رابطه علم و اختیار
مطلب مهم دیگر در مبحث اختیار این است که اختیار فقط با علم معنا پیدا می کند؛ تنها کسی که نسبت به حق و باطل علم کافی دارد، می تواند اختیار داشته باشد؛ بنابراین کسی که به هر دلیل، حقیقت راه حق بر او نمایان نگشته است، هرگز نمی تواند به اختیار حقیقی دستی برساند. رمز تأکید اسلام بر تعلیم و تربیت همین است. انسان طالب از طرفی باید تعلیم ببیند تا حق بر او آشکار گردد و از طرف دیگر به وسیله الگوی دین تربیت و تزکیه گردد تا صرفاً اراده خیر بر او حاکم گردد و برای همین است که قرآن مجید فلسفه بعثت حبیب خدا را تعلیم و تربیت معرفی می کند:«یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ»(بقره :129/ نیز ر.ک به : آل عمران : 164/ جمعه :2).
حال اگر عدم علم و معرفت کسی به راه حق، نتیجه ی قصور خود فرد و دنیا طلبی او باشد، او به دست خود جبر را بر اعمالش حاکم ساخته است؛ اما اگر چنین امری نتیجه ی قصور فرد نبوده باشد، بلکه فرد از همان ابتدا در جامعه یا محیطی زندگی کرده است که اثری از حقیقت دین وجود نداشته و از عالم ربانی نیز خبری نبوده است و در نتیجه عالم به حقیقت دین نگشته است، چنین فردی اگرچه جبر بر اعمالش حاکم است اما در این امر مقصر نبوده است و ای بسا مستضعف شناخته می شود که حکم استضعاف در دین ما عرضه ی حقایق به چنین فردی در عالم برزخ است؛ البته همین انسان به اندازه رشد فکری ودر نتیجه میزان اراده آگاهانه خود در بسیاری از اعمالش به خصوص در آنجا که به ظلم منتهی می شود، قطعاً مسئول است؛ به عبارت دیگر شاید چنین انسانی در نرسیدن به هدف از خلقت خود مسئول نباشد، اما در صورت عمل نکردن به اقتضای فطرت و عقل سلیم اولیه به خصوص هنگامی که به ظلم و درنده خویی منتهی شود، مسئول خواهد بود.
و این است رمز اصرار دین مبین اسلام بر اینکه بر هر مسلمان صاحب درد واجب است ابتدا خود به فهم حقیقی دین در محضر یک عالم ربانی واصل، نایل آید و سپس جامعه را ازاین علم برخوردار نماید تا همگان بتوانند استعداد احساس اختیار را در خود بیابند و آن را به فعلیت برسانند:« فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِّیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ»(توبه:122).
پس به طور کلی می توان گفت : حقیقت اختیار تنها در ارتباط با علم و عمل به حق معنا پیدا می کند. انسان مختار انسانی است که در سایه اتصال به حق به نسبت مرتبه وجودی خود، اختیار خداوند را در خود متجلی کرده است و از اختیار خود در هر چه بالاتر رفتن در مسیر حق استفاده می کند. مسلم است کارهاو تصمیمات جزئیِ فردی که مسیر حق برای او اصل قرار گرفته است، همه در جهت آن اصل تنظیم می شود و برای همین در تمام افعال خود، ولو افعال جزئی، مختارانه حرکت می کند و بر عکس انسانی که از حق بریده است و راه دین و هدایت نه اصل زندگی او، امری کاملاً فرعی و ظاهری و یا زاید محسوب می شود، بی آنکه خود بداند، در جبر غوطه ور است ؛ ولو ادعای آزادی اش گوش فلک را پر کرده باشد.
انسان مختار انسانی است که اگر مهر می ورزد و انفاق می کند و یا هر گونه رفتار پسندیده ای ازاو به ظهور می رسد، حکیمانه و سنجیده و بر اساس انتخاب الهی خود اوست.
در حالی که می بینیم برخی انسان ها به دلیل صفا و پاکی روحی ای که بالفطره دارند، اصولاً نسبت به همه مهربان و دلسوزند، می خواهند به همه خوبی کنند و از آزار رساندن به هر کسی ناراحت می شوند، حتی از مجازات و کشته شدن یک جنایتکار سنگدل نیز ناراحت و ناراضی هستند و بر او دل می سوزانند؛ و با هر فردی صرف نظر از صفات شخصیتی خوب یا بدش دوستی می کنند. مسلم است که این روش، مورد پسند دین نیست و کمال محسوب نمی شود. گویی اینان در ابراز محبت درونی خود و نثار آن به افراد، از خود اختیاری ندارند و به طور طبیعی وذاتی به هر کس عشق می ورزند، انسان مختار، هم جاذبه دارد هم دافعه؛ هم عشق دارد، هم کینه (تولی و تبری)؛ اما معیار آن را حق مشخص می کند. رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم ) که به فرموده ی قرآن کریم «رحمة للعالمین»بود ودر عشق و محبت به انسان ها گوی سبقت از انبیای دیگر ربوده بود، با این همه در جنگ ها یا در اجرای حدود الهی بسیار جدی و استوار بود. قرآن مجید نیز در وصف یاران حقیقی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید :«مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ »(فتح :29) و باز در جایی دیگر پس از تعیین حکم تازیانه بر زن و مرد زانی، می فرماید :«وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فی دینِ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ اْلآخِرِ»(نور :2).
از این آیات و نظایر آن می توان نتیجه گرفت : انسانی مظهر صفت اختیار خداوند است که همچون حق و مظاهر اسماء و صفات حق که در رأس آنها حضرات معصومین (علیهم السلام) هستند هم مهر و محبتش حکیمانه وسنجیده باشد و هم خشم و کینه اش؛ یعنی با دوستان خدا، دوست باشد وبا دشمنان خدا ومردان خدایی دشمن باشد،و این همان تولی و تبری است که به ظاهر جزو فروع دین است، اما در حقیقت از اصول دین جدا نیست و خود ظهور عملی توحید و امامت است. چگونه می توان به خداوند و فرستادگان او معتقد بود و دین را حق دانست، اما با معاندان و دشمنان خدا و دین خدا، طرح دوستی ریخت ؟ چنین افرادی یا نسبت به دین خود اعتقادی بسیار سطحی و عامیانه دارند و یا مغرض و در حقیقت منافق اند. در قرآن آیات بسیاری در نکوهش دوستی ومحبت نسنجیده با غیر اهل حق وجود دارد (ر.ک به : آل عمران : 28، 118 و 119).
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود :«مهم ترین دستگیره ایمان الحب لله و البغض فی الله است»(مجلسی ، 1403ق ، ج66 ، ص253/ صدوق ، 1404 ق ، ج 4 ، ص 3629).
در مناجات محبین از مناجات های خمس عشر آمده است :«اللهم إنّی اَسألک حبک و حب من یحبّک».
در زیارت عاشورا نیز همچنان که بر حضرت سیدالشهدا و یارانش سلام و درود می فرستیم، دشمنان و قاتلان او را لعنت می کنیم.
خلاصه اینکه محبت و عشق مهار نشده و عمومی نسبت به هر فدری با هر شخصیتی کمال نبوده، خود ایراد بزرگی است. چنین فردی بازیچه ی دست حیله گران می شود. اگر اختیار ـ با همان معنا که گفتیم ـ فضیلت است که قطعاً چنین است، از لوازم آن این است که اولاً انسان هم محبت داشته باشد وهم بغض و کینه و دشمنی و ثانیاً این محبت و دشمنی نه بر اساس نفسانیات و خودخواهی های فردی و نه بر اساس اقتضای فطرت اولیه، که بر اساس حق و حقیقت است : کسی را دوست می دارد که خدا دوست دارد و کسی را دشمن می دارد که خدا دشمن می دارد؛ این است که می بینیم حضرت علی (علیه السلام) در میدان مبارزه چگونه دشمنان خدا را تارو مار می کند و ذره ای دلش به رحم نمی آید، اما وقتی یتیمی را می بیند، بی تاب و منقلب می شود.
نتیجه
1.فعل ارادی به فعل اختیاری و فعل جبری تقسیم می شود.
2.فعل اختیاری فعلی است که در آن فقط «من»بدون ورود هیچ بیگانه ای دخالت دارد.
3.خداوند اختیار مطلق دارد؛ زیرا در مرتبه او هیچ بیگانه ای در فعلش دخالت ندارد و نیز وجود و قدرت و علم او نامتناهی است.
4.انسان نیز می تواند مظهر اختیار خداوند قرار گیرد؛ هر چه انسان مختار تر شود، در مراتب قرب الهی بالاتر رفته است.
5.فصل حیوان «متحرک بالمیل و الشوق»است. و فصل آدمی «نطق و متحرک بالإراده»بودن.
6.اراده معیار فضیلت انسان نیست، بلکه ملاک فضیلت در مورد انسان، اختیار اوست.
7.اختیار انسان از آن جهت ملاک فضیلت شناخته می شود که با انتخاب بین شر و خیر همراه است و الاّ اختیار فرشتگان معیار برتری آنان نیست.
8.بیگانه ای که در فعل انسان اثر می گذارد و آن را در مراتبی جبری می نماید، زمانی عوامل خارجی و زمانی عامل درونی است.
9.تنها تربیت دینی توسط برگزیدگان خدا می تواند انسان را به اختیار و حریت برساند؛ و این از امتیازات تشیع است.
10.انسان ها علی رغم اینکه از آزادی بسیار دم می زنند، اما در واقع خود با انتخاب شان جبر را در اعمال خود حاکم می کنند.
11.کلی انسان در واقع مفهومی ماهوی نبوده، برای همین تشکیک در آن راه می یابد. تمام صفات کمالی انسان نیز از جمله اختیار مفهومی تشکیکی دارند.
12.جبر عارفانه بالاترین مرحله ی اختیار است که از حلِ من در من تر وجود انسان، حاصل می شود.
13.در سرنوشت انسان، تدبیر عقل جزئی نقشی ندارد، بلکه مدبر تنها خدای متعال است و قضا و قدر او بر سرنوشت انسان حاکم است.
14.قضا و قدر خداوند در مورد انسان را خواست حقیقی انسان تعیین می کند و قضا و قدر هرگز با اختیار انسان سازگار نیست. همه چیز به دست خود انسان است و در سرنوشت نهایی او هیچ کسی و هیچ چیز غیر خود او (اعم از خود حقیقی یا ناخود) نقش اصلی ندارد ودر عین حال همه ی امور به تقریر الهی است و تدبیر جزئی انسان در این میان نقشی ندارد.
15.قلمرو اختیار و اراده همان خواست انسان است نه ایجاد فعل. انسان می خواهد و خدا خواست خیر یا شر او را محقق و ایجاد می کند و انسان در تحقق فعل و به غایت رساندن آن نقشی ندارد.
16.با این تبیین رابطه اختیار با توحید افعالی نیز روشن می گردد.
تنها مؤثر در عالم وجود، خداست. هیچ موجودی از خود فعلی مستقل جز آنچه خداوند اراده کرده است، ندارد؛ اما در مورد انسان اراده خدا در تحقق و ایجاد فعل در بسیاری از اوقات بر اساس خواست انسان است.
17.سعی و تلاش انسان به ایجاد فعل منتهی نمی شود، بلکه تنها نشانه ی خواست حقیقی انسان است.
18.اختیار حقیقی تنها در سایه ی علم و معرفت تحقق می یابد.
19.انسان از آن زمان صاحب اختیار می شود که خود بخواهد و راه خدا و راه دین حقیقی را انتخاب نماید. انسان بیرون از مرزهای دین حقیقی، با انتخاب خود، جبر را بر اعمالش حاکم می کند.
پی نوشت ها :
* استادیار دانشگاه اصفهان
منابع
* قرآن کریم.
1.ابراهیمی دینانی ، غلامحسین ؛ ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام ؛ تهران : ج3 ، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ، 1379.
2.ابن عربی ، محمد بن علی ؛ فتوحات مکیه ؛ بیروت : داراحیاء التراث العربی ، [بی تا].
3.ـــــــــ ؛ فصوص الحکم ؛ تصحیح ابوالعلا عفیفی ؛ بیروت : [بی نا] ، 1365ق.
4.اسفراینی ، عبدالقاهر بن طاهر ؛ الفرق بین الفرق ؛ قاهره : [بی نا ] ، [بی تا] .
5.الهوردیخانی ، علی ؛ سفر به کعبه جانان ؛ تهران : دانشگاه تهران ، 1384.
6.ایلجی ، قاضی عضدالدین ؛ شرح المواقف ؛ قم : الشریف الرضی ، 1412ق.
7.بدوی ، عبدالرحمن ؛ مذهب الاسلامیین ؛ بیروت : [بی نا] ، 1971م.
8.تفتازانی ، سعد الدین مسعود ؛ شرح مقاصد ؛ مصر :[بی نا] ، 1305ق.
9.تهانوی ، محمد اعلی بن علی ؛ کشاف اصطلاحات الفنون ؛ تهران : [بی نا] ، [بی تا].
10.حلی ، علامه حسن بن یوسف ؛ کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد ؛ قم : [بی نا] ، [بی تا].
11.خوانساری ، جمال الدین ؛ تصنیف غررالحکم و دررالکلم ؛ ج2 ، قم : دفتر تبلیغات اسلامی ، 1366.
12.شعرانی ، عبدالوهاب ؛ الیواقیت و الجواهر ؛ مصر : [بی نا ] ، 1378ق.
13.شهرستانی ، ابوالفتح محمد، الملل و النحل ؛قاهره : [ بی نا] ، 1387ق.
14.شیرازی (ملاصدرا) ، صدرالدین ؛ رسالة فی تحقیق خلق الاعمال ؛ تهران : علوم اسلامی ، 1364ق.
15.صدوق ؛ من لا یحضره الفقیه ؛ چ2 ، قم: جامعه ی مدرسین ، 1404ق.
16.طباطبایی ، سید محمد حسین ؛ تفسیرالمیزان ؛ چ2 ، تهران : درالکتب الاسلامیه ، 1369ق.
17.کاشانی ، عبدالرزاق ؛ شرح فصوص الحکم ؛ مصر : [بی نا] ، 1321ق.
18.کلینی ، محمدبن یعقوب ؛ اصول کافی ؛ ترجمه ی سید جواد مصطفوی ؛ تهران : کتابفروشی علمیه اسلامیه ، [بی تا].
19.لاهیجی ، شمس الدین محمد؛ شرح گلشن راز ؛ چ2 ، تهران : زوار ، 1374.
20.لاهیجی ، ملا عبدالرزاق ؛ گوهر مراد ؛ تهران : [بی نا] ، 1377ق.
21.مجلسی ، محمد باقر ؛ بحارالانوار ؛بیروت : مؤسسه الوفا، 1403ق.
22.مصباح یزدی ، محمد تقی ، آموزش فلسفه ؛ تهران: سازمان تبلیغات اسلامی ، 1365.
23.ــــــــ ؛ معارف قرآن ؛ چ2 ، قم : مؤسسه در راه حق ، 1368.
فصلنامه شیعه شناسی شماره 27