مستندات فخر رازى
نظریه فخر رازى مجموعهاى از چند مدعا است که هر یک مستندات خاصى مىطلبد.
1 - ایمان تصدیق است؛
براى اثبات این مدعا نویسنده الکبیر چند دلیل مىآورد:
الف. ایمان در لغت به معناى تصدیق است و هر معناى دیگرى غیر از تصدیق، هماهنگى با لغت عرب ندارد و با عربى بودن قرآن ناسازگار مىافتد.
ب. ایمان در طول تاریخ اسلام بسیار پر کاربرد مىنماید. اگر در این مدت ایمان معنایى غیر از تصدیق یافته باشد، انگیزهها براى معرفت این معنا بسیار مىبود و به حد تواتر مىرسید در صورتى که چنین چیزى دیده نمىشود؛ بنابراین ایمان همان معناى لغوى خود را دارد.
ج. ایمانى که با «ب» متعدى شود به اتفاق علماء به معناى تصدیق است. بنابراین ایمان غیر متعدى نیز همان معنا را دارد.
فخر رازى با این مستندات به نقد نظریه کسانى مىپردازد که «ایمان» را «معرفت» مىدانند. اما باید توجه داشت که «معرفت» در منظر کسانى که ایمان را معرفت مىدانند نوعى اعتقاد است و این اعتقاد با تصدیق قلبى تفاوت ندارد؛ مگر آن که مراد از معرفت مطلق معرفت باشد که در این صورت نیز تعریف ایمان به معرفت تعریف به اعم است.
2 - ایمان تصدیق قلبى است؛
چه این که در آیات قرآن ایمان به قلب نسبت داده شده است.
«وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ» (مائده /41)
«وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ» (نحل /106)
«کَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ» (مجادله /22)
«وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِى قُلُوبِکُمْ» (حجرات /14)
3 - عمل تمام یا جزء ایمان نیست؛
فخر رازى دو دلیل براى این قسمت مىآورد:
الف: در برخى آیات قرآن، عمل صالح در کنار ایمان قرار گرفته است و اگر عمل، ایمان یا جزء ایمان باشد تکرار رخ مىدهد و این تکرار ناشایست است:
1 - «وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ...» (بقره /18)82.
2 - «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوْا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ» (بقره /19)277
و موارد فراوان دیگرى نظیر این مضمون در آنها آمده است.
برخى قرآن پژوهان، در توجیه تفکیک ایمان از عمل در این آیات بیانى دارند که از نظر فخر رازى مقبول نیست از جمله:
«اجاب القاضى بانّ الایمان و ان کان یدخل فیه جمیع الاعمال الصالح الّا انّ قوله آمن لا یفید الا أنه فعل فعلاً واحدا من افعال الایمان فلهذا احسن ان یقول «و الذین آمنوا و عملوا الصالحات»
«قاضى گفته است هر چند واژه ایمان و حقیقت آن در بر دارنده همه اعمال نیک هست ولى زمانى که در کنار ایمان سخن از عمل صالح به میان آمده است اشاره به جزئى از معناى ایمان و فعلى از افعال نیک مؤمنانه دارد.»
این توجیه در نظر نویسنده الکبیر صحیح نمىنماید؛ چه این که فعل ماضى بر حصول مصدر در زمان گذشته دلالت دارد. بنابراین اگر ایمان مصدر است و دلالت بر تمام اعمال صالح دارد فعل ماضى آمن نیز دلیل بر صدور تمامى اعمال صالح است نه یک فعل چنان که قاضى مدعى است.20
برخى دیگر براى اثبات این معنا که در واژه ایمان معناى عمل لحاظ شده و تکرار عمل پس از ایمان دلیل بیگانگى این دو معنا از هم نیست به این آیه استدلال کردهاند:
«و عملوا الصالحات و أقاموا الصلاه و آتوا الزکاة».
وجه استدلال این است که به طور قطع اقامه نماز و پرداخت زکات داخل در «عملوا الصالحات» بوده و هست و با این وصف باز هم خدا، این دو مصداق مهم را پس از آن عنوان عام یاد کرده است، نتیجه این که آمدن عمل صالح پس از ایمان دلیل تباین آن دو نیست.
پاسخ فخر رازى به این استدلال چنین است: اصل در جمع هر لفظ این است که نسبت به لفظ دیگر حامل معناى جدید باشد، مگر آنجا که حمل بر معناى جدید میسّر نباشد، پس به حکم این اصل واژه ایمان معنایى غیر از واژه عمل دارد.
و اگر در آیه «اقاموا الصلوة و...» نتوانیم نماز و زکات را از عمل صالح جدا کنیم، دست از اصل بر مىداریم ولى در مورد ایمان و عمل صالح چنین عذرى وجود ندارد و امکان حمل بر دو معناى متفاوت هست.
ب. در برخى آیات «ایمان» با فرض انجام معصیت یاد شده است.
«الَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یَلْبِسُوا إِیمَانَهُم بِظُلْمٍ» (انعام /82)
«وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا» (حجرات /9)
فخر رازى مىگوید اگر براستى در معناى ایمان، عمل صالح نیز وجود داشت، یا ایمان محل عمل صالح بود، نباید به فرد گنهکار، واژه «مؤمن» اطلاق مىشد.
کعبى، از جمله کسانى است که معتقد است آیه «وَلاَ تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ وَإِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَى أَوْلِیَائِهِمْ» (انعام /121) حکایت از آن دارد که عمل ناصالح منافات با ایمان دارد، پس ایمان اسم براى همه طاعتها و اعمال صالح است، هر چند در لغت، صرفاً به معناى تصدیق باشد - پس اشکالى ندارد که معناى لغوى با معناى شرعى و اصطلاحى متفاوت باشد، چنان که در لغت، شرک به معناى شریک گرفتن براى خداست ولى در شرع، خوردن از ذبیحه مشرکان که یک عمل است شرک معرفى شده است.
فخر رازى این استدلال کعبى را نیز بر نمىتابد و از آن پاسخ مىدهد:
«لقائل ان یقول: لم لا یجوز ان یکون المراد من الشرک ههنا اعتقاد بان للَّه تعالى شریک فى الحکم و التکلیف؟ و بهذا التقدیر یرجع معنى هذا الشرک الى الاعتقاد فقط»21
«ممکن است گفته شود که چرا مقصود از شرک دراین جا اعتقاد به شریک براى خدا در حکم و تکلیف نباشد، بدین ترتیب معناى شرک در این جا برمىگردد به اعتقاد فقط.»
4 - ایمان اقرار فقط نیست؛
چه این که اگر ایمان اقرار باشد منافقان و یا کسانى که تسلیم ظاهرى شده و اقرار زبانى کردهاند در شمار مؤمنان قرار مىگیرند؛ در صورتى که در قرآن منافقان و تسلیم شدگان در شمار مؤمنان شناخته نشدهاند.22
چنانکه فرموده است:
«وَیَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالرَّسُولِ وَأَطَعْنَا ثُمَّ یَتَوَلَّى فَرِیقٌ مِّنْهُم مِن بَعْدِ ذلِکَ وَمَا أُولئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ» (نور /47)
«آنها مىگویند: «به خدا و پیامبر ایمان داریم و اطاعت مىکنیم!» ولى بعد از این ادعا، گروهى از آنان رویگردان مىشوند؛ آنها (در حقیقت) مؤمن نیستند!»
آنها با زبان به خدا و رسول اظهار ایمان کردهاند ولى در حقیقت مؤمن نیستند و مؤمن نامیده نمىشوند.23
پس از این دلایل نویسنده الکبیر به نقد مستندات کرامیه مىپردازد. زیرا کرامیه معتقدند که ایمان، تنها اقرار به زبان است و نیاز به تصدیق قلبى ندارد!
کرامیه براى اثبات ادّعاى خود به آیه 221 سوره بقره استناد جستهاند که مىفرماید: «وَلاَ تَنکِحُوا الْمُشْرِکَاتِ حَتَّى یُؤْمِنَّ» یعنى؛ با زنان مشرک ازدواج نکنید مگر زمانى که ایمان آورند.
کرامیه مىگویند :
بدیهى است که ایمان در این آیه به معناى تصدیق قلبى نیست، زیرا ما راهى براى فهم باور قلبى دیگران نداریم، بنابراین به نظر همگان، اقرار زبانى به ایمان براى جواز ازدواج کافى است. و به این اقرار زبانى، ایمان گفته شده است.
در نگاه فخر رازى این استدلال ناتمام است. زیرا:
1 - اگر ایمان، فقط اقرار باشد عبارت «و ما هم بمؤمنین» در آیه شریفه «و من الناس من یقول آمنا باللَّه و بالیوم الاخر و ما هم بمؤمنین» صادق نمىباشد.
2 - در آیه شریفه «قالت الاعراب آمنّا قل لم تؤمنوا» خداوند اقرار زبانى اعراب را ایمان به حساب نیاورده است.
و امّا این که در آیه 221 بقره، همه عالمان به اتفاق نظر لفظ ایمان را براقرار زبانى حمل کردهاند، به این دلیل است که در مثل چنین موردى پى بردن به باور قلبى امکان ندارد و این عدم امکان قرینه شده است براى حمل ایمان بر معناى ممکن که عبارت است از اقرار زبانى.
البته مستندات فخر رازى تنها نادرستى نظریه کرامیه را نتیجه مىدهد و ناظر به دیدگاه کسانى که اقرار را جزء ایمان، شرط و یا کاشف از ایمان مىدانند، نخواهد بود.
مستندات علامه طباطبایى
دلایل چندى باعث شده است تا علامه طباطبایى - بر خلاف دیگران - التزام عملى را در مفهوم ایمان بیاورد. برخى از مهمترین آن دلایل عبارتند از:
1 - هر جا خداوند از مؤمنان با اوصافى زیبا یاد مىکند و از پاداش عظیم ایشان سخن مىگوید نقش عمل صالح نیز دیده مىشود:
«مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً»(نحل /97)
«هر کس کار شایستهاى انجام دهد، خواه مرد باشد یا زن، در حالى که مؤمن است، او را به حیاتى پاک زنده مىداریم؛»
«الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَى لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ»24 (رعد /29)
«آنان که ایمان آوردند و کارهاى شایسته انجام دادند، پاکیزهترین (زندگى) نصیبشان است؛ و بهترین سرانجامها!»
2 - اگر ایمان علم یا تصدیق یا اعتقاد فقط باشد، تمامى عالمان - حتى کسانى که علیه علم خویش سخن گفته و ابراز کفر نمودهاند - به ناچار باید در شمار مؤمنان قرار داده شوند، در صورتى که کافر واقعى کسى است که حق را دانسته و آن را انکار کرده است!
«وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ» (نمل /14)
«انکار آیات الهى مىکردند در حالى که در درون خویش به آن یقین داشتند».
«إِنَّ الَّذِینَ ارْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِهِم مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّیْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَأَمْلَى لَهُمْ» (محمد /25)
«آنان که پس از روشن شدن راه هدایت براى ایشان، راه ارتداد و کفر را در پیش گرفتهاند، شیطان اعمال زشتشان را در نظر ایشان زینت داده و آنان را با آرزوهاى طولانى فریفته است.»
علامه از این آیات نتیجه مىگیرد که علم به شى و جزم به این که آن شى حق است در حصول ایمان کافى نیست؛ بلکه التزام به مقتضاى علم و عقد قلب بر مفاد آن ضرورى است. به گونهاى که آثار عملى بر آن بار شود؛ هر چند آن آثار عملى فى الجمله باشد. بنابراین آن کس که علم دارد خدا اله و غیر او اله نیست و به مقتضاى این علم خویش ملتزم باشد، یعنى عبودیت و عبادت خدا کند این فرد مؤمن است. اما اگر علم داشته باشد و به مقتضاى علم ملتزم نباشد و اعمالى که نشان از عبودیت دارد با خود نیاورد، چنین فردى مومن نیست هر چند عالم مىباشد.25
3 - در برخى آیات از مؤمنان به عنوان محسنان یاد شده است و محسن به کسى گفته مىشود که عمل صالح یا اعتقاد حق و عمل صالح دارد.26
4 - در آیه شریفه: «الذین یتّبعون الرّسول النّبىّ الامّى» واژه «یتّبعون» جایگزین کلمه «یؤمنون» شده است و این نشان مىدهد که ایمان به آیات الهى بدون تسلیم و طاعت، مفید فایده نیست.27
5 - بر اساس آیه شریفه «و أقام الصلاة و آتى الزّکاة و لم یخش إلاّ اللَّه» هر کس تارک فروع باشد به خصوص نماز و زکات، کافر است و ایمانى که همراه با عمل نباشد، نفعى براى او نخواهد داشت.28
6 - «قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَمْ تُؤْمِنُوا وَلکِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِى قُلُوبِکُمْ... إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِى سَبِیلِ اللَّه» (حجرات /14-15)
«عربهاى بادیهنشین گفتند: «ایمان آوردهایم!» بگو: «شما ایمان نیاوردهاید. ولى بگویید اسلام آوردهایم، اما هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است!... مؤمنان واقعى تنها کسانى هستند که به خداو رسولش ایمان آوردهاند، سپس هرگز شک و تردیدى به خود راه نداده و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد کردهاند.»
این آیه مىفهماند که ایمان منحصراً منوط به دو چیز است:
1 - اعتقاد باطنى به خدا و رسول او 2 - جهاد با مال و جان و پایبندى عملى به دین.29
دلایل یاد شده نشان مىدهد نویسنده المیزان ایمان را علم یا تصدیق یا اعتقاد با التزام مىشناسد و عمل را جزء ایمان یا حقیقت ایمان نمىداند؛ بلکه عمل را اثر ایمان معرفى مىکند.30
علامّه براى اثبات این مدعا که عمل جزء ایمان یا تمام آن نیست دلایلى مىآورد:
الف( اگر ایمان عمل به جوارح معرفى شود، منافقان در شمار مؤمنان قرار مىگیرند؛ زیرا آنان نیز مانند دیگران عمل به جوارح داشتند.31
ب( آیاتى که محل ایمان را قلب معرفى مىکند و آیاتى که از ختم بر قلوب و طبع آن سخن دارد، نشان مىدهد آنان که ایمان را عمل مىدانند به بى راه رفتهاند:
«أُولئِکَ کَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ»(مجادله /22)
«وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِى قُلُوبِکُمْ»(حجرات /14)
«وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ» (نحل /106)
«طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ»(نحل /108)
پی نوشت ها :
18 - التفسیر الکبیر، 163 - 162/3.
19 - همان، 103/7.
20 - همان، 163 - 162/3.
21 - الکبیر، 170/13.
22 - همان، 53/9.
23 - همان، 20/24.
24 - المیزان، 6/15.
25 - همان، 259/18.
26 - همان، 260/17.
27 - همان، 280 - 279/8.
28 - همان، 202/9.
29 - همان، 313/16.
30 - همان، 261/18.
31 - همان، 260 - 259/18.
منبع:www.maarefquran.org