حاکمیت
حاکمیت عبارتست از سلطة کامل بر شخص یا اشخاص، شیء یا اشیاء، و در دست داشتن حق تعیین سرنوشت آنها. بتعبیر دیگر، حاکمیت خاصهیی است که صاحب آنرا قادر میسازد که اراده و حکم خود را بر متعلق آن ـ اعم از شخص یا شیء، و فرد یا اجتماع ـ تحمیل کند.[43]
حاکمیت (و معادل آن در زبانهای دیگر) یک اصطلاح حقوقی است و با اندک تطبیق و مقارنه بین موارد استعمال آن با کلمة ولایت، که اصطلاحی قرآنی است، روشن میشود که معنا و مفهوم آندو با هم فرقی ندارد و اگر تفاوتی ملحوظ شود در نکتههای دقیقی است که در لفظ ولایت نهفته است و مفهوم حقوقی حاکمیت را بصورتی جامعتر و لطیفتر مطرح میکند.
همان طور که در قرآن و کتب اسلامی همهجا از حاکمیت به ولایت تعبیر شده، در علم حقوق نیز همهجا بجای ولایت تشریعی کلمة حاکمیت را بکار میبرند. (حاکمیت بمعنای تکوینی مطمح نظر نیست).
حاکمیت ـ که در عرف سیاسی از آن به حکومت و سلطنت نیز تعبیر میشودـ مصادیق مختلفی چه عام و چه خاص دارد.
مالکیت، حاکمیت قانونی بر اشیاء است (یا هر چه که شیء فرض شود) و آثار حقوقی آن همان سلطه و جواز تصرف در شیء مورد تملک است و در فقه با «الناس مسلطون علی أموالهم» و امثال آن، به آن اشاره شده است.
اراده و اختیار نیز تعبیر دیگری از حاکمیت است بر خود یا دیگران. حاکمیت هر فرد بر خود یکی از مصادیق مفهوم حاکمیت و ولایت است، بطوریکه هر کس میتواند هر گونه تصرف مادی در جسم خود بکند[44] یا بدیگری اجازة آنرا بدهد و در مواردی که اولاد صغار یا مجنون داشته باشد حاکمیت پدر و جدّ بر آنها نیز نافذ است و همچنین حق شوهر بر «بُضع» همسر خود،[45] که درجة ضعیفی از همان حاکمیت است.
حاکمیت بر اجتماع انسانی هم حکومت نامیده میشود.
حکومت: از آنچه گذشت، بدست میآید که حکومت، همان اعمال حاکمیت یا اجرای ولایت تشریعی است بر گروههای کوچک یا بزرگ اجتماعی که بصورت سلطه بر امور و شئون سیاسی و اجتماعی آن جامعه و مدیریت آن با شکلهای گوناگون کنونی یا ممکن و قابل تصور انجام میشود.
حکومت از نظر جامعهشناختی یک پدیدة اجتماعی است که ریشه در منشهای فردی و گروهی انسانها دارد و تبلوری است از حاکمیت که روح آن است، و دارای بُعد حقوقی میباشد.
این پدیده هیچگاه از جوامع انسانی و گروههای کوچک و بزرگ اجتماعی بشر جدا نشده و تا آنجا که انسان وجود داشته ـ چه بصورت خانوادگی، ایلی، طایفهیی و چه بصورت اجتماع مدنی و شهری ـ نوعی حکومت در کنار آن دیده شده است و تحقیقات اخیر جامعهشناسان و مردمشناسان نشان داد که حکومت و جامعة بشری دو چیز ناگسستنی هستند.
در همة جوامع کوچک و بزرگ انسانی پیوسته نظامی بصورت پدرسالاری، خانسالاری، شیخسالاری، امارت و سلطنت یا بصورت اشرافسالاری، حزبسالاری، مردمسالاری، زورسالاری، مقامسالاری و دینسالاری و امثال آنها بر جامعه حاکم بوده و سرنوشت آن اجتماعات را تعیین نموده است.
علیهذا، ولایت نیز که تعبیری از حاکمیت است از ابتکارات اسلام نیست و سابقهیی بطول عمر بشر دارد. بلکه میتوان گفت که امری فطری[46] است که اختصاص به انسان ندارد. بهمان میزان که حکومت امری ضروری است، بیحکومتی (یا آنارشیسم) خلاف عقل و فطرت و مصلحت است.
ضرورت حکومت و ولایت، زمینة اصلی و عقلی اثبات لزوم امامت است و بهمین جهت ائمه اطهار برای اثبات ضرورت حضور امام در میان جامعة بشری و رهبری و حکومت وی، بهمین ضرورت طبیعی، عقلی و یا فطری، طبیعی استدلال میکردهاند.
از جمله در کلماتی از آنان آمده است: «لابدّ للناس من أمیر برَّ أو فاجر»[47] و «لابدّ من امارة...»[48] و«اسد حطوم خیر من سلطان ظلوم وسلطان ظلوم خیر من فتن تدوم»[49] «ولایصلح الناس إلا بإمام»[50] و «الإمامة لمّاً من الفرقة» و «الإمامة نظام الأمة»[51] و «إنّا لانجد فرقة من الفرق ولا ملّة من الملل بقوا وعاشوا إلا بقیّم ورئیس لما لابّد لهم منه فی أمر الدین والدنیا».[52]
در عمل نیز پیامبر اکرم (ص) پس از هجرت از مکه به مدینه (یثرب) و استقرار در محیط مساعد آنجا و ایمان مردم آن، بلافاصله به تأسیس حکومت پرداخت و خود در رأس آن قرار گرفت. حکومتی که بصورت یک دولتشهر بود و همة ویژگیهای یک دولت ساده و ابتدایی یعنی ارتش داوطلب، خزانه، کارگزاران و دستگاه دادگستری را داشت و مسجدالنبی مقر حکومت و قضا محسوب میشد.
ولایت
در لسان قرآن مجید، ولایت به معنای حاکمیت و در کتب حدیث اغلب مرادف با امامت بکار رفته است؛ همانکه بارزترین نماد و آثارش حکومت بر جامعة مؤمنین است.
بعدها مفهوم ولایت ـ بخصوص در حوزههای علوم مختلف ـ تجزیه گردیده و در نتیجه برای آن اقسامی برشمردهاند. از قبیل: ولایت تکوینی و ولایت تشریعی، ولایت کلیه و جزئیه، ولایت مطلقه و مقیده، ولایت عامه و خاصه، ولایت عطائیه و کسبیه، ولایت حقیقیه و اعتباریه، ولایت قهریه و اختیاریه، ولایت ظاهریه و باطنیه و امثال اینها.
در معنای لغوی آن نیز اختلاف است برخی با برشمردن معنای گوناگونی که در کتب لغت برای ولایت آمده از قبیل: قرب، پیروی، حکومت و رهبری، یاری، حب و امثال اینها، یا با فرق گذاشتن بین وَلایت (بفتح واو) یا وِلایت (بکسر واو) سعی کردهاند مفهوم این کلمه را وسیعتر از معنای امامت و حاکمیت کنند یا از اشتراک معنوی گذشته، برخی از آنها را مشترک لفظی بدانند.
به نظر ما همة این معانی ـ در واقع ـ موارد استعمال آن هستند و ریشة این کلمه (چه بکسر واو و چه بفتح آن) بمعنای پیوستگی و ارتباط دو جانبهیی است با انگیزة مهرورزی که یکطرف را رهرو و دیگری را پیرو او میسازد. این مفهوم بسیط در بطن خود، هم حبّ دارد و هم حکم، هم با ولاء محبت میسازد و هم با ولاء امامت و هم با دیگر معنای مذکور. تعبیری دیگر، ولایت بمعنای امری مرکب از حب و حکم است نه حبی بی اطاعت و نه حکمی بدون محبت: «قل إن کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله».
همچنین علیرغم اقسام بسیاری که برای ولایت شمرده شده است، بارزترین مفهوم و قدر متیقّن از آن، همان حکومت است که قهراً از حاکمیت جدا نیست. مقصود از آن در کلام وحیآگین معصومین، حاکمیت بر امت اسلامی است و جانشینی حکومت پیامبر اکرم (ص) همانطور که گفتیم، معروفترین تقسیم مفهوم ولایت، تقسیم آن به ولایت تکوینی و ولایت تشریعی است.
ولایت تکوینی
ولایت تکوینی را میتوان ولایت تصرف، ولایت ذاتی یا طبیعی و سلطنت باطنیه نیز نامید و بمعنای سلطهیی طبیعی است بر جهان و اشیاء موجود در آن، بطوریکه وجود و همة حالات مولیّ علیه مسخّر و مرتبط به اراده صاحب آن ولایت (یعنی ولی) باشد. این سلطه بصورتهای ایجاد و خلق و ابداع یا تبدیل و تغییر و حفظ کمال یا بصورت محو و اماته و افناء و نقص، و ایجاد نظم واحد در عالم یا تغییر نظامی به نظام دیگر ظاهر و محقق میشود و اصطلاحاتی مانند علت و معلول یا وجوب و امکان یا غنی و فقر مطلق یا ظهور و مظهر رب و عبد و ناز و نیاز، همه ناظر به این رابطة یکجانبه و اضافه اشراقیه و فیض جاریه است که بین ولی و مولیعلیه آن وجود دارد.
ولایت تکوینی، خاص خداوند متعال و از شئون ذاتی و لوازم «وجود حقیقی» است و بقول مطلق این ولایت جز از خدا از موجود دیگری بروز نمیکند.[53] و در این رابطة حقیقی همة معانی گوناگون کلمة ولایت همچون: حب، قرب، سلطان و حکم را میتوان یافت و برخی اسماء و صفات الهی که به «صفات افعال» معروفند تعبیرات مختلفی در این زمینهاند.
سرجوش این فیض سرشار، همچنانکه در خلافت به آن اشاره کردیم، نصیب پیامبر اکرم و ائمة اطهار و انبیاء عظام و مخلصین و صدیقین نیز شده است و از این خمخانة ولایت، ساغر بدست صدرنشینان جهان خلقت کم یا بیش رسیده است.
پیامبر اکرم (ص) و در مراحل نازلتر، دیگر مصطفین الاخیار _ بإذنالله از این حاکمیت تکوینی و سلطة حقیقی بر عالم ـ که نامش را ولایت تکوینی گذاشتهاندـ سهمی وافر دارند و معجزات پیامبران و کرامات دیگر اولیاء، نشانگر این واقعیت است.
ولایت تشریعی
ولایت تشریعی سلطهیی است قابل اعتبار و وضع (جعل). این سلطه بر اساس قرارداد یا وضع قانون برای «ولی» حاصل میشود. موضوع این سلطه، افراد انسان و اشیاء مربوط به وی هستند و همان است که در جوامع بشری بصورت حکومتهای گوناگون، مشروع یا غیر مشروع، منطقی یا غیرمنطقی ...، دیده میشود.
این ولایت (برخلاف ولایت تکوینی که رابطة «ولی» با اشیاء «من حیث إنّها اشیاء» است) رابطهیی است میان «ولی» با «اشخاص» یعنی افراد انسان (یا امور متعلق به آنها)، و قابل رفع و استرداد و تفویض و تبدیل و تغییر است. یعنی همانطور که این ولایت برای شخص یا اشخاص میتواند قرار داده شود میتوان آنرا از آنها پس گرفت یا تغییر داد. (مگر آنکه ریشه در ولایت تکوینی دایمی داشته باشد و از آن سرچشمة پایدار، مایة بقا و قرار بگیرد).
ولایت تشریعی که مرادف حکومت است ابعاد مختلفی را میتواند حائز باشد. مهمترین این ابعاد: قانونگذاری (یا تقنین) است یعنی سرنوشت فردی و اجتماعی افراد جامعه را رقم زدن. در حکومتهای استبدادی این قوه در دست حاکم است و فرد یا گروه حاکم اراده و میل خود را بر دیگران تحمیل میکنند. (مونارشی، اریستوکراسی، الیگارشی، دیکتاتوری)
در حکومتهای مردمی این اختیار بامانت به فرد یا افرادی واگذار میگردد (دموکراسی). در نظام اسلام، مؤمنین بارادة خود قانون الهی را میپذیرند و حکومت مطلقة او را اطاعت میکنند، قانون از خداست و اجرای قانون با فردی که تقوی و دانش فقه و قانون و تدبیر و بینش اجتماعی را با هم یکجا داشته باشد.
بُعد دیگر ولایت تشریعی بُعد اجراست (یا قوة مجریه) و بتعبیر دیگر، «امامت» و رهبری و نظارت بر حُسن اجرای قانون که معنای اخص حکومت است و در حکومتهای دموکراسی و مردمی از طرف مردم بتوسط مجالس مقننه یا رئیس جمهور آنرا به «دولت» واگذاری میکنند و در حکومتهای استبدادی نامردمی، بدست حاکم مطلق است.
ابعاد دیگر این ولایت، یکی «قضا» و فصل خصومات مردمی و رسیدگی به تظلمات و مجازات و اجرای حدود قصاص و تعزیرات دربارة مجرمین است و دیگر «جنگ و صلح» که گاهی سرنوشت جامعهیی را دگرگون میسازد.
دربارة منشأ این ولایت بحث فراوان شده است. برخی آنرا ذاتی مردم و حق طبیعی آنان میدانند و برخی خاص خدا که آنرا به افراد خاصی واگذار میکند و برخی ناشی از تکامل جبری اجتماعات و عدهیی ناشی از قرارداد اجتماعی و دستهیی هم آنرا تابع قهر و تسلط میدانند که: «الحق لمن غلب».
در نظر اسلام، حاکمیت تشریعی فرع بر حاکمیت تکوینی است که خاص خداست و خدا آنرا از راه کرامت و مرحمت به خود مردم واگذار کرده است،[54] افراد انسان در برابر فرستادگان خدا و رسولان پیامگزار او، حاکمیت تشریعی خداوند حکیم و علیم را که نعمت وجود را به آنها ارزانی داشته بجان و دل میپذیرند و باصطلاح قرآن مجید: «ایمان» میآورند و سپس پیامبران و جانشینان آنها قانون الهی را به مردم ابلاغ میکنند و در مسند امامت و حکومت مینشینند و یا اجرای همان قوانین بختآفرین و زندگیساز جامعه را بسوی تکامل و خوشبختی میبرند.
تحلیلی از رابطه و ارزش تکوینی این واژهها
همان طور که از مقایسة این واژهها بدست آمد، برخی نسبت بدیگری سبق رتبی دارند؛ یعنی یکی از دیگری رتبتاً والاتر است، مانند رسالت نسبت به نبوت و امامت نسبت به رسالت (آنگونه که در حدیث سابق گذشت) و برخی بر دیگری سبق طبیعی و علّی دارند (با قدری مسامحه میتوان سبق بالعلیة گفت) یعنی نسبت به دیگری سبب محسوب میشوند و وجودشان برای دیگری حکم علت را دارد.[55] مانند خلافت برای ولایت و ولایت برای نبوت و رسالت در یک شاخه و برای امامت و حکومت در شاخهیی دیگر (اگر چه عناوین این دو شاخه در مصداق واحدی بیکدیگر برسند، مانند پیامبر اکرم (ص) یا ابراهیم خلیل الله که هم صاحب رسالت بودند و هم دارای امامت).
در تحلیل این عناوین، «خلافت» را میتوان سرسلسلة این قوس نزولی دانست و بهمین دلیل ارزش تکوینی آنرا بالاتر از همه شناخت زیرا همه چیز جهان بنظر علم عرفان از خلافت عظمای الهی و باصطلاح «حقیقت محمدیه»ـ که خمیرمایة هستی است[56]ـ برمیخیزد، هستی آمیخته به عشق و جذبه، حکومتی سرشته با حُب و مهروزی.
«ولایت» نیز از این خلافت زاییده میشود، ولایتی که سررشتهدار دلها و چشمة جوشان عشق و جمع و جاذبه در همة ذرات جهان است و قهرمان طبیعت و قدرت فایقه تکوینی. (و هنگامی که به میان جمع بشر مفطور به فطرت حق میرود، قدرت فایقه تشریعی هم میشود).
خلافت اصلیه و حقیقیه الهی ـ بر این مبناـ اولین پدیدة تکوینی عالم و مصدر همة اسماء و افعال است و از آن «ولایت» متولد میگردد که از یکسو با جهان ماده و ماوراء سر و کار دارد و ذرهذره اجزاء عالم او را میشناسند و آنرا محور قطب و مدیر خود میدانند و اینهمه معجزات و کرامات و خوارق عادات برخاسته از این بُعد طبیعت عالم است.
و از سوی دیگر با الهام از همان قوانین خلقت و سنن الهی، با دنیای وضع و اعتبار و قرارداد، که خاص محیط اجتماعی بشر است، دوستی میکند و بصورت نبی، رسول، امام و حاکم (قانونگذار و مجری قانون) ظاهر میگردد و فرمانفرمای بیرقیب جهان طبیعت و جانشین خدا، اینبار فرمانروای جامعة بشری و گروههای اجتماعی انسانها میشود و به فلان سلطان و شاه و قیصر نامه مینویسد و دست عرب صحرانشین را برادرانه و خاضع میفشارد و در مسجد بنماز برمیخیزد و ...
ولی الله اعظم با بُعد نخستین خود، در یک سفر معنوی با ملکوت جهان مرتبط میشود و در بازگشت از این سفر، بینش و شناخت راستین خود را با بُعد دوم، در قالب الفاظ وحی، بصورت جهانبینی الهی برای مردم ارمغان میآورد. قانون معاش آنها را میآموزد و راه مستقیم معاد و مکارم اخلاق را. او نبی و رسول نامیده میشود و مأمور اجرای قانون میگردد و به رهبری جامعة مؤمنین میپردازد و به امام و حاکم موسوم میشود.
با عذر تقصیر از مقام شامخ ولایت عظمای محمدی ـ صلی الله علیه و آله ـ به این نگرش و نگارش کوتاه و نارسا خاتمه میدهیم و «کشف ابعاد وجود شخصیت پیامبر اکرم» را ـ که موضوع آن گردهمایی است ـ به سیه مستان این باده و مقیمان پا شکسته این میخانه میگذاریم.
* این مقاله بنا به تقاضای همایش محمد(ص) اسوه بشریت در سال 1365 ـ تهران نگارش شده است.
پی نوشت ها :
43. حاکمیت را میتوان رابطهای انتزاعی و نامساوی بین انسان با انسان یا شیء دیگری تعریف نمود که یکی فایق و دیگری تابع است. منشأ انتزاع این رابطه ممکن است امری حقیقی باشد بنابرین ولایت تکوینی است و در حوزة فلسفه و علوم تجربی، یا امری اعتباری باشد بنابرین ولایت تشریعی است و در حوزة علم حقوق و علوم اجتماعی و انسانی.
44. برخلاف نظر برخی از محققین معاصر، این حق تصرف نه از مصادیق ولایت تکوینی بلکه یک حاکمیت حقوقی یا ولایت تشریعی است، و میبینیم که شرع و قانون برای این جواز تصرف حد و مرز تعیین میکند. مثلاً برای خودکشی و ایجاب ضرب و جرح بدنی به خود را ممنوع و گاهی برای آن مجازات میگذارند.
45. همانطور که از این موارد مشهود است اصطلاح حاکمیت در علم حقوق ناظر به ولایت تشریعی است و حقوقدانان غربی اگر چه گاهی «حقوق طبیعی» را بصورت امری ذاتی و خارج از دایرة قانون و تشریع (که حوزة ولایت تشریعی است) مطرح کردهاند ولی از «مَقسَم»، اقسام حقوق در نظر غربیها ـ که همان «حقوق» یعنی حوزة تشریع است ـ بر میآید که حقوق طبیعی و ذاتی آنان به ولایت تشریعی باز میگردد چه خاصیت حاکمیت و ولایت تکوینی را که بمعنای نیروی ابداع و خلاقیت و تصرفات فوق عادی است را دارا نمیباشد.
46. ابن خلدون حکومت را در میان برخی جانوران فطری و غریزی، ولی در انسان معلول فکر و عقل وی میداند (مقدمه، ص 43، چاپ مشکول)
47. نهج البلاغه، خطبه 40.
48. دعائم الاسلام، ج 2، ص 538.
49. بحار، ج 75، ص 359.
50. همان، ج 23، ص 22.
51. همان، ج 6، ص 107.
52. بحار، ج 6، ص 60 .
53. بالذات از خداوند متعال است و بالتبع (وبتعبیر قرآن: بإذنالله) موجودات دیگر میتوانند آنرا بصورتی دارا باشند.
54. اصل 56 قانون اساسی: «حاکمیت بر جهان و انسان از آن خداست و هم او انسان را بر سرنوشت اجتماعی خویش حاکم ساخته است. هیچکس نمیتواند این حق الهی را از انسان سلب کند یا در خدمت منافع فرد یا گروهی خاص قرار دهد».
55. مقصود علت تامة اصطلاحی نیست چه در اینجا انواع دیگر سبق نیز وجود دارند. مانند سبق بالطبع و بالشرف و امثالها.
56. در حدیث قدسی نیز آمده است که: لولاک لما الأفلاک یا لما خلقت الأفلاک.
منبع: www.mullasadra.org
/ج