چکیده:
این نوشتار نگاهى مقایسه اى به معناشناسى، «ایمان»، در نظرگاه فخررازى و علامه طباطبایى دارد. در نگاه فخررازى، «ایمان» تصدیق قلبى است و عمل و اقرار تمام یا جزء ایمان نیست، زیرا مراد از این «الکبیر» تعریف ایمان به معرفت شایسته نیست، زیرا مراد از این معرفت همان تصدیق منطقى است نه قلبى. در برابر فخر رازى، علامه «ایمان» را تصدیق مى شناسد و مراد ایشان از تصدیق همان اعتقاد و علم است که در اصطلاح تصدیق منطقى خوانده مى شود. افزون بر این، در نظر گاه علامه طباطبایى لحاظ قید «التزام عملى» در تعریف «ایمان» ضرورى است و آیاتى از قرآن نیز حکایت از این ضرورت دارد. اما عمل، خود ایمان یا حقیقت آنها نیست، بلکه اثر ایمان شناخته مى شود.
کلید واژهها: ایمان، فخر رازى، علامه طباطبایى، عمل، اقرار، تصدیق علم.
خاستگاهشناسى تنشها و جبههگیرىهاى فکرى نشان از تأثیر شگرف ابهام واژگان و اصطلاحات در بروز و ظهور چالشهاى جدى و سردرگمىها دارد.
زدایش این تنشها و ناسازگارىها که به باور برخى لفظى مىنمایند، معناشناسى واژگان و اصطلاحات را مىطلبد؛ به گونهاى که مىتوان معناشناسى را از مهمترین و کار آمدترین راهکارها در راستاى شفاف سازى و زدودن صف بندىها خواند. بر این اساس در این نوشتار نگاهى مقایسهاى داریم به معناشناسى ایمان در نظر گاه فخررازى و علامه طباطبائى.
این بحث، توهمات و تصورات نادرست درباره نظرگاههاى علامه و فخر رازى را از میان مىبرد و یا دست کم برخى از این توهمات را مىزداید.
معناشناسى ایمان
در جاى جاى متون کلامى، تفسیرى، فرقهشناسى، فقهى و... تعریفهاى گوناگونى از ایمان دیده مىشود. در مجموعه این تعریفها، تصدیق قلبى، اقرار، عمل و معرفت، کلید واژههاى اصلى هستند به گونهاى که هر یک از تعریفها از یک یا چند کلید واژه شکل گرفته است.
هر یک از این کلید واژهها در فرایند تعریف ایمان، نقشهاى گوناگونى ایفا مىکند، گاه یک کلید واژه، تمام ایمان و گاه جزء و یا شرط یا اثر و کاشف ایمان تلّقى مىشود.
مرزبندى نکردن میان این مفاهیم و واژگان سبب شده است تا تعریفهاى متعددى براى «ایمان» ارائه شود، از آن جمله:
1 - جهم بن صفوان سمرقندى و پیروان او ایمان را شناخت قلبى و عدهاى تصدیق قلبى معرفى مىکنند و عمل و اقرار را از مفهوم ایمان بیرون مىدانند.
2 - محمد بن کرام سجستانى و عدهاى ایمان را اقرار زبانى مىشناسند و تصدیق قلبى و عمل به جوارج را جزء ایمان نمىدانند.
3 - برخى ایمان را قلبى و زبانى مىدانند و انجام طاعات و ترک محرمات را شرایع ایمان مىخوانند نه خود ایمان. از این گروه ابو حنیفه ایمان را شناخت قلبى و ابوالحسن اشعرى تصدیق قلبى مىخواند.
4 - بسیارى دیگر ایمان را تصدیق قلبى، زبانى و عمل به ارکان مىشناسند.
معناى «ایمان» و رابطه آن با «قلب»
فخر رازى ایمان را امرى قلبى مىداند و عمل به جوارح و اقرار به لسان را از مفهوم ایمان بیرون مىبیند او در تفسیر آیات زیر از قلبى بودن ایمان سخن به میان آورده است:
1 - «مَن کَفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِیمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ» 1(نحل /106)
«کسانى که بعد از ایمان کافر شوند - به جز آنها که تحت فشار واقع شدهاند در حالى که قلبشان آرام و با ایمان است - »
2 - «إِنَّمَا یَسْتَأْذِنُکَ الَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِى رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ»2 (توبه /45)
«تنها کسانى از تو اجازه (این کار را) مىگیرند که به خدا و روز جزا ایمان ندارند، و دلهایشان با شک و تردید آمیخته است؛ آنها در تردید خود سرگردانند.»
3 - «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ»3 (بقره /8)
«گروهى از مردم کسانى هستند که مىگویند: «به خدا و روز رستاخیز ایمان آوردهایم.» در حالى که ایمان ندارند.»
4 - «قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَمْ تُؤْمِنُوا وَلکِن قُولُوا أَسْلَمْنَا»4 (حجرات /14)
«عربهاى بادیهنشین گفتند: «ایمان آوردهایم!» بگو: «شما ایمان نیاوردهاید، ولى بگویید اسلام آوردهایم.»
در آیه نخست قلب را محل ایمان معرفى مىکند.
در آیه دوم ایمان را ضد ریب - شک - مىخواند و قلب را محل ایمان مىشناسد.
در ذیل آیه سوم بحث ایمان و کفر را طرح مىکند و تمام بحث را روى قلب مىبرد و از حالتهاى مختلف و صورتهاى گوناگون آن مىگوید.
در تفسیر آیه چهارم ایمان را به قلب مىداند نه اقرار.
علامه طباطبایى نیز مانند فخر رازى ایمان را امرى قلبى مىشناسد. وى در بحث تفاوت اسلام و ایمان، اسلام را «تسلیم الدین بحسب العمل و ظاهر الجوارح» مىخواند و ایمان را امرى قلبى معرفى مىکند.5
همو در موردى دیگر، ایمان را قائم به قلب، و اسلام را قائم به لسان و جوارح معرفى مىکند.6
«ایمان قلبى» و رابطه آن با «تصدیق» و «التزام عملى»
اندیشمندانى که ایمان را امرى قلبى معرفى مىکنند در چیستى این امر قلبى با یکدیگر اختلاف نظر دارند. ابوالحسن اشعرى و پیروان او ایمان را تصدیق قلبى معرفى مىکنند، عدهاى ایمان را اعتقاد جازم، بعضى معرفت، شمارى علم حاصل از دلیل و گروهى اخلاص قلبى مىخوانند. در این میان نویسنده تفسیر گرانسنگ الکبیر دو احتمال، اعتقاد و تصدیق را مناسبتر مىبیند:
«إنّ محل الایمان هو القلب و الّذى محلّه القلب إمّا الإعتقاد و امّا کلام النفس»7
«جایگاه ایمان قلب است و آنچه جایگاهش قلب باشد یا اعتقاد است یا سخن نفس».
و از این دو احتمال تصدیق را انتخاب مىکند و آن را به معناى لغوى ایمان در ارتباط مىخواند:
«احتجّ اصحابنا بهذه الآیة» و «ما انت بمؤمن لنا» على انّ الایمان فى اصل اللغه عبارة عن التصدیق لان المراد من قوله «و ما انت بمؤمن لنا» اى بمصدّق، و اذا ثبت انّ الامر کذلک فى اصل اللغه وجب ان یبقى فى عرف الشرع کذلک»8
«اصحاب ما به آیه (و ما انت بمؤمن لنا) براى اثبات این که ایمان در لغت به معناى تصدیق است استدلال کردهاند چون مقصود از آیه تصدیق است و اگر ثابت شد که در اصل لغت چنین است لازم است که در عرف شریعت نیز همینگونه بماند.»
همو در تفسیر «و الذین آمنوا و عملوا الصالحات لنکفّرنّ...» نیز ایمان را تصدیق مىنامد.9
این سخنان نشان مىدهد ایمان در نگاه فخر رازى تصدیق است و دلایل دیگرى نشان مىدهد که مراد از این تصدیق، تصدیق قلبى است نه تصدیق زبانى یا عملى.
فخر رازى معتقد است که «تصدیق قلبى» حکمى است که انسان در ذهن خود نسبت به درستى یا نادرستى چیزى دارد، چه آن حکم عالمانه باشد و چه غیر عالمانه، بنابراین «تصدیق ذهنى» مساوى با «علم» نیست:
«نقول هذا الحکم الذهنى غیر العلم، لان الجاهل بالشىء قد یحکم به، فعلمنا ان هذا الحکم الذهنى مغایر للعلم، فالمراد من التصدیق بالقلب هو هذا الحکم الذهنى»10.
«این حکم ذهنى غیر از علم است زیرا جاهل نیز گاهى حکم ذهنى مىکند این نشان مىدهد که حکم ذهنى علم نیست پس مقصود از تصدیق همین حکم ذهنى است.»
و امّا علامه طباطبایى از واژههاى متفاوتى براى تحلیل ایمان سود مىبرد. او گاه ایمان را تصدیق مىخواند11، گاه علم12 و در برخى موارد اعتقاد13...
علامه طباطبایى میان تصدیق، علم و اعتقاد تغایرى نمىبیند؛ زیرا تصدیق مورد نظر وى تصدیق منطقى است نه نفسانى و این تصدیق با علم مغایر نیست. اما آن چه فخر و دیگران به عنوان تصدیق مىگویند، منظورشان باور قلبى است که ممکن است عالمانه باشد یا عالمانه نباشد. در نتیجه وقتى علامه ایمان را تصدیق مىنامد، با فخر رازى و ابوالحسن اشعرى هم باور نیست و وقتى علم یا اعتقاد مىنامد، همفکر ابوحنیفه نخواهد بود.
نشانگر درستى نظر علامه این است که در برخى آیات «ایمان» و «علم» پیوسته با هم معرّفى شدهاند:
«لاَ إِکْرَاهَ فِى الدِّینِ قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَن یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لاَ انفِصَامَ لَهَا» (بقره /256)
«در قبول دین، اکراهى نیست. (زیرا) راه درست از راه انحرافى، روشن شده است. بنابراین، کسى که به طاغوت [= بت و شیطان و هر موجود طغیانگر] کافر شود و به خدا ایمان آورد، به دستگیره محکمى چنگ زده است، که گسستن براى آن نیست. و خداوند، شنوا و داناست.»
«وَالرَّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبَابِ» (آل عمران /7)
«راسخان در علم (آنها که به دنبال فهم و درک اسرار همه آیات قرآن در پرتو علم و دانش الهى) مىگویند: «به همه آن ایمان آوردیم؛ همه از طرف پروردگار ماست.» و جز صاحبان عقل، متذکّر نمىشوند.»
البته در صورتى که ایمان، همان تصدیق منطقى و همان علم باشد، ممکن است این اشکال بشود که اگر علم همیشه منتهى به ایمان مىشود پس ایمان امر غیر اختیارى خواهد بود و هیچ فرد عالم و آگاهى فاقد ایمان شناخته نخواهد شد، در حالى که هم عالمان بى ایمان وجود دارند و هم قرآن از کافرانى یاد کرده است که پس از علم، حق را انکار کردهاند! و این نشان مىدهد که ایمان امرى اختیارى است و ارتباط جبرى با علم ندارد.
«وَمَنْ یَتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالْإِیمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیلِ» (بقره /108)
«کسى که کفر را به جاى ایمان بپذیرد، از راه مستقیم (عقل و فطرت) گمراه شده است.»
«وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّکُمْ فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ» (کهف /29)
«بگو: «این حق است از سوى پروردگارتان! هر کس مىخواهد ایمان بیاورد (و این حقیقت را پذیرا شود)، و هر کس مىخواهد کافر گردد!»
امّا این اشکال را نیز مىتوان با شرطى که علامه بر معناى ایمان افزوده است از میان برد؛ چه این که علامه علم یا اعتقاد صرف را ایمان نمىداند تا ایمان غیر اختیارى به نظر رسد، بلکه ایشان التزام را به علم و اعتقاد پیوند مىدهد. او در جاى جاى المیزان از علم با التزام، اعتقاد با التزام و حتى تصدیق با التزام سخن مىگوید، و با این نگاه به نقد و بررسى نظریه فخر رازى، ابو حنیفه و امام الحرمین مىنشیند.
او در نقد نظریه فخر رازى که نزاع در شدت و ضعف را لفظى مىداند مىنویسد:
«فخر رازى میان تصدیق و ایمان خلط کرده است؛ چه این که ایمان تصدیق با التزام است نه تصدیق فقط.14«
و در نقد نظریه ابوحنیفه که ایمان را تصدیق جازم معرفى مىکند و شدت و ضعف ایمان را منکر است مىگوید:
«ایمان اسم براى تصدیق جازم است اما تصدیق جازمى که همراه آن التزام باشد.15«
همو در مواردى دیگر از ناکافى بودن علم فقط سخن مىگوید:
«فمجرد العلم بالشى و الجزم بکونه حقا لا یکفى فى حصول الایمان و اتصاف من حصل له به، بل لابدّ من الالتزام بمقتضاه و عقد القلب على موداه»16
«پس تنها علم به شىء و جزم به این که حق است، در حصول ایمان و اتصاف شخص به آن کافى نیست؛ بلکه باید التزام به مقتضاى آن و عقد قلب بر مفاد آن نیز باشد.»
«و لیس مجرد الاعتقاد بشى ایمانا به حتى مع عدم الالترام بلوازمه و آثاره»17
«تنها اعتقاد به یک چیز بدون التزام به لوازم و آثارش ایمان گفته نمىشود.»
نتیجه: فخر رازى ایمان را تصدیق قلبى مىداند و تصدیق را صرفاً حکم ذهنى معرفى مىکند. حکمى که چه بسا پشتوانه علمى نداشته باشد. اما علامه طباطبایى ایمان را تصدیق با التزام مىشناسد و این تصدیق را منطقى و با علم در ارتباط مىبیند. تفاوت دیگر آن است که فخر رازى ایمان را تصدیق صرف مىداند و هیچ قید و شرطى بر آن نمىافزاید. اما علامه ایمان را تصدیق با التزام یا علم و اعتقاد با التزام مىشناسد.
پی نوشت ها :
1 - فخر رازى، التفسیر الکبیر، 123/20.
2 - همان، 77/16.
3 - همان، 59-58/2.
4 - همان، 140/28.
5 - طباطبایى، محمد حسین، المیزان، 313/16.
6 - همان، 328/16.
7 - الکبیر، 123/20.
8 - همان، 101/18.
9 - همان، 33/25.
10 - همان، 25/2.
11 - المیزان، 314/9.
12 - همان، 6/15.
13 - همان، 313/16 و 328/18 و 301/1.
14 - همان، 262/18.
15 - همان، 260/187.
16 - همان، 259/18.
17 - همان، 6/15 و 279/8.
منبع:www.maarefquran.org