرماید: آتشگیرة آن خود مردم و سنگها هستند و خاموش کردن آن به هیچ وجه ممکن نیست؛ نه با سنگ و نه با هیچ چیز دیگر. آتشی است که از سنگ پدید میآید؛ بر خلاف آتشهای معمولی که با سنگ خاموش میشوند، این آتش با سنگ شعلهورتر میگردد.
وجه ضمیمه شدن «مردم» به «سنگها»
در آیة اخیر، آتشگیرة آتش جهنم «مردمان» و« سنگها» معرفی شدهاند. چه ارتباطی میان مردم و سنگهاست و چرا «ناس» به «حجاره» ضمیمه شده است؟ در پاسخ به این سؤال سه وجه میتوان طرح کرد:
1. چون سبب عمده در گمراهی مردم، شرک و بتپرستی بوده است و مردم، یا انسانها را میپرستیدند یا بتهایی را که از سنگ بودهاند. در آخرت این هردو معبود، وقود آتش جهنماند.
2. مقصود از ناس، بتپرستها و مراد از حجاره، بتها هستند. ضمیمه کردن این دو به هم، به این نکته اشاره دارد که عابد (انسانها)و معبود (بتها) هر دو میسوزند؛ چنانکه میفرماید: إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ (انبیاء: 98)؛«همانا شما و آنچه جز خدا میپرستید [=بتان] هیزم دوزخید».
3. اشاره به این است که انسانهایی که سبب گمراهی افراد دیگر میشوند از لحاظ ارزش، همردیف سنگها هستند؛ چنانکه در آیاتی دیگر همردیف با چهارپایان قرار داده شدهاند: «أُوْلَـئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ (اعراف: 179)؛ اینان بسان چارپایاناند، بلکه گمراهترند، هم ایناناند غافلان».
وجوه یاد شده هیچیک بر دیگری ترجیح ندارد و دلیل قاطعی به نفع یک وجه اقامه نشده است. تنها مطلبی که عمدة مفسران پذیرفتهاند این است که مراد از حجاره، بتها و مراد از ناس، گمراه کنندگانی مانند فرعونها هستند.
وجود بالفعل جهنم
برخی مفسران گفتهاند از جملة «أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ» بر میآید که جهنم برای کافران آماده شده و در حال حاضر موجود است. این مطلب مسلّم است کما اینکه رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله در معراج بهشت و جهنم را ملاحظه فرمود. اما در اینجا پرسشی مطرح میشود و آن اینکه اگر جهنم مکانی است پر از آتش، پس طبق آیه نباید الآن موجود باشد؛ زیرا آتش آن بهوسیلة انسانها ایجاد میشود و هیزم آن آتش انسانها هستند.
این پرسش را دو گونه میتوان پاسخ داد:
1. مقصود از وجود بالفعل جهنم، وجود ظرف و محل آن است که الآن موجود است ولی آتش آن بعداً پدید میآید.
2. بر اساس تجسم اعمال، جهنم و آتش آن همین حالا در باطن انسانها موجود است. آتش، همان اعمال بد و باطنهای خبیث مردم است. روی این مبنا، عذاب و نعمت، خودِ کارهای ماست.
بعضی از آیات و روایات مؤید این وجهاند؛ مانند آیه دهم از سورة نساء که میفرماید: إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَی ظُلْمًا إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَیَصْلَوْنَ سَعِیرًا؛ «همانا کسانی که مالهای یتیمان را به ستم میخورند، جز این نیست که در شکمهاشان آتشی فرو میخورند و زودا که به آتش افروخته دوزخ در آیند».
انسان در عالم دیگر (عالم مثال) صورت دیگری به نام قالب مثالی یا برزخی دارد. وقتی در این دنیا مال یتیم میخورد، آن قالب مثالی آتش میخورد. پرستش بت در آن عالم به صورت سوختن با بت مجسم میشود و ما اطلاع کافی از عالم برزخ و مثال نداریم.
نیز ظاهر آیات این است که انسان عمل خود را(نه جزای آن را) میبیند: فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ(زلزال: 7ـ8)؛ «پس هر که همسنگ ذره ای نیکی کند آن را ببیند و هر که همسنگ ذرهای بدی کند آن را ببیند». در روایتی از رسول خدا نقل شده که با هر تسبیحی که انسان انجام میدهد، ده درخت در بهشت برای او به وجود میآید؛ یعنی تسبیح به درخت تبدیل میشود.
نکته دیگر اینکه آیة مورد بحث، علاوه بر دعوت به همانندآوری و دلالت بر اعجاز کل قرآن، مشتمل بر وجهی از وجوه اعجاز نیز میباشد؛ زیرا جملة «وَلَن تَفْعَلُواْ» خبری غیبی است دربارة اینکه بشر هرگز نخواهد توانست سورهای همانند سورههای قرآن بیاورد. گذشت چهارده قرن زمان آنرا تأیید میکند.
اعجاز قرآن
آیات 23 و 24 بقره با صراحت از معجزه بودن قرآن سخن میگوید و اثبات میکند که قرآن معجزه است و بشر هر اندازه که توان داشته باشد نیز نمیتواند همانند قرآن یا حتی سورهای از آن را بیاورد. بنابراین جای تردید نیست که اسلام قرآن را معجزة پیامبراسلام صلیاللهعلیهوآله میداند و آن را در کنار معجزاتی مانند تکلم حضرت عیسی علیه السلام در گهواره، شفا یافتن کور مادرزاد بهدست آن حضرت و بیرون آمدن شتر از دل کوه به دستور حضرت صالح علیهالسلام و امثال آن قرار میدهد.
حقیقت اعجاز و تفاوت آن با سایر امور خارقالعاده
دربارة حقیقت اعجاز و کیفیت وقوع معجزه، از دیر باز بحثهایی بوده است. متکلمان به دنبال این بوده اند تا جنس و فصل معجزه را به دست بیاورند و به اصطلاح تعریفی جامع و مانع از آن ارائه دهند. برای شناخت معجزه مقدمهای ذکر میکنیم. شناخت هرچیز یا از راه شناخت خواص، لوازم و آثار است یا از راه شناخت ماهیت و به وسیلة جنس و فصل. بشر با تجربه دریافته است که در عالم ماده و امور تجربی، بسیاری از موجودات به دنبال یک سلسله علل و عواملی پدید میآیند. برخی عوامل شناخته شده است و برخی عوامل به مرور زمان و بر اثر تجربه شناخته میشوند. برای مثال آتش پدیدهای است که ممکن است پیدایش آن چندین علت داشته باشد. ابتدا خیال میشد که آتش تنها از برخورد دو سنگ گوگرد به وجود میآید. ولی بعداً کشف شد که علل دیگری هم دارد و یکی از علل آن اصطکاک است. این مطلب میفهماند که اسراری در عالم وجود دارد که بشر از آنها اطلاعی نداشته است. از پیدایش تدریجی علل و شناختن آنها میتوان فهمید که علل فراوانی هنوز بر انسان کشف نشده و ممکن است بعداً کشف شود. مثلاً ممکن است در کرات دیگر چیزهایی وجود داشته باشد یا امواجی در جو موجود باشد که ما نتوانسته باشیم آنها را مهار کنیم. حال اگر کسی با تلاش زیاد به برخی علل و عوامل یک پدیده دست یافت و آن علت برای دیگران معلوم نبود، این کار معجزه محسوب نمیشود؛ زیرا اگر دیگران نیز بکوشند، خواهند توانست به آنچه وی رسیده، برسند.
همچنین معجزه به این معنا نیست که از عوامل و علل طبیعی استفاده صنعتی کنیم و چیزی بهوجود بیاوریم که کسی قبل از ما نساخته باشد؛ زیرا چنین کاری برای دیگران نیز امکان دارد و کارهایی که دیگران بتوانند خود آن یا مشابه آن را انجام دهند، معجزه نیست.
نیز اگر افراد خاصی در علم یا فن خاصی استعدادشان شکوفا شود و کاری انجام دهند که دیگران توان آن را نداشته باشند، این هم معجزه نیست؛ چراکه دیگران نیز با تمرین خواهند توانست مانند و حتی بهتر از آن را انجام دهند. برای مثال، در مسابقات ورزشی که فردی بهطور در خور توجهی در رشتهای خاص مانند وزنهبرداری برتری مییابد و رکورد وزنه برداری را میشکند، گرچه کسی نمیتواند مانند او را انجام دهد، ولی این نوع پیشرفت معجزه نیست؛ چون علت آن در دست بشر است و ممکن است کس دیگری با تمرین در این کار وزنههای سنگینتر نیز بردارد. همچنین در هر زمان کسانی هستند که در یک رشته از فنون مثل نوشتن «خط » ترقی پیدا میکنند و سرآمد میشوند، ولی این بدین معنا نیست که صدور آن کار از آن افراد معجزه است؛ زیرا خوشنویسی چیزی است که وسیلة آن در دست مردم است، منتها به دلیل تفاوت استعدادها ممکن است برای برخی میسر نباشد. البته محال نیست نویسندهای پیدا شود که بهتر از «خط میر» بنویسد.
اما امور غیر مادی مانند سحر یا عمل مرتاضان که در ظاهر برای ما خارق العاده است، مثل تبدیل طناب به مار، ظاهراً یک سلسله علل غیر مادی دارد که بر اثر تجربه به آثار آن پی میبرند. حال چه ارتباطی میان الفاظ ساحران با دنیای خارج وجود دارد، ما نمیدانیم. حداقل چیزی که میدانیم آن است که کار ساحر اگر تأثیری در حقیقت اجسام نداشته باشد، حداقل در منحرف کردن چشم اشخاص تأثیر دارد. چنانکه قرآن میفرماید: فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَی (طه: 66)؛ «پس ناگاه ریسمانها و چوبدستیهایشان از جادوی آنان به او [موسی] چنان وانمود شد که میدوند». ساحران فرعون طنابهایی را حرکت داده بودند و مردم میپنداشتند مارهایی حرکت میکنند. بهعلاوه، این مطلب مسلّم است که برخی از سحرها در خارج تأثیر دارد و صرف تصرف در خیال نیست. همچنین برخی مرتاضان کارهای انجام میدهند، مثل خبردادن از آینده و گذشته و جاهای دور و حرفشان هم درست درمیآید. این امو مادی نیست، ولی چون راه رسیدن به آن معلوم است و از افراد دیگر امکان صدور دارد، هیچ یک معجزه به حساب نمیآید.
فرق معجزه با سحر و عمل مرتاضان
1. امور یاد شده ممکن است تحت تأثیر علل قویتر مادی و معنوی قرار بگیرند و تأثیر خود را از دست بدهند و شکست بخورند، مانند سحرة فرعون که چشمبندی کردند و طناب را به صورت مار نشان دادند، اما وقتی حضرت موسی عصا را انداخت، همه را بلعید و علت آنها مغلوب علت دیگری شد. ولی معجزه هیچگاه مغلوب واقع نمیشود، همان گونه که قرآن میفرماید: کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ (مجادله: 21)؛ «خداوند حکم کرده است که من و فرستادگانم البته پیروز خواهیم شد. همانا خدا نیرومند و توانای بیهمتاست».
2. معجزه برخلاف امور یاد شده تعلیم و تعلمپذیر نیست و فقط معلول ارادة خدواند است.
3. اثر معجزه قطعی است، بر خلاف سحر که اثر قطعی ندارد.
معجزه و کرامت
همچنین کراماتی که از اولیای الهی و افراد با تقوا دیده میشود، معجزه به شمار نمیآید. بسیاری از افراد با تقوا به واسطه توجه به خدا کارهای خارق العاده انجام میدهند که اگر این کارها، تنها با اتکا به خدا انجام شود، نه به وسیلة تمرین و ریاضت و تضعیف جسم، به آنها کرامت گفته میشود، نظیر کارهایی که از ائمه علیهم السلام و برخی مقربین سر میزند. بنابراین «کرامت» به امور خارق العادهای گفته میشود که اولیای الهی(بدون اینکه برای خود قدرتی قائل باشند) تنها به وسیلة توجه به خدا، قدرت خدا و اذن الهی انجام میدهند. چنین اموری از نظر ماهیت با معجزه فرقی ندارد و تنها فرقش با معجزه این است که مقرون به ادعای نبوت نیست.
برخی از دانشمندان معجزه را بهگونهای تعریف کردهاند که گویا یکی بودن ماهیت معجزه با هرگونه امور خارقالعاده دیگررا پذیرفتهاند؛ از اینرو، گفتهاند: معجزه کاری است که علاوه بر اینکه برای دیگران میسور نیست، همراه با ادعای نبوت است؛ ولی اگر ساحر ادعای نبوت کند، به دلیل قاعدة لطف بر خدا لازم است که قدرت سحر را از او بگیرد یا پیامبری را بفرستد تا وی را تکذیب نماید یا سحر وی را باطل کند و فرق سحر و معجزه را تذکر دهد.
بعضی دیگر هم گفتهاند: امور مادی ممکن است از علل مادی سر بزند و نیز ممکن است از خداوند سر بزند. اگر علت امر مادی خداوند بود، معجزه است وگرنه معجزه نیست. طبق این تعریف، فرق معجزة حضرت عیسی علیه السلام با کار پزشک این است که پزشک با استفاده از علل طبیعی و علوم تجربی شفا میدهد، ولی حضرت عیسی با قدرت الهی.
حقیقت معجزه و امکان آن
معجزه کاری است که به علل طبیعی بستگی ندارد، کسی قادر به انجام آن نیست، ابزار آن دست بشر نیست و مقرون به ادعای نبوت است.
ممکن است این اشکال مطرح شود که خداوند میفرماید: فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَحْوِیلاً (فاطر:43)؛ «پس برای سنت خدای هرگز دگرگونی نیابی، و برای سنت خدای هرگز تغییری نیابی». بر اساس این آیه سنت خداوند هیچگاه تغییر نمییابد؛ پس چگونه ممکن است معلولی بدون علت پدید آید یا علت موجود باشد و معلول موجود نباشد؟
جواب این است که همان گونه که علل برخی حوادث برای ما مجهول بوده و بعداً کشف شده است و علل برخی دیگر نیز هنوز مجهول است، معجزات ممکن است عللی داشته باشند که برای ما مجهول است. علل معجزات همیشه در دست خداست. فرق شفای بیمار به دست پیامبر و معالجة طبیب فقط در ادعای نبوت نیست، بلکه معالجه، با سنخ اعجاز فرق دارد، زیرا علل معجزات در دست خداست. در قرآن معجزات پیامبران یا مستقیم به خداوند نسبت داده شده یا به اذن الله اضافه شده است. پیامبری که میگوید خدایا این مریض را شفا بده، کارش چیزی جز درخواست تحقق ارادة الهی نیست. چنانکه دربارة معجزة حضرت عیسی بن مریم میفرماید: وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی فَتَنْفُخُ فِیها فَتَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِی وَ تُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِی وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتی بِإِذْنِی(مائده:110)؛ «و آنگاه که به فرمان من از گل به سان پرنده میساختی و در آن میدمیدی، پس به فرمان من پرندهای میشد، و نابینای مادرزاد و پیس را به فرمان من بهبود میدادی و آنگاه که مردگان را به فرمان من زنده میساختی». خلاصه اینکه معجزه با تعلیم به دست نمیآید و قابل تعلم نیست و تنها از طریق ارتباط با خداوند امکانپذیر است.
فاعل معجزه و واسطة آن
در اینکه فاعل معجزه کیست، دو نظر در دو طرف افراط و تفریط وجود دارد:
1. به اعتقاد برخی مفسران معجزه علت طبیعی دارد. نظام طبیعت به نفع انبیا کار کرده و علل طبیعی معجزه مقرون با ادعای نبوت نبی گشته است. برخی از این علل با پیشرفت علوم کشف شده، مانند گذشتن حضرت موسی علیهالسلام از دریا که مقرون با علت طبیعی جزر و مد بوده است. یا عذابهایی که بر امتها واقع شده، بر اثر آتشفشان یا زلزله بوده است؛ و برخی دیگر از معجزات گرچه علت طبیعی دارند، تا به حال علت آنها کشف نشدهاست، مانند: «فَأَرْسَلْنَا إِلَیْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِیًّا(مریم: 17)؛ «پس ما روح خود را بدو فرستادیم و برای او چون آدمیی درست اندام نمودار شد. البته ممکن است علوم طبیعی در آینده اثبات کند که زن بدون مرد آبستن میشود و علت طبیعی تولد عیسی نیز کشف شود.
2. اشاعره معتقدند در جهان هیچ علتی جز خدا وجود ندارد و آنچه را ما علت میدانیم علت نیست، بلکه چون عادت خدا بر آن جاری شده، آن را علت میشماریم. برای مثال وقتی کبریت میزنیم و آتش روشن میشود، ارادة خدا تعلق گرفته که چنین شود و نیز عادت خدا بر این جاری شده است که وقتی آتش روشن است، حرارت نیز باشد ولی ممکن است خداوند بهخاطر حضرت ابراهیمعلیه السلام بر طبق عادت عمل نکند. نسبت آتش و یخ به حرارت یکی است (اگر عادت خدا جاری میشد از یخ حرارت تولید میشد). بنابراین اصل علیت درست نیست و علت هر چیز و از جمله معجزه خداوند است.
این دو قول یا تفریطی است و به انکار معجزه میانجامد زیرا معتقد به علت طبیعی داشتن معجزه است؛ یا افراطی است و از اساس اصل علیت را انکار میکند، در حالی که ما اصل دین و وجود خداوند را از راه اصل علیت ثابت میکنیم و اگر اصل علیت را نپذیریم، باید از اقامة برهان در علوم دست بکشیم و راه خداشناسی را مسدود بدانیم.
رأی و نظر صحیح در اینباره آن است که:
اولاً بالوجدان علت و معلولهایی در جهان میبینیم که روابطی با هم دارند
و انکارپذیر نیستند. خداوند میفرماید: فَأَنزَلْنَا بِهِ الْمَاء فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِن کُلِّ الثَّمَرَاتِ(اعراف: 57)؛ «آنگاه آب را به آن سرزمین فروفرستیم، پس با آن آب از هر گونه میوهای بیرون آریم».
ثانیاً شکی نداریم که معجزاتی در جهان وجود دارد که متکی به علت طبیعی نیست. اگر محذور عقلی نبود، خداوند را علت بیواسطة معجزات میدانستیم، ولی چون برهان عقلی اقامه شده که اگر خداوند علت چیزی بود، آن چیز، نباید به چیز دیگر احتیاجی داشته باشد و نیز، باید کاملترین موجودات باشد و در نتیجه ابدی باشد، در حالی که معجزات چنین نیستند. از سوی دیگر در قرآن نیز معجزات مستقیماً به خدا منسوب نشده، بلکه به انبیا نسبت داده شدهاند. البته قرآن تذکر میدهد که کار انبیا با اذن خداوند است. در نتیجه میتوان گفت: معجزات معلول هستند و علت مباشر آنها پیامبران و علت با واسطهشان خداوند است. شاید مقام قرب الهی انبیا به خداوند علت و تشعشعی ایجاد میکند که بتوانند معجزه را انجام دهند.
بنابراین معجزه، مانند معلولهای دیگر عللی دارد. قسمتی از علل معجزه مادی است و قسمتی از علل آن غیرمادی و برای ما مجهول است و با اتکا به قدرت و ارادة خداوند و ارتباط با او انجام میپذیرد . در قرآن وجود علت طبیعی و مادیِ معجزه فی الجمله پذیرفته شده است. مثلاً وجود آدم وابسته به علت طبیعی یعنی خاک بوده است. اگر معجزه علت مادی نداشت و فقط خداوند علت آن بود، نباید میگفت آدم را از گل آفریدیم. در معجزة حضرت موسیعلیه السلام عصا امری مادی است و در معجزه حضرت عیسی علیه السلام میفرماید: أَنِّی قَدْ جِئْتُکُم بِآیَةٍ مِّن رَّبِّکُمْ أَنِّی أَخْلُقُ لَکُم مِّنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْرًا بِإِذْنِ اللّهِ(آلعمران: 49)؛ «همانا شما را نشانه و حجتی از خدایتان آوردهام؛ به خواست و فرمان خداوند برایتان از گِل به سان پرندهای میسازم و در آن میدمم پس پرندهای میشود». ایجاد پرنده بدون علت مادی نبوده، بلکه از گل درست شده است. البته تنها، علت طبیعی کافی نیست. علاوه بر علت طبیعی، علت غیر مادی و دخالت اذنی هم لازم است. یادآوری این نکته لازم است که پدید آورندة امور و علل مادی نیز خداوند است.
پس خداوند معجزه را به صورت مستقیم انجام نمیدهد و علت بیواسطه معجزات نیست، بلکه واسطهای لازم است و این واسطه باید با خدا ارتباط داشته باشد و با اذن خدا معجزه را ایجاد کند و این کار تنها از دست پیامبران و فرشتگان برمیآید.
معنای اذن الهی در معجزه
درست است که تمام افعال عادی انسان به اذن خداست و اذن داشتن به معجزه اختصاص ندارد، ولی کارهای عادی انسان در اختیار اوست و با مشیت الهی انجام میگیرد؛ یعنی اگر خدا بخواهد میتواند جلو آن را بگیرد، اما بدون توجة خدا، اصلا ممکن نیست معجزه صورت گیرد و انجام آن مستقلاً در اختیار پیامبر نیست که هر وقت بخواهد معجزه بیاورد، بلکه قدرت نفسانی پیامبر در وقت توجه به خدا علت معجزه است. به سخن دیگر، پیامبر در صورتی که بداند ارادة خداوند پشتیبان اوست، میتواند معجزه کند. در بعضی آیات بیان شده است که از برخی پیامبران معجزه درخواست کردهاند و آنها در پاسخ گفته اند: ما بشری مانند شما هستیم؛ یعنی دستوری از خداوند برای معجزه نرسیده است: قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَمُنُّ عَلی مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ ما کانَ لَنا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطانٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ(ابراهیم: 11)؛ «پیامبرانشان به آنها گفتند: ما جز افرادی مانند شما نیستیم و لیکن خدا بر هر که از بندگان خویش بخواهد [به نعمت نبوت] منت مینهد. و ما را نسزد که شما را حجتی آریم جز به خواست و فرمان خدا».
وجوه اعجاز قرآن
قرآن کریم از جهات مختلف معجزه است که از آن به وجوه اعجاز قرآن یاد میشود. این وجوه عبارتاند از:
1. نظم و اسلوب منحصر بهفرد
الفاظ قرآن از نظر نظم و اسلوب، صرف نظر از معنا و مفهوم آن، معجزه است. با توجه به حد نصاب اعجاز قرآن که یک سوره به معنای مجموعهای از مطالب مربوط به هم با نظمی خاص است و در برخی آیات به آن تحدی شده، مقصود از اعجاز لفظی قرآن این نیست که تک تک الفاظ قرآن معجزه باشد، بلکه مقصود نظم خاص و اسلوب منحصر به فرد قرآن است؛ لذا در هیچ آیهای نگفته است که مانند یک آیه یا جملة قرآن بیاورید بلکه به سوره تحدی نموده است. در همین آیات مورد بحث فرموده است: فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ.
2. هماهنگی و نداشتن اختلاف
لفظ و معنای قرآن از جهت یکنواخت بودن معجزه است؛ چنان که میفرماید: أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ اخْتِلاَفًا کَثِیرًا(نساء: 82)؛ «آیا در قرآن نمیاندیشند؟ و اگر از نزد غیر خدا میبود در آن ناسازگاری و ناهمگونی بسیار مییافتند».
کارهای بشری با گذر زمان تکامل مییابد و از قانون تکامل پیروی میکند. اگر قرآن کار بشر بود، باید مشمول قانون تکامل واقع میشد، ولی قرآن با اینکه در طول 23سال نازل شده است، مطالب آن از نظر لفظ و معنا و فصاحت و بلاغت یکنواخت و هماهنگ است و آیاتی که در ابتدا نازل شده با آیاتی که در آخر نازل شده، فرق و اختلافی ندارند.
از سوی دیگر، سخنان انسانها تحت تأثیر احساسات، عواطف، شهوت و غضب و امثال آن قرار میگیرد. اگر قرآن کاری انسانی باشد، باید حالات مختلف انسان در جنگ، صلح، غضب، عطوفت و غیره در آیات آن تأثیر گذاشته و مذاق آیات آن متفاوت باشد، در حالی که حالات پیامبر صلیاللهعلیهوآله، هیچ تأثیری در قرآن نداشته است.
ممکن است گفته شود که در قرآن اختلافاتی مانند ناسخ و منسوخ دیده میشود. برای مثال دربارة شرب خمر در آیهای میفرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ ءامَنواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَأَنتُمْ سُکَارَی حَتَّی تَعْلَمُواْ مَا تَقُولُونَ (نساء: 43)؛ «ای کسانی که ایمان آوردهاید، در حالی که مست هستید به نماز نزدیک مگردید تا بدانید چه میگویید». بر اساس این آیه، شرب خمر تنها در نماز حرام بوده است. پس از مدتی در آیة دیگر صریحاً با آن مخالفت میشود و میفرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ ءامَنواْ إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالأَنصَابُ وَالأَزْلاَمُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ (مائده: 90)؛ «ای کسانی که ایمان آوردهاید، همانا میو قمار و بتها [=با سنگهایی که مقدس میشمردند و بر آن قربانی میکردند] و تیرهای قرعه، پلید و از کار شیطان است. پس، از آن بپرهیزید، باشد که رستگار شوید».
یا در مورد ربا که ابتدا میفرماید ربا نخورید و آنچه تا حال به دست آوردهاید مال خودتان است: فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهی فَلَهُ ما سَلَفَ (بقرة: 275)؛ «پس هر که پند خداوند به او رسید و [از رباخواری] باز ایستاد، آنچه گذشت از آن اوست». بعد صریحاً آن را حرام اعلام میکند و میفرماید: فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَکُمْ رُؤُسُ أَمْوالِکُمْ لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ(بقره: 279)؛ «و اگر [رها] نکنید پس بدانید که با خدا و پیامبر او در جنگید و اگر توبه کنید سرمایههای شما از آن شماست، در حالی که نه ستم میکنید، و نه بر شما ستم میکنند».
پاسخ این است که ناسخ و منسوخ طبق اصول محاوره، اختلاف محسوب نمیشود، به ویژه آنکه خدای متعال در نسخ آیات قرآنی در هنگام جعل حکم منسوخ، از موقتی بودن آن آگاه بوده و تصمیم بر نسخ آن در آینده داشته است، ولی به سبب مصالحی، موقتی بودن حکم منسوخ را بیان نکرده است. به این ترتیب ناسخ و منسوخ قرآن نظیر موردی است که حکمی به صورت موقت اعلام شود و پس از پایان یافتن زمان آن، حکم جدیدی جعل شود. روشن است که هیچ کس چنین دو حکمی را متناقض و مخالف با یکدیگر نمیداند. بنابراین نسخ ضرری به هماهنگی و فقدان اختلاف نمیزند؛ زیرا مثلاً بیان تدریجی حرمت شرب خمر بر اساس مصالح عقلایی بود و حذف یکی از خواستههای ملت باید به صورت تدریجی باشد تا آمادگی پذیرش آن حاصل شود.
البته وجه نبودن اختلاف دربارة کتب آسمانی دیگر نیز اگر به صورت تدریجی بر پیامبران نازل میشدند جاری بود، در حالی که تورات به صورت الواح و یک مرتبه نازل شده است و دربارة کیفیت نزول انجیل نیز چیزی در دست نیست. بنابراین وجه فقدان اختلاف منحصر به قرآن است؛ زیرا نزولش تدریجی بوده است.
3. امی بودن آورنده
به شهادت تاریخ و آیات قرآن، پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله درس نخوانده و مکتب نرفته بود: وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لا الْإِیمانُ (شوری: 52)؛ «و همچنین از فرمان خویش روحی [=قرآن] را به تو وحی کردیم. تو نمیدانستی که کتاب و ایمان چیست». وَ مَا کُنتَ تَتْلُو مِن قَبْلِهِ مِن کِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذًا لَّارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ (عنکبوت: 48)؛ «و تو پیش از آن [=قرآن] هیچ نوشتهای نمیخواندی و نه آن را به دست خود مینوشتی، که آنگاه [اگر نوشتن و خواندن میدانستی] کجروان و باطلگرایان به شک میافتادند. بنابراین آوردن چنین مطالبی از فردی درس ناخوانده و مکتب نرفته، معجزه است.
برخی میگفتند: پیامبر اکرم این مطالب را از دیگرانی مثل سلمان، راهب شامی، صهیب رومی آموخته است. قرآن در پاسخ میفرماید: وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّمَا یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِّسَانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ وَهَـذَا لِسَانٌ عَرَبِیٌّ مُّبِینٌ (نحل: 103)؛ «و هر آینه میدانیم که آنان میگویند: بشری به او میآموزد. زبان آن کس که [این قرآن را] به او نسبت میدهند گنگ و نارساست و این [قرآن] به زبان عربی روشن است». بر اساس آیه، اولاً، نامبردگان انشای عربی بلد نبودند. ثانیاً، اگر آن حضرت معارف و محتویات قرآن را از دیگران برگرفته و در قالب الفاظی بیان داشته است، چنانچه این معارف در اختیار فرد دیگری نیز قرار بگیرد، باید بتواند همانند قرآن بیاورد؛ در حالی که هیچ کس را یارای چنین کاری نیست. پس قرآن معجزه است.
4. اعجاز محتوایی
قرآن مجید از جهت محتوا و معنی ـ صرف نظر از الفاظ آن ـ نیز معجزه است؛ یعنی کسی نمیتواند بدون اتکا به قدرت الهی چنین معانی و معارف بلندی بیاورد و صدور این معانی از یک انسان، صرف نظر از امی بودن آن، معجزه است. این وجه از اعجاز قرآن جهات گوناگونی دارد:
الف) غیبگویی
یکی از جهات اعجاز محتوایی قرآن خبردادن آن از احوال امتهای گذشته است که در هیچ تاریخی ضبط نشده و هیچ مدرکی از آن در دست نیست، و نیز خبردادن از آینده که برای بشر عادی ممکن نیست. برای مثال میفرماید: ذَلِکَ مِنْ أَنبَاء الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیکَ وَمَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُون أَقْلاَمَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ وَمَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ (آلعمران: 44)؛ «این از خبرهای غیب است که به تو وحی میکنیم و تو نزد آنان نبودی آنگاه که قلمهای خویش [به قرعه] میافکندند که کدامشان سرپرست مریم شود و تو نزدشان نبودی آنگاه که ستیزه و کشمکش میکردند».
یا میفرماید: أَمْ یَقُولُونَ نَحْنُ جَمِیعٌ مُّنتَصِرٌ سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَیُوَلُّونَ الدُّبُر (قمر: 44ـ45)؛ «بلکه میگویند: ما گروهی هستیم همیار یا انتقام گیرنده، بهزودی آن جمع شکست میخورند و پشتکرده، میگریزند».
در بارة مصون بودن حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله میفرماید: وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ (مائده: 67)؛ «و خدا تو را از [فتنه و گزند] مردم نگاه میدارد».
دربارة پیروزی رومیان در آیندة نزدیک میفرماید: غُلِبَتِ الرُّومُ فِی أَدْنَی الْأَرْضِ وَهُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ فِی بِضْعِ سِنِینَ (روم: 2ـ3)؛ «رومیان در نزدیکترین سرزمین مغلوب شدند، و آنان پس از آنکه مغلوب شدند به زودی پیروز شوند، در چند سال [آینده]».
دربارة پیروزی پیامبر اکرم میفرماید: لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَاء اللَّهُ ءامَنینَ (فتح: 27)؛ «بیگمان به خواست خدا با خاطری آسوده به مسجد الحرام درخواهید آمد».
دربارة ایمن و محفوظ ماندن قرآن از دستبرد و تحریف میخوانیم: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (حجر: 9)؛ «همانا ما این ذکر [قرآن] را فرو فرستادیم، و هر آینه ما نگاهدار آنیم».
یا اخبار از اینکه بشر توان آوردن همانند قرآن را ندارد که نمونهاش همین آیة 23 سوره بقره است فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ وَلَن تَفْعَلُواْ. به هر حال مانند این آیات بسیار است، گرچه بهطور دقیق شمرده نشدهاند.
ب) وضع قوانین سعادتبخش
قرآن از نظر اجتماعی، فردی، اخلاقی، سیاسی، نظامی و امثال اینها قوانینی وضع کرده که ضامن سعادت بشر است. وضع این قوانین در آن زمان، بهصورتی که غیر قابل نقض و دور از تناقض باشد، معجزه است. با آنکه برخی این قوانین را قبول ندارند، به طور مسلّم این قوانین برای سعادت بشر لازم است.
ج) اعجاز علمی قرآن
مطابق دانستنِ بدون استثنا هر فرضیة جدیدی با قرآن، نادرست است؛ زیرا از یک سو این فرضیهها، مانند فرضیة تبدل انواع داروین، به اثبات نرسیدهاند و ممکن است در آینده خلاف آن ثابت شود. از سوی دیگر قرآن کتاب هیئت، شیمی، فیزیک و زیستشناسی نیست، بلکه کتاب هدایت است. با این حال مسلّماً قرآن در ضمن معارف خود به برخی مطالب علمی نیز اشاره نموده است که بر خلاف قوانین علوم مختلف آن زمان بود و پیامبر اکرم بر مطالب خویش اصرار نمود تا اینکه رفتهرفته گفتههای قرآن به اثبات رسید. علومی که قرآن به آنها اشاره کرده ویژة یک علم خاص نیست، بلکه قرآن در موضوعات مختلف مطالبی بیان کرده که به برخی از آنها اشاره میشود:
نمونة اول: کیهانشناسی
نظریة حاکم در بحث کیهانشناسی در زمان نزول قرآن، نظریة بطلمیوس بود که زمین را مرکز عالم میدانست و میگفت که دور کرة زمین را هوا احاطه کرده و دور آن هوا را آتش و اگر از آتش عبور کنیم به هفت جرم شفاف و کروی به نام افلاک (قمر، عطارد، زهره، شمس، مریخ، مشتری، زحل) میرسیم و بالاتر از اینها فلک البروج (فلک ثوابت) است که جایگاه همة ستارگان است و بعد از آن فلک نهم به نام فلک الاطلس قرار دارد، که فلکی بیستاره و انتهای عالم ماده است و بالاتر و ماورای آنها چیزی وجود ندارد (لاخلأ و لاملأ). نیز معتقد بودند چیزی نمیتواند از لای این افلاک عبور کند و کواکب حرکت ندارند، ولی چون فلک حرکتمیکند آنها را با خود میگرداند.
البته برخی دانشمندان آن زمان در تعداد افلاک با بطلمیوس مختصر اختلافی داشتند و عدد افلاک را بیش از این میدانستند، ولی در اصل با او موافق بودند و میگفتند نُه فلک کلی و بیست و هفت فلک جزئی وجود دارد.
این نظریه به قدری در افکار مردم رسوخ کرده بود که کسی جرأت مخالفت با آن را نداشت، به طوری که برخی از مفسران نیز تحت تأثیر این عقیده واقع شده بودند و میگفتند که مراد از «سبع سماوات» همان هفت فلک بطلمیوسی است و فلک ثوابت همان کرسی و فلک اطلس همان عرش است.
قرآن در مقابل این نظریه از هفت آسمان سخن گفته و به افلاک اشارهای نکرده است.
دانشمندان آن زمان، ماه و خورشید را ثابت میدانستند، ولی قرآن با صراحت از حرکت ماه و خورشید سخن به میان آورده و فرموده است: وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ (انبیاء: 33)؛ «و اوست که شب و روز و خورشید و ماه را آفرید، هریک در چرخهای شناورند». امروزه نیز در علوم جدید ثابت شده که ماه و خورشید در حرکتاند.
بطلمیوس افلاک را غیر قابل خرق و التیام و جسمانی میدانست. ولی قرآن آسمان را از جنس دخان (گاز) و جسمانی دانسته و فرموده است: ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّمَاء وَهِیَ دُخَانٌ (فصلت:11)؛ «سپس به آسمان پرداخت که به شکل دود بود». امروزه نیز این مطلب در علوم جدید ثابت شده است که آسمانها از تودة گاز پدید آمده است، به این نحو که در ابتدای آفرینش، فضا پر از گاز داغ و متحرک بوده است و کمکم بر اثر فشار جوی متکاثر و متراکم شده و چون فشار مکانها متفاوت و مختلف بوده است مجموعهای از کرات با اشکال مختلف و متمایز از یکدیگر پدید آمده است.
علاوه بر این، قرآن به نکتة جدیدی اشاره کرده که در آن زمان در کیهانشناسی سابقه نداشت؛ فرموده است: وَالسَّمَاء بَنَیْنَاهَا بِأَیْدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ (ذاریات: 47)؛
«و آسمان را به نیرو برافراشتیم و هرآینه ما تواناییم [یا گسترشدهندهایم]». برخی مفسران، تأویل نامناسبی برای آیه بیان میکردند؛ مثلاً میگفتند مقصود آیه این است که آسمان وسعت دارد. درحالی که خداوند میفرماید: ما الآن در حال وسعتدادن آسمان هستیم. دانشمندان متخصص دربارة سحابیها میگویند: عالم ماده روز به
روز وسیعتر میشود و به عبارت واضحتر در عالم هزاران بلکه میلیونها کهکشان دیگر در فضای نامتناهی وجود دارد. تلسکوپهایی قوی به وجود آمده که در فضای دور دست لکههای کوچکی را به صورت ابر دیدهاند که اینها نیز از کهکشانها هستند و سحابی نام دارند. دکتر هابل (هیئتشناس) نخستین کسی بود که ادعا کرد سحابیها کمکم از ما دور میشوند و به آسانی میتوان تشخیص داد که آنها با نسبت معینی به طرف محیط دایره حرکت میکنند و نتیجه گرفت که عالم ماده رو به وسعت میرود و مانند بادکنکی که باد میکنند، بزرگتر میشود. این نظریه که بعداً ثابت شده، قابل تطبیق بر آیه است.
صرف نظر از جهت تطبیق علوم جدید بر قرآن، ایستادگی قرآن در مقابل دانشمندان وقت و بیان نظریة جدید و با شهامت بیان داشتن آن، اعجاز و تحسین برانگیز است؛ به خصوص از زبان کسی که درس نخوانده و خواندن و نوشتن بلد نبوده است.
نمونة دوم: زوجیت
بشر تنها به زوجیت حیوانات و برخی گیاهان مانند درخت خرما معتقد بود. قرآن در آن زمان به زوجیت فراگیر در همه چیز تأکید کرده و فرموده است: وَمِن کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (ذاریات: 49)؛ «و از هر چیزی دو گونه [که یکی جفت دیگری است] ـ آفریدیم، باشد که یاد کنید و پند گیرید». در گذشته که این نظریه ثابت نشده بود، برخی از مفسران این زوجیت را به موجودات زنده تخصیص یا تقیید میزدند، درحالی که بر اساس آیه نه تنها همة گیاهان و حیوانات دارای نروماده هستند، بلکه جمادات نیز از قانون زوجیت فراگیر پیروی میکنند. تعبیر «مِن کُلِّ شَیْءٍ» دال بر این حقیقت است. در علم جدید نیز به اثبات رسیده است که حتی کوچکترین واحد ماده به نام اتم از دو ذرة ریز تر به نام الکترون (بار مثبت) و پروتون (بار منفی) تشکیل شده است. اکتشاف جدید دیگری میگوید این عالم با یک عالم دیگر جفت است که برای ما قابل درک نیست و این مطلب نیز با آیه موافقت دارد.
نمونة سوم: موج در اعماق دریاها
عواملی سبب ایجاد امواجی در سطح دریاها میشود که کشتی را به تلاطم میاندازد. در آن زمان میپنداشتند موج فقط در سطح دریاهاست و در اعماق دریاها موجی وجود ندارد. قرآن در قالب مثال فرمود: أَوْ کَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُّجِّیٍّ یَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ (نور: 40)؛ «یا مانند تاریکیهایی است در دریایی ژرف و بسیار موّاج که پیوسته موجی آن را بپوشاند و بالای آن موجی دیگر است». بر اساس این آیه، در دریاهایی که دارای عمق است، دو موج یکی در سطح دریا و دیگری در عمق دریا وجود دارد. زیر دریاییها بهتر و روشنتر به این نکته رسیدند. این موضوع از نظر علم نیز به اثبات رسیده است.
نمونة چهارم: تلقیح ابرها
وَأَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ فَأَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاء مَاءً فَأَسْقَیْنَاکُمُوهُ وَمَا أَنتُمْ لَهُ بِخَازِنِینَ (حجر:22)؛ «و ما بادها را باردارکننده فرستادیم، و از آسمان آبی فروفرستاده، شما را از آن سیراب ساختیم و شما ذخیرهکننده و نگاهدار آن نیستید». در زمانهای سابق تلقیح کنندگی باد، به این تفسیر میشد که باد، گردة برخی گیاهان نر را بر گیاهان ماده میپاشد و موجب بارورشدن آنها میشود. ولی با توجه به فرستادن باد و آمدن باران که در آیه مطرح شده است و تناسب میان باد و باران، به نظر میرسد آیه با تلقیح گیاهان ارتباطی ندارد، بلکه با تلقیح ابر مرتبط است؛ با این توضیح که ابرها دارای الکتریسیتة منفی هستند و باد دارای الکتریسیتة مثبت است و وقتی این دو به هم میرسند، ابرها بارور و باران تولید میشود.
نمونة پنجم: زندگی جمعی حیوانات
در آن زمان میپنداشتند حیوانات به صورت انفرادی زندگی میکنند. قرآن مجید زندگی حیوانات را اجتماعی دانست؛ یعنی آنها نیز همانند انسانها به همکاری با همنوعان خود نیاز دارند: وَمَا مِن دَآبَّةٍ فِی الأَرْضِ وَلاَ طَائِرٍ یَطِیرُ بِجَنَاحَیْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثَالُکُم...(انعام: 38)؛ «و هیچ جُنبدهای در زمین نیست و نه هیچ پرندهای که به دو بال خویش بپرد مگر آنکه گروههایی مانند شمایند». علم نیز بر این مسئله صحه گذاشت و دانشمندانی مانند داروین و موریس مترلنیگ در ضمن مطالعات خود متوجه شدند که برخی حیوانات تشکیلات منظمتری دارند و حتی برخی از حیوانات باهم گفتوگو میکنند و حیوانات برای فهماندن مطالب خود حرکات خاصی دارند، حتی مورچه صدا دارد؛ بر خلاف نظریههای پیشین که حیوانات را موجوداتی خودکار و بدون فکر تصور میکردند. البته ما در مقام اثبات فکر یا نفی آن برای حیوانات نیستیم، بلکه فقط ادعا این است که قرآن میگوید حیوانات اجتماعی زندگی میکنند و تصریح به این مطلب در آن زمان، بدون اتکا به وحی ممکن نیست.
نمونة ششم: خلقت انسان
پیشتر در بارة خلقت انسان باورهای دیگری وجود داشت، ولی قرآن خلقت انسان را از «علق» دانسته و چنین بیان کرده است: خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ(علق: 2)؛ واژة «علق» در لغت به معنای زالوست. در علوم تجربی به اثبات رسیده که منی مرد، حاوی سلول جنسی ریزی به نام اسپرم است که از نظر عمل تا حدی مانند زالوست که یکی از اینها بر اثر عمل زناشویی در تخمک زن وارد میشود و با اوول ترکیب یافته، نطفه منعقد میشود.
و نکته آخر اینکه تطبیق آیات قرآنی بر علوم جدید از دو جهت، معجزه بودن قرآن را اثبات میکند: اول اینکه قرآن حقایق یاد شده را چهارده قرن قبل طرح کرده که در آن زمان به اثبات نرسیده بود و علوم امروزی از آن پرده برمیدارد. دوم اینکه عقیدة دانشمندان آن زمان خلاف عقیدة قرآن بود و قرآن با شهامت بر باور جدید پافشاری نمود.
نتیجهگیری
حاصل تفسیر و توضیح آیات21 الی 24 سورة بقره از این قرار است:
1. راه به دست آوردن تقوا، عبادت است که سرلوحة دعوت تمام پیامبران الهی میباشد.هر انسانی نسبت به خدا به معنای واقعی کلمه عبد است و خداوند به تمام معنی رب اوست؛ زیرا مالک وجود، افعال و تمام شئون اوست.
2. عبادت موجودات عالم تکوینی است و هر اثری از هر موجودی صادر شود، از آثار مملوکیت اوست. البته در میان موجودات، انسان با علم و اراده، خدا را بندگی میکند و کمال او هم در همین بندگی اختیاری است.
3. با توجه به ملازم بودن عبادت با برخورداری از شعور، نسبت عبادت همة موجودات عالم به خداوند متعال مجازی است و یا چگونگی عبادت موجودات برای ما مشخص نیست.
4. دستور به عبادت با توصیف خداوند به رب و خالق مدلل شده و ربوبیت بتها و احبار و رهبان و غیر خدا نفی شده است.
5. زمین به گونة نرم و هموار آفریده شده است که مناسب زندگی انسان باشد و آسمان نیز به سان ساختمان عالم است که زمین چون بستری درآن گسترده است. آسمان مبدأ آب است و آب مبدأ اصلی گیاهان و روزیهاست و با توجه به این نعمتها که حیات و بقای انسان بدان وابسته است، خداوند انسان را از شریک و مثل قرار دادن برای خدا منع کرده است. جملة «و انتم تعلمون» در انتهای آیة 22حالیه است و بر این مطلب دلالت دارد که اندک دانشی کافی است تا برای خدا شریک قرار ندهید و شما آن را دارید.
6. در فرق میان «انزال» و «تنزیل» نظر صحیح این است که انزال فقط بر اصل نازل کردن(متعدی نزول) دلالت دارد و در مفهوم آن دفعی یا تدریجی بودن و وحدت یا کثرت نهفته نیست، ولی در تنزیل به مناسبت صیغة «تفعیل» معنای کثرت (و نه تدریج) لحاظ شده است یا اینکه انزال و تنزیل هر دو متعدی نزول و از قبیل مترادفاناند. بنابراین، نظر برخی مفسران که تنزیل را به معنای نزول تدریجی و انزال را به معنای نزول دفعی دانستهاند، پذیرفته نیست.
7. آیات23 و24سورة بقره ضمن تحدی، بر اعجاز قرآن دلالت دارد و با عبارت «وَلَن تَفْعَلُواْ» مخاطبان را به شدت تحریک میکند. ترس و امید دو عامل از عوامل ایجاد انگیزه برای ایمان آوردن در انسان است. جملة «فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ» منکران را از عذاب آتش میترساند؛ آتشی که هیزمش خود مردم و سنگها هستند و خاموش کردن آن به هیچ وجه ممکن نیست.
8. طبق عبارت «أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ» جهنم برای کافران آماده شده و الآن موجود است. از سوی دیگر طبق عبارت «وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ» آتش جهنم، به وسیلة انسانها ایجاد میشود؛ بنابراین نباید الآن موجود باشد. از این شبهه دو جواب میتوان داد: یا مراد از وجود جهنم، وجود بالفعل ظرف و محل آن است. یا بر اساس تجسم اعمال، جهنم و آتش آن همین حالا در باطن انسانها موجود است و آیات و روایاتی مؤید این وجه میباشد. این دو آیه از آیات تحدی و دال بر از سوی خدا بودن قرآن است و اثبات میکند که قرآن معجزه است و بشر هر اندازه که توان داشته باشد نیز نمیتواند سورهای همانند آن را بیاورد.
9. معجزه کار خارق العادهای است که به علل طبیعی بستگی ندارد و کسی قادر به آن نیست و ابزار آن دست بشر نیست و مقرون به ادعای نبوت است و با سحر و عمل مرتاضان فرق دارد. معجزه هیچگاه تحت تأثیر علل دیگر (مادی و معنوی) قرار نمیگیرد. نیز قابل تعلیم و تعلم نیست. به علاوه، اثرش قطعی است؛ بر خلاف سحر و عمل مرتاضان. همچنین«کرامت» به عنوان امر خارق العادهای که از اولیای الهی به واسطة توجه به خدا، قدرت و اذن الهی صادر میشود غیر از معجزه است و فرقش با معجزه این است که مقرون به ادعای نبوت نیست.
10. علت معجزه خداوند یا انبیا با اذن خدا هستند و انبیا علتِ مباشرِ آن و خداوند علتِ با واسطة آن است. و واسطة معجزة مباشر باید با خدا ارتباط داشته باشد و با اذن خدا آن را ایجاد کند و این کار تنها از پیامبران برمیآید. البته گرچه تمام افعال عادی انسان به اذن خداست و اذن داشتن به معجزه اختصاص ندارد، ولی کارهای عادی انسان در اختیار انسان است، اما معجزه بدون توجه خدا ممکن نیست انجام شود.
11. قرآن کریم از وجوه و جهات مختلف معجزه است؛ ازجمله از جهت: الف) نظم و اسلوب منحصر به فرد؛ ب) هماهنگی و نداشتن اختلاف؛ ج) امی بودن آوردنده؛ د) محتوا و مضمون. قسم اخیر نیز جهات مختلفی دارد: 1. از جهت خبر دادن از امور غیبی؛ 2. از جهت اشتمال بر قوانین و مقررات سعادت آفرین؛ 3. از جهت اشتمال بر حقایق علمی مختلف در زمینة کیهانشناسی، زوجیت موجودات، خلقت انسان و... .
منابع
ـ ابن منظور، محمدبن مکرم، لسان العرب، بیروت، دار صادر، بیتا.
ـ بیضاوی، عبدالله بن عمر، أنوار التنزیل و أسرار التأویل، تحقیق محمدعبد الرحمن المرعشلی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1418 ق.
ـ راغب اصفهانی، ابوالقاسم حسین، مفردات الفاظ القرآن، با تحقیق صفوان عدنان داوودی، بیروت، دار الشامیة،1416ق.
ـ زمخشری، محمود، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، بیروت، دار الکتاب العربی، ط.3، 1407 ق.
ـ شعیری، تاجالدین، جامع الاخبار، قم، رضی، 1363 ش.
ـ شیبانی، ابناثیر، غریب الحدیث و الاثر، بیروت، لبنان، داراحیاء التراث العربی، 1422 ق.
ـ طباطبائی، سیدمحمدحسین، نهایة الحکمة، قم، موسسه نشر اسلامی وابسته به جامعه مدرسین، بیتا.
ـ ـــــ، المیزان فی تفسیر القرآن، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ط.3، 1397 ق.
ـ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1379 ق.
ـ عاملی، علی بن حسین، الوجیز فی تفسیر القرآن العزیز، قم، دار القرآن الکریم، 1413 ق.
ـ رازی، فخرالدین محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، ط.3، بیجا، بیتا.
ـ ـــــ، محصل افکار المتقدمین و المتأخرین، بیروت، دار الفکر اللبنانی، 1992م.
ـ فراهیدی، خلیل ابن احمد، ترتیب کتاب العین، قم، اسوه، 1414 ق.
ـ فیومی، احمد بن محمد، المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر، قم، دار الهجرة، ط.2، 1414 ق.
ـ کلینی، محمدبنیعقوب، الکافی، تهران، دار الکتب الاسلامیّة، ط.4، 1365 ش.
ـ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، تهران، دار الکتب الاسلامیّه، 1376ق.
ـ مصباح، محمدتقی، قرآن شناسی، قم، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، 1387 ش.
ـ ـــــ، راه و راهنما شناسی، قم، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، چ دوم، 1379ش.
ـ مصباح، محمدتقی، آموزش فلسفه، سازمان تبلیغات اسلامی، چ چهارم، 1370ش.
ـ مغنیه، محمدجواد، التفسیر المبین، قم، بنیاد بعثت، بیتا.
ـ هندی، سیداحمدخان، تفسیر القرآن و هو الهدی و الفرقان، ترجمة محمدتقی فخر داعیگیلانی، تهران، محمدحسن علمی، بیتا.
ـ احمد امین، التکامل فی الاسلام، بیروت، دارالمعرفة، بیتا.
ـ باقلانی قاضی ابوبکر بن طیب، الانصاف فیما یجب اعتقاده و لا یجوز الجهل به، قاهره، مکتبة الخانجی، چ 3، 1413 ق.
دوفصلنامه قرآن شناخت، ش4